پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 194-180
او از همه چيز آگاه است:
با دقّت در بخش هاى مختلف اين خطبه عجيب، روشن مى شود که امام(عليه السلام) يک مسير بسيار حساب شده را در «معرفة الله» و سپس شناخت اين جهان و بعد از آن، معرفت انسان و تربيت او پيموده است; با بيانى که دقيقاً خواننده را در مراحل مختلف اين مسير طولانى رهبرى مى کند و به سر منزل مقصود، يعنى پرروش يک انسان کامل مى رساند.
در فصل گذشته، بعد از بيان آفرينش زمين و منابع حياتى آن و سپس آفرينش آدم و سرگذشت عبرت انگيز او در بهشت و سپس انتقال به زمين، پيرامون تقسيم ارزاق و تعيين آجال و سرآمد عمرها سخنان دقيق و بيدادگرى فرمود.
براى تکميل اين مباحث، در اين بخش از خطبه، سخن ازعلم خداوند درباره همه چيز و همه کس، در همه جا و در همه زمان و اسرار درون و برون مى گويد و با تعبيرات بسيار دقيق و ظريف و لطيف، انگشت روى جزئيّات آن مى گذارد; به گونه اى که انسان با تمام وجود خود احساس مى کند که همه عالم محضر خداست و تمام حرکات و سَکَناتش، در حضور او انجام مى شود; همان احساسى که مهمترين پايه تربيت و سوق به خوبى ها و جدايى از بدى هاست.
مى فرمايد: «خداوند از اسراسر پنهانى رازداران، آگاه است و از نجواى آنان که آهسته سخن مى گويند باخبر است و به آنچه به اذهان به واسطه گمان خطور مى کند و از تصميماتى که به يقين مى پيوندد، آگاهى دارد». (عَالِمُ السِّرِّ مِنْ ضَمَائِرِ الْمُضْمِرِينَ، وَ نَجْوَى الْمُتَخَافِتِينَ، وَ خَواطِرِ رَجْمِ الظُّنُونِ، وَ عُقَدِ عَزِيمَاتِ الْيَقِينِ).
در واقع، آنچه به ذهن مى آيد، گاهى واقعيّت هاست و گاه اوهام و پندارها; گاهى تصميم و اراده قطعى است و گاه شک و ترديد; گاه از درون وجود انسان مى جوشد و گاه از طريق سخنان محرمانه اين و آن به او منتقل شده; خدا از تمام اينها آگاه و باخبر است.
سپس مى افزايد: «خداوند برق نگاه هاى خيانت آميز چشم ها را که از لابه لاى پلک ها خارج مى شود مى بيند و از آنچه در نهان گاه دلها قرار دارد و آنچه در پشت پرده هاى ظلمانى غيب پوشيده و پنهان است و از آنچه پرده گوش ها مخفيانه مى شنود، آگاه است». (وَ مَسَارِقِ(1) إِيمَاضِ(2) الْجُفُونِ،(3) وَ مَا ضَمِنَتْهُ أَکْنَانُ الْقُلُوبِ، وَغَيَابَاتُ الْغُيُوبِ، وَ مَا أَصْغَتْ لاِسْتِرَاقِهِ مَصَائِخُ(4) الأَسْمَاعِ).
با توجه به اينکه مهمترين منابع علم انسان قلب (عقل) و چشم و گوش است; همانگونه که در قرآن مجيد آمده است: «وَاللهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ; خداوند شما را از شکم مادران بيرون فرستاد در حالى که چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد تا (آگاه شويد و) شکر نعمت هاى او را بجا آوريد»(5). و خداوند به تمام اين منابع احاطه دارد; بنابراين، از تمام اسرار درون انسان ها باخبر است.
سپس از اسرار درون انسان گذشته، به سراغ کوچکترين موجودات جهان مى رود; مى فرمايد: «خداوند از درون لانه هاى تابستانى مورچگان، و خانه هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوهبار زنان غمديده، و صداى آهسته گامها آگاهى دارد». (وَ مَصَائِفُ(6) الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي(7) الْهَوامِّ(8)، وَ رَجْعِ الْحَنِينِ(9) مِنَ الْمُولَهَاتِ(10)، وَ هَمْسِ(11) الأَقْدَامِ).
تکيه بر خانه هاى تابستانى مورچگان، از اين نظر است که در تابستان کانون پرجوش و خروشى است که انسان را به ياد يک جامعه فعّال و پر تلاش - که با نظم و تدبير خاصّى اداره مى شود - مى اندازد و تکيه بر خانه هاى زمستانى حشرات، شايد از اين نظر است که آنها در زمستان در خواب عميقى فرو مى روند و گاه چندين ماه طول مى کشد، که به «خواب زمستانى» معروف است; خانه هاى آنها در اين فصل، شبيه گورستانى است خاموش، در حالى که در واقع مرکز تجمع زندگان است.
تکيه بر ناله هاى اندوهبار زنان غمديده و صداى آهسته قدم ها از اين نظر است که هر کدام را صداى خاصّى است و بيانگر واقعيت جداگانه اى. يکى از سوز و درد درونى حکايت مى کند و ديگرى از مخفى کارى و احتياط; يعنى خداوند هم از مراکز پر ازدحام باخبر است و هم از مکان هاى خاموش.
در ادامه اين سخن، باز انگشت روى امور ديگرى از امور لطيف و ظريف و مخفى و پنهان گذارده و شمول علم بى پايان پروردگار را نسبت به آن، با تعبيراتى بسيار جالب و زيبا روشن مى سازد. مى فرمايد: «خداوند از جايگاه پرورش ميوه ها در درون غلاف شکوفه ها، و از مخفى گاههاى وحوش در درون غارهاى کوه ها و اعماق درّه ها و از نهانگاه پشه ها در ميان ساقه ها و پوستهاى درختان، و از محلّ پيوستگى برگها به شاخه ها و از جاى حرکت نطفه ها از صلب (پدران) وآميزش با نطفه (مادران) در درون رحم ها مطّلع است». (وَ مُنْفَسَحِ(12) الثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ(13) غُلُفِ(14) الأَکْمَامِ(15)، وَ مُنْقَمَعِ(16) الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ(17) الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا، وَ مُخْتَبَاءِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ(18) الأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا(19)، وَ مَغْرِزِ(20) الأَوْرَاقِ مِنَ الأَفْنَانِ(21)، وَ مَحَطِّ الأَمْشَاجِ(22) مِنْ مَسَارِبِ(23) الأَصْلاَبِ).
تعبير به «مَنْفَسَح» که به معناى جايگاه وسيع است، اشاره به اين نکته مى کند که خداوند براى پرورش ميوه ها در درون شکوفه ها جايگاه وسيعى آفريده که اجازه مى دهد به ميوه، از نقطه کوچکى شروع کند و گسترش پيدا کند تا زمانى که تمام آن محل را پر کند.
تعبير به «مُنْقَمَعِ الوُحوش» نشان مى دهد که حيوانات بيابان، براى محفوظ ماندن از حمله حيوانات ديگر به غارها و درّه ها پناه مى برند و به هنگام لزوم براى شکار کردن يا ساير حوائج بيرون مى آيند.
تعبير به «مُخْتَباءِ البَعوُضِ» اشاره به زندگى بسيارى حشرات در درون ساقه و پوست درختان است که هم آنها را از حوادث مختلف حفظ مى کند و هم محلّى براى تغذيه آنان است.
تعبير به «مَغْرِزِ الأَوْرَاقِ...» نه اشاره به برگها است و نه شاخه ها; بلکه اشاره به محلّ خاصى است که برگ به شاخه مى چسبد و ريشه هاى آن در درون شاخه فرو مى رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان ها حفظ مى کند و مسير آب و غذا براى برگ محسوب مى شود.
و تعبير به «مَحَطِّ الأَمْشَاجِ...» اشاره به اين است که نطفه مرد از غدّه هايى که در درون وجود او است به حرکت در مى آيد و هنگامى که به رحم مى ريزد با نطفه زن ترکيب مى شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبديل به يک انسان کامل قرار مى گيرد. خداوند تمام اين مسير و چگونگى ترکيب و محل نزول آن را دقيقاً مى داند و نيز ممکن است «أَمْشَاج» اشاره به ترکيب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد که در علم امروز ثابت شده است و هر يک از اين آبها به اندازه معيّن براى هدف خاصّى با ديگرى ترکيب مى گردد و نطفه مرد را تشکيل مى دهد، سپس به سوى قرارگاه رحم حرکت مى کند.
اگر انسان به تعداد ميوه هاى درختان و عدد وحوش بيابان و پشه ها و برگ هاى درختان و نطفه هاى مردان و زنان و جزئيّات آنها فکر کند - که چه رقم شگفت انگيزى را تشکيل مى دهد - و توجّه داشته باشد که خداوند از تمام اين جزئيّات باخبر است، آنگاه احساس مى کند که در هر جا و در هر زمان و در همه حال، از اعمال و نيّات او به خوبى آگاه است.
سپس به سراغ بخش ديگرى از ريزه کارى هاى جهان آفرينش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن مى رود و چنين مى افزايد: «خداوند از ابرهاى رقيقى که (در آسمان) پيدا مى شود سپس به هم پيوسته، متراکم مى گردد و نيز از ريزش قطرات باران از ابرهاى متراکم و آنچه گردبادها با دامان خويش از روى زمين بر مى گيرند و بارانها با سيلاب خود آن را فرو مى نشانند و محو مى کنند و از فرو رفتن جانوران زمين در ميان تپّه هاى شن، (در همه جا و هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!». (وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا، وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاکِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي(24) الأَعَاصِيرُ(25) بِذُيُولِهَا، وَ تَعْفُو(26) الأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا، وَ عَوْمِ(27) بَنَاتِ الأَرضِ فِي کُثْبَانِ(28) الرِّمَالِ).
آرى! او که از تمام دقايق عالم هستى و از جزئيّات مخلوقات جاندار و بى جان در زمين و آسمان، در هر شرايط و در هر حالت، آگاه است; و از پيدايش و گسترش و جابه جايى و حرکات آنها، دقيقاً باخبر است; چگونه ممکن است از اعماق نيّات من بى خبر باشد؟!
***
نکته:
تنوّع عجيب موجودات!
با اينکه در اين بخش از خطبه، سخن از علم وسيع خداوند به همه اشياء و تمامى موجودات است، ولى در ضمن اشاره به نکته مهمّ ديگرى نيز شده است و آن تنوّع عجيب موجودات مى باشد، از مسايل فکرى و ذهنى انسان گرفته، تا اجزاى مختلف چشم و گوش، و موجودات کوچک و بزرگ عالم; مورچگان و خانه هاى تابستانى آنها، حشرات و لانه هاى زمستانى آنها، شکوفه هاى درختان، پرورش ميوه ها، برگها و گل برگها، وحوش بيابان که در غارها و درّه ها زندگى مى کنند، پشه هايى که در لابه لاى ساقه ها و پوست درختان لانه مى گزينند، چگونگى تشکيل نطفه آدمى از ترکيب نطفه هاى مرد و زن، پيدايش ابرها و تراکم آنها، و فرو ريختن دانه هاى باران از درون آن، وزش بادها و طوفانها و گردبادها، جارى شدن سيل ها از کوهسارها، و فرو رفتن حشرات ميان تپّه هاى شن و امثال آن، که در بخش آينده خواهد آمد; خلاصه امورى که هر يک نشانه تازه اى از علم و قدرت و خلاقيّت خداست و هر قدر انسان در آنها بيشتر بينديشد به عظمت و علم او، آشناتر مى شود و با گوش هوش، زمزمه تسبيح و حمد اين موجودات را مى شنود و غُلغله آنها را که در سراسر جهان طنين انداز است احساس مى کند; چيزى که نامحرمان قدرت درک آن را ندارند و تنها براى کسانى که از جمادى به سوى جانِ جان رفته اند آشکار است. آرى:
از جمادى سوى جانِ جان شويد غُلغُل تسبيح عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تأويلها بزدايدت
***
گستردگى علم الهى:
امام(عليه السلام) همچنان بحثهاى گسترده سابق را پيرامون علم خداوند به تمام جزئيّات عالم هستى ادامه مى دهد و با تعبيراتى بسيار جذّاب و الفاظى شيرين و گويا پرده از علم خداوند به تمام ريزه کارى هاى اين عالم بر مى دارد و چنان با موشکافى اين بحث را دنبال مى کند که در هيچ سخنى مانند آن ديده نشده است و با مطالعه آن، انسان به يقين باور مى کند که اين گفتار کسى است که با جهان ماوراى طبيعت ارتباط دارد و علم و دانش او از سرچشمه علم الهى مى جوشد.
نخست به سراغ پرندگان آسمان مى رود مى فرمايد: «خداوند از جايگاه بالداران در قلّه بلند کوهها و از نغمه مرغان خواننده در آشيانه هاى تاريک باخبر است». (وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الأَجْنِحَةِ بِذُرَا(29) شَنَاخِيبِ(30) الْجِبَالِ، وَ تَغْرِيدِ(31) ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ(32) الأَوْکَارِ(33)).
مى دانيم هر يک از پرندگان لانه اى مخصوص و متناسب با خويش مى سازد که با هم بسيار متفاوتند و نيز مى دانيم نغمه هاى مرغان انواع و اقسامى دارد که هر کدام بيانگر مطلبى است; آرى خداوند از تمام جزئيات آنها آگاهى دارد.
سپس به اعماق درياها گام مى نهد و از صدف ها و لؤلؤها و امواج سخن مى گويد; مى فرمايد: «خداوند از لؤلؤهايى که در دل صدف ها پنهان است، و امواج دريا آنها را در دامن خويش پرورش داده، آگاهى دارد». (وَ مَا أَوْعَبَتْهُ(34) الأَصْدَافُ، و حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ).
آنگاه به نظام نور و ظلمت در جهان آفرينش و زندگى انسان ها پرداخته، مى افزايد: «خدا از آنچه تاريکى شب آن را فرا گرفته و يا خورشيد به آن نورافشانده و آنچه ظلمت ها و امواج نور، يکى بعد از ديگرى آن را در بر مى گيرد، باخبر است». (وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ(35) لَيْل أَوْ ذَرَّ(36) عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَار، وَ مَا أعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ، وَ سُبُحَاتُ(37) النُّورِ).
و از آنجا به سراغ حرکات مختلف انسان مى رود و مى افزايد: «او از اثر هر گام، و احساسِ هرگونه حرکت، و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جايگاه هر انسانى آگاه است». (وَأَثَرِ کُلِّ خَطْوَة، وَ حِسِّ کُلِّ حَرَکَة، وَ رَجْعِ کُلِّ کَلِمَة، وَ تَحْرِيکِ کُلِّ شَفَة، وَ مُسْتَقَرِّ کُلِّ نَسَمَة).
سپس به سراغ کوچکترين ذرّات و مخفى ترين صداها مى رود; مى فرمايد: «از وزن هر مورچه، و ناله هر صاحب اندوه و غمى اطلاع دارد». (وَ مِثْقَالِ کُلِّ ذَرَّةِ، وَ هَمَاهِمِ(38) کُلِّ نَفْس هَامَّة(39)).
و از آنجا توجّه خود را به درختان و ميوه ها و انسان ها و نطفه ها که شباهت زيادى با هم دارند، معطوف مى دارد و مى فرمايد: «او آنچه از ميوه ها بر شاخه هاى درختان قرار گرفته و برگ هايى که روى زمين ريخته مى شود، و قرارگاه نطفه، يا جمع شدن خون و مضغه ها يا پرورش يافتن انسان و ساير مخلوقات و مبدء آفرينش آنها، آرى! از همه اينها و تمام جزئيّات آن و اسرار درون و برون آنها، به خوبى آگاه است». (وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَة، أَوْ ساقِطِ وَرَقَة، أَوْ قَرَارِةِ نُطْفَة، أَوْ نُقَاعَةِ(40) دَم وَ مُضْغَة، أَوْ نَاشِئَةِ خَلْق وَ سُلاَلَة).
در قسمت پايانى اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به نکته مهمّى اشاره مى فرمايد و آن اينکه ممکن است با توجّه به گستردگى فوق العاده امورى که امام(عليه السلام) در اين خطبه به آن اشاره فرموده، که تمام ذرّات زمين و آسمان و موجودات جاندار و بى جان، همه و همه را شامل مى شود، به گونه اى که هيچ کس با هيچ وسيله اى نمى تواند آن را در حساب آورد و بر آن احاطه پيدا کند; آرى با اين گستردگى، ممکن است اين سؤال پيش آيد که آيا علم خداوند به اين امور مشکلى براى ذات پاکش ايجاد نمى کند؟ زيرا انسانها براى احاطه به بخش بسيار بسيار کوچکى از حوادث و اسرار اين جهان، گرفتار مشقّت و دردسر مى شوند.
ولى امام(عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: «هيچ گونه مشقّتى براى خداوند در اين زمينه وجود ندارد (نه تنها در علم و آگاهى بر آنها، بلکه) در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع کرده، مشکلى براى او رخ نداده; (اضافه بر اين) در تنفيذ امور و تدبير موجودات نيز، ملالت و فتورى بر او عارض نشده است». (لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذلِکَ کُلْفَةٌ، وَ لاَ اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ، وَ لاَ اعْتَوَرَتْهُ(41) فِي تَنْفِيذِ الأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ).
«بلکه علمش در آنها نفوذ يافته و شمارش او همه را شامل شده، و عدالتش همه را در بر گرفته است، و با اينکه آنها در آنچه شايسته مقام اوست تقصير و کوتاهى دارند فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست». (بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ، وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ، وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ، وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ، مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ کُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ).
امام(عليه السلام) در جمله هاى پر معناى بالا، بر چند نکته تأکيد مى کند; نخست اين که: احاطه علمى خداوند به تمام جزئيّات عالَم هستى هيچ مشکلى براى او ندارد; (چرا که علم خداوند، علم حضورى است نه علم حصولى، آن گونه که شرحش در نکات خواهد آمد).
ديگر اين که: علاوه بر احاطه علمى، حافظ تمام آنها است که چيزى برتر از علم است; اين حفظ و نگهدارى نيز مشکلى براى آن ذات مقدّس ايجاد نمى کند; (چرا که همه وابسته به وجود او هستند).
و ديگر اين که: علاوه بر آگاهى و نگهدارى، مدير و مدبّر آنها است و در مسير کمال، آنها را رهبرى و راهنمايى مى کند; اين نيز، فتور و ملالتى براى آن ذات پاک ندارد و بى آن که در انتظار معرفت و شکر خلايق باشد، فضل او همه را شامل شده و عدل او همه را فرا گرفته است. آرى علمش بى پايان، قدرتش بى انتها و فضلش نامحدود است و از او جز اين انتظار نمى رود.
***
نکته ها:
1- وسعت عجيب علم او:
بياناتى که مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين بخش از خطبه درباره وسعت علم پروردگار فرموده و جزئيّات عجيبى را مورد دقّت قرار داده، انسان را به ياد آيه شريفه سوره «لقمان» مى اندازد که مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ مَا فِي الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَکِيمٌ; اگر تمام درختان روى زمين (براى نوشتن کلمات خدا) قلم شوند و دريا براى آن مرکّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود تا کلمات الهى (معلومات خدا) را بنويسند (قلم ها و درياها تمام مى شوند، ولى) کلمات خداوند تمام نمى شود; چرا که خدا قادر و حکيم است»(42)
اگر به اين نکته توجّه کنيم که آنچه را مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) بيان فرموده، غالباً مربوط به کره زمين و مخلوقات آن است; حال آنکه در اين فضاى عظيم آسمان ها، ممکن است ميليونها، يا ميلياردها کرات آسمانى با عجايب و شگفتيهاى زيادى باشد که خداوند به تمام جزئيّات آنها آگاهى دارد و نيز اگر به اين نکته توجه کنيم که اين جهان، ميلياردها سال قبل از ما بوده و معلوم نيست تا کى ادامه خواهد يافت; اگر حوادثى را که در اين زمان فوق العاده طولانى روى مى دهد، بر آنچه گفته شد بيافزاييم سر از اعداد و ارقامى در مى آورد که هيچ کس قادر به بيان آن نيست و جز خدا آن را نمى داند.
ولى نبايد فراموش کرد که هدف امام(عليه السلام) از بيان اين حقايق و دقايق، از يک سو، افزايش معرفة الله در شنوندگان است و از سوى ديگر، تربيت نفوس انسانى به خاطر حضور در محضر خداوند در همه حال و آگاهى او از جزئيّاتِ اعمال و نيّات انسان مى باشد.
شاهد اين سخن همان جمله هاى پرمعنايى است که امام(عليه السلام) در خطبه 198 بيان فرمود: «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْقَلَوَاتِ، وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ، وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ، وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ; خداوند ناله و فرياد حيوانات وحشى را در بيابانها، و گناه و معاصى بندگان را در خلوتگاهها، و آمد و شد ماهيان را در اقيانوس هاى ژرف، و تلاطم امواج آب بر اثر وزش تند بادها را مى داند».
2- علم خداوند به تمام جزئيّات:
جمعى از فلاسفه پيشين اعتقاد داشتند که خداوند نمى تواند عالم به جزئيّات و ريزه کارى هاى اين عالم باشد; او فقط يک علم کلى و جامع دارد. آنها مى گفتند: جزئيّاتِ متعدّد و متکثّرند و موجودات متعدّد در ذات پاک او - که از جميع جهات واحد است - راه ندارد.
اين سخن يک اشتباه بزرگ است و از اينجا ناشى شده که علم خدا را - به اصطلاح - «علم حصولى» مى دانستند و چنين مى پنداشتند که عکس و صورت هاى موجودات خارجيّه به ذات پاک او منتقل مى شود; در حالى که همه ما امروز مى دانيم که علم خداوند به موجودات از طريقِ انتقال عکس و صورت ذهنى آنها
- مانند انسانها - نيست; بلکه علم او «علم حضورى» است. يعنى همه جا حاضر است و همه موجودات، نزد او حضور دارند و او به همه آنها احاطه دارد، بى آنکه احتياج به عکس و نقشى باشد; درست شبيه حضور صورت هاى ذهنى انسان در برابر روح او; زيرا صورتهاى ذهنى، ذاتاً در روح انسان ها حاضرند نه عکس و نقش آنها; و احاطه انسان بر آنها نوعى احاطه حضورى است.
تأکيد امام(عليه السلام) در اين خطبه بر علم خداوند به تمام جزئيّات هستى، خط بطلان بر اعتقاد بعضى از فلاسفه، در زمينه نفى علم خدا به جزئيّات، مى کشد و نشان مى دهد که او بر همه چيز، اعم از کلّى و جزيى و حتّى کوچکترين جزئيّات، احاطه دارد.
3- سخن جالبى از ابن ابى الحديد، در شرح اين خطبه:
هنگامى که اين عالم مشهور در «شرح نهج البلاغه» خود به اين بخش از خطبه مى رسد - که درباره وسعت علم بى پايان خدا به زيباترين بيانى سخن مى گويد - در شگفتى عميقى فرو مى رود و مى گويد: «اگر «نضر بن کنانه» (جدّ اعلاى عرب) اين کلمات فصيح و بليغ را مى شنيد درباره گوينده آن همان مى گفت که «ابن جُريح» در مورد يکى از فصحاى بزرگ عرب «اسماعيل بن بلبل» گفت که خلاصه اش چنين است: بعضى گفتند اسماعيل از شيبان است، من به آنان گفتم چنين نيست، به جانم سوگند! قبيله شيبان از اوست.»
اشاره به اينکه آن قبيله هر افتخارى دارند، از او نشأت مى گيرد، و چه بسيارند پدرانى که از فرزندان شريف خود، کسب مقام و برترى مى کنند، همانگونه که طايفه «عدنان» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) کسب شرف کرد.
سپس مى افزايد: «نه تنها قبيله «عدنان» و «قحطان» به وجود على(عليه السلام) مباهات مى کند بلکه چشم «ابراهيم خليل(عليه السلام)» نيز به وجود او روشن مى شود و مى گويد: او پايه هاى توحيدى را که من نهادم مستحکم ساخت و خداوند از دودمان من فرزندى آفريد که علم توحيد را گسترش بى نظيرى داد; بلکه اگر اين سخن (بخش هايى از خطبه که مربوط به علم خداوند است) را «ارسطاطاليس» که عقيده به نفى علم خدا به جزئيّات داشت، مى شنيد، قلبش لرزان مى شد و مو بر بدنش راست مى گشت و فکرش در اضطراب فرو مى رفت، و من کلامى را شبيه اين کلام نمى بينم، مگر سخن خداوند، که کلام على(عليه السلام) هم از کلام خدا سرچشمه گرفته و شعله اى از آن آتش فروزان است و شرح و تفسيرى از آيات خداوند است».(43)
***
پی نوشت:
1. «مَسارق» جمع «مَسرق» از مادّه «سرقت» در اينجا به معناى نگاه هاى مخفيانه خيانت آميز است.
2. «ايماض» از مادّه «ومض» (بر وزن رمز) به معناى درخشش کوتاه و مخفيانه است.
3. «جُفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلک چشم است.
4. «مصائخ» جمع «مصيخه» از مادّه «صوخ» (بر وزن صوت) به معناى شکاف است و در اينجا منظور شکاف گوش ها است که انسان از طريق آن، صداها را مى شنود.
5. سوره نحل، آيه 78.
6. «مَصائف» جمع «مصيف» به معناى اقامتگاه تابستانى است; (از مادّه «صيف» به معناى تابستان).
7. «مَشاتى» جمع «مَشْتى» به معناى اقامتگاه زمستانى است (از ماده «شتاء» به معناى زمستان).
8. «هوام» جمع «هامّه» به معناى حشرات گزنده خطرناک است و گاه به مطلق حشرات اطلاق مى شود.
9. «حنين» به معناى ناله است (از مادّه «حنان» به معناى نازک دلى گرفته شده است).
10. «مولهات» به معناى زنان غمگين است از مادّه «وله» (بر وزن فرح) به معناى خوشحالى يا اندوه شديدى است که عقل انسان را مى ربايد.
11. «همس» (بر وزن لمس) به معناى صداى آهسته و پنهان است و گاه به صداى پاى برهنه اطلاق مى شود.
12. «مُنفسح» به معناى جايگاه وسيع از مادّه «فسح» (بر وزن مسح) به معناى وسعت دادن گرفته شده است.
13. «ولائج» جمع «وليجه» به معناى لباس زيرين و محرم اسرار و امر پنهانى است (از مادّه «ولوج» به معناى داخل شدن پنهانى).
14. «غُلف» جمع «غلاف» که معناى آن مشهور است.
15. «أکمام» جمع «کمّ» (بر وزن جنّ) به معناى برگهايى است که شکوفه ها را مى پوشاند و بعيد نيست اضافه «غُلُف» به «أکمام» اضافه بيانيّه باشد.
16. «مُنقمع» به معناى محلّ اختفا است (از مادّه «انقماع» به معناى اختفا گرفته شده است).
17. «غيران» جمع «غار» که معناى آن معروف است. البتّه عرب به غارهاى وسيع، کهف مى گويد.
18- «سُوق» جمع «ساقه» مانند ساقه درختان و گياهان است.
19. «ألحيه» جمع «لحاء» (بر وزن کتاب) به معناى پوست درختان است.
20. «مَغْرز» به معناى محلّ ريشه هاى هر چيزى است; (از مادّه «غرز» (بر وزن فرض) به معناى فرو کردن است، مانند فرو کردن سوزن در پارچه).
21. «أفنان» جمع «فنن» (بر وزن قلم) به معناى شاخه تازه و پر برگ درختان است.
22. «أمشاج» جمع «مشج» (بر وزن مشق، يا بر وزن سبب) به معناى شىء مخلوط است.
23- «مَسارب» جمع «مسرب» (بر وزن مرکب) به معناى محلّ راه رفتن در سراشيبى يا ريزش آب و مانند آن است. (از مادّه «سرب» (بر وزن حرب) به معناى راه سراشيبى است).
24. «تَسْفِى» از مادّه «سَفى» (بر وزن نفى) به معناى بادى است که خاک و غبار زيادى بر مى انگيزد.
25. «أعاصير» جمع «إعصار» (بر وزن اجبار) به معناى گردباد است .
26. «تعفو» از مادّه «عفو» به معناى محو کردن است و هنگامى که اين واژه در مورد گناهان به کار مى رود به معناى محو گناهان است و تندرستى را از اين نظر عافيت مى گويند که بيمارى را محو مى کند.
27. «عَوم» (بر وزن قوم) به معناى شنا کردن و فرو رفتن است.
28. «کُثبان» جمع «کثيب» به معناى تلّ و تپه است (از ماده «کثب» (بر وزن کسب) به معناى جمع کردن است).
29. «ذُرا» جمع «ذروه» (بر وزن هفده) به معناى مکان مرتفع و بالاى هر چيزى است و به کوهان شتر نيز «ذروه» گفته مى شود.
30. «شَناخيب» جمع «شنخوب» (بر وزن بهلول) به معناى قلّه کوه يا بلندى هر چيزى است.
31. «تعزيد» به معناى آواز خواندن پرندگان است.
32. «دياجير» جمع «ديجور» به معناى تاريکى است.
33. «اوکار» جمع «وکر» (بر وزن مکر) به معناى لانه و آشيانه است.
34. «أوعبت» از مادّه «وَعب» (بر وزن صعب) به معناى گردآورى کردن است.
35. «سُدفه» در اينجا به معناى ظلمت است.
36. «ذرَّ» به معناى پاشيدن است و به معناى نورافشانى طلوع آفتاب نيز مى آيد.
37. «سُبُحات» جمع «سُبحه» (بر وزن لقمه) به معناى شعاع نور است و «سُبُحَاتُ النُّورِ» در جمله بالا به معناى اشعّه نور آمده است.
38. «هَماهم» جمع «هَمْهَمه» به معناى رفت و آمد صدا درگلو و سينه است و به معناى ناله آهسته برخاسته از اندوه نيز آمده است.
39. «هامة» به گفته بعضى از مفسّران نهج البلاغه کسى است که داراى همّت بلند است و گاه به معناى اشخاص غمگين (از مادّه «هم» به معناى غم) آمده است و در جمله بالا مناسب همين است.
40. «نُقاعه» از مادّه «نَقْع» (بر وزن نفع) به معناى جمع شدن آب و مانند آن در جايى است و «نُقَاعَةِ دَم» به معناى حفره اى است که خون در آن جمع مى شود و در اينجا اشاره به رحم مادر است و بعضى گفته اند: در اينجا به معناى «علقه» است.
41. «اعتورت» از مادّه «إعتوار» به معناى دست به دست کردن و عارض شدن است و در اينجا مناسب، معناى دوم است.
42. سوره لقمان، آيه 27.
43. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 23 (با کمى تلخيص).