پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 719-705
ويژگى هاى مهم قرآن:
همان گونه که قبلا گفته شد، امام(عليه السلام) در اين خطبه بليغ، نخست از اهميّت تقوا سخن مى گويد. سپس راه تقوا را که پيروى از آيين اسلام است شرح مى دهد و در مرحله بعد به اهميّت قيام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)، آورنده اسلام مى پردازد و در اين بخش آخر، از فضايل و امتيازات قرآن که معجزه جاويدان پيامبر و قانون اساسى اسلام است، سخن مى گويد. جالب اينکه امام در 42 جمله کوتاه و عميق و پرمعنا به 42 امتياز مهم قرآن اشاره و فضيلتهاى آن را به صورت گسترده، تشريح مى کند به گونه اى که بالاتر از آن نمى توان گفت.
در آغاز به ده فضيلت و امتياز مى پردازد و مى فرمايد: «سپس خداوند قرآن را بر او نازل فرمود، نورى که چراغهايش خاموشى ندارد، چراغى که فروغ آن زوال نپذيرد. دريايى که ژرفايش درک نشود و راهى که پيمودنش به گمراهى نمى انجامد، شعاعى که روشنايى اش تيرگى نگيرد، فرقان و جداکننده حق از باطلى که پرتو برهانش خاموش نگردد، بنايى که ارکانش منهدم نشود، و داروى شفابخشى که با وجود آن، بيماريها وحشت نياورد، قدرتى که ياورانش شکست نپذيرند و حقّى که مددکارانش بى يار و ياور نمانند»; (ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَيْهِ الْکِتَابَ نُوراً لاَ تُطْفَأُ مَصَابِيحُهُ، وَ سِرَاجاً لاَ يَخْبُو(1) تَوَقُّدُهُ، وَ بَحْراً لاَ يُدْرَکُ قَعْرُهُ، وَ مِنْهَاجاً(2) لاَ يُضِلُّ نَهْجُهُ،وَ شُعَاعاً لاَ يُظْلِمُ ضَوْءُهُ، وَ فُرْقَاناً لاَ يَخْمَدُ بُرْهَانُهُ، وَ تِبْيَاناً لاَ تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ، وَ شِفَاءً لاَ تُخْشَى أَسْقَامُهُ، وَ عِزًّا لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ، وَ حَقًّا لاَ تُخْذَلُ أَعْوَانُهُ).
جمله اوّل و دوم در واقع برگرفته از آياتى است که قرآن مجيد را به نور تشبيه کرده است; در آيه 15 مائده مى خوانيم : «(قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِينٌ); از سوى خدا نور و کتاب آشکارى براى شما آمد...»، زيرا قرآن مجيد جاده هاى تاريک زندگى را روشن مى سازد و راه را از بيراهه و پرتگاه، نشان مى دهد و کاروان جامعه انسانى را در بيابان پرفراز و نشيب اين جهان به سوى مقصد; يعنى سعادت دنيا و آخرت رهنمون مى گردد.
جمله سوم (وَ بَحْراً لاَ يُدْرَکُ قَعْرُهُ) اشاره به اسرار پنهانى و دقايق علوم است که در قرآن مجيد وجود دارد و فراتر از انديشه هاست و جز خاصّان درگاه الهى به آن نمى رسند. در احاديث اسلامى به بطون متعدد قرآن مجيد اشاره شده است.
تعبير به «منهاج» در جمله چهارم در مورد قرآن با توجه به اينکه منهاج به معناى جاده واضح و روشن و مستقيم است که رهروان آن گمراه نمى گردند ـ اشاره به اين است: کسانى که از اين طريق واضح و صراط مستقيم الهى بهره گيرند هرگز گرفتار گمراهى ها نمى شوند.
در جمله پنجم اشاره اى ديگرى به نورانيّت قرآن شده است، از اين نظر که شعاعش جاودانى است و هرگز زايل نمى گردد، همان گونه که قرآن درباره خودش مى گويد: «(لاَّ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِّنْ حَکِيم حَمِيد); هيچ گونه باطل (و باطل کننده اى) نه از پيش رو و نه از پشت سر به سراغ آن نمى آيد، زيرا از سوى خداوند حکيم و حميد نازل شده است».(4)
در جمله ششم اشاره به نکته مهم ديگرى مى کند و آن اين که قرآن، فرقان است; يعنى به هنگامى که حق و باطل به هم آميخته شود، آنچه مطابق قرآن است، حق و آنچه مخالف آن است باطل است و به اين ترتيب، حق را از باطل جدا مى سازد. تعبير به فرقان درباره قرآن در آيه اوّل سوره فرقان آمده است (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَکُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً) و از آن مهم تر اين که اين ويژگى قرآن هرگز به خمود و خاموشى و پنهانى نمى گرايد.
در جمله هفتم قرآن تشبيه به بنايى شده است که ارکان و ستونهاى آن چنان مستحکم است که هرگز ويران نمى شود و اين اشاره به جاودانگى تعليمات قرآن است.(5)
در جمله هشتم به تشبيه ديگرى برخورد مى کنيم; قرآن با داروى شفابخشى تشبيه شده که هيچ آثار زيانبارى ندارد، زيرا مى دانيم غالب داروها به مضمون «لَيْسَ مِنْ دَواء إِلاَّ وَ يُهَيِّجُ داء; هيچ دارويى نيست مگر اينکه اگر يک بيمارى را برطرف مى سازد بيمارى ديگرى را مى آفريند»(2) آثار منفى مختلفى دارند; ولى قرآن دارويى است که سرتا پا مثبت و شفابخش است.
تعبير به «شفاء» درباره قرآن در خود قرآن آمده است; در آيه 57 سوره «يونس» مى خوانيم: «(قَدْ جَاءَتْکُمْ مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ وَشِفَاءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ); از سوى پروردگار شما اندرزى براى شما آمد و چيزى که شفابخش بيماريهاى (اخلاقى) در سينه هاست».
در آيه 82 سوره «اسراء» آمده است : «(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْانِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ); و از قرآن آنچه شفاء و رحمت است براى مؤمنان نازل مى کنيم».
حتى از بسيارى از روايات معصومين استفاده مى شود که قرآن مجيد اضافه بر اين که درمان بيماريهاى عقيدتى و اخلاقى است، درمان بيماريهاى جسمانى نيز هست. از جمله در روايات در مورد تأثير بسيار مثبت سوره «حمد» براى بيماريهاى ظاهرى تأکيد شده است.
در تفسير کنزالدقائق و ديگر تفاسير در تفسير سوره حمد روايات متعددى در اين زمينه آمده است. مرحوم کلينى نيز در جلد دوم اصول کافى در باب فضل القرآن، روايات متعددى در اين زمينه نقل کرده است.
در نهمين و دهمين جمله از جمله هاى بالا سخن از انصار و اعوان قرآن به ميان آمده که هرگز گرفتار شکست نمى شوند و در برابر دشمنان تنها نمى مانند.
در ادامه اين بحث، امام(عليه السلام) به يازده امتياز ديگر در يازده جمله کوتاه و پى در پى اشاره کرده و قرآن را به دريا و چشمه سار و بناى مستحکم و معدن گرانبها و جاده روشن و آشکار تشبيه مى کند و مى فرمايد: «قرآن معدن ايمان و کانون آن است، چشمه سارهاى دانش و درياهاى علم و باغهاى عدالت و برکه هاى عدل و پايه هاى اسلام و بنيان آن و نهرهاى حق و دشتهاى خرّم و سرسبز دين است، دريايى است که هر چه از آن برگيرند پايان نمى گيرد و چشمه هايى است که هر چه از آن بردارند کم نمى شود و آبشخورهايى که هر چه از آن برکشند کاستى نمى يابد. منزلگاههايى است که مسافرانش راه خود را گم نمى کنند و نشانه هايى است که از چشم رهگذران پنهان نمى ماند و زمينهاى مرتفعى است که جويندگانش از آن نمى گذرند»; (فَهُوَ مَعْدِنُ الاِْيمانِ وَ بُحْبُوحَتُهُ(6)، وَ يَنَابِيعُ الْعِلْمِ وَ بُحُورُهُ، وَ رِيَاضُ(7) الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ(8)، وَ أَثَافِيُّ(9) الاِْسْلامِ وَ بُنْيَانُهُ، وَ أَوْدِيَةُ الْحَقِّ وَ غِيطَانُهُ(10). وَ بَحْرٌ لاَ يَنْزِفُهُ(11) الْمُسْتَنْزِفُونَ، وَ عُيُونٌ لاَ يُنْضِبُهَا(12) الْمَاتِحُونَ(13)، وَ مَنَاهِلُ لاَ يُغِيضُهَا(14) الْوَارِدُونَ، وَ مَنَازِلُ لاَ يَضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ، وَ أَعْلاَمٌ لاَ يَعْمَى عَنْهَا السَّائِرُونَ، وَ آکَامٌ(15) لاَ يَجُوزُ عَنْهَا الْقَاصِدُونَ).
تعبير به «مَعْدَنِ الاْيمانِ» اشاره به اين است که دلايل معارف اسلامى از توحيد و اثبات وجود خدا گرفته تا مسئله معاد و اعجاز قرآن و ولايت، همه در قرآن مجيد به صورت گسترده آمده است; دلايلى که سرچشمه دلايل ديگر است، زيرا معدن به چيزى گفته مى شود که منبع و مرکز اصلى اشياى گرانبها و مورد نياز است.
در جمله دوم همين مطلب به تعبير ديگرى آمده است. قرآن را به عنوان چشمه جوشان و درياى علم، بلکه چشمه هاى جوشان و درياها شمرده که اهل ايمان مى توانند علوم مختلف را از آن برگيرند و امروز ما مى دانيم سرچشمه علم کلام و فقه و اخلاق و تاريخ انبيا و تاريخ اسلام و علوم ديگرى در قرآن مجيد است.
در جمله سوم به مسئله مهم ديگرى اشاره کرده و قرآن را به عنوان باغهاى عدالت و غديرها و آبگيرهاى آن معرفى نموده است. قرآن مجيد همه مؤمنان را مخاطب ساخته، مى گويد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا کُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ)(16); يعنى قيام به عدالت را کافى نمى شمرد، بلکه «قوّام» بودن را لازم مى داند که صيغه مبالغه و تأکيد است حتى تصريح مى کند دوستيها و دشمنيها هرگز مانع اجراى عدالت نشود: (وَلاَ يَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى).(17)
و نيز در ذيل آيه اوّل مى گويد: حتى به جهت طرفدارى از پدر و مادر و نزديک ترين نزديکان، در اجراى عدالت سستى نکنيد.
قابل توجه اينکه امام(عليه السلام) عدالت را تشبيه به باغ و استخرهايى کرده که باغ را آبيارى مى کند و به يقين جامعه اى که عدالت در آن اجرا مى شود همان زيبايى باغ و خرّمى و طروات ناشى از آبيارى کافى دارد و جامعه اى که غرق ظلم و تبعيض گردد، به بيابان خشک و سوزان و خالى از آب و علف مى ماند.
در چهارمين جمله سخن از اساس و بنيان اسلام است که در قرآن مجيد ديده مى شود، زيرا «اثافى» و «بنيان» به معناى ريشه ها و پايه هاست و طبق حديث معروف امام باقر(عليه السلام) اسلام بر پنج پايه بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولايت (جهاد، امر به معروف و نهى از منکر از توابع ولايت است); «بُنِىَ الاِْسْلامُ عَلى خَمْسَةِ اَشْياء; عَلَى الصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ وَ الْحَجِّ وَ الصَّوْمِ وَ الْوِلايَةِ»(18) و مى دانيم اصول اين فرايض الهى همه در قرآن مجيد به صورت گسترده آمده است.
در جمله پنجم سخن از حق است (حق به معناى گسترده آن که تمامى حقوق الهى و انسانى و اجتماعى را در بر مى گيرد. امام مى فرمايد: «نهرها و زمينهاى آباد حق در قرآن است».
در ششمين و هفتمين و هشتمين جمله سخن از پايان ناپذيرى معارف و علوم قرآنى است که هر چه از آن برگيرند کاستى نمى يابد و تا دامنه قيامت حقايق تازه اى براى انديشمندان و جويندگان و پويندگان راه خدا ارائه مى دهد، دليل آن هم روشن است; قرآن کلام خداست و کلام خدا همچون ذات خدا پايان ناپذير و نامحدود است، همان گونه که در حديث پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «لا تُحْصى عَجائِبُهُ وَ لا تُبْلى غَرائِبُهُ; شگفتيهاى قرآن شمارش نمى گردد و غرائب آن هرگز کهنه نمى شود».(19)
اين سخن، پيامى براى همه مفسّران قرآن دارد که هرگز تصوّر نکنند آنچه را از قرآن استفاده کرده اند آخرين سخن است و نکته تازه و جديدى ماوراى آن نيست.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «که در پاسخ اين سؤال که چرا قرآن هرگز کهنه نمى شود؟ فرمود: زيرا خداوند او را براى زمان خاص و گروه معيّنى قرار نداده است»: «فَهُوَ في کُلِّ زَمان جَديدٌ وَ عِنْدَ کُلِّ قَوْم غَضٌّ إلى يَوْمِ الْقِيامَةِ; قرآن در زمانى نو است و نزد هر قوم و ملّتى تا روز قيامت تازه و پر طراوت است».(20)
در نهمين و دهمين و يازدهمين امتياز، اشاره به روشن بودن راه قرآن و تضمين هدايت پويندگان اين راه است: نه مسافرانش گمراه مى شوند، نه نشانه هايش بر رهروان پوشيده مى ماند و نه منزلگاه هاى مطمئنّش بر کسى مخفى خواهد بود.
سپس امام در ادامه اين اوصاف والاى قرآن به پنج وصف هماهنگ ديگر قرآن اشاره کرده، مى فرمايد: «خداوند آن را فرونشاننده عطش دانشمندان، بهار دلهاى فقيهان و جادّه هاى وسيع صالحان قرار داده است. دارويى است که با بهره گيرى از آن اثرى از بيمارى باقى نمى ماند و نورى است که ظلمتى با آن نخواهد بود»; (جَعَلَهُ اللّهُ رِيًّا(21)لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ، وَ رَبِيعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ، وَ مَحَاجَّ(22) لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ، وَ دَوَاءً لَيْسَ بَعْدَهُ دَاءٌ، وَ نُوراً لَيْسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ).
اينکه در جمله اوّل مى فرمايد: «خداوند قرآن را سبب فرو نشاندن عطش دانشمندان قرار داده» اشاره به اين است که هر دانشمندى تشنه علم بيشتر است، زيرا طعم علم و دانش را چشيده است و چون علوم و دانش هاى قرآن مجيد بسيار گسترده و نامحدود است، دانشمندان مى توانند با آن عطش علمى خود را فرو بنشانند.
در کلمات قصار امام(عليه السلام) در نهج البلاغه نيز آمده است : «مَنْهُومانِ لا يَشْبَعانِ; طالِبُ عِلْم وَ طالِبُ دُنْيا; دو گروه گرسنه اند که هرگز سير نمى شوند; طالبان علم و طالبان دنيا».(23)
اگر در جمله دوم مى فرمايد: «قرآن بهار دلهاى فقيهان و عاقلان است» اشاره به اين است که در فصل بهار عالم طبيعت، زندگى را از سر مى گيرد. گياهان و گلها و ميوه ها ظاهر مى شوند. قرآن مجيد نيز در دلهاى آگاهان همين اثر را دارد; گلهاى فضيلت، ميوه هاى لذت بخش ايمان و اخلاق و معرفت و سرانجام قرب الهى در پرتو قرآن فراهم مى شود.
در جمله سوم، امام(عليه السلام) قرآن را جادّه وسيع و روشن رهروان راه حق مى شمرد، زيرا صالحان کسانى هستند که در مسير سير و سلوک الى الله گام بر مى دارند و بهترين جاده اى را که مى توانند براى رسيدن به مقصد برگزينند مسير قرآن مجيد است.
در چهارمين جمله اشاره به نکته جديدى مى کند و آن اين که داروها گاه تنها جنبه تسکينى دارند و گاه درمان موقّت و گاه درمان کامل; ولى عوارض منفى و بيماريهاى جنبى به بار مى آورند; اما قرآن دارويى است که هيچ يک از اين ضعفهاى سه گانه را ندارد; دارويى است که به طور کامل درمان مى کند و فاقد هر عارضه منفى است.
در پنجمين جمله باز به نکته تازه اى اشاره مى کند و آن اين که نورهاى عالم ماده، گاه آميخته با ظلمت اند (مانند نور بين الطلوعين و بين الغروبين) و اگر ظلمتى با آن آميخته نيست يا خسوف و کسوفى دارد و ياغروب و افولى; ولى نور قرآن نه غروب و افولى دارد و نه خسوف و کسوفى، زيرا از نور علم حق سرچشمه گرفته و در آنجا ظلمت راه ندارد و مى دانيم: (اَللهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ...).(24)
در ادامه اين اوصاف، امام به چهار امتياز ديگر از امتيازهاى قرآن اشاره کرده، مى فرمايد: «ريسمانى است که دستاويز آن مطمئن و پناهگاهى است که قلّه بلند آن مانع نفوذ دشمن و عزّت و قدرت است براى کسى که تحت ولايتش قرار گيرد و محل امنى است براى آن کس که در حوزه اش وارد شود»; (وَ حَبْلاً وَثِيقاً عُرْوَتُهُ، وَ مَعْقِلاً(25) مَنِيعاً ذِرْوَتُهُ، وَ عِزًّا لِمَنْ تَوَلاَّهُ، وَ سِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ).
امام(عليه السلام) با بيان اين چهارم وصف در واقع سعادت انسان را به دژ محکمى تشبيه کرده که بر فراز کوه بلندى قرار دارد و رهروان اين راه همچون کوهنوردان بايد از طنابهاى محکمى که به نقاط بالاتر کوه بسته مى شود و دستگيره هاى محکمى دارد استفاده کنند تا به آن دژ برسند و آن دژ در جايى قرار دارد که دشمن به آن دست نمى يابد و هر کس در سايه آن قرار گيرد قدرتى غير قابل شکست مى يابد و آن کس که در آن وارد شود، سالم مى ماند.
دشمن اصلى انسان، هواى نفس و شيطان است و ناامنيها نيز از همين جا سرچشمه مى گيرد. کسى که در پناه قرآن قرار مى گيرد، بر قله رفيع سلامت و سعادت و در عزت و امنيّت خواهد نشست.
آن گاه امام به پنج وصف ديگر هماهنگ، از اوصاف قرآن اشاره کرده، مى فرمايد: «قرآن راهنمايى است براى کسى که به آن اقتدا کند، و عذرى است براى آن کس که آن را مذهب خويش برگزيند و دليل و برهانى است براى کسى که با آن سخن گويد، و گواهى است براى کسى که به کمک آن در برابر دشمنش بايستد، و سبب پيروزى است براى آن کس که به آن احتجاج کند»; (وَ هُدًى لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ، وَ عُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ(26)، وَ بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ، وَ شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ، وَ فَلْجاً(27) لِمَنْ حَاجَّ بِهِ).
منظور از هدايت در جمله اوّل روشن است و منظور از عذر در جمله دوم ممکن است اتمام حجّت باشد که قرآن به همه افراد در مورد ايمان و انجام وظايف الهى، اتمام حجّت مى کند و نيز ممکن است منظور اين باشد که قرآن سند معذور بودن در پيشگاه خدا در قيامت است به اين معنا که هر کس اعمال خود را با دستور و پيام قرآن هماهنگ سازد،در پيشگاه خدا معذور خواهد بود. معناى دوم صحيح تر به نظر مى رسد.
تعبير به «بُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ» اشاره به اين است که نه تنها انسان در عقايد و اعمال خود مى تواند تکيه بر قرآن کند، بلکه براهين قرآنى در مقابل مخالفان; خواه در مبدأ و معاد باشد و خواه در برنامه هاى زندگى، بهترين برهان است.
تعبير به «شَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ» تأکيد بيشترى بر اين معناست که هر کس قرآن را شاهد و گواه خود در مقابل خصم بگيرد، بهترين شاهد و گواه محسوب خواهد شد و نتيجه آن همان چيزى است که در جمله پنجم آمده که استدلال و استشهاد به قرآن، سبب پيروزى و غلبه بر مخالفان است.
سپس امام(عليه السلام) در هفت وصف باقى مانده از 42 وصفى که در اين بخش از خطبه درباره قرآن بيان کرده، مى فرمايد: «قرآن نجات دهنده خوبى است براى کسى که به آن عمل کند و مرکب راهوارى است براى آن کس که آن را به کار گيرد، نشانه افتخارى است براى کسى که خود را با آن نشانه گذارى کند، و سپر مطمئنّى است براى آن کس که خود را در پناه آن قرار دهد و علم و دانش پرارزشى است براى کسى که آن را حفظ و نگهدارى کند و گفتار والايى است براى آن کس که آن را روايت نمايد و حکم قاطعى است براى کسى که با آن قضاوت کند»; (وَ حَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ، وَ مَطِيَّةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ، وَ آيَةً لِمَنْ تَوَسَّمَ(28)، وَ جُنَّةً لِمَنِ اسْتَلاَْمَ(29)، وَ عِلْماً لِمَنْ وَعَى، وَ حَدِيثاً لِمَنْ رَوَى، وَ حُکْماً لِمَنْ قَضَى).
در جمله هاى اول و دوم، مؤمنان به قرآن را به کسى تشبيه مى کند که بر مرکبى از نور سوار شده و به سوى آسمان سعادت در پرواز است، مرکبى مطمئن و راهوار.
در جمله سوم قرآن را مدال افتخارى مى شمارد براى همه کسانى که آن را نشانه زندگى خود قرار مى دهند. آيات قرآن بهترين شعار و نشانه هاى آن بهترين نشانه هاست.
در جمله چهارم آن را زرهى شمرده که انسان را در نبرد با دشمنان از گزند حوادث، حفظ مى کند. هم دشمنان ظاهرى و مخالفان اسلام و هم دشمنان باطنى و درونى; يعنى هواى نفس و هم دشمنى پنهانى يعنى شيطان.
در پنجمين و ششمين و هفتمين وصف، در واقع به علوم حاصل از قرآن اشاره مى کند; جمله «وَ عِلْماً لِمَنْ وَعى» ممکن اشاره به استدلالات منطقى قرآن باشد و جمله «حَديثاً لِمَنْ رَوى» اشاره به حديث نقلى و احاديثى که از ناحيه وحى به دست آمده است.
در آخرين جمله، به کاربرد علمى آن در مسئله قضاوت و داورى اشاره مى کند. بنابراين که قضا در اين جمله به معناى داورى در مخاصمات باشد، و اگر قضا هر گونه حکم و قضاوت را شامل شود، همه احکام فقهى و عقيدتى را در بر گيرد.
***
نکته ها:
1ـ عظمت قرآن از ديدگاه اميرمؤمنان (عليه السلام)
بحث درباره عظمت قرآن در خطبه هاى فراوانى از نهج البلاغه آمده است; ولى در هيچ خطبه اى بحثى به اين گستردگى و جامعيت ديده نمى شود.
در 42 امتيازى که امام(عليه السلام) در اين خطبه ذکر فرموده، مطالبى است که ناظر ناآگاه ممکن است آن را ادّعاى بى دليل پندارد; ولى با دقّت در آيات خود قرآن، شواهد و دلايل کافى براى آن يافت مى شود.
مثلا اگر امام قرآن را معدن ايمان و سرچشمه علم مى شمرد، به جهت آن است که قرآن مجيد درباره مهم ترين مسائل عقيدتى; يعنى مبدأ و معاد، آن قدر دلايل گوناگون عقلى ذکر کرده که درهاى ايمان به خدا و معاد را به روى هر انسان منصفى مى گشايد.
در مسئله خداشناسى، دست انسانها را گرفته، به اوج آسمانها و اعماق زمين مى برد; آمد و شد منظّم شب و روز، حرکت منظم بادها،(30) آفرينش انواع حيوانات و گياهان و ميوه ها،(31) پرواز پرندگان بر فراز آسمانها(32)، حرکت ابرها و سيراب شدن سرزمينهاى تشنه، بر اثر ريزش بارانها(33) که هر کدام جلوه اى از نظم عالم آفرينش است، به او نشان مى دهد تا يقين پيدا کند در وراى اين دستگاه، مبدأ علم و قدرتى است که آن را به اين صورت مى گرداند. در مسئله معاد دست انسان حق طلب را گرفته به آغاز آفرينش مى برد(34) و صحنه هاى معاد را در عالم گياهان(35) و قدرت خدا را بر احياى استخوان پوسيده مردگان(36) نشان مى دهد.
در زمينه عدالت آن قدر به آن اهميّت داده که آن را از وظايف حتمى مؤمنان(37) و اجراى آن راحتى درباره دشمنان سرسخت، توصيه مى کند(38) و انحراف از آن را گناهى بزرگ مى شمرد.
اگر اميرمؤمنان آن را چشمه جوشان فيض الهى براى سيراب کردن قلوب علما و بهار دل هاى فقها مى شمرد، دليل آن در خود قرآن است، زيرا با اينکه هزاران تفسير بر قرآن مجيد نوشته شده، باز هر روز دانشمندان به کشف تازه اى در قرآن مجيد دست مى يابند.
اگر امام(عليه السلام) مى فرمايد: قرآن سبب عزت و شوکت مسلمانان است، دليلش آن است که در آيات مختلف، آنها را به وحدت کلمه و عدم تفرقه دعوت کرده و پيوند مؤمنان را پيوند برادران شمرده و نتيجه آن را عزّت مؤمنان در سايه عزت خدا دانسته است.(39)
همچنين تمام موضوعاتى را که امام به عنوان 42 امتياز براى قرآن در اين بخش از خطبه ذکر فرموده، ريشه هاى آن را در قرآن مى يابيد، که اگر جمع آورى شود يک کتاب قطور تشکيل مى دهد. دستوراتى که اگر به آنها عمل شود به يقين اين آثار از آنها به دست مى آيد.
2ـ دانشمندان بيگانه و قرآن
عظمت قرآن چنان است که نه تنها مسلمانان و پيشوايان بزرگ اسلام آن را به اين اوصاف بزرگ مى ستايند، بلکه دورافتادگان با خبر نيز پس از غور در آيات اين کتاب بزرگ آسمانى، به عظمت آن اعتراف کرده و تعبيراتى دارند که بسيار قابل توجه است:
«آلبر ماله» مورّخ و دانشمند معروف فرانسوى در کتاب «تاريخ عمومى» خود درباره قرآن چنين مى نويسد:
«قرآن کتاب به تمام معنا ممتازى است که جايگزين ساير کتابهاى عالى و دربرگيرنده همه علوم (انسانى) است، کتابى است که هم داراى دستورات مذهبى و هم قوانين مدنى امروز است; هم نسخه راهنماى يک قاضى و هم کمال مطلوب يک پيشواى روحانى است».(40)
«ويل دورانت» دانشمند و فيلسوف معروف معاصر در کتاب تاريخ تمدّن خود مى نويسد:
«قرآن در جانهاى ساده و بى آلايش، عقايدى آسان و دور از ابهام پديد مى آورد که از رسوم تشريفات ناروا دور است و از قيد مراسم بت پرستى و کاهنى آزاد. ترقّى اخلاق و فرهنگ مسلمين به برکت آن انجام گرفته و اصول نظم اجتماعى و وحدت جمعى را در ميان آنان استوار ساخته است.
ـ سپس مى افزايد: ـ عقول آنان را از بسيارى از اوهام و خرافات و ظلم و خشونت رهايى بخشيده و مردم زبون را از حرمت و عزّت نفس برخوردار ساخته و در جامعه مسلمين چنان اعتدال و تقوايى به وجود آورده که در هيچ يک از مناطق جهان که قلمرو انسان سفيد پوست بوده است، نظير نداشت».(41)
«رالف لين تون» (نويسنده کتاب سير تمدن) مى نويسد:
«آموزشگاه عالى قرآن، راه ترقّى و پيشرفت هر فرد را از هر طبقه به هر مقام هموار ساخته است، به گونه اى که حتّى فرزند يک نفر برده، مى تواند در جامعه اسلامى به مقامات عالى و والا برسد».(42)
پروفسور «دراپرز اروپ» مى گويد:
«قرآن شامل پيشنهادها و دستورات عالى اخلاقى است و از بخش هايى تشکيل يافته که مورد قبول همگان قرار مى گيرد. اين دستورات به خودى خود کامل و رسا بوده و براى برنامه زندگى مردم راهنماى حيات و ضرورى است».(43)
«جان ديون پورت» مؤلّف کتاب «عذر تقصير به پيشگاه محمّد و قرآن» مى نويسد: «قرآن به اندازه اى از نقايص مبرّا و منزّه است که نيازمند کوچک ترين تصحيح و اصلاحى نيست و ممکن است از اوّل تا به آخر آن را خواند بى آنکه انسان کمترين ملامتى از آن احساس کند».(44)
«گوته» شاعر و دانشمند مشهور آلمانى مى گويد:
«ساليان دراز کشيشان از خدا بى خبر ما را از پى بردن به حقايق قرآن مقدّس و عظمت آورنده آن محمّد(صلى الله عليه وآله)، دور نگاه داشته بودند; اما هر قدر که قدم در جادّه علم و دانش گذارديم پرده هاى جهل و تعصّب نابجا از بين رفته و اين کتاب توصيف ناپذير (قرآن) جهانيان را به سوى خود جلب نموده و تأثير عميقى در علم و دانش جهان مى گذارد، و سرانجام محور افکار مردم جهان مى گردد».(45)
***
پی نوشت:
1. «يخبو» از مادّه «خبو» بر وزن «سرو» به معناى خاموش شدن گرفته شده است.
2. «منهاج» به راه روشن و آشکار گفته مى شود و «نهج» به معناى پيمودن چنين راهى است.
3. فصّلت، آيه 42 .
4. در نسخه نهج البلاغه «صبحى صالح» به جاى «بنيان» «تبيان» آمده است; ولى جمعى از شارحان در متن همان «بنيان» را ذکر کرده اند و متناسب با «لا تهدم ارکانه» همين است.
5. الکافى، جلد 8، صفحه 273، حديث 409 .
6. «بحبوحه» به معناى کانون و وسط چيزى است.
7. «رياض» جمع «روضه» به معناى باغ است.
8. «عذران» جمع «عذير» به معناى آبگير و برکه است و به معناى رودخانه نيز آمده است و در اصل گودالى است که بر اثر سيل، آب در آن جمع مى شود.
9. «اثافىّ» جمع «أثفيّه» بر وزن «أضحيّه» از ماده «أثف» بر وزن «اسب» به معناى ثبات و استقرار گرفته شده و «اثفيه» به سنگهاى ثابتى گفته مى شود که ديگ را روى آن مى گذارند. گاه اين واژه به سه پايه هم اطلاق مى گردد.
10. «غيطان» جمع «غيط» بر وزن «زيد» به معناى شدت و زمين وسيع است.
11. «ينزف» از ريشه «نزف» بر وزن «نظم» به معناى آب از چيزى کشيدن است (و به معناى خون گرفتن هم آمده است) و «مستنزفون» به کسانى گفته مى شود که آب را آن قدر از چاه يا استخر مى کشند که پايان مى گيرد.
12. «ينضب» در اصل از ريشه «نضوب» به معناى فرو رفتن آب در زمين است و جمله «لا ينضبها» مفهومش اين است که آب آن چشمه ها را پايان نمى دهد.
13. «ماتحون» جمع «ماتحه» از ريشه «متح» بر وزن «مدح» به معناى آب کشيدن از چاه يا چشمه است.
14. «يغيض» از مادّه «غيض» بر وزن «غيب» در اصل به معناى فرو کش کردن و فرو بردن (به صورت لازم و متعدّى) است و در جمله بالا به معناى کاستن گرفتن است.
15. «آکام» جمع «اکمه» بر وزن «طلبه» به معناى تپّه بلندى است که از سنگ يا شن تشکيل شده باشد.
16. نساء، آيه 135 .
17. مائده، آيه 8 .
18. الکافى، جلد 2، صفحه 18، باب دعائم الاسلام.
19. همان، صفحه 599 .
20. بحارالانوار، ج 17، ص 213، ح 18.
21. «رىّ» (با کسر راء و فتح آن) به معناى سيراب شدن است.
22. «محاجّ» جمع «محجّه» به معناى راه روشن و وسيع است.
23. نهج البلاغه، کلمات قصار، 457 .
24. نور، آيه 35 .
25. «معقل» به معناى پناهگاه و سنگر است. از ريشه «عقل» به معناى بازداشتن گرفته شده، زيرا پناهگاه انسان را از گزند حوادث دور مى دارد.
26. «انتحل» به معناى پذيرش مذهب و آيين از ريشه «نحله» بر وزن «خرقه» به معناى ايمان و مذهب گرفتن است.
27. «فلج» به معناى ظفر و پيروزى است.
28. «توسّم» از «وسم» بر وزن «وصل» به معناى علامت گذارى گرفته شده است. اين ماده، گاه به معناى زيبايى نيز به کار مى رود.
29. «استلأم» از ريشه «لئم» بر وزن «لعن» به معناى جمع کردن و التيام بخشيدن و هماهنگ نمودن ميان دو چيز است و «استلام» به معناى پوشيدن زره يا ساير ابزار جنگ است، گويى ميان اين ابزار و بدن خود هماهنگى ايجاد مى کند.
30. (إِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْکِ الَّتِي تَجْرِى فِى الْبَحْرِ بِمَا يَنفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنزَلَ اللهُ مِنْ السَّمَآءِ مِنْ مَآء فَأَحْيَا بِهِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ کُلِّ دَآبَّة وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَآءِ وَالاَْرْضِ لاَيَات لِّقَوْم يَعْقِلُونَ). (بقره، آيه 164)
31. (وَفِى الاَْرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَاب وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَان يُسْقَى بِمَآء وَاحِد وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْض فِى الاُْکُلِ إِنَّ فِى ذلِکَ لاَيَات لِّقَوْم يَعْقِلُونَ). (رعد، آيه 4)
32. (أَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّرَات فِى جَوِّ السَّمَآءِ مَا يُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللهُ إِنَّ فِي ذلِکَ لاَيَات لِّقَوْم يُؤْمِنُونَ). (نحل، آيه 79)
33. (اللهُ الَّذِى يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَاباً فَيَبْسُطُهُ فِى السَّمَآءِ کَيْفَ يَشَآءُ وَيَجْعَلُهُ کِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ)، (فَانظُرْ إِلَى آثَارِ رَحْمَتِ اللهِ کَيْفَ يُحْىِ الاَْرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا). (روم، آيه 48 و 50)
34. (کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ). (اعراف، آيه 29)
35. (وَاضْرِبْ لَهُمْ مَّثَلَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا کَمَآء أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّمَاءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الاَْرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّيَاحُ وَکَانَ اللهُ عَلَى کُلِّ شَىْء مُّقْتَدِراً). (کهف، آيه 45)
36. (وَضَرَبَ لَنَا مَثَلا وَنَسِىَ خَلْقَهُ قَالَ مَنْ يُحْىِ الْعِظَامَ وَهِىَ رَمِيمٌ * قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِى
أَنشَأَهَآ أَوَّلَ مَرَّة وَهُوَ بِکُلِّ خَلْق عَلِيمٌ). (يس، آيه 78-79)
37. (يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ للهِِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ). (نساء، آيه 135)
38. (وَلاَ يَجْرِمَنَّکُمْ شَنئَانُ قَوْم عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللهَ إِنَّ اللهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ). (مائده، آيه 8)
39. (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِيعاً وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللهِ عَلَيْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَآءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً). (آل عمران، آيه 103)(وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلکِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ). (منافقون، آيه 8)
40. فرهنگ اسلام شناسان خارجى، تأليف حسين عبداللهى خروش، جلد 1، صفحه 15 .
41. عصر ايمان، بخش دوم، تمدن اسلامى، صفحه 52 .
42. فرهنگ اسلام شناسان خارجى، جلد 1، صفحه 15 .
43. همان، صفحه 14 .
44. از مقدمه کتاب سازمانهاى تمدن امپراطورى اسلام، ص 111 .
45. تفسير نمونه، جلد 1، صفحه 137 .