وصفُ الإيمان:سَبِيلٌ أَبْلَجُ الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ؛ فَبِالْإِيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الْإِيمَانِ، وَ بِالْإِيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الْآخِرَةُ، وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ وَ تُبَرَّزُ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ؛ وَ إِنَّ الْخَلْقَ لَا مَقْصَرَ لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَ فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى.حالُ أهل القبور في القيامة:قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الْأَجْدَاثِ وَ صَارُوا إِلَى مَصَايِرِ الْغَايَاتِ، لِكُلِّ دَارٍ أَهْلُهَا، لَا يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لَا يُنْقَلُونَ عَنْهَا.
الْمَقْصَر: ايستگاه، محل نشستن.مُرْقِلِين: كسانيكه بسرعت حركت مى كنند.شَخَصُوا: رفتند.اجْدَاث: قبرها.مَصَائِر: جمع «مصير»، سرانجام نيك يا بد، پايان كار.
يُرهَب: ترسيده مى شود، ترس داده مى شودتُزلَف: نزديك مى شودمَقصَر: جاى قصور و سستىمُرقِلين: سرعت كنندگانمِضمار: ميدان مسابقهغايةُ قُصوَى: مسافت و هدف نهائىشَخَصوا: كوچ و حركت كردند
ايمان راهى است روشن و واضح، با چراغى پرتو افكن. به ايمان است كه به كارهاى نيكو راه توان برد و به كارهاى نيكوست كه ايمان را توان دانست. ايمان، سبب آبادانى علم است و مردم به علم است كه از مرگ مى ترسند و به مرگ، زندگى دنيا به پايان مى رسد و به وسيله دنيا آخرت به دست آيد [و به سبب قيامت، بهشت براى نيكوكاران نزديك آورده شود و جهنم براى عصيانگران افروخته گردد].جايى نيست كه مردم را از قيامت باز دارد. مردم در ميدان قيامت مى تازند تا به نهايتش رسند. از قرارگاه گور بيرون آيند و به آنجا كه پايان مقصدشان است به راه افتند. هر سرايى را مردمى است كه آن سراى را به سراى ديگر بدل نكنند و خود از آنجا به جاى ديگر نروند.
راه خدا روشن ترين راه، و پر فروغ ترين چراغ است. به ايمان بر اعمال شايسته استدلال مى شود، و به اعمال شايسته بر ايمان دليل مى آورند، ساختمان علم با ايمان آباد مى گردد، و انسان به سبب دانش از مرگ هراسان مى شود، و با مرگ دنياى آدمى پايان مى پذيرد، و با دنيا آخرت به دست مى آيد، با قيامت بهشت براى پرهيزكاران نزديك، و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد، مردمان را چاره اى از قيامت نيست، كه در ميدان مسابقه آن با سرعت به جانب آخرين جايگاه روان مى شوند. از قبرها بيرون آمده، و به آخرين منزل روان شدند. آنجا براى هر خانه اهلى است كه آن را به خانه ديگرى تبديل نكنند، و ساكنانش به جاى ديگر منتقل نشوند.
2. ره آورد ايمان:ايمان روشن ترين راه ها و نورانى ترين چراغ هاست، با ايمان مى توان به اعمال صالح راه برد، و با اعمال نيكو به ايمان مى توان دسترسى پيدا كرد، با ايمان، علم و دانش آبادان است،(1) و با آگاهى لازم، انسان را از مرگ مى هراسد، و با مرگ دنيا پايان مى پذيرد، و با دنيا، توشه آخرت فراهم مى شود، و با قيامت بهشت نزديك مى شود، و جهنّم براى بدكاران آشكار مى گردد، و مردم جز قيامت قرار گاهى ندارند، و شتابان به سوى ميدان مسابقه مى روند تا به منزلگاه آخرين رسند.گويا مى نگرم، همه از قبرها خارج شده به سوى منزلگاه هاى آخرين در حركتند، هر خانه اى در بهشت به شخصى تعلق دارد، كه نه ديگرى را مى پذيرند و نه از آنجا به جاى ديگر انتقال مى يابند.______________________________(1). اين سخن ارزشمند امام (ع)، نقد است بر: ساينتيسم SCIENTISM (اصالت علم) و علم زدگى و علم گرايى را نقد مى كند كه تنها با علم نمى شود به سعادت و رستگارى رسيد، بلكه بايد با ايمان، علم را هدفدار كرد.
راهى است كه گشاده و روشن است. چراغش نورانى و پرتو افكن است. ايمان را بر كرده هاى نيك دليل توان ساخت، و از كردار نيك ايمان را توان شناخت. به ايمان علم آبادان است، و -آدمى- به علم از مرگ ترسان است. با مرگ دنيا پايان يابد، و با دنيا آخرت درست شود، و آفريدگان را جز قيامت قرارگاهى نبود، در اين ميدان مسابقت شتابان مى روند، تا به نقطه پايان رسند.و از اين سخنان است از آرامگاههاى گور بيرون شدند، و به سوى منزلگاههاى آخرين روان شدند. هر خانه اى را مردمى است، نه ديگرى را در آن پذيرند، و نه ساكنان آن خانه از آنجا رخت برگيرند.
(4) (قسمتى از اين سخنان است در باره ايمان): راه ايمان (گرويدن بخدا و رسول) روشنترين راه است (به رسيدن سيادت و سعادت هميشگى) و تابان تر از چراغ (كه رونده در آن هرگز گم نمى شود) پس بسبب ايمان به كردارهاى شايسته راه برده ميشود، و بسبب كردارهاى شايسته به ايمان راهنمائى مى گردد (اعمال صالحه نتيجه و ثمره ايمان است و صدور آنها از بنده مؤمن دليل بر وجود ايمان است در قلب او)(5) و بسبب ايمان (كه ثمره آن اعمال صالحه است) علم و دانائى آباد ميشود (صاحب آن به سود مى رسد، زيرا علم بى ايمان و عمل به آدمى چيزى نمى افزايد مگر دورى از رحمت خدا) و بسبب علم از مرگ خوف و ترس پيش مى آيد (زيرا علم به مبدأ و معاد مستلزم ياد آورى از مرگ است، و ياد آورى از مرگ موجب ترس از آن، و ترس از آن سبب كردار و گفتار نيكو و آن باعث بدست آوردن سعادت هميشگى است بخلاف جاهل كه از سختيهاى مرگ غافل است، لذا تمام كوشش او صرف دنيا گشته از نيكبختى هميشگى محروم مى ماند) و بر اثر مرگ دنيا بپايان مى رسد (زيرا قبر آخرين منزل دنيا و اوّل منزل آخرت است) و بوسيله دنيا (سعادت جاويد در) آخرت بدست مى آيد (زيرا دنيا دار تكليف است و در آن مى توان براى آخرت توشه اى بدست آورد، و خدا و رسول را خوشنود گردانيد)(6) و بسبب قيامت بهشت به پرهيزكاران نزديك و دوزخ به گمراهان و هوا پرستان آشكار مى گردد (چنانكه در قرآن كريم سوره 26 آیه 91-88 مى فرمايد: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ - إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ - وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ - وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ» يعنى قيامت روزى است كه مال و پسران كسى را سود نمى دهد مگر كسيكه با دل سالم از كفر و معصيت بيايد، و بهشت به پرهيزكاران نزديك و دوزخ به گمراهان هويدا ميشود)(7) و مردم را از قيامت جاى رهائى نيست (كه همه بايد در آن وارد شوند) در حاليكه در آن ميدان شتاب كننده هستند بسوى آخرين منزل (سعيد و نيك بخت در بهشت جاويد، و شقىّ و بدبخت در آتش دوزخ).و قسمت دوم از اين سخنان است (در چگونگى حال اهل قبور در قيامت، و ترغيب مردم بر امر بمعروف و نهى از منكر و پيروى قرآن كريم، و نقل فرمايش رسول اكرم در باره وقوع فتنه و فساد):(8) (در قيامت اموات) از قبرها بيرون مى آيند و بآخرين منزلها (بهشت يا دوزخ) مى روند، و براى هر سرائى (بهشت يا دوزخ) اهلى است كه (آماده رفتن بآن هستند، نيك بختان و پيروان خدا و رسول ببهشت و بد بختان و گناهكاران به دوزخ، و) آنرا به سراى ديگر تبديل نمى كنند (بهشتيان به دوزخ نمى روند، و دوزخيان ببهشت نمى توانند رفت) و از آن سرا بيرون نمى شوند.
(ايمان) روشن ترين راه، با نورانى ترين چراغ است. انسان به سبب ايمان به اعمال صالح رهنمون مى شود و به وسيله اعمال صالح، ايمان، آشکار مى گردد. با ايمان، کاخ علم و دانش آباد مى شود و به وسيله علم، هراس از مرگ (ومسئوليت هاى بعد از آن) حاصل مى گردد. با مرگ، دنيا پايان مى گيرد و با دنيا مى توان آخرت را به دست آورد. با برپا شدن قيامت، بهشت، نزديک مى شود و دوزخ براى گمراهان آشکار مى گردد. مردم به جز قيامت اقامتگاهى ندارند و به سرعت در اين ميدان به سوى آن سرمنزل آخرين پيش مى روند.آنان از قرارگاه قبرها خارج مى شوند و به سوى آخرين منزل رهسپار مى گردند. هر يک از خانه ها (ى بهشت و دوزخ) ساکنانى دارد که نه آن را به خانه ديگر تبديل مى کنند و نه از آن به جايى ديگرى انتقال مى يابند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 6، ص: 143-130
پيشروى به سوى سرمنزل مقصود:در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) نخست از ايمان و سپس آثار آن ـ که اعمال صالح و علم و دانش و ترس از مجازات قيامت و آمادگى براى اين سفر پر خطر و سرانجام رسيدن به بهشت است ـ سخن مى گويد.نخست مى فرمايد: «ايمان، روشن ترين راه، با نورانى ترين چراغ است» (سَبِيلٌ أَبْلَجُ(1) الْمِنْهَاجِ، أَنْوَرُ السِّرَاجِ(2)).از آن جا که بهترين راه، راهى است که در روزها روشن و بدون هيچ گونه مانع، و شب ها نيز داراى چراغ باشد، امام(عليه السلام) ايمان را به چنين راهى تشبيه کرده است. اين احتمال نيز وجود دارد که مراد از سراج چراغ هايى است که به صورت علامت در جاده ها نصب مى گردد تا مسافران به بيراهه نروند يعنى ايمان، راهش روشن و نشانه هايش آشکار است.سپس مى افزايد: «به سبب ايمان، انسان به اعمال صالح رهنمون مى شود و به وسيله اعمال صالح، ايمان آشکار مى گردد. با ايمان، کاخ علم و دانش آباد مى شود و به وسيله علم، هراس از مرگ (ومسئوليّت هاى بعد از آن) حاصل مى گردد» (فَبِالاِْيمَانِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحَاتِ، وَ بِالصَّالِحَاتِ يُسْتَدَلُّ عَلَى الاِْيمَانِ، وَ بِالاِْيمَانِ يُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَ بِالْعِلْمِ يُرْهَبُ الْمَوْتُ).به يقين، ايمان در هر دو جمله به معناى عقيده باطنى است; در حالى که «يستدلّ» در جمله اوّل به معناى عليّت است و در جمله دوم، کاشفيّت، يعنى ايمان سبب عمل صالح مى شود و عمل صالح، کشف از ايمان مى کند; ولى اين احتمال نيز وجود دارد که «يستدلّ» در هر دو به معناى عليّت باشد; يعنى همان گونه که ايمان، سبب عمل صالح مى شود، عمل صالح نيز سبب قوّت ايمان است.و اين که مى فرمايد: «به وسيله ايمان، عالَم علم آباد مى شود» ممکن است اشاره به دو نکته باشد:نخست اين که هر گاه انسان به آفريدگارى دانا و حکيم ايمان داشته باشد وآفرينش را هدفمند بداند، يقين پيدا مى کند که چيزى در اين عالم، بى دليل و بى هدف نيست و به دنبال آن تلاش مى کند علل و عوامل اشيا و اسرار پديده ها و آثار آن ها را دريابد. به تعبير يکى از بزرگ ترين دانشمندان علوم طبيعى «چيزى که دانشمندان بزرگ را وادار به تلاش براى کشف اسرار طبيعت در طول ساليان دراز مى کرد، ايمان آن ها به هدفمند بودن آفرينش بود و اين که چيزى در اين جهان بى حساب و کتاب نيست».ديگر اين که يکى از موانع علم و معرفت، تعصّب هاى کور و کر، غرور و هواهاى نفسانى است; ولى هنگامى که ايمان آمد، همه اين موانع برچيده مى شود و راه وصول به سرچشمه هاى ايمان هموار مى گردد.اضافه بر اين، علم بى عمل، علمى است ويران و هم سنگ با جهل; و چيزى که علم را با عمل قرين مى کند و آن را آباد مى سازد، ايمان است; همان گونه که در حديثى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِنَّ الْعِلْمَ لَيَتَفُّ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلاَّ اِرْتَحَلَ عَنْهُ; علم، عمل را فرا مى خواند; اگر دعوت او را اجابت کرد، مى ماند وگرنه مى رود».(3)و اين که مى فرمايد: «انسان به سبب علم از مرگ مى ترسد» به اين دليل است که مرگ را پايان زندگى نمى داند; بلکه آغاز زندگى نوينى تلقى مى کند که انسان در آن با نتيجه اعمال خود روبه رو خواهد بود.سپس در ادامه اين بيان که علّت و معلول ها و لازم و ملزوم ها را پشت سر هم ذکر مى کند، مى فرمايد: «با مرگ، دنيا پايان مى گيرد، و با دنيا مى توان آخرت را به دست آورد و با برپا شدن قيامت، بهشت نزديک مى شود و دوزخ براى گمراهان آشکار مى گردد; مردم به جز قيامت، اقامتگاهى ندارند و به سرعت در اين ميدان به سوى آن سرمنزل آخرين پيش مى روند» (وَ بِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْيَا، وَ بِالدُّنْيَا تُحْرَزُ الاْخِرَةُ، وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ، (وَ تُبَرَّزُ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ). وَ إِنَّ الْخَلْقَ لاَ مَقْصَرَ(4) لَهُمْ عَنِ الْقِيَامَةِ، مُرْقِلِينَ(5) فِي مِضْمَارِهَا إِلَى الْغَايَةِ الْقُصْوَى).آرى، مرگ پايان زندگى دنياست و سرآغاز زندگى ابدى; و با مرگ پرونده اعمال بسته مى شود; چرا که مزرعه آخرت، تنها دنياست و در قيامت، دو چيز بيش نيست: يا بهشت است و سعادت جاويدان و يا دوزخ است و عذاب ابدى; و همه انسان ها بدون استثنا به سوى يکى از اين دو سرنوشت پيش مى روند.بعيد نيست ذکر اين عبارت به دنبال بيان داستان جنگ جمل و آتش افروزان آن، اشاره به اين نکته باشد که اگر آن ها ايمان قوى داشتند، گرفتار آن جنگ خانمان سوز و پرمسئوليت نمى شدند. اگر ايمان سالمى داشتند آگاهى پيدا مى کردند و زندگى باقى آخرت را به زندگى فانى اين دنيا نمى فروختند; ولى افسوس که حجاب هواپرستى، عقل انسان را از درک حقايق باز مى دارد; با اين که جادّه روشن است و نشانه ها آشکار.جمله «وَ بِالْقِيَامَةِ تُزْلَفُ الْجَنَّةُ، (وَ تُبَرَّزُ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ)» برگرفته از آيات 90 و 91 سوره شعراست: (وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ).* * *اسباب نجات در قيامت:امام(عليه السلام) به دنبال بخش پيشين ــ که در آن سخن از مرگ و قيامت و بهشت و دوزخ به ميان آمد ــ به مسأله حشر و نشر مردم در آن روز مى پردازد و مى فرمايد: «آن ها از قرارگاه قبرها خارج مى شوند و به سوى آخرين منزل رهسپار مى گردند. هر يک از خانه ها (ى بهشت و دوزخ) ساکنانى دارد که نه آن را به ديگرى تبديل مى کنند و نه از آن به جاى ديگر انتقال مى يابند» (قَدْ شَخَصُوا(6) مِنْ مُسْتَقَرِّ الاَْجْدَاثِ(7)، وَ صَارُوا إِلَى مَصَائِرِ الْغَايَاتِ. لِکُلِّ دَار أَهْلُهَا، لاَ يَسْتَبْدِلُونَ بِهَا وَ لاَ يُنْقَلُونَ عَنْهَا).نخست اشاره به اين مى فرمايد که همه از قبرها بر مى خيزند; همان چيزى که در قرآن مجيد کراراً بيان شده است: «(يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنْ الاَْجْدَاثِ سِرَاعاً...); روزى که آن ها از قبرها به سرعت خارج مى شوند...».و از اين تعبير استفاده مى شود که ذرّات بدن آن ها که تبديل به خاک شده، هر جا باشد به قبرها باز مى گردد و در آن جا زنده مى شوند و سر از خاک بر مى دارند.در اين جا اين سؤال پيش مى آيد که آيات قرآن با صراحت مى گويد: «پايان دنيا زلزله هاى عظيمى به وقوع مى پيوندد و همه چيز در هم مى ريزد» با اين حال چگونه قبرها باقى مى ماند و مردگان از قبرها بر مى خيزند؟پاسخ اين سؤال را در جلد سوّم همين کتاب، صفحه 367 بيان کرده ايم.سپس اشاره به اين مى کند که خانه هاى بهشتيان و دوزخيان قابل تغيير و تبديل نيست. هر کس جايگاه ويژه خود را مطابق اعمال و عقايد خود دارد; مقصود اين که پاداش و کيفر در آن جهان براى مؤمن و کافر جاودانى است; نه قابل تبديل است و نه قابل نقل و انتقال. اين سراها به قدرى حساب شده است که کاملا هماهنگ با صاحبان آن عقايد و اعمال است; گويى خانه ها به سراغ آن ها مى روند نه آن ها به سوى خانه ها.****پی نوشت:1. «ابلج» از ماده «ولوج» به معناى روشن شدن، مخصوصاً روشنايى آغاز صبح است.2. معروف در ميان شارحان نهج البلاغه اين است که «سبيل» خبر مبتداى محذوفى است و آن ايمان است به قرينه آن چه در جمله بعد آمده است. بعضى نيز احتمال داده اند که مبتداى محذوف «سبيل الجنّة» است که در بخش قبل آمده و در واقع، جمله «و أمّا فلانه...» به صورت جمله معترضه اى است که در اين ميان ذکر شده است.3. بحارالانوار، جلد 2، صفحه 33.4. «مقصر» از ماده «قصر» (بر وزن فصل) يکى از معانى آن منع کردن است و از آن جا که توقفگاه، انسان را از حرکت بيشتر باز مى دارد مقصر به عمل توقف اطلاق شده است.5. «مرقل» از ماده «ارقال» به معناى با سرعت رفتن است.6. «شخصوا» ازماده «شخوص» (بر وزن خلوص) به معناى خارج شدن از منزل و گاه به معناى خيره شدن چشم به يک نقطه آمده است; گويى چشم مى خواهد از جايگاه خود بيرون آيد و در اين جا به معناى خارج شدن است.7. «اجداث» جمع «جدث» (بر وزن قفس) به معناى قبر است.
وصف الايمان:«سبيل ابلج المنهاج، انور السراج. فبالايمان يستدل علي الصالحات، و بالصالحات يستدل علي الايمان و بالايمان يعمر العلم و بالعلم يرهب الموت و بالموت تختم الدنيا و بالدنيا تحرز الاخره، و بالقيامه تزلف الجنه و تبرز الحجيم للغاوين. و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامه، مرقلين في مضمارها الي الغايه القصوي». (ايمان راهي است داراي مسير (يا) روشي روشن، چراغش روشنتر و روشنگرتر است. با ايمان است كه ميتوان دليل براي اعمال صالحه ارائه داد با اعمال صالح است كه به ايمان ميتوان دليل آورد. با ايمان است كه علم آباد ميشود و با علم است كه بيم از مرگ به وجود ميآيد و با مرگ دنيا به پايان ميرسد و با دنيا است كه آخرت احراز ميگردد. و با فرارسيدن قيامت، بهشت به مردم با تقوي نزديك ميشود و دوزخ بر گمراهان، و قطعي است كه براي مخلوقات، جايگاه قراري جز رستاخيز نيست. آنان در عرصه محشر، شتابان به غايت نهائي در حركت خواهند بود.)تنها ايمان است كه روشنترين راه را در پيش پاي تكاپوگران هدف اعلاي حيات هموار ميكند:با توجه به مجموع واقعيات و حقائقي كه به وسيلهي وحي و شهودهاي اعلا و حكمت و جهانبينيها و عرفان مثبت، و با نظر به سرگذشت عيني زندگي انسانها كه تواريخ معتبر براي ما ارائه داده است، يك چيز مورد اتفاق همه طرق و دلائل مزبور است و آن چيز عبارت است از اينكه تاكنون هيچ گام موثري براي تحقق بخشيدن به آرمانهاي اعلاي انساني و ارزشهاي او، بدون ايمان برداشته نشده است. معناي ايمان چيست كه داراي چنين كاربرد با عظمتي است كه از عهده هيچ چيزي برنميآيد؟ ايمان عبارتست از تعلق و وابسته شدن شخصيت آدمي به يك حقيقت كه براي تامين سعادت مادي و معنوي او، بطور مطلق پذيرفته شده است. اين پذيرش به حدي در اعماق شخصيت نفوذ پيدا ميكند كه شخصيت، هويت و ارزش خود را بدون آن، پوچ تلقي ميكند. البته ارزش ايمان بستگي به ارزش آن حقيقت دارد كه براي شخصيت سعادت مطلق تلقي شده است. نمونهاي از مختصات ايمان: بديهي است كه مختصات اين صفت با عظمت، بسيار است و ما در اينجا به مقداري از آنها اشاره ميكنيم:1. بدانجهت كه ايمان مربوط به همهي ابعاد و استعدادهاي شخصيت است، لذا نخستين مختص آن، شكوفا شدن اين حقيقت عظمي (شخصيت) ميباشد. اگر در پديدهي عشق، تنها بعد و استعداد جماليابي شخصيت شكوفا ميگردد، قطعي است كه ايمان موجب شكوفايي همهي استعدادهاو نيروها و ابعاد شخصيت در ارتباطات چهارگانه ميگردد: (ارتباط انسان با خويشتن، ارتباط انسان با خدا، ارتباط انسان با جهان هستي و ارتباط انسان با همنوع خود) بنابراين، ميتوان چنين گفت: عشق پديدهايست كه استعداد و بعد جماليابي را در شخصيت شكوفا مينمايد، در حاليكه ايمان همهي استعدادها و نيروها و ابعاد شخصيت آدمي را شكوفا ميسازد. و عشق حقيقتي الهي بدون ايمان به معشوق كه كامل مطلق (جامع جمال و جلال) است، امكانپذير نيست.2. ايمان است كه انسان را از شكوك و حيرتهاي مضطرب كننده رهايي ميبخشد.3. تنها بوسيلهي ايمان است كه همه چيز معناي خود را پيدا ميكند. حتي جهل براي انسان با ايمان، عامل محرك براي دريافت حقائق ميگردد.قاضي بنشانند و ميگريست گفت نائب قاضيا گريه ز چيست؟اين نه وقت گريه و فرياد تست وقت شادي و مباركباد تستگفت آه چون حكم راند بيدلي در ميان آن دو عالم جاهليآن دو خصم از واقعهي خود واقفند قاضي مسكين چه داند ز آن دو بندجاهل است و غافلست از حالشان چون رود در خونشان و مالشانگفت خصمان عالمند و علتي جاهلي تو ليك شمع ملتيزانكه تو علت نداري در ميان آن فراغت هست نور ديدگانوان دو عالم را غرضشان كور كرد علمشان را علت اندر گور كردجهل را بي علتي عالم كند علم را علت كژ و ظالم كندتا تو رشوت نستدي بينندهاي چون طمع كردي ضرير و بندهاي (مولوي)4. ايمان راه روشن و مشعلش هميشه فروزان است. بدانجهت كه مقصد انسان تكاپوگر با ايمان، دائما روشن است. لذا همواره او در راه شايستهي خود حركت ميكند اگر هم او راه را از چاه تشخيص ندهد، راه سراغ او را ميگيرد. اينست مفاد قاعده لطف خداوندي.گر مرد رهي ميان خون بايد رفت از پاي فتاده سرنگون بايد رفتتو پاي به راه در نه و هيچ مگوي خود راه بگويدت كه چون بايد رفت5. همانگونه كه از وجود ايمان به اعمال صالحهي شخص مومن ميتوان پي برد، همچنان از اعمال صالحه. شخص صالح، ميتوان ايمان او را درك و دريافت نمود. اين همان كشف استلزامي است كه (ايمان) و (اعمال صالحه) با يكديگر دارند. كشف اعمال صالحه از ايمان كشف، معلول از علت و كشف ايمان از اعمال صالح، كشف معلول از علت خويش است بنابراين هر دو كشف بر مبناي قانون (عليت) ميباشد. اگر ايمان وجود نداشته باشد، اعمال صالحهي قابل اسناد به خدا و حداقل به وجدان (نه به سوداگريها) امكانپذير نخواهد بود، اگر چه كارهاي بسيار بزرگي از انسان صادر گردد و مردم عادي همچنين انساني را قهرمان تلقي كنند! همچنان اگر اعمال يك انسان شايسته و صلاحيت نداشته باشد، كشف از آن ميكند كه شخص مزبور يا ايمان ندارد و نام توهم و حساسيت خاص را ايمان گذاشته است و يا به بيماري چند شخصيتي مبتلا شده است.6. تنها با ايمان است كه علم صحيح و سازنده به وجود ميآيد. يكي از مباحث مهم ايمان و علم همين است كه آيا ايمان مقدم است يا علم، ايمان باارزشتر است يا علم. ايمان علت است و علم معلول، يا بالعكس- علم علت است و ايمان معلول؟ بديهي است كه وقتي كه ميگوييم: (ايمان مقدم است يا علم) مقصود تقدم زماني نيست، بلكه مقصود تقدم در كارايي است.پاسخ اين سوال چنين است: همانطور كه علم جنبهي وسيلهاي دارد و جنبهي هدفي، همچنان ايمان نيز جنبهي وسيلهاي دارد و هدفي. جنبهي وسيلهاي علم عبارتست از كشف واقعيان در ارتباطات چهارگانه (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي و با همنوع خود) و جنبهي هدفي آن عبارتست از روشنايي دربارهي واقعيات در ارتباطات مزبوره كه عنصر بزرگ جان آدمي است. اقتضاي جان چو ايدل آگهي است هر كه او آگاهتر جانش قوي است اما جنبهي وسيلهاي ايمان عبارتست از نيرومند شدن نفس (من، شخصيت) آدمي براي تنظيم و اصلاح نهايي خويشتن در ارتباطات چهارگانهي مزبور. و جنبهي هدفي ايمان، عبارتست از شكوفايي ذات آدمي در مسير انا لله و انا اليه راجعون (ما از آن خداييم و به سوي او برميگرديم.) ملاحظه ميشود كه جنبهي هدفي ايمان، بالاتر از جنبهي هدفي علم است، زيرا ايمان است كه عامل اصلي شكوفايي ذات آدمي در مسير (حيات معقول الهي ميباشد.)7. ايمان ميتواند علم را به مفيديت در حد اعلي برساند. آيا هيچ خردمند آگاهي ميتواند در اين حقيقت ترديد كند كه اساسيترين و نيرومندترين عالم مخرب (حيات معقول) انسهانها از آغاز حيات اجتماعي در اين كرهي خاكي، علم بيايمان بوده است. علم بيذات براي تحقق بخشيدن به معلوم خود ميجوشد. يعني دانشمند ميخواهد محصول دانش خود را به رخ جامعه يا جوامع بشري بكشد و سود خود را اگر چه شهرت در ميان مردمان باشد مانند ديويد هيوم به دست بياورد. اين دانش اگر مربوط به تكنولوژي باشد، كمترين تفاوتي در عرضه كردن خود به جامعه، مابين فرمول دواي يك بيمار يا بمبهاي نابودكننده (كه چند عدد از آنها ميتواند كرهي زمين را به خاكستر مبدل نمايد) نميگذارد. و اگر دانش بي ايمان در قلمرو فلسفه بروز كند، ديويد هيوم و نيچه (بقول سعدي) بازيگر ميدان شود. و اگر در علوم انساني گام به ميدان بگذارد، ماكياوليها و توماس هابسها و فرويدها سر برميآورند و انسان و انسانيت را در پايينترين مراحل تاريخ طبيعي راكد ميسازند.8.علم توام با ايمان است كه مرگ را بعنوان آغاز شكوفايي زندگي نويد ميدهد. قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اولياء لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين. (بگو اي كساني كه به مكتب يهود گرويدهايد، اگر معتقد هستيد كه تنها شما دوستان خداييد نه ديگر مردم، پس مرگ را آرزو كنيد اگر در ادعاي خود راستگويانيد). اگر علم نتواند با دريافت حقيقت يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي. (اي نفس رسيده به آرامش، برگردد به سوي پروردگارت در حاليكه تو از او راضي هستي و او از تو رضايت دارد. در گروه بندگانم باش و گام به بهشتم بگذار.) سرنوشت نهايي بشر را قابل درك بسازد. دربارهي زندگي هيچ چيزي براي بشر نياموخته است، زيرا بدون فهم حقيقت پل زندگي كه مرگ ناميده ميشود و بدون شناخت جائيكه پس از عبور از پل مرگ بايد به آنجا وارد شد. حقيقت زندگي روشن نخواهد گشت.اين جهان همچون درختست اي كرام ما بر او چون ميوههاي نيم خامسخت گيرد خامها مر شاخ را زانكه در خامي نشايد كاخ راچون بپخت گشت شير لب گزان سست گيرد شاخهها را بعد از آنچون از آن اقبال شيرين شد دهان سست شد بر آدمي ملك جهان (مولوي)مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست پيش دشمن، دشمن و بر دوست، دوستاي كه ميترسي زمرگ اندر فرار آن زخود ترساني اي جان هوشدارروي زشت تست ني رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ، برگگر به خاري خستهاي خود كشتهاي ور حرير و قز دري خود رشتهاي (مولوي)****«و بالموت تختم الدنيا، و بالدنيا تحرز الاخره، و بالقيامه تزلف الجنه و تبرز الحجيم للغاوين، و ان الخلق لا مقصر لهم عن القيامه، مرقلين في مضمارها الي الغايه القصوي». (و با دنيا است كه آخرت احراز ميگردد، و با فرارسيدن قيامت، است كه بهشت (به مردم با تقوي) نزديك ميشود و دوزخ براي گمراهان. قطعي است كه براي مخلوقات جايگاه قراري جز روز رستاخيز نيست. آنان در ميدان قيامت به غايت نهايي خود در حركت خواهند بود.)آخرت يعني جايگاه بروز نتائج كارهايي كه در زندگي دنيوي از بشر صارد شده است:اين مطلب در مبحث پيشين مطرح شده است و احتياجي به توضيح بيشتر ندارد. بقيهي جملات فوق بيان ترتيب مراحلي است كه از آغاز آخرت شروع ميگردد.****«قد شخصوا من مستقر الاجداث و صارو الي مصائر الغايات لكل دار اهلها لا يستبدلون بها و لا ينقلون عنها» (مخلوقات از قرارگاه قبور خود برميخيزند و رهسپار سرنوشت خود ميگردند. براي هر جايگاهي از (بهشت و دوزخ) مردمي است كه آنرا تبديل نميكنند و از آن منتقل نميگردند.)تا بتوانيد با اين جملهي ويرانگر حيات: نميبينم، پس نيست! خودتان را تسليت ندهيد:آري، امثال رباعيات ذيل از نظر ذوقيات تخيلي براي تسليت و خودفريبي جالب است:زان پيش كه غمهات شبيخون آرند فرماي كه تا بادهي گلگون آرندتو زر نهاي اي غافل نادان كه ترا در خاك نهند و باز بيرون آرند! (منسوب به خيام!!)يك چند به كودكي به استاد شديم يك چند به استادي خود شاد شديمپايان سخن شنو كه ما را چه رسيد از خاك برآمديم و بر باد شديم! (منسوب به خيام!!)چون عمر به سر رسد چه بغداد چه بلخ پيمانه چو پر شود چه شيرين چه تلخخوش باش كه بعد از من و تو ماه بسي از سلخ به غره آيد از غره به سلخ (منسوب به خيام!)گويند كسان بهشت با حور خوش است من ميگويم كه آب انگور خوش استاين نقد بگير و دست از آن نسيه بدار كاواز دهل شنيدن از دور خوش است (منسوب به خيام!)و اگر كسي بگويد: اين رباعيات واقعا از عمر بن ابراهيم خيام (يا خيامي) است، واقعا خلاف واقع گفته است، زيرا در تاريخ شخصيتها و فرهنگ اسلامي به يك شاعر پوچگرا (امام) نميگويند، در صورتيكه همانگونه كه در كتاب (تحليل شخصيت خيام) بيان شده است. بيش از 10 مورد در تواريخ اسلامي به اين مرد (امام گفته شده است كه از جمله گويندگان محمود بن عمر زمخشري است. لطفا مراجعه فرماييد به كتاب (تحليل شخصيت خيام). و با نظر به فلسفه الهي خيام كه بر روش مشايي در آن حركت كرده است، بايد بگوييم: شخصيت به اين عظمت، به بيماري چند شخصيتي مبتلا بوده است! البته اين سخن (چند شخصيتي بودن) را برخي از صاحبنظران دربارهي ابوالعلاء معري كه شاعر است نه فيلسوف تجويز كردهاند كه او از يك طرف ميگويد «اما اليقين فلا يقين و انما اقصي اجتهادي ان اظن و احدسا» (اما يقين، در هيچ يك از معارف، يقيني وجود ندارد و جز اين نيست كه نهايت اجتهاد من به گمان و حدس منتهي شود.) از طرف ديگر بطور يقين ميگويد: «خلق الناس للبقاء فضلت امه يحسبونهم للنفاد» (مردم براي بقاء در ابديت آفريده شدهاند. لذا گمراه است آن قومي كه مردم را رو به فناي مطلق ميبينند.) براي مشاهده تضادگوييهايي از اين دست، مراجعه فرماييد به كتاب (تحليل شخصيت خيام.)
آغاز اين بخش از خطبه در توصيف ايمان است، و منظور از ايمان تصديق قلبى به يگانگى خداوند و به تمامى آنچه پيامبر اكرم (ص) از جانب خداوند آورده است، مى باشد، و شكّ نيست كه آن روشنترين و آشكارترين راه به سوى بهشت و فروزانترين چراغ در ظلمات جهل و نادانى است، واژه سراج استعاره است، مراد از صالحات، اعمال شايسته از قبيل عبادات و محاسن اخلاق است كه از طريق شرع وارد شده است، و روشن است كه اينها از آثار ايمان و ثمرات آن است، و از باب دلالت علّت بر معلول مى توان استدلال كرد كه كسى كه ايمان در قلب او جا گرفته بر اين اعمال مواظبت دارد، همچنين از باب دلالت معلول بر علّت مى توان حكم كرد كه كسى كه داراى عبادات و مكارم اخلاق است صاحب ايمان است.اين كه فرموده است: «و بالإيمان يعمر العلم» براى اين است كه ايمان به تفسيرى كه از آن ذكر شد اگر با برهان و استدلال همراه شود علم خواهد بود، و اين روح همه علوم است، و چون با ثمرات علم كه اعمال صالحه است همراه شود به آن ايمان گفته مى شود، زيرا كردار شايسته از كمالات ايمان است و بدون آن كامل نبوده و سودى در آن نيست، همچنين اگر علم با عمل مقرون نباشد فايده آن در آخرت اندك بلكه بى فايده مى باشد و مانند ويرانه اى است كه سودى از آن حاصل نيست، و همان گونه كه ويرانه قابليّت سكنا ندارد علم خالى از عمل نيز فاقد سود و ارزش مى باشد، از اين رو امام (ع) در جاى ديگر فرموده است: «العلم مقرون بالعمل» يعنى علم قرين و همنشين عمل است و فرموده است: علم عمل را آواز مى دهد كه به سوى او بيايد اگر نيايد علم از او كوچ مى كند.امّا اين كه فرموده است: بالعلم يرهب الموت براى اين است كه داشتن معارف الهى و آگاهى به غرضى كه در آفرينش انسان است و مقايسه دنيا با آخرت و علم به احوال معاد همه مستلزم ياد مرگ و پيوسته در انديشه آن بودن است و همين توجّه مداوم موجب بيم و هراس از مرگ، و عمل براى آن و احوال پس از آن است.فرموده است: «و بالموت تختم الدّنيا»:معناى عبارت مذكور روشن است، زيرا دنياى انسان عبارت از كليّه اعمال بدنى است كه در طول دوران پيش از مرگ انجام مى دهد و با فرا رسيدن مرگ همه آنها پايان مى يابد.فرموده است: «و بالدّنيا تحرز الآخرة»:اشاره است به اين كه دنيا محلّ آماده شدن و به دست آوردن زاد و توشه براى روز آخرت است و در اين جاست كه انسان كمال لازم را براى رسيدن به سعادت آن جهان به دست مى آورد. و ما پيش از اين در اين باره سخن گفته ايم.فرموده است: «بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين»:اين گفتار اشاره لطيفى است به آنچه ما بارها آن را ذكر كرده ايم، و آن عبارت از اين است كه با رسيدن مرگ و بر طرف شدن حجاب بدن، انسان در مى يابد كه چه سرنوشتى براى خود فراهم كرده و چه خوب و بدى را از پيش براى خويش فرستاده است، و اگر چه ثمره و آثار كارهاى خوب و بدى كه انسان در دنيا انجام مى دهد عايد نفس مى شود، ليكن تألّم و التذاذ ناشى از اين امور زمانى حاصل مى شود كه حجاب تن از چهره جان زدوده شده باشد، و گفتار خداوند متعال به همين امر اشاره دارد در آن جا كه فرموده است: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً» واژه إزلاف و بروز اين معنا را تأييد مى كنند زيرا اين واژه ها معناى ظهور و آشكار شدن دارند كه مراد ظهور ادراك در اين هنگام است.فرموده است: «و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة... »:عبارت بالا با همه پر معنايى در نهايت زيبايى است، و اشاره است به اين كه انسان ناگزير از ورود به عرصه قيامت است، مضمار يا ميدان آزمايش، همين دوران زندگى دنياست، واژه مضمار استعاره است زيرا همان گونه كه اسبان در مضمار براى مسابقه مهيّا مى شوند، انسان نيز در صحنه دوران زندگى خود براى مسابقه در محضر پروردگار و به دست آوردن درجات آماده مى گردد، و ما پيش از اين در ذيل گفتار امام (ع) كه فرموده است: «ألا و إنّ اليوم المضمار و غدا السّباق» شرح آن را داده ايم، واژه مرقلين حال است، و إرقال يا دويدن، كنايه از سير معنوى انسانها در مدّت عمر خود به سوى آخرت، و تندى و شتابى است كه زمان در آماده كردن ابدان براى ويرانى و نابودى دارد، مراد از غاية القصوى سعادت يا شقاوت اخروى است.فرموده است: «قَدْ شَخَصُوا مِنْ مُسْتَقَرِّ الاَْجْدَاثِ... »:در بيان احوال مردگان در روز رستاخيز و انتقال آنها به سر منزل آخرين است، و آن يا بهشت است و يا دوزخ. بديهى است براى هر يك از بهشت و دوزخ اهلى است كه محلّ خود را به جاى ديگر تبديل نمى كنند، و لازم است كه مراد از اهل دوزخ كافران باشند تا آنچه فرموده كه اينها جاى خود را تبديل نمى كنند و از آن جا منتقل نمى شوند صحيح باشد، زيرا درست است كه گنهكاران اهل قبله در دوزخ معذّب مى شوند ليكن در شرع ثابت است كه آنها در آتش مخلّد نشده و از آن جا منتقل مى شوند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 283
الفصل الثاني منه:سبيل أبلج المنهاج، أنور السّراج، فبالإيمان يستدلّ على الصّالحات، و بالصّالحات يستدلّ على الإيمان، و بالإيمان يعمر العلم، و بالعلم يرهب الموت، و بالموت تختم الدّنيا، و بالدّنيا تحرز الآخرة، و بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين، و تبرز الجحيم للغاوين، و إنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة، مرقلين في مضمارها إلى الغاية القصوى. منه- قد شخصوا من مستقرّ الأجداث، و صاروا إلى مصائر الغايات، لكلّ دار أهلها، لا يستبدلون بها، و لا ينقلون عنها.اللغة:(بلج) الصّبح بلوجا من باب قعد أسفر و أنار و (أرقل) أسرع و (شخص) من بلد كذا رحل و خرج منه و (الأجداث) القبور جمع جدث بالتّحريك كأسباب و سبب.المعنى:اعلم أنّ هذا الفصل من كلامه مشتمل على فصلين:الفصل الاول (منه):استعارة مرشّحة في وصف الدّين و الايمان و هو قوله (سبيل أبلج المنهاج) استعارة مرشّحة فانّ الايمان لمّا كان موصلا لصاحبه الى الجنّة و إلى حظاير القدس صحّ استعارة لفظ السّبيل له كما صحّ التعبير عنه بلفظ الصراط بذلك الاعتبار أيضا في قوله تعالى «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ صِراطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ».
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 286
فهو طريق أوضح المسلك إلى الجنّة (و أنور السّراج) لا يضلّ سالكها البتّة لوضوحها و إضاءتها (فبالايمان يستدلّ على الصّالحات و بالصّالحات يستدلّ على الايمان) قال الشارح البحراني: و الصّالحات هى الأعمال الصّالحات من ساير العبادات و مكارم الأخلاق الّتي وردت بها الشريعة و ظاهر كونها معلولات للايمان و ثمرات له يستدلّ بوجوده في قلب العبد على ملازمته لها استدلالا بالعلّة على المعلول، و يستدلّ بصدورها من العبد على وجود الايمان في قلبه استدلالا بالمعلول على العلّة (و بالايمان يعمر العلم) إذ من المعلوم أنّ فضل العلم و كماله إنّما هو العمل بالأركان و العمل بالأركان إمّا شرط للايمان أو شطر منه حسبما عرفته في شرح الخطبة المأة و التاسعة فيكون فضله و كماله بالايمان، و هو معنى كونه معمورا به.و يؤمى إليه قول الصّادق عليه السّلام: لا يقبل اللّه عملا إلّا بمعرفة و لا معرفة إلّا بعمل فمن عرف دلّته المعرفة على العمل و من لم يعمل فلا معرفة له الا أنّ الايمان بعضه من بعض.و قال عليّ بن الحسين عليه السّلام: مكتوب في الانجيل: لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لمّا تعملوا بما علمتم، فانّ العلم إذا لم يعمل به لم يزدد صاحبه إلّا كفرا و لم يزدد من اللّه إلّا بعدا. (و بالعلم يرهب الموت) لأنّ العلم بالمبدإ و المعاد مستلزم لذكر الموت و التّوجه اليه و إلى ما يتلوه من الشدائد و الأهوال، و ذلك موجب للرّهبة منه لا محالة و أمّا الجاهل فهو غافل عن ذلك لكون همّته مقصورة على الدنيا مصروفة اليها (و بالموت تختم الدّنيا) و هو ظاهر إذ الموت آخر منازل الدّنيا كما هو أوّل منازل الآخرة (و بالدّنيا تحرز الآخرة) لأنّها دار التكليف و فيها يقام العبادات و يقتنى الحسنات فيفاز بالجنّات و ينال السّعادات فهى محلّ الاستعداد لتحصيل الزاد ليوم المعاد (و بالقيامة تزلف الجنّة للمتّقين و تبرز الجحيم للغاوين) اقتباس من الآية الشّريفة في سورة الشّعرا قال سبحانه: «يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ» .
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 287
أى قربت الجنّة و قدّمت للسّعداء بحيث يرونها من الموقف فيبجحون بأنّهم المحشورون إليها، و تظهر الجحيم للأشقياء فيرونها مكشوفة بارزة فيتحسّرون على أنهم المسوقون اليها (و أنّ الخلق لا مقصر لهم عن القيامة) أى لا محبس و لا غاية لهم دونها و لا مانع من ورودهم عليها (مرقلين) أى مسرعين (في مضمارها) و هو مدّة الحياة الدّنيا (إلى الغاية القصوى) استعاره بالكنايه قال الشّارح البحراني قوله: و إنّ الخلق لا مقصر لهم الى آخره كلام في غاية الحسن مع غزارة الفايدة، و هو إشارة إلى أنّه لا بدّ لهم من ورود القيامة و مضمارها مدّة الحياة الدّنيا، و هو لفظ مستعار، و وجه المشابهة كون تلك المدّة محلّ استعداد النّفوس للسباق إلى حضرة اللّه كما أنّ المضمار محلّ استعداد الخيل للسباق، و ارقالهم كناية عن سيرهم المتوهّم في مدّة أعمارهم إلى الآخرة، و سرعة حثيث الزّمان بهم في اعداد أبدانهم للخراب و الغاية القصوى هى السّعادة و الشّقاوة الاخروية.الفصل الثاني (منه):في وصف حال أهل القبور و الحثّ على الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر و على لزوم كتاب اللّه و بيان معنى الفتنة و هو قوله عليه السّلام (قد شخصوا من مستقرّ الأجداث) أى ارتحل الموتى من محلّ استقرارهم و هى القبور (و صاروا إلى مصائر الغايات) أى انتقلوا إلى محال هى غاية منازل السّالكين و منتهى سير السّائرين، يعني درجات و دركات الجحيم (و لكلّ دار) من هاتين الدّارين (أهل) من السّعداء و الأشقياء (لا يستبدلون بها) غيرها (و لا ينقلون عنها) إلى غيرها يعني أنّ أهل الجنّة لا يطلبون إبدالها لما هم عليه من عظيم النّعماء و ألذّ الآلاء، و أهل النّار لا ينقلون عنها و لو طلبوا النّقل و الأبدال لكونهم مخلّدين فيها، و هذه قرينة على أن يكون مراده عليه السّلام بأهل النّار الكفار و المنافقين، إذ غيرهم من أصحاب الجرائر من المسلمين المذعنين بالولاية لا يخلّدون في النّار لو دخلوها، بل يخرجون بعد تمحيص الذّنوب إمّا بفضل من اللّه سبحانه، أو بشفاعة أولياء اللّه تعالى كما دلّت عليه الاصول المحكمة.الترجمة:فصل ثاني از كلام آن امام انام است مى فرمايد:راه ايمان راهى است روشن تر از همه راهها، و نورانى تر از جميع چراغها، پس با ايمان استدلال كرده مى شود بأعمال صالحه، و با أعمال صالحه استدلال كرده مى شود بايمان، و با ايمان آباد شده مى شود علم، و با علم ترس حاصل مى شود از مرگ و با مرگ ختم مى شود دنيا، و با دنيا محكم مى شود كار آخرت، و با قيامت نزديك شده مى شود بهشت عنبر سرشت از براى متّقين، و اظهار مى شود دوزخ از براى معصيتكاران و بدرستى كه مخلوقان هيچ مكان نگاهدارنده نيست ايشان را از ورود قيامت در حالتى كه سرعت كننده اند در ميدان آن بسوى غايت نهايت كه عبارتست از سعادت و شقاوت.بعض ديگر از اين كلام در بيان حال أهل قبور است مى فرمايد: بتحقيق كه كوچ كردند ايشان از قرارگاه قبرها، و منتقل شدند بمحل انتقال غايتها كه عبارتست از بهشت و جهنّم، و از براى هر خانه از اين دو خانه اهليست كه طلب نمى كنند عوض نمودن آن را بخانه ديگر، و نقل كرده نمى شوند از آن خانه بسوى غير آن.