پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج7، ص: 499-487
من مأمور به مبارزه با فاسدان و مفسدانم:
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به نبردهاى معروف خود با گروه هاى ستمگر و پيمان شکن در جنگ هاى جمل و صفين و نهروان مى کند که چگونه قدرت و توان خود را به آنها نشان داد، گويى مى خواهد با اين سخن، بعضى از قبايل شورشى را که بر اثر تعصبات واهى به جان هم مى افتادند (و بحث آنها در بخشهاى پيشين آمد) بر سر جاى خود بنشاند و به آنها بفهماند که اگر به اين حرکت نادرست خود ادامه دهند با حمله شديدى مجازات خواهند شد، مى فرمايد: «آگاه باشيد! خداوند مرا به نبرد با ستمگران، پيمان شکنان و مفسدان در ارض امر فرموده، اما با ناکثين و پيمان شکنان (اشاره به اصحاب جمل) نبرد کردم (و آنها را در هم شکستم) و با قاسطين (ستمگران شام و اصحاب معاويه) جهاد نمودم (و ضعف و زبونى آنها را نشان دادم) و مارقين (خوارج نهروان) را بر خاک مذلت نشاندم»; (أَلاَ وَ قَدْ أَمَرَنِي اللّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْيِ وَ النَّکْثِ(1) وَالْفَسَادِ فِي الاَْرْضِ، فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ(2) فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ(3) فَقَدْ دَوَّخْتُ(4)).
اشاره به اينکه اولا آنچه را من در پيکار با اين سه گروه انجام دادم به فرمان خدا بود. اين سخن ناظر به روايتى است که از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است که به اميرمؤمنان على(عليه السلام) فرمود: «وَ إنَّکَ سَتُقاتِلُ بَعْدى النّاکِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ».(5)
همين سخن به تعبير ديگرى در اسدالغابة آمده است، که امام(عليه السلام) فرمود: «عَهْدٌ إلى رَسُولِ اللهِ أنْ أقاتِلَ النّاکِثينَ وَ الْقاسِطينَ وَ الْمارِقينَ».(6)
ثانياً اشاره به اين است که هر سه گروه را درهم شکستم; اما اصحاب جمل تار و مار شدند و خوارج نهروان متلاشى گشتند و اصحاب معاويه نيز در نبرد مغلوب شدند، اما با حيله اى که عمروعاص پيشنهاد کرد خود را از شکست کامل نجات دادند.
در ادامه اين سخن، انگشت روى رييس خوارج که نامش حرقوص بن زهير و کنيه اش ذوالثدية بود، گذارده که به طرز فجيعى در ميدان جنگ نهروان جان داد، مى فرمايد: «اما شيطان ردهه (اشاره به ذوالثديه رييس خوارج است که جسم بى جان او بعد از جنگ نهروان در گودال آبى افتاده بود) با صاعقه اى که بر او فرود آمد به گونه که تپش قلب و لرزش سينه اش شنيده شد، شرّ او از من دفع گرديد»; (وَ أَمَّا شَيْطَانُ الرَّدْهَةِ(7) فَقَدْ کُفِيتُهُ بِصَعْقَة(8) سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ(9) قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ(10) صَدْرِهِ).
در ميان شارحان نهج البلاغه درباره اين صاعقه، گفت و گوست; بعضى معتقدند که واقعاً صاعقه اى آسمانى رييس خوارج ذوالثديه را نابود ساخت و جسم بى جانش در گودال آبى افتاد («ردهة» به معناى گودال آب است) ولى جمعى ديگر عقيده دارند که اين صاعقه کنايه از آن فرياد شجاعانه اى است که امام(عليه السلام) در آغاز جنگ از سينه برکشيد، اين فرياد گروهى را به لرزه در آورد و از جمله ذوالثديه چنان ترسيد که قلبش از کار افتاد به روى زمين غلتيد و در گودال آبى سرازير شد.
آن گاه بعضى از بازماندگان مخالفين را با اين جمله مورد تهديد قرار مى دهد و مى فرمايد: «و گروه ديگرى از ستمگران باقى مانده اند که اگر خداوند به من اجازه حمله ديگرى به آنها دهد (و مرا باقى بگذارد) آنها را از ميان برداشته و دولت حق را به جاى آنها قرار مى دهم، جز افراد قليلى از آنان که (ممکن است از دست ما بگريزند و) در اطراف بلاد پراکنده شوند»; (وَ بَقِيَتْ بَقِيَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْيِ. وَ لَئِنْ أَذِنَ اللّهُ فِي الْکَرَّةِ عَلَيْهِمْ لاَُدِيلَنَّ(11) مِنْهُمْ إِلاَّ مَا يَتَشَذَّرُ فِي أَطْرَافِ الْبِلاَدِ تَشَذُّراً(12)).
تعبير به «أَهْلِ الْبَغْيِ» اشاره به ستمگران شام و اصحاب معاويه است که اگر داستان حکمين در ميدان صفين پيش نيامده بود تار و مار مى شدند. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اگر توفيقى نصيب من شود قدرت آنها را در هم مى شکنم و حکومت حق و عدالت را در سراسر کشور اسلامى برپا مى دارم».
ذکر اين معنا به صورت جمله شرطيه، شايد اشاره به اين است که امام(عليه السلام) مى دانسته است توفيق حمله ديگر به آنان نخواهد يافت و پيش از آن که دست به چنين کارى زند شهيد خواهد شد; ولى به هر حال آمادگى خود را براى مبارزه با ستمگران تا آخرين نفس اعلام مى دارد و در ضمن برنامه آينده را به ياران خود تعليم مى دهد.
***
نکته:
ذوالثدية کيست؟
نام اصلى وى حرقوص بن زهير سعدى تميمى است که به ذوالخويصره، ذوالثديه و مُخدج معروف است. وجه نامگذارى وى به ذوالخويصرة روشن نيست; ولى به اعتبار آنکه گوشت زائدى همانند پستان بر بازو داشت، به ذوالثديه معروف شد و به جهت نقص در دست، به مُخدج اليد نيز شناخته شده است.
در تفاسير در ذيل آيه 58 سوره توبه آمده است: «(وَمِنْهُمْ مَّنْ يَلْمِزُکَ فِي الصَّدَقَاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْهَا رَضُوا وَإِنْ لَّمْ يُعْطَوْا مِنْهَا إِذَا هُمْ يَسْخَطُونَ); در ميان آنها کسانى هستند که در (تقسيم) غنايم به تو خرده مى گيرند، اگر از آن (غنايم، سهمى) به آنها داده شود، راضى مى شوند; و اگر داده نشود، خشم مى گيرند». و در منابع تاريخى در نقل ماجراى غزوه چنين آمده است که پس از پايان جنگ حنين، به هنگام تقسيم غنايم، در محلى به نام «جعرانه» ابوسفيان و برخى از تازه مسلمانان قريش، غنايم بيشترى را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) طلب کردند; آن حضرت نيز با اذن الهى و براى تأليف قلوب، اموال فراوانى را به آنان بخشيد. در گير و دار اين تقسيم ذوالثديه نزد پيامبر آمد و معترضانه گفت: «اى رسول خدا! عدالت پيشه کن». پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: «واى بر تو! اگر من به عدالت رفتار نکنم، چه کسى به عدالت رفتار خواهد کرد؟». در اين هنگام يکى از حاضران (عمر بن خطاب) از پيامبر اجازه خواست که گردن او را بزند; ولى پيامبر وى را از اين کار بازداشت و فرمود: «دَعْهُ، فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هذا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدّينِ کَما يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرِّمْيَةِ،... تُحْتَقَرُ صَلاَتُکُمْ فى جَنْبِ صَلاَتِهِمْ، وَ صَوْمُکُمْ عِنْدَ صَوْمِهِمْ، يَقْرَءُونَ الْقُرْآنَ لاَ يُجاوِزُ تَراقيهِمْ، آيَتُهُمْ رَجُلٌ أسْوَدٌ مُخْدَجُ الْيَدِ، إحدى يَدَيْهِ کَأنَّها ثُدْىُ امْرَأَة أوْ بَضْعَةٌ تَدَرْدَر; رهايش کنيد! او پيروانى خواهد يافت که از دين به در خواهند شد; همان گونه که تير از کمان به در مى شود. شما نماز و روزه خويش را در برابر نماز و روزه آنان ناچيز خواهيد شمرد. آنان قرآن مى خوانند; ولى از شانه و گلوگاهشان فراتر نخواهد رفت. نشانه آنان وجود مردى سياه چرده، با دست ناقص است که بر يکى از دستانش (پاره گوشتى) چون پستان زنان دارد و در ميان آنان است».(13)
مطابق اين پيش بينى، گروهى در امت اسلامى پديد مى آمدند که قرآن مى خواندند و اهل تهجّد و عبادت بودند; ولى در واقع از دين خارج و از حقيقت آن اطلاعى نداشتند.
اين حقيقت به اندازه اى ميان مسلمانان معروف بود که حتّى عايشه که به على(عليه السلام) کينه داشت، پس از ماجراى نهروان و کشته شدن ذوالثديه گفت: من از پيامبر شنيدم که درباره اين گروه فرمود: آنان بدترين مردمند که به دست بهترين افراد کشته مى شوند.(14)
اين پيش بينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) محقّق شد و پس از ماجراى جنگ صفين و ماجراى حکميّت، خوارج در منزل عبدالله بن وهب راسبى اجتماع کردند، ذوالثديه در آن جمع خطبه اى آتشين خواند و دوستان و پيروان خود را به قيام بر ضدّ مسلمانان ـ که به زعم او گمراه شده بودند ـ فراخواند. رهبرى آن گروه را عبدالله بن وهب راسبى به عهده داشت (هر چند رهبرى فکرى و عقيدتى آنها به عهده ذوالثديه بود).(15)
آن گروه گمراه جنگ نهروان را به راه انداختند و اميرمؤمنان(عليه السلام) قبل از پيکار با آنها فرمود: پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: قومى از دين خارج مى شوند و با مسلمانان جنگ مى کنند و علامت آنان مردى است که نقصى در دست اوست (مُخدج اليد).(16)
در اثناى جنگ و همچنين پس از پايان آن مردم به دنبال ذوالثديه و يا همان مُخدج بودند; ولى هر چه گشتند، او را پيدا نکردند. کم کم برخى از بهانه جويان زبان به طعن گشودند و گفتند: «پسر ابوطالب، ما را فريب داد تا با برادران خويش بجنگيم».(17)
يافتن او کار دشوارى شد و همه در جستجوى آن بودند، ولى على(عليه السلام) پيوسته مى فرمود: «ما کَذِبتُ وَ لاَ کُذِبْتُ; نه دروغ گفته ام و نه بر من دروغ گفته شد».
حضرت دستور داد با نى تک تک جنازه ها را علامت گذارى کردند، تا آنکه داخل لجنزارى جنازه اى را ديدند که فقط پاهايش پيدا بود. جنازه را خارج ساختند و بى درنگ دستهاى او را بررسى کردند و ديدند او همان مردى است که اميرمؤمنان به نقل از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) ويژگيهاى او را پيش بينى کرده بود. على(عليه السلام) تکبير گفت و مردم نيز تکبير گفتند و آن حضرت سجده شکر به جاى آورد.(18)
***
سپس امام(عليه السلام) براى تقويت روحيه ياران خود و در مقابل دشمنان و غوغاسالاران و فتنه جويان قبايل، به نکته مهمی اشاره مى فرمايد. امام (عليه السلام) به موقف خود در جنگهاى اسلامى در برابر شجاعان عرب و ضربات سنگينى که به آنها وارد ساخت، اشاره مى کند تا دشمنان و غوغاگران بر سر جاى خود بنشينند. بنابراين هرگز نبايد تصوّر کرد که امام در اين بخش از خطبه به خودستايى پرداخته است; چيزى که با بخش هاى پيشين خطبه در تضاد است، بلکه امام هدف مهمى را دنبال مى کند که فراتر از اين گونه پندارهاست.
در قسمت اوّل مى فرمايد: «من در دوران جوانى بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخهاى بلند قبيله ربيعه و مضر را درهم شکستم (و سران گردنکش آنها را به خاک نشاندم)»; (أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ، وَ کَسَرْتُ نَوَاجِمَ(19) قُرُونِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ).
تعبير به «صغر» در جمله بالا نقطه مقابل «کبر»، اشاره به دوران جوانى حضرت است; نه کودکى، و اين تعبير متعارفى است که افرادى که سنّ و سالى از آنها گذشته، هنگامى که مى خواهند به دوران جوانى خود اشاره کند، مى گويد: «هنگامى که کوچک بودم چنين و چنان کردم».
به هر حال امام(عليه السلام) در اين عبارت کوتاه خاطره پرشکوه پيروزيهايش را در جنگهاى اسلامى در نظرها مجسّم مى کند; ضرباتى را که در ميدان «بَدْر» بر پيکر «عتبه» و «وليد» و «حنظله» وارد کرد و دفاع جانانه اى را که در ميدان «اُحُد» از پيامبر اکرم در برابر انبوه دشمنان فرمود و ضربه سهمگينى را که در جنگ «احزاب» بر بزرگترين شجاع عرب «عمروبن عبدود» وارد ساخت و آوازه اش در همه جزيرة العرب پيچيد و سپس قدرت نماييهاى او در فتح «مکه» و جنگ «حنين» و همچنين غزوات و سراياى ديگر که اندکى مطالعه درباره آنها نشان مى دهد. امام از نظر روح و جسم تا چه حد قدرتمند بوده است. يادآورى اين امور لرزه بر پيکر دشمنان او مى افکند.
بعضى از شارحان نهج البلاغه تحليل جالبى در اينجا دارند، مى گويند: پيامبر اسلام سه دوران مختلف را بعد از بعثت، پشت سر گذاشت; نخست دوران سيزه ساله مکه بود که دست به شمشير نبرد و تنها به مقاومت در برابر دشمنان و تعليم و تربيت دوستان پرداخت. دوران دوم از آغاز هجرت شروع مى شود تا جنگ احزاب که پيغمبر اکرم و مسلمانان غالباً در برابر دشمن حالت دفاعى داشتند و دوران سوم دوران فتح مکه و جنگ حنين بود که بيشتر جنبه تهاجمى داشت، هر چند هدف خاموش کردن آتش فتنه بود.
على(عليه السلام) در همه اين دورانها، در کنار پيامبر به فداکارى پرداخت. در دوران اوّل «ليلة المبيت» را پشت سر گذاشت که در بستر پيامبر خوابيد و جان خود را سپر بلاى او ساخت. در دوران دوم فداکارى هاى امام در جنگ بدر و احد و احزاب در کنار پيامبر فراموش ناشدنى است. در دوران سوم يعنى فتح مکّه و جنگ حنين نيز در صف اوّل در برابر دشمن قرار داشت.(20)
بعضى از نويسندگان از اين هم فراتر رفته و گفته اند: اميرمؤمنان حتى قبل از بعثت نيز مدافع پيامبر اکرم بود و در اينجا اشاره به داستانى کرده اند که از دوران هشت سالگى آن حضرت رخ مى دهد; امام در آن سن و سال با کودکان مکّه چنين مى گفت: محمّد(صلى الله عليه وآله) در خانه اش سخنى از بردگان نمى گويد و کنيز و غلامان (خديجه) را به عنوان جوانان خطاب مى کند و هرگز در برابر کارهاى خلاف آنها تندى نمى کند و حتى کلمه «افّ» را نيز به آنها نمى گويد.(21)
تعبير به «کَلاَکِلْ» (جمع کلکل به معناى استخوان سينه) اشاره به افراد نيرومند و سرکردگان است و «قرون» جمع «قرن» به معناى شاخ کنايه از افراد نيرومند است، زيرا شاخ حيوان از محکمترين اعضاى اوست.
***
پی نوشت:
1. «نکث» به معناى پيمان شکنى است و اهل نکث اشاره به طلحه و زبير و مانند آنهاست که با امام(عليه السلام)بيعت کردند. سپس بيعت خود را شکستند و جنگ جمل را به راه انداختند و سرانجام کشته شدند و به آنها ناکثون گفته مى شود.
2. «قاسطون» از ريشه «قسط» است که گاه به معناى ظلم و گاه به معناى عدالت مى آيد، زيرا اصل معناى آن همان سهم و نصيب است که اگر پرداخته شود عدالت و اگر باز گرفته شود ظلم است. در اينجا اشاره به اصحاب معاويه است که انواع ستمها را بر مردم روا مى داشتند.
3. «مارقة» از ريشه «مروق» بر وزن «غروب» خروج از چيزى است مخصوصاً هنگامى که تير از کمان خارج شود و فراتر از هدف برود از آن تعبير به مروق مى کنند و خوارج نهروان را از اين جهت «مارقة» يا «مارقين» گفته اند که آنها افرادى بسيار افراطى و خشک و متعصب بودند و به همين دليل همه را جز خودشان کافر مى دانستند (مانند وهابيها).
4. «دوّخت» از ريشه «دوخ» بر وزن «فوق» به معناى ذليل کردن و به تسليم کشاندن است.
5. شرح ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 130 .
6. اسد الغابة، جلد 4، صفحه 33 .
7. «ردهة» گودالى است که آب باران در آن جمع مى شود. به اتاقها يا حياط وسيع و سالن نيز اطلاق مى شود.
8. «صعقة» در اصل از صاعقه گرفته شده که سبب هلاکت مى شود. سپس به معناى هلاکت يا وحشتى که قلب را به لرزه در مى آورد استعمال شده است.
9. «وجبة» به معناى سقوط و خفقان و از کار افتادن و ساکت شدن است. واژه «وجبة» گاه به يک وعده غذا اطلاق مى شود. شايد به اين دليل که خوردن غذا باعث سکون و سکوت آدمى مى گردد.
10. «رجّة» از ريشه «رجّ» بر وزن «حج» به معناى به لرزه درآوردن است.
11. «اديلن» از ريشه «دولة» که گاه به معناى جابجايى و گاه به معناى ضعف و سُستى است گرفته شده و در اينجا به همان معناى اوّل است; يعنى قدرت را از آنان مى گيرم.
12. «يتشذر» از «تشذر» يعنى پراکنده شدن.
13. اين ماجرا و پيش بينى رسول خدا (با اختلاف در تعبيرات) درباره آنان در منابع معتبر اهل سنّت آمده است، از جمله: صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 111 و جلد 8، صفحه 52; صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 112; مسند احمد، جلد 3، صفحه 56 و 65 ; مصنف ابن ابى شيبه، جلد 8، صفحه 741; شرح ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 266; تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 360; اسد الغابة، جلد 2، صفحه 139 و کنزالعمال، جلد 11، صفحه 307 به بعد.
14. شرح ابن ابى الحديد جلد 2، صفحه 267 و 268 و البداية و النهاية، جلد 7، صفحه 337.
15. رجوع کنيد به : تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 54-55.
16. مصنف ابن ابى شيبه، جلد 10، صفحه 740 .
17. مصنف ابن ابى شيبه، جلد 10، صفحه 737 .
18. شرح ابن ابى الحديد،جلد 2، صفحه 275-277.
19. «نواجم» جمع «ناجمة» از «نجم» بر وزن «حجم» به معناى طلوع و ظهور است و به شاخهاى بلند که ظهور و بروز زيادى دارد نواجم قرون گفته مى شود، و از قبيل اضافه صفت به موصوف است.
20. فى ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنيه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151-155.
21. در فى ظلال نهج البلاغه (شرح محمد جواد مغنيه بر نهج البلاغه)، جلد 3، صفحه 151-155، اين جمله از عبدالرحمن شرقاوى نقل شده است.