ترجمه شرح نهج البلاغه(ابن ميثم)، ج 2، صفحه 521-512
لغات:
تصرمت: منقضى شد، سپرى شد، گذشت
ازف: نزديك شد.
ضرائح: جمع ضريح: شكاف وسط گور.
اوكار الطيور: آشيانه ها و لانه هاى پرندگان.
اوجرة: جمع و جار، آغل درندگان.
مهطعين: روى آورندگان.
رعيل: اجتماع كننده ها.
لبوس: لباسى كه مى پوشند.
ضرع: فروتنى، شكسته احوالى.
كاظمه: آرام گرفته، ساكت و خاموش.
هيمنه: صداى آهسته.
ألجم العرق: عرق صورت، از دو طرف به شكل لگام بدهان رسيده باشد، و يا دهان را پر كرده باشد.
شفق: خوف، ترس.
زبره: سخن بدرشتى گفتن، طرد كردن.
مقايضه: معاوضه كردن.
نكال: اقسام عذاب و كيفر.
شرح:
تمام انبيا و رسل بر معاد جسمانى اتفاق نظر دارند. قرآن كريم نيز بر اين حقيقت دلالت دارد. خداوند متعال مى فرمايد: «يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً كَأَنَّهُمْ إِلى نُصُبٍ يُوفِضُونَ خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ». همچنين تمام مسلمين به معاد جسمانى معتقدند ولى مشهور اين است كه حكما، معاد جسمانى را قبول نداشته مى گويند، معدوم بعينه بازگشت نمى كند. چه مسلّم است كه شرائط و اسبابى كه همراه پديده ها بوده اند، مانند: حركت دورانى فلك، زمان معيّن و... از ميان رفته اند و ديگر هرگز قابل بازگشت نيستند. بعضى از حكماى اسلامى، معتقدند كه معاد بصورت مثال انجام مى گيرد، يعنى موجوداتى مثل هيئت جسمانى اين دنيا، بازگشت مى كنند. برخى ديگر از حكماى اسلامى، ظاهر شريعت را در نظر گرفته، معاد را جسمانى و روحانى دانسته، سعادت و شقاوت را به جسم و روح نسبت مى دهند.
ابو على سينا در كتاب شفا راجع به معاد بحثى را آورده است كه ما عينا عبارت او را نقل مى كنيم: «آنچه از معاد مورد قبول است همان چيزى است، كه از شريعت به ما رسيده، و راهى براى اثبات معاد جسمانى جز از طريق شرع و تصديق خبر نبوى نيست. معاد جسمانى و انگيزش در قيامت و كيفر نيك و بدى كه نصيب بدن انسان مى شود بديهى است. شريعت حقّى كه بوسيله مولا و سيّدمان محمّد (ص) به ما رسيده است سعادت و شقاوت اخروى را به لحاظ جسم براى ما توضيح داده است. اما آنچه از اين امور كه بوسيله عقل و قياس برهانى درك مى شود، و پيامبر نيز آن را تصديق كرده است، سعادت و شقاوتى است كه مربوط به نفس و روان باشد. هر چند تصوّر ما در حال حاضر به لحاظ عللى كه براى آنها ذكر شده است از درك سعادت و شقاوت نفسانى اخروى ناتوان است.
ولى حكماى الهى بهايى كه به سعادت نفسانى مى دهند و علاقه اى كه به آن نشان مى دهند از سعادت جسمانى بيشتر است. بلكه بايد گفت: در جنب سعادت نفسانى كه در حقيقت بار يافتن به حضور حق تعالى است به سعادت جسمانى توجّهى ندارند، هر چند اين سعادت جسمانى هم به آنها داده شود.» (سخن ابو على سينا در مورد معاد از كتاب شفا اين بود كه نقل شد) امّا آنچه كه امام (ع) در اين خطبه ذكر كرده اند بر اثبات معاد جسمانى و خصوصيّات آن صراحت دارد.
***
قوله عليه السلام: «أخرجهم من ضرايح القبور و أوكار الطّيور و اوجرة السّباع و مطارح المهالك»
اين فراز سخن امام (ع) اشاره به گرد آمدن اجزاى پراكنده انسانها براى حضور در معاد دارد، و روشن مى سازد كه همگان چه آنها كه در ضريح و قبرشان قرار داشته باشند و يا آنها كه خوراك پرندگان و درندگان شده باشند و يا آنها كه در صحنه هاى پيكار بهلاكت رسيده و مفقود الأثر باشند و... از محلّ دفن و قرارگاه خود بيرون آمده، اجزاى پراكنده بدنشان تركيب شده و در صحراى محشر حاضر مى شوند.
اگر اشكال شود كه، هرگاه انسانى را انسان ديگرى بخورد، و از راه تغذيه مقدارى از جسم اين، ضميمه بدن آن ديگرى شود، اعاده اين دو در قيامت چگونه است زيرا اجزاى مشترك با هر بدن كه محشور شود، بدن ديگرى ناقص مى گردد. در پاسخ اين اشكال مى گوييم: عقيده محقّقان از متكلّمين اين است كه هر بدنى اجزايى اصلى دارد كه از آغاز عمر تا پايان، در آنها تغيير و تبديلى حاصل نمى شود. اجزاى ديگر بدن زايد به حساب مى آيند هر دو قسمت «اصلى و زايد» در قيامت مبعوث مى شوند. آنچه كه ضميمه بدن آكل مى شود، اجزاى زايد بدن انسان است و در قيامت به مأكول باز مى گردد و اين زيانى به اجزاى اصلى بدن آكل وارد نمى كند. چون به اجزاى زايد بدن امورى اعتبارى هستند.
به نظر بعضى از فضلا اين گفتار امام (ع) را مى توان به گونه اى تأويل كرد، كه با ادّعاى معتقدين به معاد روحانى تطبيق كند.
***
قوله عليه السلام: «حتى اذا تصرّمت الامور»
يعنى احوال و چگونگى هر يك از افراد در دنيا سپرى شد و گذشت.
***
قوله عليه السلام: «تقضّت الدّهور»
مدّت عمر هر فردى تمام شد.
***
قوله عليه السلام: «و أزف النّشور»
بيرون آمدن هر نفسى از گور بدن در قيامت نزديك شد. (در اينجا مطابق معناى تاويلى بدن هر شخص را بمنزله گور و روح بمنزله شخصى كه از داخل آن بيرون آمده و به سوى قيامت مى رود در نظر گرفته شده است)
***
قوله عليه السلام: «أخرجهم من ضرائح القبور»
لفظ قبور را براى بدن استعاره آورده. و «ضرائح» ترشيح استعاره است. وجه شباهت ميان، قبر و بدن انسان اين است كه نفس در ظلمت بدن و تاريكهاى حواسّ فرو رفته و وحشت زده است، چنان كه شخص ميّت از زن و فرزند خود جدا شده و از تاريكى قبر هراسان و ترسان است ضمير در فعل اخرج به كلمه اللّه كه در آغاز خطبه آمده است باز مى گردد يعنى خداوند آنها را براى حسابرسى قيامت از گورها بيرون مى آورد.
***
قوله عليه السلام: «و اوكار الطّيور»
عرفاء و اهل حكمت فراوان لفظ طير و اوصاف آن را براى نفس ناطقه و فرشتگان استعاره به كار مى برند. چنان كه روايت پيامبر اكرم (ص) نيز به همين معنى اشاره دارد كه فرمود: هنگامى ميّت بر دوشها حمل مى شود، روحش بر بالاى نعش پرواز مى كند و بزبان حال مى گويد: اى خانواده و فرزندان من، چنان كه دنيا مرا سرگرم داشت، و فريب داد فريبتان ندهد. واژه «رفرفة» در حديث فوق بمعنى بال زدن پرندگان است و چنان كه قرآن در وصف فرشتگان مى فرمايد: «الْحَمْدُ لِلَّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...» «فرشتگان داراى دو، سه و چهار بال هستند».
در حديث براى روح بال به كار رفته، و در قرآن براى فرشتگان تصريح به بال شده است. ابو على در قصيده اى كه اوّل آن القى است در باره نفس چنين مى گويد: به سوى تو از مكان بلند هبوط كرد نفس ناطقه اى كه سزاوار عزّت و نيرومندىّ است«» منظور از لغت «ورقاء» نفس ناطقه مى باشد، كه به آن هبوط را نسبت داده است. و باز ابو على در نوشته اى كه رساله طير ناميده مى شود به اين حقيقت اشاره كرده و مى فرمايد: گروهى براى صيد بيرون آمدند. طنابها را نصب كردند و دامها را گستردند و سپس روى آنها دانه افشاندند و خود در ميان گياهان مخفى شدند و من در ميان جمعيّتى از پرندگان بودم. در اين عبارت نفس را بمنزله پرنده اى فرض كرده، كه در ميان پرندگان قرار داشته است.
وجه شباهت ميان نفس و پرندگان در اين استعاره شركت اين دو در سرعت انتقال و تصرّف در امور متعلق به آنها مى باشد. نفس از محلّى به محلّى انتقال عقلى و پرنده انتقال حسّى پيدا مى كند.
هر گاه لفظ «طير» براى نفس استعاره آورده شود، شايسته چنين استعاره اى اين است كه لفظ «وكر» هم براى بدن عاريه آورده شود. چون ميان، لانه مرغ و بدن، در مسكن بودنشان براى مرغ و نفس مشاركت است زيرا نفس بدون بدن و مرغ بدون آشيانه نمى توانند آرام بگيرند.
***
قوله عليه السلام: «و أوجرة السّباع»
«ارواح براى حضور در قيامت از پناگاه درندگان خارج مى شوند» كلمه «أوجرة» براى ابدان استعاره آورده شده است. و «سباع» اشاره به نفسهايى است كه مطيع و فرمانبردار قوّه غضبيّه باشند. از ويژگى قوّه خشم و غضب سلطه جوئى و انتقام گيرى است. چنان كه خصلت حيوانات درنده نيز همين است.
***
قوله عليه السلام: «و مطارح المهالك»
«از جايگاه هلاكت بسوى صحراى محشر روان مى گردند». اين جمله نيز اشاره به بدن انسانها دارد، كه جايگاه هلاكت بى خبران است آنها كه پيرو شهوات مى باشند يعنى اهل غفلت روحشان، در داخل جسمشان به هلاكت مى رسد، بدين شرح كه هدايت نمى يابند و در روز حشر جانهاى هدايت نيافته شان از درون بدنشان مبعوث مى شود.
***
قوله عليه السلام: «سراعا إلى امره»
كلمه «سراعا» و كلمات ديگرى كه در اين فراز منصوب به كار رفته اند، بعنوان حال و بوسيله فعل أخرج نصب داده شده اند.
منظور از «امره» حكمى است كه با قضاى ازلى الهى صادر مى شود و همگان به سوى پروردگارشان رجوع كرده و به مبدأ وجودى خود باز مى گردند. كلمه «سراع» اشاره به نزديكى وصول آنان به قرب حق تعالى دارد، كه لحظه جدا شدن علاقه جان از بدن، در نهايت شتاب به سوى پروردگار حركت مى كند.
***
قوله عليه السلام: «مهطعين إلى معاده»
«به جايگاه حسابرسى و قيامت روى مى آورند.» مقصود اين است كه نفوس انسانها به جايگاه موعود و آنچه از خير و يا شر برايشان تدارك ديده شده است روى مى آورند و در محشر حاضر مى شوند.
***
قوله عليه السلام: «رعيلا»
«بحكم خداوند اجتماع مى كنند» اشاره به اين است كه در آن روز همگان در قبضه قدرت حق تعالى گرفتارند و در محلّى كه پاداش، يا كيفرشان مى دهند اجتماع دارند.
***
قوله عليه السلام: «صموتا»
سكوت همگان را فرا گرفته، تو پندارى گنگ مى باشند زيرا زبانى براى سخن گفتن ندارند. محتمل است كه «صمت» كنايه از تواضع و فروتنى و شدّت نيازمندى باشد، كه در اثر هيبت و جلال خداوند به آنها دست داده است.
***
قوله عليه السلام: «قياما صفوفا»
«در حالى كه اهل محشر سر پا ايستاده و صف كشيده اند منتظر حساب مى باشند». كلمه «قيام» در عبارت امام (ع) به عنوان استعاره بكار رفته، بيان كننده اين حقيقت است كه قيام و سر پا بودن نفوس در صحراى محشر از جهت هيبت و عظمت الهى است چون كمال آنها در اظهار عبوديت و خوارى آنها در مكان حضورشان، نشانه اطاعتشان مى باشد.
و در صف بودن انسانها استعاره از نظم و ترتيب شان در علم خداست.
چه همه موجودات در برابر دانش الهى يكسانند، همچنان كه در يك صف محسوس افراد برابر و مساوى قرار دارند. احتمال ديگر اين كه، صف بودن انسانها در قيامت استعاره از ترتيب آنها به نسبت قرب حق و درجات بالا و پايينى باشد كه در آن قرار دارند.
***
قوله عليه السلام: «ينفذهم البصر»
در منظر و ديد قرار دارند. اين جمله اشاره به علم خدا نسبت به آنهاست يعنى خداوند به تمام اهل محشر آگاه و مطّلع است.
***
قوله عليه السلام: «و يسمعهم الدّاعى»
داعى يعنى حكمى كه خداوند بر بازگشت مردمان به محشر صادر مى كند. «اسماع» عمومى بودن حكم را نسبت به تمام انسانها بيان مى كند، بدين معنى كه هيچ كس قادر نيست از اين حكم عمومى كه نسبت به حضور در محشر صادر مى شود، خارج شود.
***
قوله عليه السلام: «عليهم لبوس الاستكانة و ضرع الاستلام و الذّلة»
«بر آنها لباس بيچارگى و تسليم و خوارى پوشانده شده است». اين فراز از كلام امام (ع) اشاره به چگونگى وضعى است كه مردگان با ذلّت و خوارى و نهايت ترس و نيازمندى با وجودى كه در قبضه قدرت الهى گرفتارند، از گور خارج مى شوند. چنان كه خداوند متعال در اين مورد مى فرمايد: «يوم يدع الداع الى شيئى نكر خشعا ابصارهم يخرجون من الاحداث».
***
قوله عليه السلام: «قد ضلّت الحيل»
يعنى راه آن چاره انديشيهايى كه در دنيا داشتند و بدان سبب وسيله نجات خود را از شرور و امور ناپسند فراهم آوردند، در قيامت بر آنها بسته است. و اميدشان قطع مى باشد زيرا قادر ببازگشت از آخرت به عالم دنيا نيستند، تا اعمال لازم را كه ترك كردند جبران كنند، و نسبت به هيچ چيز طمع و اميدوارى ندارند.
***
قوله عليه السلام: «و هوت الأفئدة كاظمة»
يعنى نفوس انسانها در قيامت، در نهايت خوارى و بيچارگى قرار دارند، و بجز رضا و بخشش خداوند به چيزى اميدوار نيستند. لفظ «كظم» چنان كه گذشت استعاره به كار رفته است.
***
قوله عليه السلام: «و خشعت الأصوات»
«صداها به صورت خضوع و خشوع بلند مى شود.» اين كلام امام (ع) مانند آيه كريمه قرآن است كه فرمود: و خشعت الاصوات للرحمن فلا تسمع الا همسا«». منظور اين است كه در خواست اهل محشر بزبان حال و بطريق خوارى، ضعف بيچارگى كه نشانه بندگى، در برابر جلال و عظمت خداوند مى باشد، گذشت و رحمت الهى است.
***
قوله عليه السلام: «و الجم العرق و عظم الشّفق»
لفظ «عرق» استعاره بكار رفته، و كنايه از نهايت رنج و سختى است كه نفس انسانها بر اثر جدائى از زن و فرزند، هيبت خداوند، و نامأنوس بودن جهان آخرت در مى يابد. زيرا نتيجه رنج و سختى اين است كه شخص خائف عرق مى كند و از نزول عذاب و كيفر هراسان مى شود. نسبت دادن لگام بستن به عرق نسبت مجازى است.
***
قوله عليه السلام: «و ارعدت الأسماع لزبرة الدّاعى»
«گوشها از هيبت كلام دعوت كننده به محشر به لرزه مى افتند» اين عبارت امام (ع) اشاره به امرى است كه هنگام جدائى براى نفوس در قيامت حاصل مى شود. لفظ «زبرة» استعاره از حكم قهر آميز قضاى الهى است كه بر عليه نفوس صادر مى شود. چنان قهر و خشمى كه امكان جواب ردّ دادن بر آن ميسور نيست.
مقصود از فصل الخطاب حتمى شدن حكم خداوند بر عليه آنها پس از ورود به محشر است، كه بحساب مال و منالشان رسيدگى شود. و حقوقى كه از حقّ النّاس بر ذمه شان باشد وصول شود.
و منظور از «مقايضة الجزاء» معاوضه اى است كه انجام مى گيرد، اخلاق و رفتار پست و زشت را كيفر، و اخلاق نيك و حق را پاداش مى دهند. ارزش كار هر كسى را به اندازه استعداد و پذيرشش بحساب آورده ادا مى كنند.
چيزى كه به نظر مى رسد بايد، در پايان اين بخش از شرح توضيح داده شود اين است كه به كار گرفتن لفظ در معناى مجازى و يا حمل معناى كلام بر معناى تأويلى بجاى معناى ظاهرى در كلام خدا و رسول و اولياء حق زمانى رواست كه يك دليل عقلى إجراى سخن را بر معناى ظاهر شما منع كند. چون در موضوع بحث ما تمام مسلمين به تبع از شريعت معاد را جسمانى دانسته اند و دليل عقليى هم كه جسمانى بودن معاد را منع كند وجود ندارد. نمى توانيم بدرستى تأويلاتى كه در باره معاد آمده است قطع پيدا كنيم. بنا بر اين چنان كه ظاهر كلام امام (ع) دلالت دارد معاد جسمانى است.