پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 560-552
ويژگى هاى بندگان خالص خدا
در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به سراغ نکته مهمّى مى رود که بخش گذشته را تکميل مى کند و آن اينکه بنده مخلص خداوند - که موضوع سخن در بخش هاى سابق است- بعد از آگاهى و خودسازى و تهذيب نفس و رسيدن به مقامات عاليه در علم و عمل و تقوا، کمر همّت براى هدايت خلق مى بندد و همچون چراغ روشنى فرا راه مردم مى شود و آنها را از ظلمات جهل و وهم و گمراهى رهايى مى بخشد و در واقع بعد از پايان «سير إلى الحقّ» و «في الحقّ»، مرحله «سير إلى الخلق» او شروع مى شود و به اداى رسالتى همچون رسالت انبيا مى پردازد.
مى فرمايد: «او خود را براى خداوند سبحان در بالاترين امور (براى انجام رسالت ها و وظايف) قرار داده (و در حقيقت عزم خود را بر انجام اين وظيفه الهى جزم کرده است).» (قَدْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلّهِ -سُبْحَانَهُ- فِي أَرْفَعِ الاُْمُورِ).
سپس به شرح اين وظايف پرداخته، با جمله هاى کوتاه و پرمعنا روى نقاط حسّاس تکيه مى کند; مى فرمايد: «به هر مشکلى پاسخ گويد و فروع را به اصول بازگرداند» (مِنْ إِصْدَارِ کُلِّ وَارِد عَلَيْهِ، وَ تَصْييرِ کُلِّ فَرْع إِلَى أَصْلِهِ).
اين سخن، به اين نکته مهمّ اشاره مى کند که اين بنده آگاه و مخلص، از نظر احاطه به مبانى معرفت دينى و احکام آن، آنچنان تواناست که آمادگى براى پاسخ به هر سؤالى و حلّ هر مشکلى را دارد.
در ضمن، اين نکته را نيز خاطر نشان مى کند که در اسلام هيچ سؤالى بدون پاسخ نيست و هيچ مشکلى در معارف الهيّه و احکام فرعيّه، بدون راه حل نمى باشد و اين همان چيزى است که پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در حجّة الوداع در خطبه تاريخى اش بيان فرمود و گفت: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ! وَ اللّهِ مَا مِنْ شَيْء يُقَرِّبُکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ، وَ يُبَاعِدُکُمْ مِنَ النَّارِ، إِلاَّ وَ قَدْ أَمَرْتُکُمْ بِهِ، وَ مَا مِنْ شَىْء يُقَرِّبُکُمْ مِنَ النَّارِ، وَ يُبَاعِدُکُمْ مِنَ الْجنَّةِ، إِلاَّ وَ قَدْ نَهَيْتُکُمْ عَنْهُ; اى مردم به خدا قسم هر آنچه شما را به بهشت (و سعادت) نزديک مى کند و از آتش دوزخ (و بدبختى ها) دور مى سازد، شما را به آن امر کردم و هر آنچه شما را به دوزخ نزديک مى کند و از بهشت دور مى سازد، شما را از آن نهى نمودم.»(1) و اين همان چيزى است که در فقه پيروان اهل بيت(عليهم السلام) به عنوان «خالى نبودن هيچ واقعه اى از حکمى» از آن ياد مى شود.
جمله «تَصْييرِ کُلِّ فَرْع إِلَى أَصْلِهِ» در واقع اشاره به همان تعريفى است که بزرگان دين، براى اجتهاد و استنباط ذکر کرده اند و مى گويند: حقيقت اجتهاد «رَدُّ الْفُرُوعِ إِلَى الاُْصُولِ» است. يعنى با در دست داشتن قواعد و اصول کلّى که از کتاب و سنّت و دليل عقل، استفاده شده، به هر فرعى پاسخ گفته شود و مجتهد کسى است که بداند هر فرعى به کدام اصل باز مى گردد. در ضمن اين جمله «گشوده بودن باب اجتهاد» را در هر عصر و زمان روشن مى سازد، در حالى که شرايط مجتهد را، از نظر علم و عمل در بخش هاى گذشته اين خطبه، بيان فرموده است.
سپس مى افزايد: «او چراغ روشن تاريکى ها، و برطرف کننده نابينايى ها و کليد حلّ مبهمات و دورکننده مشکلات و راهنماى (گمشدگان) بيابانهاى زندگى است.» (مِصْبَاحُ ظُلُمَات، کَشَّافُ عَشَوَات،(2) مِفْتَاحُ مُبْهَمَات، دَفَّاعُ مُعْضِلاَت، دَلِيلُ فَلَوَات(3)).
امام(عليه السلام) با اين پنج وصفى که بيان نموده، نشان مى دهد که اين بنده آگاه و با تقوا چگونه پرده هاى ظلمانى جهل را مى شکافد و چشمان نابينايان معرفت را باز مى کند; قفل هايى که بر درهاى مبهمات است، مى گشايد و مشکلات مردم را حل مى کند و در بيابان زندگى، که بيم گمراهى و سرگردانى و اسارت در چنگال دزدان و درندگان مى رود، مردم را به شاهراه حق و نجات، هدايت مى کند.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به پنج وصف ديگر از اين عالم ربّانى اشاره کرده، مى فرمايد: «او آنجا که لازم است سخن مى گويد و (حقّ را به مخاطبان، به خوبى) تفهيم مى کند و آنجا که لازم نيست، سکوت مى کند و سالم مى ماند» (يَقُولُ فَيُفْهِمُ، وَ يَسْکُتُ فَيَسْلَمُ).
آرى، سخن گفتن او، هدف مهمى را دنبال مى کند و سکوتش هدفى ديگر. آنجا که بايد روشنگرى کند، داد سخن مى دهد و مطالب لازم را تفهيم مى کند و آنجا که در سخن گفتن بيم گناه و خطر آلودگى به معاصى است، سکوت را ترجيح مى دهد; هر دو براى خدا است و هر دو در طريق رضاى او است.
افرادى را مى شناسيم که در گفته ها و نوشته هاى خود سعى در پيچيدگى و اغلاق دارند; شايد به اين منظور که مقام علمى خود را نشان دهند، در حالى که خواننده، يا شنونده جز مفاهيم مبهم چيزى بدست نمى آورد; ولى عالمان مخلص، طبق گفته امام(عليه السلام) گرفتار اين اوهام و رياکارى ها نمى شوند; آنها سخن را آن گونه ادا مى کنند، که مخاطب بفهمد; سکوت آنها نيز براى فرار از مسئوليّت و عافيت طلبى نيست; بلکه آن هم براى سلامت و رهايى از چنگال معصيت هوا و هوسها، و معصيت خدا است.
سپس به مقام اخلاص اين عارف الهى اشاره کرده، مى افزايد: «خويش را براى خدا خالص کرده و خدا خلوص او را پذيرفته (و خالصترش ساخته است).» (قَدْ أَخْلَصَ لِلّهِ فَاسْتَخْلَصَهُ).
اين تعبير، ممکن است اشاره به نکته لطيفى باشد و آن اينکه ناخالصى هاى روحى و اخلاقى انسان دوگونه است: بخشى از آن براى او قابل رؤيت مى باشد و در سايه خودسازى و جهاد اکبر مى تواند آن را برطرف سازد; ولى بخشى از اين ناخالصى ها به آسانى به چشم نمى آيد. خداوند کسانى را که در مرحله اوّل پيروز شوند، يارى مى دهد و قسم دوم ناخالصى هاى وجود آنها را برطرف مى سازد. در روايات اسلامى آمده است: «إِنَّ الشِّرْکَ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ، عَلَى صَفَاة سَوْدَاءَ، فِي لَيْلَة ظَلْمَاءَ; شرک و توجّه به غير خدا (در عمل انسان) مخفى تر است از حرکت مورچه، بر سنگ سياه، در شب تاريک و ظلمانى».(4) بديهى است، پاکسازى اعماق دل از چنان شرکى، جز به امداد الهى امکان پذير نيست.
سپس به دنبال بيان اين سه وصف، نتيجه گيرى فرموده و به دو وصف ديگر اشاره مى کند; مى فرمايد: «از اين رو، او از معادن و گنجينه هاى دين خدا است و از ارکان زمين او!» (فَهُوَ مِنْ مَعَادِنِ دِينِهِ، وَ أَوْتَادِ أَرْضِهِ).
آرى، آن کس که وجودش از هر نظر خالص شده و کار او تعليم و تربيت است، به منزله معدن فناناپذيرى است که دائماً جواهرات و فلزات گرانبها از آن استخراج مى کنند و در برابر طوفانهاى شرک و گناه، و وسوسه هاى شياطين جنّ و انس، که به سوى جامعه انسانى مىوزد، همچون کوهى است که در قرآن مجيد «ميخِ زمين» شمرده شده; زيرا کوهها از يک سو، طوفانها را درهم مى شکنند و مردمى را که در پناه آنها هستند، در امان مى دارند و از سوى ديگر، در برابر زلزله ها که دائماً از درون زمين برمى خيزد، مقاومت مى کنند و پوسته زمين را -جز در موارد نادرى- از لرزشهاى مداوم، محفوظ نگه مى دارند. قرآن مجيد به هنگام بيان نکات توحيدى در جهان آفرينش مى فرمايد: «أَلَمْ نَجْعَلِ الاَْرْضَ مِهَاداً * وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً; آيا زمين را گاهواره و استراحتگاه و کوهها را ميخ هاى زمين قرار نداديم».(5)
به يقين، اگر کوهها نبودند و ريشه هاى آنها همچون حلقه هاى به هم پيوسته زره، اطراف زمين را فرا نمى گرفت، زمين گاهواره و استراحتگاه انسان نمى شد; به علاوه طوفان هاى شن، محيط زندگى انسان را همچون درون کويرها، غير قابل زيست مى نمود و آرامش را به کلّى سلب مى کرد. از اين گذشته، آبيارى زمين هاى خشک که توسط ذخاير کوه ها (برف هايى که بر آنها انباشته مى شود و چشمه هايى که درون آنها است) صورت مى گيرد، از ميان مى رفت و مطلقاً آرامشى وجود نداشت.
تشبيه اين عالم ربّانى و بنده مخلص پروردگار، به کوه هايى که ميخ هاى زمين هستند، نشان مى دهد که برکات وجود آنها در جامعه اسلامى بسيار زياد است. آنها هستند که جامعه بشرى را از تنش ها و لرزش ها و طوفان هاى انحراف، نگه مى دارند.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به چهار وصف ديگر از اوصاف برجسته اين عالم ربّانى اشاره کرده، مى فرمايد: «او خود را ملزم به عدالت نموده، و نخستين گام عدالتش، بيرون راندن هوا و هوس، از دل خويش است» (قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ، فَکَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْىُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ).
مى دانيم حقيقتِ عدالتِ اخلاقى، آن است که تمام اوصاف انسان، در حدّ اعتدال باشد. از جمله، علاقه هاى افراطى که او را به هواپرستى مى کشد و همچنين خمول و انزوا و سُستى، که او را به بيگانگى از دنيا دعوت مى کند، در او وجود نداشته باشد. حلال را بپسندد، حرام را نفى کند و در خطّ اعتدال گام بر دارد.
تعبير به (أَوَّلَ عَدْلِهِ...) به اين حقيقت اشاره مى کند که او عدالت را از خويشتن شروع مى کند; آن هم از درون جان و زواياى روحش، و تا چنين نباشد به يقين سخنش در ديگران، براى پيمودن جادّه عدل، اثر نمى گذارد.
در توصيف دوم مى افزايد: «او کسى است که حق مى گويد و به حق عمل مى کند» (يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ).
اگر طرفدار حق است، تنها در زبان و سخن نيست، بلکه در رفتار و عمل نيز هست; چرا که سخنى که از اعتقاد برخيزد، در رفتار انسان منعکس مى شود و اگر انعکاسى نداشت، نشانه عدم ايمان گوينده، به آن سخن است.
سپس به بيان وصف سوم پرداخته، مى فرمايد: «هيچ کار خيرى نيست، جز آن که (در برنامه زندگى او قرار دارد و) آهنگ آن مى کند، و در هيچ جا گمان خيرى نمى رود، جز اين که به سوى آن گام برمى دارد (و تا به آخر نرسد از تلاش نمى ايستد)». (لاَيَدَعُ لِلْخَيْرِ غَايَةً إِلاَّ أَمَّهَا، وَ لاَمَظِنَّةً إِلاَّ قَصَدَهَا).
او طالب هر خير و نيکى و سعادت است. او حتّى مواردى را که گمان مى رود در آنجا خيرى يافت شود، به سراغ آن مى رود. او عاشق و دلباخته خيرات است و همچون شخصى که گمشده گرانبهايى دارد، همه جا به دنبال آن مى گردد. از هر کسى سراغش را مى گيرد و در هر محفلى آن را جستجو مى کند.
در چهارمين صفت مى فرمايد: «زمام اختيار خود را به دست قرآن سپرده و قرآن رهبر و پيشواى او است. هر جا قرآن فرود آيد، او بار خويش را همانجا افکند، و هر جا قرآن منزل کند، آن را منزلگاه خويش سازد.» (قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَ إِمَامُهُ، يَحُلُّ حَيْثُ حَلَّ ثَقَلُهُ(6) وَ يَنْزِلُ حَيْثُ کَانَ مَنْزِلُهُ).
به اين ترتيب، اين بنده مخلص و آگاه که مطابق فرازِ گذشته اين خطبه، خود را موظّف به هدايت گم گشتگان بيابان زندگى مى بيند، اصلاحات را از خويشتن شروع مى کند; هواپرستى را از درون جانش ريشه کن مى سازد; پيوسته حقّ مى گويد و به حقّ عمل مى کند و همواره دنبال نيکى هاست; هر جا دسترسى به آن پيدا کند، آن را در بر مى گيرد و در آغوش مى فشارد و از همه برتر اينکه، در همه جا و در هر زمان و در همه چيز، قرآن، راهنما و پيشواى اوست; زمام اختيار خود را به کلام حق سپرده و حرکات و سَکَناتش هماهنگ با اوست.
* * *
نکته ها:
1- گشوده بودن درهاى اجتهاد
پيروان مکتب اهل بيت(عليهم السلام) معتقدند که درهاى اجتهاد و استنباط احکام الهى از کتاب و سنّت و اجماع و دليل عقل، براى هميشه به روى دانشمندان امّت گشوده است و همين امر، سبب پويايى و نوآوريها، در فقه اسلامى و تکامل اين علم شريف نزد آنها شده است; در حالى که مى دانيم گروهى از امّت اسلامى باب اجتهاد را به روى خود بسته و آن را تنها در اختيار «چهار امام» از ائمه فقه خود گذارده اند! با اينکه افکار و استعدادهاى قوى تر و درخشان تر از آنان در امّت اسلامى کم نبوده و نيستند و در واقع، هيچ دليل قانع کننده اى براى محصور کردن اجتهاد، در اين چهار نفر وجود ندارد.
امام(عليه السلام) در خطبه بالا که سخن از يک مسلمانِ نمونه آگاه و مخلص، به ميان آورده و اوصاف او را بر شمرده، يکى از اوصاف با ارزش را، مسئله اجتهاد در احکام دين شمرده و مى فرمايد: «او قادر است به هر سؤالى پاسخ گويد و هر فرعى از فروع دين را به اصل و مبنايش بازگرداند و به همين سبب مى تواند چراغ تاريکى ها و برطرف کننده نابينايى ها و کليد حلّ مبهمات و دفع معضلات بوده باشد.» در ضمن صفات يک مجتهد آگاه و فقيه با تقوا را در جاى جاى همين خطبه، بيان فرموده و نشان مى دهد که فقيه، تا رابطه خالصانه اى با خدا نداشته باشد، به اين مقصد نائل نمى شود.
درباره اهميّت اجتهاد و گشوده بودن درهاى آن به روى علما، و زيانهايى که از ناحيه انسداد باب اجتهاد از سوى گروهى از فقهاى اهل سنّت، دامن گير امّت شده و مى شود، بحث مشروحى در ذيل خطبه «هيجدهم» در جلد اوّل آمده است.
2- قرآن دستورالعمل کامل زندگى
امام(عليه السلام) در «نهج البلاغه»، بارها درباره اهميّت قرآن، مطالب فراوانى بيان فرمود و در هر مورد، ناظر به يکى از ابعاد آن است. در اين بخش از خطبه بالا، که درباره آدم مخلص و پيشواى با تقوا سخن مى گويد، يکى از ويژگى هاى او را تسليم بى قيد و شرط در برابر «کلام اللّه» مى شمرد; به گونه اى که قرآن را امام و رهبر خود ساخته و به طور دقيق، در پشت سر آن حرکت مى کند و هر جا را قرآن منزلگاه خود سازد، او منزلگاه خويش مى کند.
به تعبير ديگر: او به قرآن، به عنوان يک دستورالعمل تمام عيار زندگى نگاه مى کند; نه يک وسيله براى توجيه عقايد و افکار خويش; به عکس آن گروهى که، دم از پيروى قرآن مى زنند، ولى هميشه تلاش مى کنند آياتى را بيابند که با خواسته آنها بهتر مى سازد و به مصداق (نُؤْمِنُ بِبَعْض وَ نَکْفُرُ بِبَعْض)(7) آنچه را با تمايلات آنها سازگار نيست، به کلّى فراموش مى کنند و اگر ظاهر قرآن مطابق ميلشان نيست، رو به باطن قرآن (البتّه باطن از ديدگاه خودشان) مى آورند; و اگر باطن، هماهنگ با خواسته آنان نباشد، رو به ظاهر مى آورند; اينان منحرفانى هستند که هرگز به قرآن، به عنوان يک کتاب هدايت و رهبر و راهنما ايمان نياوردند; آنها در واقع خداپرست نيستند، بت پرست اند! يعنى هوا و هوسها و افکار انحرافى خويش را، پرستش مى کنند; «تفسير به رأى» که در روايات اسلامى، شديداً از آن نهى شده، نيز شاخه اى از بت پرستى و شرک خفى است; اينها کجا و عالم مخلص کجا؟ آن عالمى که تمام وجودش، در اختيار قرآن، و دلباخته و دلداده قرآن است.
* * *
پی نوشت:
1. اصول کافى، جلد 2، صفحه 74، حديث 2.
2. «عَشوات» جمع «عَشْوه» به معناى کارى است که انسان از روى نادانى به آن اقدام مى کند; بديهى است نتيجه چنين کارى، معمولاً پشيمانى است و «کَشَّافُ عَشَوَات» کسى است که پرده هاى جهل را کنار زند و گمراهان را نجات دهد.
3. «فَلوات» جمع «فلات» به معناى صحراى وسيع و گسترده است که اگر انسان گرفتار آن شود، راه را گم مى کند و گاه بر اثر گرسنگى يا تشنگى هلاک مى شود و «دَلِيلُ فَلَوَات» کسى است که به اين بيابانها آگاهى دارد و سبب نجات گم گشتگان مى شود.
4. بحارالانوار، جلد 69، صفحه 93.
5. سوره نبأ، آيه 6-7.
6. «ثَقَل» (بر وزن اجل) معانى مختلفى دارد، گاه به معناى اثاث مسافر و گاه به معناى شيء گرانمايه آمده است; و «حَلّ» به معناى منزل گرفتن و بارانداختن است و جمله بالا کنايه از اين است که مؤمن مخلص، در پرتو قرآن حرکت مى کند، همچون کسى که در سفر، دنبال قافله سالارى حرکت مى کند; هر کجا او بار بيندازد او هم تبعيّت مى کند و هر کجا منزل گزيند، او نيز منزل مى گزيند.
7. سوره نساء، آيه 150.