شعر مصطفی رحماندوست درباره آب کربلا
۰۵ آذر ۱۳۹۴ 0آب هستم، آب هستم، آب پاك
جاريم از آسمان، تا قلب خاك
گاه ابر و گاه باران مى شوم
گاه از يك چشمه جوشان مى شوم
گاه از يك كوه مى آيم فرود
آبشار پر غرورم، گاه رود
گاه قطره، گاه دريا مى شوم
گاه در يك كاسه پيدا مى شوم
روز و شب هر گوشه كارى مى كنم
باغها را آبيارى مى كنم
نيست چيزى برتر از من در جهان
زندگى از آب مى گيرد نشان
با تمام برترىها، كيستم؟
خوب هستم يا بدم، من چيستم؟
گرچه آبم، روزى امّا سوختم
قطره تا دريا، سراپا سوختم
تشنه اى آمد لبش را تر كند
چاره ى لب تشنه اى ديگر كند
تشنهاى آمد كه سيرابش كنم
مشك خالى داد تا آبش كنم
تشنه ى آن روز من، عبّاس بود
پاسدار خيمه هاى ياس بود
خون عبّاس علمدار رشيد
قطره قطره در درون من چكيد
داغى آن خون دلم را سوخته
آتشى در قلب من افروخته
چشمههايم خواب، موجم خفته باد
آبى آرامشم آشفته باد
آب هستم؟ واىِ من! مرداب، به
زندگى بخشم؟ نه! مرگ و خواب به
واى بر من، واى بر من، واىِ دل
مانده در مردابِ حسرت پاى دل
پيچ و تاب رودم از دردِ دل است
بركه از اندوهِ دل پا در گل است
چشمه از غم روز و شب نالان شده
ابر هم از رنج من گريان شده
رود داغم ابرها را تيره كرد
تيرگى را بر زلالى چيره كرد
گريه ى من شرشر باران شده
غصه ام در گريه ها پنهان شده
آب اگر شد اشك چشم، از شرم شد
از خجالت شور و تلخ و گرم شد
حال، از اكبر خجالت مىكشم
از على اصغر خجالت مىكشم
آب بودم، كربلا پشتم شكست
آبرويم رفت، پستم، پستِ پست
نسل من در كربلا بيچاره شد
نامه ى اعمال خوبم پاره شد «1»
منابع:
(1) شب شعر عاشورا؛ ص 96- 99.
(2)دانشنامه ى شعر عاشورايى انقلاب حسينى در شعر شاعران عرب و عجم، مرضيه محمدزاده، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، ج2،صص1453-1454