پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 65-56
تو بى نظير و بى همتايى!
در اين فراز، بار ديگر امام(عليه السلام) به بيان صفات پروردگار باز مى گردد و نسبت به قرارگرفتن در پرتگاه تشبيه هشدار مى دهد; شايد به اين دليل که ممکن است گرفتن دلايل وجود خداوند از جهان خلقت و جستجوى آثار عظمت او درجاى جاى جهان آفرينش، انسان را وسوسه کند که براى او صفاتى همچون صفات مخلوقات قائل شود و تا سر حدّ قبول جسميّت براى خداوند، سقوط کند.
لذا امام(عليه السلام) روى به درگاه خدا آورده، چنين عرض مى کند: «(خداوندا) گواهى مى دهم آن کس که تو را به مخلوقاتت تشبيه کرده، و براى تو همانند آنها اعضاى مختلف، و مفاصل به هم پيوسته - که به حکمتت در لابلاى عضلات پنهان گشته است - قائل شود، هرگز در اعماق ضمير خود تو را نشناخته، و يقين به اين حقيقت که براى تو شبيه و نظيرى نيست در درون جانش قرار نگرفته است; و گويا سخن تابعان را که از رهبران گمراه خود (در قيامت) بيزارى مى جويند، نشنيده است! آن روز که مى گويند: به خدا سوگند! ما در گمراهى آشکار بوديم که شما را با پروردگار جهانيان برابر مى شمرديم».(1) (فَأَشْهَدُ أَنّ مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ، وَ تَلاَحُمِ(2) حِقَاقِ(3) مَفَاصِلِهِمُ الْمُحْتَجِبَةِ لِتَدْبِيرِ حِکْمَتِکَ، لَمْ يَعْقِدْ غَيْبَ ضَمِيرِهِ عَلَى مَعْرِفَتِکَ، وَ لَمْ يُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْيَقِينُ بِأَنَّهُ لاَ نِدَّ لَکَ، وَ کَأَنَّهُ لَمْ يَسْمَعْ تَبَرُّؤَ التَّابِعِينَ مِنَ الْمَتْبُوعِينَ إِذْ يَقوُلوُنَ: «تَاللهِ إِنْ کُنَّا لَفِى ضَلاَل مُبِين إِذْ نُسَوِّيکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِينَ»).
اين جمله ها اشاره روشنى به گمراهى گروه «مجسّمه» يا «مشبّهه» و شرک و کفر آنهاست، که براى خدا جسم و اعضاى پيکر و دست و پا و چشم و گوش قايل بودند و به خاطر گرفتار شدن در وادى تشبيه، ذات پاک پروردگار را تا سر حدّ يک مخلوق ضعيف و ناتوان و فانى و ناپايدار تنزّل داده بودند، که قرآن از آن - در همان آيه بالا که در لابه لاى کلام امام آمده است - به «ضَلاَل مُبِين» (گمراهى آشکار) تعبير کرده است.
جمله «مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَايُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ» اشاره به اين است که آن کس که داراى جسم است، جسم او ترکيبى از اعضاى مختلف است، که هر کدام ابزار کارى محسوب مى شود. و تعبير به: «تَلاَحُمِ حِقَاقِ مَفَاصِلِهِمْ» اشاره به پيوندهايى است که در ميان اعضا وجود دارد. بنابراين، اعضاى يک پيکر، هم از يکديگر جدا هستند و هم به هم پيوسته اند. و اين يکى از حکمت هاى خداوند در آفرينش مخلوقات است; که اگر اعضاى مختلف نداشته باشند، کارايى آنها محدود مى شود و اگر از هم گسسته باشند، همکارى آنها غير ممکن مى شود. در ضمن خداوند منّان به حکمت خود، ارتباط اعضا را در زير طبقات گوشت پنهان ساخته، تا در برابر حوادث مختلف آسيب پذير نباشند. و اين، جز در عالم مخلوقات، تصوّر نمى شود و خداوند منزّه از اجزا و اعضا ونياز به جسم است.
امام(عليه السلام) مى فرمايد: اين گونه افراد نادان، در واقع گرفتار سه انحرافند: نخست اينکه، خدا را به درستى نشناختند و ديگر اينکه: به توحيد او قائل نيستند و سوم اينکه به آيات صريح قرآن گوش فرا نداده و از تعليمات اين کتاب آسمانى بيگانه اند و به همين دليل در «ضَلاَلِ مُبين» گرفتارند.
ولى در قيامت که حجابها کنار مى رود و حقايق، آفتابى مى شود; به زودى به اشتباه خود، پى مى برند و رهبران گمراه و پيروانشان از يکديگر بيزارى مى جويند و اظهار ندامت و پشيمانى و شرمسارى مى کنند; امّا چه سود که وقت آن گذشته است. اين همان چيزى است که در فراز بالا به روشنى به آن اشاره شده است.
قابل توجّه اينکه، امام(عليه السلام) در فرازهاى گذشته روى سخن را به مردم کرده بود، ولى در اينجا روى سخن به درگاه پروردگار نموده; و اين به خاطر آن است که اهميّت مطلب را گوشزد کند! زيرا مخاطب هر قدر بزرگتر باشد، سخن را سنجيده تر بايد گفت. آن هم سخنى که از سوز دل برخاسته است.
سپس در ادامه اين سخن به گروه ديگرى از منحرفين - يعنى مشرکان و بت پرستان، که آنها نيز گروهى از «مشبّهه» محسوب مى شوند - اشاره کرده، مى فرمايد: «دروغ گفتند! آنان که براى تو همتايى قائل شدند و تو را به بت هاى خود تشبيه نمودند، و لباس و زينت مخلوقين را با اوهام و خيالات خود بر تو پوشانيدند، و تو را همچون اجسام با پندارهاى خود تجزيه کردند، (و اجزايى همچون دست و پا و چشم و گوش براى تو قائل شدند;) و با سليقه هاى منحط خود، تو را به مخلوقى که قواى گوناگون دارد، مقايسه کردند». (کَذَبَ الْعَادِلوُنَ(4) بِکَ، إِذْ شَبَّهُوکَ بِأَصْنامِهِمْ، وَنَحَلوُکَ(5) حِلْيَةَ الْمَخْلُوقِينَ بِأَوْهَامِهِمْ، وَ جَزَّأُوکَ تَجْزِئَةَ الْمُجَسَّمَاتِ، بَخَواطِرِهْم، وَ قَدَّروکَ عَلَى الْخِلقَةِ الْمُختَلِفَةِ الْقُوَى بِقَرائِحِ(6) عُقُولِهِمْ).
امام(عليه السلام) با اين تعبيرات محکم و قاطع - که در چهار صورت بيان شده - انواع و اقسام شرک و تشبيه خداوند متعال به مخلوقات را نفى مى کند وهمگان را از گرفتارشدن در وادى شرک، بر حذر مى دارد! و مرز توحيد موحّدان را با شرک مشرکان مشخّص مى سازد:
در جمله اوّل، تشبيه به بت ها را نفى مى کند.
در جمله دوّم، زينت و آرايشى همچون زينت مخلوقات را براى خدا باطل مى شمرد (مثل تعبيرى که بعضى از افراد بسيار نادان و ساده لوح درباره خدا داشتند، که او را به صورت نوجوانى زيبا روى، با موهاى مجعّد مى پنداشتند).
و در جمله سوم، وجود اجزا و اعضايى همچون دست و پا را براى او منتفى مى داند.
و درجمله چهارم، اعتقاد به نيروهاى مختلف، مانند بينايى و شنوايى و بويايى (همچون مخلوقات) را بى اساس معرّفى مى کند و به اين ترتيب، از زواياى مختلف، پندارهاى شرک آلود را در هم مى کوبد.
***
نکته:
مجسِّمه کيانند؟
«مُجسّمه» (به کسر سين) به کسانى گفته مى شود که براى خدا جسم قائل هستند و حتّى تصريح مى کنند دست و پا و گوش و چشم دارد و گاه به آنها «مُشبِّهه» (به کسر باء) نيز گفته مى شود; به جهت اينکه خدا را به مخلوقات مادّى تشبيه مى کنند.
اين اعتقاد از دير ايّام در ميان افراد بشر بوده و انسانهايى که بر اثر کوتاهى فکر نمى توانستند چيزى را ماوراى طبيعت مادى تصوّر کنند و تمام اُنسشان با مادّيات و اجسام بوده است خدا را همچون اجسام مادّى و يا همچون خودشان مى پنداشتند.
اعتقاد به معبودهايى همچون: ماه و خورشيد و ستارگان و اجسام ديگرى مانند آنها نيز، از همين جا سرچشمه مى گرفت.
تاريخ يهود نشان مى دهد که آنها سخت به مسأله جسميّت خدا معتقد بودند; تا آنجا که پيامبرشان حضرت موسى(عليه السلام) را سخت در فشار قرار دادند، که خدا را به آنها نشان دهد! و داستان کوه «طور» و صاعقه و از ميان رفتن جمعى از «بنى اسرائيل» در اين زمينه معروف است.
قبل از اين ماجرا يعنى بعد از آن که بنى اسرائيل از نيل نجات يافتند نزد موسى آمدند و تقاضاى ساختن بت براى پرستش کردند! و حتّى بعد از داستان صاعقه نيز بيدار نشدند و هنگامى که «سامرى» گوساله را به عنوان «معبود» براى آنها ساخت، به سرعت جذب بسوى آن شدند و اکثريّت «بنى اسرائيل» به پرستش آن تن در دادند که موسى بعد از بازگشت از کوه «طور» سخت برآشفت و آنها را کيفر سختى داد.
در تاريخ مسيحيّت نيز، اعتقاد به تثليث (خدايان سه گانه: اب و ابن و روح القدس) نشانه روشنى از اعتقاد به جسميّت پروردگار است زيرا با صراحت حضرت مسيح را فرزند خدا و يکى از خدايان سه گانه مى دانند، در حالى که مسيح انسانى بود مانند ساير انسانها.
هنگامى که قرآن مجيد بر قلب پاک پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نازل شد، خط بطلان بر عقائد باطل از جمله اعتقاد به تجسّم و تشبيه کشيد و آياتى همچون: «لَيْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ; هيچ چيز مانند خدا نيست»(7) و «لاَتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ; چشم ها او را نمى بيند»(8) و آيه «لَنْ تَرَانِي» (9) خطاب به موسى «هرگز مرا نخواهى ديد» و آياتى همچون: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَيْنما کُنْتُمْ; او با شماست هر جا باشيد»(10) و آيه «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ; ما به انسانها از رگ گردن (يا رگ قلب) او نزديکتريم»(11) و آيه «فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ; به هر سو بنگريد خدا در آنجاست»(12) شواهد گويايى بر نفى جسميّت از خدا است.
ولى متأسّفانه افکار التقاطى از سوى ملّت هاى بت پرست و يهود و نصارى و مجوس که وارد اسلام شد، به داخل عقايد گروهى از مسلمين ساده لوح و ناآگاه نفوذ کرد وجمعيّتى به نام «مجسّمه» يا «مشبّهه» پيدا شدند.
شايد تعبيرات کنايى که در بعضى از آيات قرآن آمده مانند: «يَدُاللهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ; دست خدا بالاى دست هاى آنهاست»(13) و «أَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى; خداوند بر عرش، سلطه دارد»(14) بهانه اى به افراد منحرف و کوته فکر داد که به سوى اين مذهب شرک آلود گام بردارند; در حالى که مسلّم است «يد» در اين گونه موارد به معناى قدرت و «إسْتَوى» به معناى سلطه و سيطره است، نه به معناى جلوس و استقرار بر چيزى; و اين تعبيرات کنايى قبل از قرآن و بعد از نزول آن نيز هميشه در ادبيّات اقوام مختلف وجود داشت، مثلا مى گوئيم: «از دست فلان کس کارى ساخته نيست!» يعنى قدرت بر اين کار ندارد و يا واژه «إستوى» را در مورد سلطه يک پادشاه بر يک کشور به کار مى برند.
دلايل عقلى ومنطقى نيز به روشنى هرگونه جسميّت را از خداوند نفى مى کند; چرا که هر جسمى محدود است و زمان و مکان و اجزائى دارد; بنابراين، از جهات مختلف نيازمند است و مى دانيم نياز و محدوديّت در ذات پاک خدا راه ندارد.
از آن مهم تر اينکه همه اجسام در معرض تغييرات و حتّى زوال هستند و معلوم است که گرد و غبار تغيير و زوال بر دامان کبريايى اش نمى نشيند.
با اين مدارک روشن، باز متأسّفانه - همان گونه که در بالا اشاره شد - عقيده منحطّ به جسميت، دامان جمعى از مسلمانان نادان و بى خبر را گرفت و آنقدر در اين مسير ظلمانى پيش رفتند که مطابق نقل «محقّق دوانى» گروهى از آنها عقيده دارند که خداوند ترکيبى از گوشت و خون است و بعضى از آنها معتقدند که نورى نقره گون و شفّاف از او مى درخشد و قامت او هفت وجب با وجب هاى خود اوست و بعضى از آنها معتقدند که او به صورت انسان نوجوان زيبا و داراى مويى مجعّد است.
«علاّمه حلّى» در کتاب «منهاج الکرامه» داستانى از بعضى از «مجسّمه» نقل مى کند که شنيدنى است; مى گويد: «يکى از بزرگان آنها، روزى از کنار مرد نفت فروشى مى گذشت که نوجوان زيبارويى با موهاى مجعّد و پيچ خورده از آنجا عبور کرد، آن عالم سخت به قيافه نوجوان خيره شد و پيوسته به او نگاه مى کرد! مرد نفت فروش که آدم بى بند و بارى بود. تصوّر کرد آن مرد نظر سويى نسبت به نوجوان دارد، شب هنگام نزد او آمد و گفت: من امروز ديدم که تو سخت به او نگاه مى کنى اگر بخواهى مى توانم او را در اختيار تو قرار دهم! آن مرد برآشفت و با تندى به او گفت: من کراراً به اين نوجوان نگاه کردم چون مذهب من بر اين است که خداوند گاه از آسمان به همين صورت به زمين نازل مى شود. گفتم: نکند او خداى من باشد! مرد نفت فروش نخست ناراحت شد و گفت: من با اين شغلى که دارم بسيار بر تو - با آن زهدى که دارى و اين عقيده کثيف - ترجيح دارم!(15)
***
فراتر از احاطه عقلها
امام(عليه السلام) در اين فراز بار ديگر به مسأله انحراف مشرکان و اهل تشبيه باز مى گردد و شهادتى ديگر در پيشگاه خداوند نسبت به انحراف آنها مى دهد، تا مخاطبين بشنوند و در دام تشبيه گرفتار نشوند.
مى فرمايد: «و گواهى مى دهم آنان که تو را با چيزى از مخلوقاتت مساوى شمردند، همتايى براى تو قائل شده اند و آن کس که براى تو همتايى قائل شود نسبت به آنچه «آيات محکمات» تو آورده و شواهد «دلائل آشکار» تو از آن سخن مى گويد، کافر شده است!». (وَ أَشْهَدُ أَنَّ مَنْ سَاوَاکَ بِشَيْء مِنْ خَلْقِکَ فَقَدْ عَدَلَ بِکَ، وَ الْعَادِلُ بِکَ کَافِرٌ بِمَا تَنَزَّلَتْ بِهِ مُحْکَمَاتُ آيَاتِکَ، وَ نَطَقَتْ عَنْهُ شَوَاهِدُ حُجَجِ بَيِّنَاتِکَ).
به نظر مى رسد اين شهادتى که امام(عليه السلام) در اين فراز، درباره انحراف مشرکان داده، با شهادتى که در فراز قبل بود، متفاوت و ناظر به دو گروه باشد; شهادت جمله هاى پيشين مربوط به بت پرستانى است که خدا را تشبيه به بت ها مى کردند و بت ها را در مقام ربوبيّت قرار مى دادند يعنى حاجات خود را از آنها مى طلبيدند و به همين دليل، آنها را پرستش مى کردند; ولى آنچه در اين فراز آمده، ناظر به کسانى است که براى خدا همتايى در جميع جهات قرار مى دادند; همچون «وثنيّين» (دوگانه پرستان)، که معتقد به خداى خير و خداى شرّ بودند و مسيحيان که قائل به «تثليث» (خدايان سه گانه) بودند و آنها را «اب» و «ابن» و «روح القدس» مى ناميدند. امام(عليه السلام) آنها را کافر به محکمات آيات و حجّتهاى بيّنات دانسته است.
ممکن است تعبير به «آيات محکمات» و «حجج بيّنات» هر دو اشاره به آياتى بوده باشد که با صراحت، هرگونه همتايى را براى خداوند نفى مى کند، مانند «قُلْ أَإِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِى خَلَقَ الأَرْضَ فِى يَوْمَينِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْدَاداً; بگو آيا شما به آن کس که زمين را در دو روز (دو دوران) آفريد، کافر مى شويد و براى او همتايانى قرار مى دهيد!».(16) و آيه «فَلاَ تَجْعَلُؤا للهِ أَنْدَادَاً وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ; براى خداوند همتايانى قرار ندهيد در حالى که مى دانيد (اين سخن اشتباه محض است)».(17)
اين احتمال نيز وجود دارد که «آيات محکمات» اشاره به آيات توحيدى صريح قرآن مجيد باشد و «حجج بيّنات» اشاره باشد به دلائل عقلى که هرگونه شبيه و مانند و همتايى را براى خدا نفى مى کند.
جمله هاى بعد گواه بر همين احتمال است; آنجا که مى گويد: «تو همان خدايى هستى که عقل ها به تو احاطه نمى يابد، تا در مسير وزش افکار، در کيفيت خاصّى قرار گيرى! و در خاطره ها و انديشه ها، جاى نمى گيرى، تا محدود و قابل تغيير باشى!» (وَ أِنَّکَ أَنْتَ اللهُ الَّذِي لَمْ تَتَنَاهَ فِي الْعُقُولِ، فَتَکُونَ في مَهَبِّ(18) فِکْرِهَا مُکَيَّفاً، وَلاَ فِي رَوِيَّاتِ خَوَاطِرِهَا فَتَکُونَ مَحْدُوداً مُصَرَّفاً).
امام(عليه السلام) در جمله اوّل، اشاره به عدم درک عقل ها نسبت به کنه ذات و صفات خدا مى کند که در آغاز اين خطبه نيز، با عبارات ديگرى به آن اشاره شده بود و مى فرمايد: اگر عقل قادر به درک تو بود، بايد کيفيّت خاصّى در ذات پاک تو باشد; ولى از آنجا که بالاتر از کيفيّت مى باشى و هستى محض و خالصى; عقل قادر به درک کنه ذات و صفاتت نيست.
در جمله دوم، به عدم احاطه انديشه ها به ذات پاک او اشاره مى کند، چرا که اگر انديشه به او احاطه يابد، حتماً بايد محدود باشد و هر چيز که محدود باشد، در معرض تغييرات زمانى و مکانى و جهات ديگر قرار مى گيرد.
***
پی نوشت:
1. اشاره به آيه 97 و 98 سوره شعراء است.
2. «تَلاحُم» از مادّه «لحم» (گوشت) در اينجا به معناى پيوستگى است; شبيه به عضلاتى که در بدن انسان به هم پيوسته است.
3. «حِقاق» جمع «حُقّه» به معناى استخوانى است (گوى مانند) که در سرِ بازو، يا بالاى ران قرار دارد.
4. «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن قشر) به معناى معادل و شبيه و نظير است; بنابراين «عادل»، مطابق اين مفهوم به معناى کسى است که براى خداوند شبيه و شريک و مانندى قائل مى شود.
5. «نَحَلوا» از مادّه «نِحْله» در اصل به معناى بخشش و عطيّه است و به گفته «راغب» در کتاب «مفردات»، اين واژه از ريشه «نحل» به معناى زنبور عسل گرفته شده; چرا که بخشش و عطيّه شباهتى به کار زنبوران عسل در دادن عسل دارد. و در عبارت بالا منظور اين است که بت پرستان با اوهام خود زيور مخلوقين را بر ذات پاک خالق پوشانده اند و او را از مقام خالقيّت به مقام مخلوق بودن تنزّل داده اند.
6. «قرائح» جمع «قريحه» در اصل به معناى نخستين آبى است که از چاه کشيده مى شود; سپس به آثار فکرى و ذوقى انسان اطلاق شده است.
7. سوره شورى، آيه 11.
8. سوره انعام، آيه 103.
9. سوره اعراف، آيه 143.
10. سوره حديد، آيه 4.
11. سوره ق، آيه 16.
12. سوره بقره، آيه 115.
13. سوره فتح، آيه 10
14. سوره طه، آيه 5.
15. شرح نهج البلاغه علاّمه تسترى، جلد 1، صفحه 233.
16. سوره فصّلت، آيه 9.
17. سوره بقره، آيه 22.
18. «مَهَبّ» اسم مکان از مادّه «هُبوب» به معناى محل وزش باد است و در عبارت بالا فکر، به نسيمى تشبيه شده که از گذرگاهى مى گذرد; ولى کنه ذات و صفات خدا از اين گذرگاه بيرون است.