پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج3، ص: 460-450
کجا رفتند قدرتمندان ناسپاس؟
در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) لحن سخن را تغيير داده و تمامى بندگان خدا را مخاطب ساخته و آنها را به مطالعه حال پيشينيان و پايان زندگى آنان دعوت مى کند. مى فرمايد: «اى بندگان خدا! کجا هستند کسانى که عمر طولانى به آنان داده شد و در ناز و نعمت به سر مى بردند، (امّا قدر آن را ندانستند) و آنها که تعليم داده شدند و فهميدند (ولى هرگز به آن عمل نکردند) و کسانى که به آنان مهلت داده شد (تا به اصلاح اعمال خويش بپردازند) ولى به بيهوده کارى پرداختند و آنها که سلامت نصيبشان شد، ولى اين نعمت بزرگ را فراموش کردند (و هيچ گاه شکر آن را به جا نياوردند).» (عِبَادَاللهِ، أَيْنَ الَّذِينَ عُمِّرُوا فَنَعِمُوا، وَ عُلِّمُوا فَفَهِمُوا، وَأُنْظِرُوا فَلَهَوْا، وَسُلِّمُوا فَنَسُوا!)
به راستى، اگر تاريخ را ورق بزنيم، يا به زندگى گذشته خودمان در اين عمر کوتاهمان بينديشيم و به خاطر بياوريم: چه افراد قدرتمند و مشمول انواع نعمت هاى الهى، در جامعه ما و جوامع ديگر زندگى کردند; ولى نه از نعمت هاى الهى بهره گرفتند، نه به آگاهى هاى خويش عمل کردند و نه در روز سلامتى، به بيمارى انديشيدند و نه در حال قدرت به ناتوانى! سرانجام با دست خالى، از اين جهان، رخت بربستند و به سوى سرنوشت تاريکشان حرکت کردند.
آرى، اگر به اين امور بينديشيم به يقين بيدار خواهيم شد و آينده خويش را با چشم خود، در زندگى آنان تماشا خواهيم کرد. سپس امام در ادامه اين سخن مى افزايد: (آرى) «به آنها براى مدّت طولانى مهلت داده شد و نعمت هاى زيبا در اختيارشان قرار گرفت; آنان را از کيفر گناهان بر حذر داشتند (تا از آن بپرهيزند) و پاداشهاى بزرگ (در برابر اطاعت فرمان خدا) به آنها وعده داده شد (ولى آن را نيز به فراموشى سپردند)!» (أُمْهِلُوا طَوِيلا، وَ مُنِحُوا جَمِيلا، وَ حُذِّرُوا أَلِيماً، وَ وُعِدُوا جَسِيماً!)
آرى! نه آن مهلت طولانى مايه بيدارى آنها شد و نه نعمت هاى گوناگون الهى وجدان خفته آنها را براى شکر منعم، بيدار کرد; نه وعده عذاب الهى آنها را از گناهان بازداشت و نه وعده پاداشهاى بزرگ، حرکتى به سوى اطاعت در آنان ايجاد کرد!
در پايان اين بخش مى فرمايد: «بترسيد از گناهانى که انسان را به هلاکت مى افکند و از عيوبى که موجب خشم پروردگار است!» (احْذَرُوا الذُّنُوبَ الْمُوَرِّطَةَ، وَالْعُيُوبَ الْمُسْخِطَةَ).
قرآن مجيد در اين زمينه مى گويد: «کَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ کَانُوا أَشَدَّ مِنْکُمْ قُوَّةً وَ أَکْثَرَ أَمْوَالاً وَ أَوْلاَداً فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاَقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاَقِکُمْ کَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکُمْ بِخَلاَقِهِمْ وَ خُضْتُمْ کَالَّذِي خَاضُوا أُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الاْخِرَةِ أُولئِکَ هُمُ الْخَاسِرُونَ; (شما) همانند کسانى هستيد که قبل از شما بوده اند، (و راه نفاق و خطا پيمودند، بلکه) آنها از شما نيرومندتر و اموال و فرزندانشان بيشتر بود. آنها از بهره خود (از مواهب الهى در راه گناه و هوس) استفاده کردند; شما نيز از بهره خود (در اين راه) استفاده کرديد، همان گونه که آنها استفاده کردند; شما (در کفر و نفاق و استهزاى مؤمنان) فرو رفتيد، همان گونه که آنها فرو رفتند; (ولى سرانجام) اعمالشان در دنيا و آخرت نابود شد; و آنها همان زيانکارانند(1).»
هميشه پيشوايان بزرگ دين و علماى اخلاق، غافلان بى خبر را به اين نکته توجّه داده اند که اندکى درباره اقوامى که پيش از آنها مى زيستند، بينديشند. در باره پادشاهان بزرگ، سرداران نيرومند، قهرمان هاى تاريخ و ظالمان و ستمگران روزگار; ببينند سرانجام، سرنوشت آنها به کجا رسيد; به کجا رفتند و چه چيز از اين دنيا با خود بردند و چه از آنها باقى مانده است. قبرستان هايى خاموش، استخوان هايى پوسيده، قصرهايى ويران شده، و اموال و ثروت هايى که به دست ديگران افتاده است. چنان فراموش شده اند که گويى هرگز در اين دنيا نبوده اند; به گفته شاعر:
که آگه است که کاووس و کَىْ کجا رفتند که واقف است که چون رفت تختِ جَم بر باد
قدح، به شرط ادب گير، زان که ترکيبش ز کاسه سر جمشيد و بهمن است و قباد!
* * *
چشم و گوش خود را باز کنيد!
امام(عليه السلام) آن معلّم بزرگ آسمانى، در اين بخش از خطبه، باز بندگان خدا را مخاطب مى سازد، ولى به صورتى ديگر و با بيانى ديگر; مى فرمايد: «اى صاحبان چشم و گوش بينا و شنوا، و اى دارندگان عافيت و امکانات و متاع دنيا! آيا هيچ راه گريز، يا خلاص و پناهگاه و قلعه محکم، و يا فرار و بازگشتى وجود دارد يا نه؟» (أُولِي الاَْبْصَارِ وَالاَْسْمَاعِ، وَالْعَافِيَةِ وَالْمَتَاعِ، هَلْ مِنْ مَنَاص(2) أَوْ خَلاَص. أَوْ مَعَاذ أَوْ مَلاَذ،(3) أَوْ فِرَار أَوْ مَحَار!(4) أَمْ لاَ؟).
در اينجا مخاطب کسانى هستند که چشم بينا و گوش شنوا دارند و از سلامت جسم و جان و نعمت دنيا برخوردارند. امام(عليه السلام) مى فرمايد بالاخره عاقبت کار شما چيزى جز مرگ و وداع با دنيا نيست، نه راه گريزى وجود دارد و نه راه خلاص، نه پناهگاهى که به آن پناه ببريد و از مرگ در امان باشيد و نه قلعه محکم; نه مى توانيد از مرگ فرار کنيد و نه بار ديگر به اين دنيا باز گرديد. در واقع شش راه فرار از چنگال مرگ را، امام(عليه السلام) بيان فرموده و تأکيد کرده که تمام اين راهها بر روى شما بسته خواهد شد. مسيرى است که همه بايد آن را بپيمايند و سرنوشتى است که هيچ استثنايى ندارد. و اگر مخاطب تنها صاحبان چشم و گوش اند به خاطر اين است که غافلان و بى خبران از اين گونه مسائل چيزى نمى فهمند و به راستى اندکى انديشه درباره مرگى که در سرنوشت همه ما از روز نخست رقم زده شده است، کافى است که ما را بيدار کند و به راه راست هدايت نمايد.
لذا در ادامه سخن مى فرمايد: «حال «چگونه (از راه حق) منحرف مى شويد!» يا به کجا رو مى آوريد؟ يا به چيز مغرور مى شويد؟! اين در حالى است که بهره هريک از شما از زمين، با اين طول و عرضش تنها به اندازه قامت او است، در حالى که گونه اش بر خاک ساييده مى شود» (فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ!(5) أَمْ أَيْنَ تُصْرَفُونَ! أَمْ بِمَاذَا تَغْتَرُّونَ! وَ إِنَّمَا حَظُّ أَحَدِکُمْ مِنَ الاَْرْضِ، ذَاتِ الطُّولِ وَالْعَرْضِ، قِيدُ قَدِّهِ(6)، مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ!)
ممکن است کسانى صدها باغ و بستان و زمين کشاورزى و دهها کاخِ آباد داشته باشند، ولى به هنگام وداع با اين دنيا، سهم آنها همان است که درويش کوخ نشين دارد; يعنى قطعه زمينى به اندازه طول و عرض قامتش، به اضافه چند قطعه کفن که حداقلِّ پوششِ تنِ عريان او است.
تعبير «مُتَعَفِّراً عَلَى خَدِّهِ» (اين در حالى است که گونه ها بر خاک ساييده مى شود) ممکن است اشاره به اين باشد که لطيف ترين قسمت بدن در آنجا بر خاک تيره قرار مى گيرد و يا اشاره به اين باشد که انسان حتّى به اندازه عرض بدنش سهميه اى از اين زمين ندارد; چرا که او را در قبر روى طرف راست مى خوابانند و معمولاً لحد، گنجايش خوابيدن او را به طورى که صورت به آسمان باشد، ندارد:
هرکه را خوابگه آخر ز دو مشتى خاک است گو چه حاجت که بر افلاک کشى ايوان را!
* * *
آخرين سخن!
امام(عليه السلام) در آخرين بخش از خطبه، بار ديگر همه بندگان خدا را مخاطب ساخته و با جمله هاى کوتاه و زيبا و پرمعنا، براى از دست ندادن فرصت ها، پيش از پايان گرفتن زندگى، هشدار مى دهد و مى فرمايد: «اى بندگان خدا! هم اکنون که ريسمان مرگ بر گلوى شما نيفتاده و روح (براى بدست آوردن کمالات) آزاد است، و بدنها راحت، و مى توانيد با کمک يکديگر مشکلات را حل کنيد، و هنوز مهلتى داريد، و فرصت براى تصميم گرفتن باقى است و راه توبه و بازگشت از گناه باز است (از اين فرصت هاى گرانبها استفاده کنيد.) پيش از آنکه در سختى و تنگنا و ترس و نابودى قرار گيريد و پيش از فرا رسيدن مرگى که در انتظار است و قبل از آنکه دست قدرت خداوند قوىّ مقتدر، شما را بگيرد (آرى پيش از همه اينها فرصت را مغتنم بدانيد و زاد و توشه سفر آخرت را از اين جهان برگيريد که اگر اين فرصت ها از دست برود، نه راه بازگشتى وجود دارد و نه پشيمانى سودى!)» (اَلاْنَ عِبَادَاللهِ وَالْخِنَاقُ(7) مُهْمَلٌ، وَالرُّوحُ مُرْسَلٌ، فِي فَيْنَةِ(8) الاِْرْشَادِ، وَرَاحَةِ الاَْجْسَادِ، وَ بَاحَةِ(9) الاِْحْتِشَادِ(10)، وَمَهَلِ الْبَقِيَّةِ، وَأُنُفِ الْمَشِيَّةِ، وَإِنْظَارِ التَّوْبَةِ، وَانْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ(11)، قَبْلَ الضَّنْکِ(12) وَالْمَضِيقِ، وَالرَّوْعِ وَالزُّهُوقِ(13)، وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ، وَإِخْذَةِ الْعَزِيزِ الْمُقْتَدِرِ).
آنچه امام(عليه السلام) در جمله هاى بالا فرمود، ابعاد مختلف فرصت هايى است که انسان در دست دارد: باقى بودن عمر، آرامش روح، راحتى جسم، امکان کسب کمالات، امکان اجتماع و مشورت، بقاء فرصت براى تصميم گيرى، توانايى بر توبه و بازگشت از گناه. هر يک از اينها بخشى از فرصت هاى عظيم و گرانبهاى آدمى را تشکيل مى دهد که با وجود آن، همه کار مى توان کرد و هر خير و سعادتى قابل اکتساب است; در حالى که ممکن است يک روز ديگر همه اينها از دست برود و تمام سرمايه هاى سعادت انسان، نابود گردد و چه غافلند کسانى که به اين واقعيتها توجّه ندارند و همچون گوسفندان، در اين چراگاهِ زندگى به لذّات زودگذر سرگرمند و از گرگ اجل، که يکايک از اين گله مى برد، بى خبرند و آسوده مى چرند.
***
مرحوم «سيّد رضى»، در پايان اين خطبه در چند جمله کوتاه و بسيار پرمعنا چنين مى گويد: «وَفِي الْخَبَرِ: أَنّهُ لَمَّا خَطَبَ بِهذِهِ الْخُطْبَةِ إِقْشَعَرَّتْ لَهَا الْجُلُودُ، وَ بَکَتِ الْعُيُونَ، وَرَجَفَتِ الْقُلُوبُ. وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُسَمِّي هذِهِ الْخُطْبَةَ: «الْغرَّاءَ»; در خبر آمده است هنگامى که امام(عليه السلام) اين خطبه را ايراد فرمود، بدنها به لرزه در آمد و اشکها سرازير و دلها ترسان شد و بعضى از مردم اين خطبه را (به خاطر فصاحت و بلاغت عجيبش) خطبه «غرّا» (درخشان) ناميده اند».
به راستى - همان گونه که مرحوم سيّدرضى در اين روايت آورده است - اين خطبه از خطبه هاى عجيب و تکان دهنده است که مى تواند غافلترين افراد را تکان دهد و از خواب غفلت بيدار کند. فصاحتش بى نظير و بلاغتش بى مانند است و اگر در «نهج البلاغه» جز اين خطبه نبود، براى پى بردن به مقام و عظمت على(عليه السلام) و گرفتن بهترين پند و اندرزها و عاليترين درس اخلاق و خودسازى کافى بود.
امام(عليه السلام) در اين خطبه با مهارت عجيبى به سراغ تمام امورى رفته که بيدار کننده و غفلت زاست و اين هدف بزرگ را از ابعاد مختلف دنبال نموده است; خطبه اى است که انسان هرگز از خواندن آن سير نمى شود و با گذشت زمان، کهنه نخواهد شد.
«ابن ابى الحديد» نيز، در پايان اين خطبه چنين مى گويد: «بدان! ما هيچ شکى در اين مسأله نداريم که على(عليه السلام) فصيح ترين کسانى بود که در تمام طول تاريخ به لغت عرب سخن گفته اند (البتّه بعد از کلام خدا وکلام رسول خدا) و اين به خاطر آن است که امتياز سخنران و نويسنده در سخنرانى و نوشته هايش بر دو پايه استوار است: مفردات الفاظ، و ترکيب بندى جمله ها; امّا مفردات: بايد سهل، ساده، روان، مأنوس و خالى از هر نوع پيچيدگى باشد و الفاظ اميرمؤمنان على(عليه السلام) عموماً چنين است و امّا ترکيب بندى جمله ها: بايد محتوا زيبا و به سرعت فهميده شود و از ويژگى هايى که به خاطر آن، بعضى از سخنان بر بعضى ديگر، ترجيح دارند، برخوردار باشد و اين همان چيزى است که علماى «بديع» از آن به: «مقابله»، «مطابقه»، «حسن تقسيم»، «بازگرداندن پايان سخن، به آغاز آن»، «ترصيع»، «تسهيم»، «توشيح»، «مماثلت»، «استعاره»، «استعمال مجاز لطيف»، «موازنه»، «تکافؤ»، «تسميط» و «مشاکله»، نام برده اند (اينها اصطلاحات مخصوصى است که علماى علم بديع، براى زيبايى و فصاحت و بلاغت جمله ها، در جاى خود ذکر کرده اند).
بى شک، تمام اين ويژگى ها در خطبه ها و نامه هاى على(عليه السلام) موجود است و در سطح کلام آن حضرت، گسترده شده است. و اين زيبايى کاملِ مفردات، و ترکيب بندى جمله ها را، تنها در کلام على(عليه السلام) مى توان يافت و در کلام هيچ شخص ديگرى، به اين صورت کامل مشاهده نمى شود... به همين دليل، آن حضرت در سخن خويش شگفتى ها و عجايبى آفريده و بايد امام و پيشواى مردم در اين امر باشد; چراکه ابتکاراتى آورده که از هيچ کس قبل از او شنيده نشده است و جالب اينکه (در بسيارى از اوقات) اين سخنان را به صورت ارتجالى (بدون هيچ گونه سابقه ذهنى و بالبداهه) بيان مى فرمود، آنجا که طبع آن حضرت به هيجان مى آمد و بدون هيچ گونه مطالعه قبلى، اين سخنان عميق را ايراد مى فرمود; راستى عجيب است! راستى عجيب است!!(14)».
* * *
پی نوشت:
1. سوره توبه، آيه 69.
2. «مَناص» از مادّه «نَوْص» (بر وزن قوس )به معناى دور شدن و جدا گشتن از چيزى است. بعضى گفته اند اين واژه به معناى پناهگاه و فرياد رس است و از آنجا که وقتى انسان در جستجوى چنين چيزى است، از محلّى که در آن است، دور مى شود و فرار مى کند، به معناى دور شدن و فرار کردن آمده است.
3. «مَلاذ» از مادّه «لَوْذ» (بر وزن موز) به معناى پنهان شدن و به قلعه اى پناه بردن است و لذا «ملاذ» به پناهگاه و قلعه، اطلاق مى شود و با «معاذ» تفاوت مختصرى دارد زيرا «معاذ» از مادّه «عَوْذ» (بر وزن حوض) به معناى پناه گرفتن است و مفهوم «استتار» در آن نيست.
4. «مَحار» اسم مکان از مادّه «حَوْر» (بر وزن جور) در اصل به معناى نقصان است; سپس به معناى بازگشت آمده است.
5. «تُؤْفکون» از مادّه «اِفْک» (بر وزن فکر) به معناى انحراف و دگرگون شدن است و به همين جهت واژه «افک» به تهمت و دروغ نيز اطلاق مى شود.
6. «قيد» (به کسر و فتح قاف) به معناى مقدار است و به همين جهت، به طنابى که به دست و پاى انسان يا حيوان مى بندند و او را محدود به حدّ معينى مى کنند، قَيد (به فتح قاف) گفته شده است. و «قدّ» به معناى قامت است.
7. «خِناق» از مادّه «خَنْق» (بر وزن سنگ) به معناى خفه کردن آمده است و «خِناق» به معناى طنابى است که با آن خفه مى کنند و «ضيق خناق» (تنگى طنابى که بر گلو است) کنايه از تنگنا و گرفتارى شديد است.
8. «فَيْنه» (بر وزن ضربه) به معناى زمان و وقت است.
9. «بَاحه» از مادّه «بَوْح» (بر وزن قول) به معناى ظهور و اشتهار گرفته شده است و «باحه» به معناى صحن و سراى خانه و آب فراوان و نخل بسيار به جهت ظهور و بروز آن است و در جمله بالا به همان معناى اوّل، يعنى «صحن و سرا» است.
10. «اِحْتشاد» به معناى اجتماع براى انجام کار مشترک است.
11. «حَوْبه» (بر وزن توبه) در اصل به معناى احتياج و نيازى است که انسان را به گناه مى کشاند و به همين دليل، در قرآن مجيد و استعمالات ديگر به معناى گناه آمده است.
12. «ضَنْک» به معناى سختى و تنگى است و «معيشت ضنک» به معناى زندگى توأم باسختى هاست.
13. «زُهُوق» (بر وزن حقوق) به معناى نابود شدن و از بين رفتن است.
14. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 278.