پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 573-562
عالمان مخلص و عالم نمايان!
در بخش هاى گذشته اين خطبه، سخن از عالمان مخلصى بود که چراغ راه هدايت و کليد حلّ مبهمات و پناهگاه ضعيفان اجتماعند و امام(عليه السلام) صفات آنها را به بهترين صورتى، تبيين فرمود; امّا در اين بخش، از عالم نمايانِ گمراهى سخن مى گويد، که دام ها بر سر راه خلق خدا افکنده و با سخنان باطل و حيله و تزوير، به گمراهى آنان و بهره گيرى از احساسات معنوى آنها براى منافع مادّى خود، مشغولند. امام(عليه السلام) در اين بخش، بيش از «ده وصف»، از اوصاف آنها را برشمرده و داد سخن در معرّفى آنان داده است; نخست مى فرمايد: «و ديگرى خويش را عالم خوانده، در صورتى که عالم نيست» (وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّى عَالِماً وَ لَيْسَ بِهِ).
تعبير به «تَسَمَّى» به صورت «فعلِ معلوم» نشان مى دهد که مردمِ آگاه، او را عالم نمى دانند و در پيشگاه خدا نيز عالم نيست; بلکه او خودش را، به زعم خويش! عالم مى شمرد و گروهى از جهّال را با ادّعاهاى دروغين به دنبال خويش مى کشاند.
در دومين وصف مى فرمايد: «او يک سلسله نادانى ها را، از جمعى نادان فرا گرفته و مطالبى گمراه کننده از گمراهانى آموخته است» (فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّال، وَ أَضَالِيلَ مِنْ ضُلاَّل).
به کاربردن جمله «إقْتَبَسَ» که در اينجا به معناى فراگيرى و آموختن است، اشاره به اين است که اين عالم نما، رمز و راز -و به اصطلاح- فوت و فنّ گمراه سازى را از کسانى که در اين کار سابقه دارند، فرا مى گيرد و به جاى اينکه، اين زحمت و تلاش را در طريق علم و دانش صرف کند، در اين مسير انحرافى به کار مى گيرد و اين بزرگترين بدبختى اوست.
تفاوت ميان «جَهَائِل» و «أَضَالِيل»، شايد از اين نظر است که «جَهَائِل» (جمع جَهَالَة) به معناى جهل مرکّب است; يعنى در عين اينکه جاهل است، از جهل خويش آگاه نيست (و نمى داند که نمى داند!) ولى «أَضَالِيل» (جمع أُضْلُولَة) به معناى امور گمراه کننده اى است که آگاهانه به سراغ آن مى رود.
در سومين وصف، مى افزايد: «او دامهايى از طناب هاى فريب و گفته هاى باطل بر سر راه مردم نصب کرده است (تا از اين طريق، صيدهاى خود را به دام افکند).» (وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً(2) مِنْ حَبَائِلِ غُرُور، وَ قَوْلِ زُور).
چه تعبير زيبايى! آرى او همانند صيّادى که دانه مى پاشد و پرندگان و حيواناتِ ناآگاه را اسير و گرفتار مى کند و آنها را مى فروشد و يا از گوشت آنها تغذيه مى کند، همين بلا را بر سر مردم ساده لوح مى آورد و تنور منافع مادّى خويش را، از اين طريق داغ مى کند.
اين موضوع، مصداق هاى زيادى در طول تاريخ و در هر عصر و زمان داشته است که با دام دين، افراد را فريب داده اند; همان گونه که على(عليه السلام) در خبرى درباره «عبداللّه بن زبير» مى فرمايد: «يَنْصِبُ حِبَالَةَ الدِّينِ لاِصْطِيَادِ الدُّنْيَا; او دين خدا را دام کرده، تا دنيا را صيد کند.»(3) (امام اين سخن را زمانى فرمود، که هنوز ماهيّت عبداللّه بن زبير کاملاً آشکار نشده بود).
در چهارمين وصف مى فرمايد: «(اين عالم نماى گمراه) قرآن را بر اميال و خواسته هاى خود، تطبيق داده و حق را مطابق هوسهاى خويش تفسير کرده است» (قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَى آرَائِهِ، وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَى أَهْوَائِهِ).
درست بر خلاف عالم مخلصى که اوصاف او در فراز قبلِ اين خطبه آمده بود، که تمام وجودش تسليم قرآن بود و زمام اختيار خود را به آن سپرده و در سايه آن حرکت مى کرد; خواست او خواست قرآن و اراده او تابع آيات حق بود. در واقع براى شناخت عالمان مخلص، از عالم نماهاى حيله گر و فريب کار، نشانه اى بهتر از اين نيست. آن کس که «قرآن را پيشواى خود قرار داده» در صفِ «علماى مخلص» است و آن کس که «خود را پيشواى قرآن قرار مى دهد» و سعى دارد با «تفسير به رأى» و توجيهات باطل، قرآن را بر خواسته هاى دل خويش تطبيق دهد، «عالم نمايى» است خطرناک و فريبکار.
در حديث معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْيِهِ فَلْيَتَبَوَّءْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ; کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، جايگايش را از آتش برگزيند»(4).
در حديث ديگرى آمده است که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از خداوند متعال چنين نقل مى کند: «مَا آمَنَ بِي مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ کَلاَمِي; کسى که قرآن را مطابق ميل خود تفسير کند، به من ايمان نياورده است»(5).
دليل آن هم روشن است; کسى که عقيده به خدا دارد، مى داند حق همان است که خدا بيان کرده و اگر او خلاف آن را حق مى داند، در خطا و اشتباه است.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ; کسى که يک آيه از قرآن را به ميل خود تفسير کند، کافر شده است»(6).
امام در پنجمين وصف مى فرمايد: «او مردم را در برابر گناهان بزرگ، ايمنى مى بخشد و جرايم سنگين را در نظرها سبک جلوه مى دهد» (يُؤْمِنُ النَّاسَ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَ يُهَوِّنُ کَبِيرَ الْجَرَائِمِ).
به اين وسيله افراد گنه کار و بى بند و بار را -که گاهى اکثريّت جوامع را تشکيل مى دهند- علاقه مند به خود مى سازد و بر حمايت و آراى آنها تکيه مى کند.
به تعبير ديگر: در هر جامعه اى گروه عظيمى هستند که مى خواهند ظاهراً ديندار باشند، ولى در باطن آزاد; دنبال کسى مى گردند که گناهان بزرگ را کوچک بشمرد و در مسأله ديندارى، تنها به تشريفات و پوسته ها قناعت کند. اينجاست که عالم نمايانِ فريبکار، با درک اين معنا به سراغ بهره بردارى از آن گروه مى روند.
در ششمين وصف مى فرمايد: «(اين عالم نماى گمراه) ادّعا مى کند که من از شُبهات اجتناب مى ورزم، در حالى که در آن غوطه ور است» (يَقُولُ: أَقِفُ عِنْدَ الشُّبُهَاتِ، وَ فِيهَا وَقَعَ).
اين ريا کارِ شيّاد، در برابر توده مردم چنان اِبراز تقوا و پاکى مى کند که مى گويد: «نه تنها از حرام پرهيز دارم، که از شبهات نيز بيزارم»، در حالى که زندگى او مملوّ از شبهات و فراتر از آن، محرّماتِ آشکار است.
گاه در تفسير اين جمله گفته مى شود که گرفتارى او در ظلمات شبهات، به خاطر جهل و نادانى اوست; جاهلان پر ادّعا غالباً گرفتار جهل مرکّب مى شوند; گمراهى خود را هدايت و آلودگى خويش را تقوا مى پندارند. بديهى است که جاهلان شيّاد هر دو وصف را دارند. جمع ميان اين دو در تفسير جمله بالا، بى مانع است (زيرا استعمال لفظ در اکثر از معنا اشکالى ندارد).
«شُبهات» به امورى گفته مى شود که به طور دقيق شناخته شده نيست; آيا حرام است يا حلال؟ و به تعبيرى که در روايت نبوى آمده است: «حَلاَلٌ بَيِّنٌ، وَ حَرَامٌ بَيِّنٌ، وَ شُبُهَاتٌ بَيْنَ ذلِکَ; بعضى از امور آشکارا حلال، و بعضى از امور آشکارا حرام است، و شبهات، در ميان اين دو قرار دارد (و در واقع، شبهات مرز گناهان است)».(6)
به همين دليل، کسانى که مى خواهند از گناه در امان بمانند، بايد به اين مرز، نزديک نشوند و گرنه آگاهانه، يا ناخودآگاه در پرتگاه گناهان سقوط مى کنند که خاصيّت نزديکى به پرتگاه، همواره همين است. لذا در ادامه حديث بالا مى خوانيم: «فَمَنْ تَرَکَ الشُّبُهَاتِ نَجا مِنَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ مَنْ أَخَذَ بِالشُّبُهَاتِ ارْتَکَبَ الْمُحَرَّمَاتِ، وَ هَلَکَ مِنْ حَيْثُ لاَيَعْلَمُ».
در هفتمين وصف مى افزايد: «او ادّعا مى کند من از بدعتها دورى مى کنم، در حالى که در ميان آنها آرميده است!» (وَ يَقُولُ: أَعْتَزِلُ الْبِدَعَ، وَ بَيْنَهَا اضْطَجَعَ(7)).
اين ادّعا نيز ممکن است از سر فريبکارى، يا جهل مرکّب باشد و اصولاً ابزار کار عالم نمايان گمراه و فريبکار، چنگ زدن به دامن بدعتها و ترک سنّت هاست، تا هواى نفس خويش و هوس هاى شيطانى را در لباس دين به خورد مردم بدهند و اين کار جز از طريق بدعت گذارى، ميسّر نيست.
حقيقت «بدعت» آن است: «چيزى را که جزء دين نيست داخل دين نمايند و يا چيزى که برنامه مسلّم دين است از آن خارج سازند.» بدعتِ حرام، هرگز به معناى نفى نوآورى ها در مسائل زندگى، اعمّ از علمى و صنعتى و آداب اجتماع نيست. بدعت آن است که کارى را به عنوان برنامه دينى معرّفى کنند، در حالى که در دين نباشد; يا عکس آن. عدم درک حقيقت بدعت سبب شده است که گروهى از جاهلان و ناآگاهان، در اين مسئله گرفتار افراط و تفريط هايى شوند.
در هشتمين و نهمين و دهمين وصف که در واقع به منزله جمع بندى صفات پيشين است (و لذا با فاء تفريع ذکر شده) مى فرمايد: «بنابراين، چهره او چهره انسان است، ولى قلبش قلب حيوان; راه هدايت را نمى شناسد تا از آن پيروى کند و طريق گمراهى را درک نمى کند تا ازآن بپرهيزد (و ديگران را از آن باز دارد) و او (در حقيقت) مرده اى است در ميان زندگان!» (فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَان، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَان، لاَيَعْرِفُ بَابَ الْهُدَى فَيَتَّبِعَهُ، وَ لاَ بَابَ الْعَمَى فَيَصُدَّ عَنْهُ، وَ ذلِکَ مَيِّتُ الاَْحْيَاءِ!).
تعبيرى از اين گوياتر و شفّافتر درباره اين عالمان گمراه و اغواگر پيدا نمى شود. آرى، واقعاً چهره انسان، بلکه انسانهاى کامل و آگاه و پاکدامن به خود گرفته اند، در حالى که تمام وجودشان در جهل مرکّب غوطه ور است و اگر روزى به فکر هدايت بيفتند، بر اثر آلودگى به جهل و گناه، نه راه هدايت را مى يابند که در آن گام نهند و نه طريق ضلالت را مى شناسند که از آن باز ايستند. آرى، آنها در صف زندگان قرار دارند، حال آنکه آثار حيات انسانى در وجود آنها مرده است! نه طراوتى، نه برگى، نه گلى و نه سايه اى دارند!
در واقع آنها مصداق اين آيه شريفه اند که مى فرمايد: «إِنَّکَ لاَتُسْمِعُ الْمَوْتَى وَ لاَتُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرينَ; مسلّماً تو نمى توانى سخنت را به گوش مردگان برسانى و نمى توانى کران را هنگامى که روى بر مى گردانند و پشت مى کنند فراخوانى».(8)
يا آيه ديگر، که مى گويد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لاَيُبْصِرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ آذَانٌ لاَيَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالاَْنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغَافِلُونَ; به يقين گروه بسيارى از جن و انس را، براى دوزخ آفريديم; آنها دلها [عقلها]يى دارند که با آن (انديشه نمى کنند، و) نمى فهمند; و چشمانى که با آن نمى بينند; و گوشهايى که با آن نمى شنوند; آنها همچون چهار پايانند; بلکه گمراهتر! اينان همان غافلانند! (چرا که با داشتن همه گونه امکانات هدايت، باز هم گمراهند)(9)».
* * *
نکته ها:
1- دانشمندان گمراه!
خطر عالم گمراه بر کسى پوشيده نيست و فجايع عظيم را در سطح جهان، جاهلان انجام نمى دهند; بلکه ريشه تمام آنها به عالمان گمراهى برمى گردد، که با خدا و دين به کلّى بيگانه اند و يا دين را ملعبه دنياى خويش ساخته اند. اميرمؤمنان على(عليه السلام) در بخش بالا از اين خطبه، اين گروه را به دقيق ترين وجهى توصيف کرده است; سرمايه باطنى آنها را مشتى جهالت ها و اشتباهات و توهّمات، و سرمايه ظاهرى آنها را تفسير به رأى و توجيه حقايق بر وفق اميال و هوسهاى خويش مى داند. برنامه آنها رياکارى و تکيه بر بدعتها و آزاد گذاردن هواپرستان در گناه و چراغ سبزنشان دادن به گنهکاران است; از انسانيّت فقط «صورتى» دارند، امّا از نظر «سيرت»، يک حيوان تمام عيارند.
با توجّه به عظمت خطرات اين گروه، آيات قرآن و روايات اسلامى هشدارهاى فراوانى نسبت به آنها داده است، و مردم را از افتادن در دام آنها بر حذر داشته است.
در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «وَ إِنَّ أَهْلَ النَّارِ لَيَتَأَذَّوْنَ مِنْ رِيحِ الْعَالِمِ التَّارِکِ لِعِلْمِهِ; دوزخيان از بوى بد عالمى که علمش را رها ساخته (و بدان عمل ننموده) ناراحت مى شوند».
خود او نيز گرفتار بدترين ندامتها است که در ادامه همان حديث آمده است: «وَ إِنَّ أَشَدَّ أَهْلِ النَّارِ نَدَامَةً وَ حَسْرَةً، رَجُلٌ دَعَا عَبْداً إِلَىَ اللّهِ، فَاسْتَجَابَ لَهُ، وَ قَبِلَ مِنْهُ، فَأَطَاعَ اللّهَ، فَأَدْخَلَهُ اللّهُ الْجَنَّةَ، وَ أَدْخَلَ الدَّاعِيَ النَّارَ بِتَرْکِ عِلْمِهِ، وَ اتِّبَاعِهِ الْهَوَى، وَ طُولِ الاَْمَلِ; پشيمان ترين دوزخيان کسى است که بنده اى را به سوى خدا دعوت نموده و او اجابت کرده و پذيرفته و اطاعت خدا نمود و خداوند او را وارد بهشت ساخته، و دعوت کننده را به خاطر عمل نکردن به علم و پيروى از هوا و هوس ها و آرزوهاى دراز، داخل جهنّم کرده است!»(10)
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به داود وحى فرستاد: «لاَتَجْعَلْ بَيْنِي وَ بَيْنَکَ عَالِماً مَفْتُوناً بِالدُّنْيَا، فَيَصُدَّکَ عَنْ طَرِيقِ مَحَبَّتِي; فَإِنَّ أُولئِکَ قُطَّاعُ طَرِيقِ عِبَادِيَ الْمُرِيدِينَ إِلَىَّ، إِنَّ أَدْنَى مَا أَنَا صَانِعٌ بِهِمْ، أَنْ أَنْزَعَ حَلاَوَةَ مُنَاجَاتِي مِنْ قُلُوبِهِمْ; در ميان من و خودت عالم دنياپرستى را قرار مده که تو را از راه محبّت من باز مى دارد; آنها راهزنان بندگان من اند! همان بندگانى که قصد مرا دارند; کمترين کارى که درباره آنها انجام مى دهم، اين است که لذّت مناجاتم را از دل آنها برمى کنم»(11).
نشانه اين عالم نمايان گمراه در احاديث اسلامى آمده است که مهمترين آنها ترک عمل به علم خويش است. همان گونه که در حديث پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)مى خوانيم: «لاَيَکُونُ الْمَرْءُ عَالِماً حَتَّى يَکُونَ بِعِلْمِهِ عَامِلاً; انسان عالم نخواهد بود، مگر زمانى که به علم خويش عمل کند».(12)
و نشانه هاى بارز ديگر آنها گرايش به بدعتها و توجيه خلافکارى ها و عشق به دنيا و ادّعاهاى واهى و غرورآميز است.
* * *
2- تفسير به رأى، دام بزرگ شيطان
يکى از بزرگترين موانع راه خداپرستى و حق جويى و حق طلبى «تفسير به رأى» است. کارى که ارزش تمام آيات و روايات اصيل را از ميان مى برد و آن را به بازيچه اى براى توجيه هوسها و مقاصد سوء گمراهان تبديل مى کند.
به تعبير ديگر: آيات الهى و روايات معصومين را به صورت مومى در مى آورد که به هر شکلى بخواهد آن را نشان مى دهد و از آنها براى توجيه گمراهى ها و بدعت ها استفاده مى کند.
«تفسير به رأى» را در يک جمله کوتاه مى توان اين چنين تعريف کرد: «کلمات و جمله ها را از معناى واقعى تهى کردن و به شکل دلخواه در آوردن.»
پر واضح است که آيات و روايات در سايه شوم «تفسير به رأى»، نه تنها هدايت گرى خود را از دست مى دهند بلکه وسيله اى براى توجيه گمراهى ها خواهند شد; به همين دليل، در روايات اسلامى شديداً از «تفسير به رأى» منع شده است که نمونه اى از آن را در بحثهاى گذشته ديديم و نيز ديديم که اميرمؤمنان على(عليه السلام) يکى از ويژگى هاى عالم نمايان گمراه را همين مسئله «تفسير به رأى» شمرده است; تعبيرى که در حديث معروف «مَنْ فَسَّرَ بِرَأْيِهِ آيَةً مِنْ کِتَابِ اللّهِ فَقَدْ کَفَرَ»(13) آمده است، نشان مى دهد که «تفسير به رأى» زمينه اى است براى گرايش به کفر; و نيز آنچه در حديث ديگرى آمده که مى فرمايد: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرآنَ بِرَأْيِهِ، إِنْ أَصَابَ لَمْ يُوجَرْ، وَ إِنْ أَخْطَأَ خَرَّ أَبْعَدَ مِنَ السَّمَاءِ; کسى که قرآن را به رأى خود تفسير کند، اگر به واقع هم برسد اجر و پاداشى ندارد و اگر خطا کند، بيش از فاصله آسمان به زمين، سقوط مى کند».(14)
خطرات تفسير به رأى بسيار زياد است که فهرست وار چنين است:
1- ايجاد هرج و مرج در فهم آيات و روايات.
2- تبديل وسايل هدايت و معيارهايى که براى اصلاح اشتباهات فکرى مردم به دست داده شده، به عاملى براى تشديد اشتباهات.
3- توليد اختلاف و نفاق و دامن زدن به تحزّب در مسايل عقيدتى و دينى.
4- فرود آمدن کتاب و سنّت از مقام رهبرى و قرار گرفتن در مقام يک پيرو.
5- تطبيق قوانين آسمانى بر خواسته هاى انحرافى محيط هاى آلوده.
6- تنزّل مفاهيم نامحدود و جاودانى کلمات وحى و تبديل آنها به افکار محدود و نارساى انسان ها.
7- فراهم نمودن دستاويزهاى زياد براى افراد گمراه و گمراه کننده.
بديهى است تفسير آيات و روايات به عقل، ارتباطى با تفسير به رأى ندارد. «تفسير به عقل» آن است که: «از قرائن قطعيّه عقليّه براى فهم معناى آيات و روايات استفاده شود» مثلاً آنجا که مى فرمايد: «يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ»(15) قراين قطعيّه عقليّه مى گويد «يد» در اينجا کنايه از قدرت است، نه به معناى دستى همچون دست انسان، که جسم است و از گوشت و پوست و استخوان ترکيب يافته است.
«تفسير به رأى» آن است که: «از قرائن ظنيّه يا وهميّه و خياليّه، يا حتّى بدون قرينه، آيات و روايات را به ميل خود معنا کند و بر خواسته هاى دل خويش تطبيق نمايد.»
به هر حال، اين کار يا از جهل و نادانى سرچشمه مى گيرد و يا از شيطنت ها و هوا و هوس ها!
از آنچه گفتيم روشن مى شود، آنهايى که براى توجيه گمراهى خويش، «تفسير به رأى» را يک امر ضرورى مى دانند، حتّى در تفسير معناى «تفسير به رأى» گرفتار «تفسير به رأى» شده اند! و «تفسير به رأى» را به «رأى» خود تفسير کرده اند! يعنى با اين جمله که: «هر کس مفاهيم کتاب و سنّت را بر اساس تئورى ها و پيش داورى هاى خود معنا مى کند»، خواسته اند راه را براى تفسيرهاى دل خواه از کتاب و سنّت، هموار کنند.
در حالى که اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، فرضيه هاى غير مسلّم و آراى ظنّى و گمان و تخمين بوده باشد، اين کار سبب از ميان رفتن اصالت وحى و هرج و مرج در تبيين مسايل الهى خواهد شد و «نور مبين بودن» قرآن و «کشتى نجات بودن» معصومان را، به کلّى مخدوش مى کند.
و اگر منظور از تئورى ها و پيش فرض ها، اصول مسلّم علمى و عقلى است، اينها را نمى توان «تفسير به رأى» ناميد; اينها «تفسير به عقل» است; ولى افسوس که فرصت طلبان، حتّى مسأله «تفسير به رأى» را به ميل خود تفسير مى کنند، تا منابع وحى را ابزارى براى توجيه خواسته هاى خود سازند.
* * *
3- بدعت ها، سرچشمه انحرافات
امام(عليه السلام) در بيان صفات عالم نمايان گمراه، يکى از ويژگى هاى آنها را در اين خطبه، مسأله بدعت گذارى شمرده است. او مدّعى است، که من از بدعت دورم در حالى که در لابه لاى بدعت ها غوطه ور است.
مى دانيم «بدعت» آن است که: «انسان چيزى را که در دين نيست به عنوان دين معرّفى کند» و يا «چيزى که از دين است خارج از دين بشمارد». ولى نوآورى ها در مسايل سياسى و اجتماعى و اقتصادى و زندگى روزمرّه، هرگز بدعت نيست. يا به تعبيرى ديگر: بدعت گاه در دين است، گاه در غير دين; آنچه حرام و ممنوع است و خطرناک، بدعت در دين است و آنچه ارزشمند و پسنديده است، نوآورى ها در مسايل مختلف زندگى است، بى آن که لطمه اى به احکام دين بزند. مثلاً پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) به يقين حجّ تمتّع به جا آورد; يعنى: بعد از اداى عمره، از احرام درآمد و سپس براى حجّ، با مقدارى فاصله، احرام بست و نيز عقد ازدواج موقّت را مجاز شمرد; حال اگر کسى بگويد: من حجّ تمتّع را نمى پسندم و بايد حجّ و عمره با هم متّصل باشد، يا عقد ازدواج موقّت پيامدهايى دارد و مطابق ميل من نيست، چنين شخصى در دين خدا بدعت گذارده است.
بى شک، مذمّت و نکوهش شديدى که در روايات از «بدعت گذار» شده است تا آنجا که در حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «أَهْلُ الْبِدَعِ، شَرُّ الْخَلْقِ وَ الْخَلِيقَةِ; بدعت گذاران بدترين مخلوق خدا هستند.»(16)
و در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است: «مَنْ تَبسَّمَ فِي وَجْهِ مُبْتَدِع، فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ دِينِهِ; کسى که در چهره بدعت گذارى تبسّم کند، کمک به نابودى دين خود کرده است.»(17) به خاطر خطراتى است که بدعت براى اصالت دين دارد و اگر بابِ بدعت، در دينِ خدا گشوده شود و مردم با افکار نارساى خود و سليقه هاى مختلف، دين خدا را تغيير دهند، بعد از مدّتى چيزى از دين خدا باقى نمى ماند و راه تغييرات براى هواپرستان و سودجويان گشوده مى شود و آيين حق همچون بازيچه اى در دست اين و آن، پيوسته دستکارى خواهد شد. به همين دليل، در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که در جواب اين سؤال که کمترين چيزى که انسان با آن کافر مى شود، چيست؟ فرمود: «أَنْ يَبْتَدِعَ شَيْئاً، فَيَتَوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يَبْرَءَ مِمَّنْ خَالَفَهُ; اين است که بدعتى در دين خدا بگذارد و موافقان آن را دوست بدارد و از مخالفانش برائت جويد.»(18)
و اگر در تاريخچه اديانِ باطل و شاخه هاى گوناگونى که در اديان آسمانى پيدا شد دقّت کنيم، خواهيم ديد که غالب آنها از بدعت ها، سرچشمه گرفته است.
* * *
پی نوشت:
1. «أشراک» جمع «شَرک» (بر وزن نمک) به معناى دام صيّادى است.
2. الکنى و الالقاب، جلد 1، صفحه 294.
3. عوالى اللئالى، جلد 4، صفحه 104.
4. بحارالانوار، جلد 89، صفحه 107، حديث 1.
5. تفسير برهان، جلد 1، صفحه 19.
6. کافى، جلد 1، صفحه 68.
7. «إضْطَجَعَ» از مادّه «ضَجع» (بر وزن زجر) به معناى به پهلو خوابيدن است.
8. سوره نمل، آيه 80.
9. سوره اعراف، آيه 179.
10. کافى، جلد1، صفحه 44، باب استعمال العلم، حديث 1.
11. علل الشرايع، صفحه 394.
12. منهاج البراعة، جلد 6، صفحه 185.
13. تفسير برهان، جلد1، صفحه 19.
14. وسائل الشيعه، جلد 18، صفحه 149، ابواب صفات قاضى، باب 13، حديث 66.
15. سوره فتح، آيه 10.
16. کنز العمّال، حديث 1095 (جلد 1، صفحه 218).
17. بحارالانوار، جلد 47، صفحه 217، حديث 4.
18. سفينة البحار، مادّه «بدع» و بحارالانوار، جلد 69، صفحه 220.