ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، صفحه 73
«جعل لكم اسماعا لتعي ما عناها و ابصارا لتجلو عن عشاها و اشلاء جامعه لاعضائها، ملائمه لاحنائها في تركيب صورها و مدد عمرها، بابدان قائمه بارفاقها و قلوب رائده لارزاقها في مجللات نعمه و موجبات مننه و حواجز عافيته» (براي شما اولاد آدم گوشهائي قرار داد، تا آنچه را كه شنيدنش براي او اهميت دارد بشنود و ديدگاني قرار داد تا نابينائيهايش را برطرف بسازد، صورت اعضاء را تنظيم فرمود تا اجزاي اعضايش را تاليف نمايد و تركيب اشكال و مدتهاي عمر آن اعضاء با كيفيتهاي مخصوص به حق، ملايم و هماهنگ باشد. انسانها را با بدنهائي كه با وسائل سودمند براي حيات مجهز و با دلهائي كه جويندهي ارزاق خود ميباشند، (در جريان زندگي قرار داد) فرزندان آدم در اين دنيا در نعمتهاي باعظمت و عوامل احسان او و موانع تندرستي غوطهورند (يا دلهائي كه ارزاق خود را در ميان نعمتهاي بزرگ و عوامل احسان خداوندي و عواملي كه مانع تندرستيها ميباشند، جستجو ميكننند).
علوم فراوان و انديشههاي دقيق براي شناخت حكمت بزرگ خلقت انسان لازم است. درست است كه بني نوع انساني در گذرگاه قرون و اعصار دربارهي شناخت خويشتن از هر دو بعد مادي و معنوي تلاشهاي زيادي كرده و از سنگلاخها و فراز و نشيبهاي بيشماري عبور نموده است، مخصوصا پس از روش تجزيهاي در علوم كه موجب گسترش شديد انواعي از علوم مربوط به انسان گشته است، توجهات و دقت كاريهاي بسيار فراوان در اجزاء مادي تشكيل دهندهي موجوديت طبيعي انسان و استعدادها و فعاليتهاي مغزي و رواني و روحي او انجام گرفته است، ولي آنطور كه ابعاد گوناگون بشر و پيچيدگيهاي آن ابعاد نشان ميدهد، هيچيك از اين دانشها و انديشهها و بينشها، بدون ولي، شايد، اين مسئلهها در آينده حل خواهد گشت، تخصصهاي ما دربارهي انسان هنوز دوران اوليه خود را طي ميكند و از اين قبيل كلمات و جملات تمام نميشود.
بطور كلي ميتوان گفت: مشكلات ما دربارهي علوم مربوط به انسان بر چهار نوع عمده تقسيم ميگردد:
نوع يكم- مشكلات مادي و جسماني كه كالبد و هر يك از اجزاء آن است كه مقداري از علوم را بخود اختصاص داده است. مثلا هنوز دربارهي ساختمان چشم و پديدهي ديدن، مسائل نظري فراواني وجود دارد. دربارهي تغيير و تحول سلولها و علل و شرايط و موانع آنها مطالب نظري زيادي ديده ميشود. همچنين دربارهي قلب و فعاليتهاي آن در ارتباط با اجزاء و شرائط موجوديت قلب از وجود مشكلاتي خبر ميدهند. تشخيص دقيق بيماريها با قطع نظر از معلول و خاصيت بيماري و همچنين طرق معالجهي بيماريها و براي نيروي انطباق بدن با محيطهاي گوناگون تا حد بسيار زياد مسائلي است كه توضيح و تفسير كاملا همه جانبه و قانع كننده پيدا نكرده است مانند قضاياي مربوط به مراحل مختلف حاملگي زنان، چه آن قضايا كه مربوط به زن حامله است و چه قضاياي مربوط به جنين كه در تحول متنوع حركت ميكند.
نوع دوم- مشكلات مربوط به مسائل رواني است كه نخستين مشكل در اين قلمرو، ناتواني دانشمندان از يك تعريف كاملا صحيح دربارهي خود روان است كه محور همهي مسائل رواني است. در اينجا جملهي يكي از متفكران مشهور را بياد ميآوريم كه ميگويد: در دوران ما روانشناسي با پرداختن به مسائل عمومي و فرعي بصورتي درآمده است كه ميتوان گفت: روانشناسي علمي است كه در همه چيز بحث و بررسي ميكند مگر در موضوع خود كه روان است. يكي ديگر از متخصصان علوم رواني ميگويد: روانشناسي در گذشته سر بيتن بوده و در دوران ما تن بيسر است.
نوع سوم- مشكلات مربوط به تاثير و تاثر بدن و روان با همديگر كه از مهمترين همهي آنها نبودن سنخيت و طناب وصل كنندهي علت و معلول بيكديگر است كه در جهان فيزيكي حداقل در سطح نمودها قابل مشاهده ميباشند.
نوع چهارم- مشكلات مربوط به روح است. البته ما نميخواهيم در اين مبحث روان و روح را دو حقيقت متمايز معرفي نمائيم، بلكه ميخواهيم آن حقيقتي را در نظر بگيريم كه ابعاد و نيروهاي تصعيد و تعالي را دارا بوده و انسان را از حيوان جدا ميكند، خواه اين حقيقت استعداد تعالي طلب و تصعيد جوي روان بوده باشد، يا حقيقتي ديگر. اولين مشكل بزرگ روح در اينست كه بعضي از متفكران از يك طرف نميخواهند بوجود چنين حقيقت عظمائي در انسان اعتراف كنند و از طرف ديگر توانائي انكار تعاليجوئي و تصعيدطلبي درون آدمي را هم نميتوانند انكار كنند و در نتيجه روح به حالت معمائي خود در مغزهاي اين نوع دانشمندان ادامه ميدهد. يكي ديگر از مشكلات بسيار اساسي روح در اينست كه آيا ارزشطلبيها و گرايشهاي روح به اخلاق عالي انساني و اشتياق شديد آن به قرار گرفتن در جاذبههاي حقايق فوق طبيعي و حقيقت اعلي كه خدا است، كسبي و تلقيني خالص است چنانكه بعضي از متفكران گمان ميكنند يا در طبيعت اصلي روح است، چنانكه همهي مذاهب آسماني و حكما و انسانشناسان بزرگ معتقدند؟ با ملاحظات همه جانبه در انواع چهارگانهي فوق، مشكلات و مسائل مبهم فراواني را ميبينيم كه تاكنون به حل و فصل نهائي خود نرسيدهاند.
بنظر ميرسد اساسيترين مشكلي كه وجود دارد و قطعا با ناديده گرفتن آن بهيچ پيشرفتي در مشكلات فراوان انواع چهارگانهي فوق نائل نخواهيم شد، اينست كه در دو قرن نوزده و بيست اصرار فراواني انجام ميگيرد كه مسائل انواع چهارگانه را از يكديگر مجزا نمايند و هر يك از آنها را مستقلا مورد بحث قرار بدهند، اين همان تجزيهي يك واحد حقيقي است كه قطعا به از بين بردن همان واحد ميانجامد و در نتيجه بررسيها و تحقيقات مربوط به جزء جدا شده و مرزبندي شده معلومات ناقص و ابهامانگيزي را بوجود ميآورد. اكنون با دقت در اين مقدمه روشن ميشود كه به چه علت اميرالمومنين عليهالسلام در توجيه مردم به انسانشناسي همهي جوانب و ابعاد انسان را مطرح ميكند. شما در اين خطبه ميبينيد كه آن حضرت مردم را به ابعاد مادي انسان متوجه ميسازد، بدين ترتيب:
1- شما انسانها بجهت بعد مادي كه داريد به تنظيم مواد معيشت نيازمنديد. براي شما گوش و چشم و ديگر حواس داده شده است. اعضاي بدني گوناگوني در كالبد شما تنظيم گشته است. جريان وجود شما از تاريكيهاي ارحام مادران به بعد چگونه بوده است … .
2- روان شما به زيبائيهاي دنيا جلب ميشود، آرزوها در سر ميپرورانيد، تمايل به تقليد از گذشتگان و فرهنگ پوسيدهي آنان، اميال و هواهائي داريد كه شما را منحرف مينمايند.
3- وصول به آرمانهاي معقول الهي در روزگاري ميسر است كه از تندرستي و سلامت بدنها برخورداريد.
4- و اما مسائل مربوط به روح، ميتوان گفت: هدف نهائي سخنان اميرالمومنين عليهالسلام چه در نهجالبلاغه و چه آن سخناني كه سيدرضي جمعآوري ننموده است، روح انساني كه بايد تا مقام نفس مطمئنه صعود نمايد.
***
«و قدر لكم اعمارا سترها عنكم، و خلف لكم عبرا من آثار الماضين قبلكم من مستمتع خلاقهم و مستفسح خناقهم، ارهقتهم المنايادون الامال و شذبهم عنها تخرم الاجال، لم يمهدوا في سلامه الابدان و لم يعتبروا في انف الاوان» (خداوند سبحان مقدار عمرهاي شما را معين فرموده و آنرا از شما مخفي داشته است و براي شما وسائل عبرت را از آثار گذشتگان در بهرهبرداريها از امتيازاتي كه نصيبشان گشته بود و از باز بودن مهلت عمر تا مرگشان، باقي گذاشته است. (در هر حال كه بودند) پيش از آنكه آن گذشتگان به آرزوي خودشان برسند، مرگ شتابان بر سرشان تاختن گرفت و داس اجل آنان را از آرزوهائي كه در سر ميپروراندند، قطع كرد. (غفلت عيش و عشرت چنان آنان را در خود فرو برده بود كه) در روزگار تندرستي براي آن سرنوشت نهائي آماده نگشته و از آغاز و بحبوحهي حيات خود عبرت نگرفته بودند).
در آرزوهاي بر باد فنا رفته و مهلتهاي ضايع گشته و تاختن مرگ ناخوانده بر سرگذشتگان درسهاي آموزندهاي است براي هشياران. در آنهنگام كه شعلههاي تابناك حيات، ديدگان آدمي را خيره ميكند و جوشش غريزهها هوش از مغز انسان ميربايد و انواعي بيشمار از خواستهها آدمي را در گردبادهاي خود ميپيچاند، اولين حقيقتي را كه از ديدگاه او ناپديد ميسازد، مرگ و فنا است و با ناپديد شدن پايان حيات از ديدگاه انساني، حقيقت خود حيات و حكمت آن نيز رنگ خود را باخته و انسان را بصورت مردهاي متحرك درميآورد. حتي اگر از وي بپرسي كه آيا تو زندهاي؟
پاسخ آن خود باخته در شعلههاي تابناك زندگي اگر بتواند از وحشت زندگي خود از سئوالي كه شنيده و فقط با عبور از تصور هولناك مرگ آنرا در ذهن خود بوجود آورده است، جلوگيري كند، چيز روشني نخواهد بود، زيرا گفتن اينكه آري، من زندهام، خود به آگاهي و اشراف بر مفهومي بسيار مهم و عميق بنام زندگي دارد. ماهي غوطهور در نقطهي محدودي از درياي بيكران كجا و اشراف و احاطه بر دريا كه حتما بايد از آن دريا بالاتر رفته و آنرا براي درك خود برنهد، كجا؟! مسئلهي ديگري در بيهوده از دست دادن زندگي وجود دارد كه عامل فريب انسانها بوده و فقط هنگامي بخود ميآيند كه دروگر مرگ را داس بدست از نزديكي مشاهده كنند. اين مسئله تدريجي بودن سپري گشتن حيات است، مخصوصا با توجه با اينكه آينده هر اندازه هم كه نزديك باشد، براي انسان دور مينمايد، مگر آنكه شعلههاي حيات تدريجا شروع به خاموش شدن نمايد و اين خاموشي هم بطوري تكان دهنده باشد كه بتواند انسان خيره شده را بخود بياورد. اين زوال تدريجي و خاموشي حيرتانگيز مرگ را مولوي با بيان بسيار شيرين چنين ميگويد:
اي خنك آنرا كه او ايام پيش مغتنم دارد گذارد وام خويش
اندر آن ايام كش قدرت بود صحت و زور دل و قوت بود
و آن جواني همچو باغ سبز و تر ميرساند بيدريغي بار و بر
چشمههاي قوت و شهوت روان سبز ميگردد زمين تن بدان
خانهي معمور و سقفش بس بلند معتدل اركان و بيتخليط و بند
نور چشم و قوت ابدان بجا قصر محكم خانه روشن پرصفا
هين غنيمت دان جواني اي پسر سر فرود آور بكن خشت و مدر
پيش از آن كايام پيري در رسد گردنت بندد بحبل من مسد
خاك شوره گردد و ريزان و سست هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع او ز خويش و ديگران نامنتفع
ابروان چون پار دم زير آمده چشم را نم آمده تاري شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار رفته نطق و طعم و دندانها ز كار
پشت دو تا گشته دل سست و طپان تن ضعيف و دست و پا چون ريسمان
بر سر ره زاد كم مركوب سست غم قوي و دل تنك تن نادرست
خانه ويران كار بيسامان شده دل ز افغان همچو ناي انبان شده
عمر ضايع سعي باطل راه دور نفس كاهل دل سيه جان ناصبور
موي بر سر همچو برف از بيم مرگ جمله اعضا لرز لرزان همچو برگ
روز بيگه لاشه لنگ و ره دراز كارگه ويران عمل رفته ز ساز
اندر آن تقرير بوديم اي خسور كه خرت لنگ است و منزل دور دور
بار تو باشد گران در راه چاه كج مرو رو راست اندر شاهراه
سال شصت آمد كه در شستت كشد راه دريا گير تا يابي رشد
سال بيكه گشت وقت كشت ني جز سيه روئي و فعل زشت ني
كرم در بيخ درخت تن فتاد بايدش بركند و بر آتش نهاد
هين و هين اي راهرو بيگاه شد آفتاب عمر سوي چاه شد
اين دو روزت را كه روزت هست زود پر افشاني بكن از راه جود
اينقدر تخمي كه ماندستت بكار تا در آخر بيني آنرا برگ و بار
اينقدر عمري كه ماندستت بباز تا برويد زين دو دم عمر دراز
تا نمردست اين چراغ با گهر هين فتيلهاش ساز و روغن زودتر
هين مگو فردا، كه فرداها گذشت تا بكلي بگذرد ايام كشت
همين توالي ناگواريها در دنبال خوشيها و افسردگيها بعد از طراوت و خميدگيها پس از سپري شدن دوران جواني و فروكش كردن نيروهاي حيات بدنبال يكديگر است كه اميرالمومنين عليهالسلام در جملات بعدي متذكر ميشود.