برخورد خاورشناسان با صلح امام حسن (ع)
۱۵ دی ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماع
امام حسن مجتبى (ع) در رابطه با برخوردى كه طى ماههاى اندكى كه كارزار ميان وى و معاوية بن ابى سفيان جريان داشت، مورد انتقادهاى سختى از سوى برخى نويسندگان عرب و غير عرب قرار گرفته است. اين منتقدان، دو گروه هستند
- يك گروه، با حوادثى كه مورخين تدوين كرده ا ند برخوردى سطحى دارند و هيچ توجهى به دروغ پردازيها و افتراهاى دستگاه اموى و عباسى عليه على و خاندان بزرگوارش در اين دو دوره و نيز تحريف حقايق تاريخى، ندارند و وقعى به اينها نمی گذارند. با چنين ديدگاهى نسبت به تاريخ و حوادث، جاى هيچ شگفت نيست كه پژوهشگر به چنين نتايجى هم برسد و كسى نمی تواند در مورد نتايج پژوهشها، او را سرزنش كند چيزى كه از پژوهشگر انتظار می رود و مورد مؤاخذه است و او را بويژه اگر كسى چون دكتر طه حسين باشد در معرض اتهام سوء نيت داشتن می گذارد آن است كه شرايط و زمينه ها و حوادث دردناكى را كه در آن دوره، خلافت را در بر گرفته بود ناديده بگيرد و قضاوت و حكم خود را بر آن دسته از متون تاريخى و منابعى قرار دهد كه خود گوياى آنند كه جستجوگر حقيقت بايد آنها را در جاهاى ديگر و متون ديگرى پيدا كند.
- گروه ديگر يعنى بيشتر خاورشناسانى كه دشمن اسلام و اعرابند میباشند كه در نوشته هاو كتابهاى خويش، همواره در پى خدشه دار كردن حقايق و تهمت و افترا وارد آوردن به اسلام و بزرگان آن و نشان دادن اسلام از طريق حكومتگران و اقدامات آنان و نه از ميان اصول و نهادها و احكام شرعى بر میآيند و سردمداران و حاميانش از همان دريچه اى كه دشمنان سياسىشان خواسته اند، به تصوير میكشند.
منتقدان صلح امام حسن علیه السلام:
لامنس:
از جمله اينان خاورشناس «لامنس» است كه در دشمنى با اسلام و كينه توزى نسبت به بزرگان و رهبران آن و نيز تحريف حقايق تاريخى در خدمت صهيونيسم و مسيحيت جهانى شهرت دارد و نوشته هايش در مسائل اسلامى كه سرشار از دروغ و بهتان با اسلام و رهبران بحق آن است، اين مطلب را تأكيد میكند. او در كتاب خود «فاطمه و دختران محمد» میگويد: با امام حسن پس از كشته شدن پدرش، بيعت شد و يارانش سعى كردند نسبت به ادامه نبرد با اهل شام، قانعش سازند اين پافشارى از سوى آنها خشم امام حسن عافيت طلب را بر انگيخت او جز به تفاهم با معاويه، نمیانديشيد همچنانكه باعث اختلاف ميان او و اهل عراق گرديد و باعث شد كه اينان، امام خويش را تضعيف كنند و از همان هنگام تنها در انديشه يك مسأله بود و آن اينكه با امويها، به توافقى دست يابد و معاويه نيز در ازاى، دست كشيدن وى از خلافت، به خود امام واگذارد تا شرايطش را تعيين كند. امام حسن تنها به يك ميليون درهمى كه به عنوان خرج زندگى برادرش امام حسين درخواست كرده بود بسنده نكرد و و براى خودش نيز پنج ميليون درهم ديگر و نيز وارد شدن به يك آبادى در فارس، درخواست كرد و پس از آن و در اجراى آخرين بند توافقنامه، با اهل عراق، از در مخالفت در آمد گواينكه به همه خواستهايش پاسخ گفته بود تا جايى كه نواده پيامبر جرأت كرد و علنا از اينكه درخواستهاى خود را دو چندان نكرده بود اظهار پشيمانى كرد و در حالى عراق را ترك گفته كه سرزنش مردم را براى خود خريده بود و از آنجا به مدينه رفت تا در آنجا اقامت گزيند.
برد کلمان:
و برد كلمان (خاورشناس ديگرى) نقل می كند كه امام حسن، مرد رزم نبود چه از اينكه با لشكريانش در حمله به دشمن شركت كند، خوددارى ورزيد همچنانكه خاورشناس «هوكلى» به اين نتيجه رسيده كه امام حسن بنا به تمايلى كه به صلح داشت، مرد لايقى نبود و «ساكيس» امام حسن را سزاوار فرزندى على آن مرد بزرگ نبود زيرا در انديشه هوسرانيهاى خود بود و تنها به ارسال دوازده هزار تن به عنوان پيشقراولان لشكرش، بسنده كرد «1».
روندلسون:
و روايت رونلدسون در كتاب خود «عقيدة الشيعة الامامية» حاكى از آن است كه:اخبار نشانگر آنند كه امام حسن از توان معنوى و قابليت عقلى رهبرى موفقيت آميزمردمش، بى بهره بود.
دکترفیلیپ حتی
و دكتر «فيليپ حتى» می نويسد: در آغاز حكومت معاويه، حركت ديگرى مطرح بود كه براى نسلهاى بعدى، از ارزش بزرگى برخوردار بود و آن اينكه مردم عراق، حسن بن على را خليفه شرعى خود اعلام كردند و در ادامه میگويد: اين كار آنها، اساسى منطقى داشت چه حسن، بزرگترين فرزند على و فاطمه تنها دختر پيامبر كه پس از فوتش، باقى بود، بحساب می آمد ولى امام حسنى كه بيشتر نه به حكومت و اداره كشور بلكه به عياشى و خوشگذرانى، تمايل داشت، مرد ميدان نبود و با بسنده كردن به حقوق ساليانهاى كه معاويه برايش معين كرد، از خلافت كناره گرفت.
موافقان صلح امام حسن علیه السلام:
دكتر احمد محمد صبحى
و از گونه صحبتهايى كه در رابطه با موضع امام حسن نسبت به كناره گرفتن از قدرت، گفته شد و به گمان من، آنچه كه بيش از اين درباره صلح و علل و عوامل آن بيان كردم براى رد ادعاهاى خاورشناسان و ديگرانى كه در اين باره، قلمفرسايى كرده اند، كافى باشد، پيش از گذشتن از اين موضوع مايلم سخن خود را با آنچه كه دكتر احمد محمد صبحى در كتاب خويش «نظرية الامامة» آورده و در آن به منتقدان موضع امام حسن (ع) پاسخ گفته و از شرايط و عللى را كه وى را ناگزير بدان ساختند، پرده برگرفته، پايان بخشم.
او پس از طرح نظرياتى كه ما آنها را آورديم گفته است: بدون ترديد چنين تفسيرهايى ناشى از ناآگاهى نسبت به جريان و جفا كارى بر امام حسنى است كه در سختترين و حساسترين شرايط خلافت را عهده دار گرديد چرا كه از تمامى منطقه ها، و در پى استيلاى معاويه در بخش اعظم مملكت اسلامى، جز عراق، تحت ولايت او باقى نمانده بود و در دوران پدرش نيز جريان كارها، شديدا رو به خرابى داشت و على، على رغم توان رزميش، قادر به رويارويى با آن مشكلات و نابسامانىها نبود، كشته شدن على، وضع را بيش از پيش بحرانى كرد و نابسامانى شديدى در پى داشت پس از آن، خيانتها از سوى اشراف عراق، تكرار و تكرار شد و امام حسن خود درباره علل- عقبنشينىاش (از خلافت) گفته است:
اى اهل عراق، من نسبت به سه چيز كه با من كرديد، بر شما می بخشم؛ كشتن پدرم، و جفا كارى نسبت به من و به غارت بردن داراييهايم من از دنيا سير شده ام اهل كوفه را مردمانى يافتم كه هر كس به آنها اعتماد كند، بازنده است هيچ يك از آنان با ديگرى هم عقيده نيست و نسبت به خير و شر يكديگر، اطمينان ندارند و پدرم از آنها، چه ها كه نديد.
و در ادامه می گويد:آنچه ترديدى در آن نيست اينكه واگذاردن خلافت (به معاويه) تحت شرايطى صورت گرفت كه هيچگونه آزادى انتخاب وجود نداشت و مسأله جنبه ناگزيرى داشته است چرا كه امام حسن علاوه بر خيانتهايى كه در ميان يارانش، با آنها مواجه بود با دشمنى طرف بود كه تعدادش بيش از ياران او بود و از نيرنگ و شگردهاى بيشترى برخوردار بود.و می افزايد: و نيز چيز ديگرى كه در آن هم ترديدى نيست آن است كه امام حسن به اين دليل كه معاويه محقتر يا سزاوارتر از اوست يا اينكه معاويه اصولا شايستگى خلافت را دارد، در برابر او، عقب ننشست بنابراين او در صورتى بدين كار دست زد و در برابر مردم آن را آشكار كرد كه در دل از اين شرايطى كه او را واداشته بود به چشم خود، شاهد خلافت معاويه به عنوان خليفه مسلمانان باشد، آزرده بود و خيلى هم از اين عقبنشينى، نفرت داشت لذا عقب نشستن امام حسن نزد شيعيانى كه مغلوب شده و گرفتار معاويه شده بودند، يك تقيه بشمار می آمد «2».
پی نوشت ها:
(1) نگاه كنيد به صفحات 324 و 326 از كتاب ياد شده.
(2) «العراق فى ظل العهد الاموى» نوشته دكتر على الخرطبولى صفحه 74.
منبع: زندگانى دوازده امام عليهم السلام / نويسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس، تهران:امير كبير،1382،ج1،صص505-515