قيامت:
«حتي اذا بلغ الكتاب اجله، و الامر مقاديره، و الحق آخر الخلق باوله و جاء من امر الله ما يريده من تجديد خلقه، اماد السماء و فطرها، و ارج الارض و ارجفها، و قلع جبالها و نسفها و دك بعضها بعضا من هيبه جلاله و مخوف سطوته» (تا آنگاه كه حكم مقرر درباره بندگان به پايان برسد، و امور خلقت به تقدير نهائي و آخر مخلوقات به اول آنها ملحق گردد و امر خداوندي طبق ارادهي او براي تجديد مخلوقاتش صادر شود آسمان را به اهتزاز درآورد و آنرا بشكافد و زمين را بحركت درآورده و آنرا بلرزاند و كوهها را از جا كنده و متلاشي سازد و بعضي از آن كوهها بعضي ديگر را از هيبت جلال و وحشت از سطوت او بكوبد.)
بعضي از مسائل مربوط به روز قيامت اميرالمومنين عليهالسلام درباره برخي از مسائل مربوط به روز قيامت در سخنان خود مطالبي را فرمودهاند كه ما در اينجا آن مطالب را در پرتو آيات قرآن مجيد مطرح مينمائيم:
1- ناگهاني بودن آغاز قيامت، آيات قرآني با صراحت كامل ميگويد: آغاز قيامت ناگهاني است. از آن جمله: «هل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته و هم لا يشعرون» (آيا خواهند نگريست جز به اينكه قيامت ناگهان بر آنان فرا رسد در حاليكه آنان نميدانند؟) «فهل ينظرون الا الساعه ان تاتيهم بغته فقد جاء اشراطها فاني لهم اذا جائتهم ذكريهم» (آيا آنان مينگرند مگر به قيامت كه ناگهان بر آنان فرارسد؟ تحقيقا علامات قيامت آمده است، ديگر در آنموقع كه قيامت آغاز شد متذكر شدن آنان نفعي ندارد.) «قد خسر الذين كذبوا بقاء الله حتي اذا جاءتهم الساعه بغته قالوا يا حسرتنا علي ما فرطتنا فيها و هم يحملون اوزارهم علي ظهورهم الاساعه ما يزرون» (قطعا به خسارت افتادند كساني كه ديدار خدا را تكذيب كردند تا آنگاه كه قيامت ناگهان به آنان فرارسيد، آنان گفتند: چه بزرگست حسرت ما بجهت آنچه كه دربارهي اين روز هولناك مسامحه كرديم و دچار تباهي دربارهي آن گشتيم و آنان در اين موقع گناهان خود را بر پشتشان حمل ميكنند، آگاه باش كه حمل آن گناهان بسيار بد و ناگواراست.)
اين مطلب در آيهي 187 از سورهي الاعراف و آيه 40 از الانبياء و آيهي 55 از الحج نيز وارد شده است. از اين آيات شريفه روشن ميشود كه مردم بدون اينكه اطلاعي قبلي داشته و خود را آماده نمايند، قيامت را مشاهده خواهند كرد. بهمين جهت است كه نميتوان زمان آغاز قيامت را با استهلاك تدريجي ماده و انرژي ولو بطور اجمال تعيين نمود. مقصود از ناگهاني بودن، فقط آن نيست كه بروز قيامت مستند بجريانات قوانين عالم طبيعت يا طريق ديگر كه جبر علي تدريجي در هستي آنرا بوجود بياورد نميباشد، بلكه حتي علم به تاريخ آن نيز در انحصار خدا است، چنانچه در آيات زير مشاهده ميكنيم- يسئلونك عن الساعه ايان مرساها. قل انما علمها عند ربي (از تو ميپرسند دربارهي قيامت كه كي واقع ميشود؟ بگو جز اين نيست كه علم زمان قيامت نزد خداي من است.) اين مطلب در آيهي 15 از سورهي طه و در آيهي 34 لقمان و در آيهي 63 الاحزاب و آيهي 85 الزخرف نيز آمده است.
2- نزديك بودن- در مواردي از آيات قرآني آمده است كه روز قيامت نزديك است، مانند: انهم يرونه بعيدا و نراه قريبا (آنان روز قيامت را دور ميبينند و ما آنرا نزديك ميبينيم) «اقترب الساعه و انشق القمر» (زمان قيامت نزديك شده و ماه از هم شكافت) اين مطلب در آيهي 17 از الشوري و آيهي 51 از الاسراء و آيهي 63 از الاحزاب نيز آمده است. ممكن است مقصود از نزديك بودن قيامت، نزديك زماني با نظر به همهي طول زماني كه از آغاز خلقت تا زمان نزول قرآن مجيد گذشته بوده باشد. و احتمال ميرود مقصود آن نزديكي باشد كه ناشي از فرارسيدن تدريجي است كه به جهت حتمي بودن آن، گوئي به زودي تحقق مييابد. اين نكته در خطبه 103 ص 149 چنين آمده است: «و كل آت قريب دان» (و هر آيندهاي نزديك است و فرارسنده.)
3- نفخ صور- آياتي متعدد در قرآن مجيد اين حادثه را با كمال صراحت بيان نموده است. از آنجمله: «و يوم ينفخ في صور ففزع من في السماوات و من في الارض» (قيامت) (روزيست كه در صور دميده ميشود و هر چه و هر كه در آسمانها و زمين است، از روي وحشت فرياد ميكشد.) وقوع نفخ صور در آيهي 73 الانعام و 99 الكهف و 102 طه و 101 المومنون و 51 يس و 68 الزمر و 20 ق و 13 الحاقه و 18 النبا و عبس آيهي 33 نيزآمده است. درسوره يس آيهي 49 چنين است: «ما ينظرون الا صيحه واحده تاخذهم و هم يخصمون» (انتظار نميكشند مرگ يك صداي بسيار شديدي را كه آنان را بگيرد در حاليكه با يكديگر در مخاصمه هستند.) «اذا الشمس كورت. و اذا انجوم انكدرت. و اذا الجبال سيرت. و اذا العشار عطلت. و اذا الوحوش حشرت. و اذا البحار سجرت». (در آنهنگام كه آفتاب درهم پيچيده و تاريك شد و ستارگان تيره گشتند و كوهها به حركت افتادند و شتران بحال خود رها شدند و حيوانات وحشي محشور و درياها از حرارت داغ گشتند.) «و اذا السماء كشطت». (و هنگامي كه آسمان كنده شد.)
«اذا السماء انفطرت و اذا الكواكب انتشرت. و اذا البحار فجرت. و اذا القبور بعثرت». (هنگامي كه آسمان شكافت و ستارگان پراكنده شدند و درياها در همديگر راه يافتند و مخلوط شدند و قبرها زير و رو گشتند.) «هل اتيك الحديث الغاشيه» (آيا داستان روز احاطهكننده بتو رسيده است؟) «و يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربي نفسا. فيذرها قاعا صفصفا». و از تو دربارهي كوهها ميپرسند، بگو پروردگار من آنها را از جا برميكند و آنها را از زمين و هموار و صاف رها ميكند كه در آن پستي و بلندي نخواهي ديد.) «يا ايها الناس اتقئا ربكم ان زلزله الساعه شيء عظيم». (اي مردم، تقوا بورزيد به پروردگارتان، زيرا زلزلهي قيامت حادثهي بزرگيست.) «فارتقب يوم تاتي السماء بدخان مبين يغشي الناس هذا عذاب اليم» (در انتظار روزي باش كه آسمان دودي آشكار برآورد و مردم را احاطه كند، اينست عذاب دردناك.) «هل اتيك الحديث الغاشيه» (آيا داستان روز احاطهكنندهي قيامت به تو رسيده است؟) «و تسير الجبال سيرا» (در آنروز كوهها بحركت ميافتند.) «يا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفدوا من اقطار السماوات و الارض فانفدو لا تنفدون الا بسلطان». (اي گروه جن و انس اگر توانستيد از پهنههاي آسمانها و زمين نفوذ كنيد و شما نميتوانيد مگر با قدرت (خداوندي.)
«اذا وقعت الواقعه. ليس لوقعتها كاذبه. خافضه رافعه. اذا رجت الارض رجا. و بست الجبال بسا. فكانت هباء منبثا». (هنگامي كه حادثهي قيامت واقع شد. براي واقعهي قيامت دروغي نيست. پايينآورنده و بلندكننده است (نهانيها آشكار ميشود و نتائج اعمال زشت كساني را كه در دنيا بزرگنما بودند، پست ميسازد و بلعكس.) هنگامي كه زمين حركت شديد كرد و كوهها متلاشي و ذره ذره مانند غبار پراكنده در فضا گشت.) «الحاقه. ما الحاقه. و ما ادراك ما الحاقه». (حادثهايست حق. چه حق و ثابت و قطعي. و تو نميداني آن حادثهي حق چيست.) «يسئل الايان يوم القيامه فاذا برق البصر. و خسف القمر. و جمع الشمس و القمر. يقول الانسان يومئذ اين المفر». (انسان ميپرسد روز قيامت كي بوقوع خواهد پيوست. هنگاميكه چشم خيره گشت. و ماه گرفت. و خورشيد و ماه جمع شدند. انسان در آن روز ميگويد: كجا است پناهگاه؟) «يوم ترجف الراجفه. تتبعها الرادفه». (روزي كه صداي عظيم و بااهتراز بوجود ميآيد و صداي عظيم ديگري بدنبال آن). «فاذا جائت الطامه الكبري. يوم يتذكر الانسان ما سعي». (هنگاميكه داهيهي بزرگ و غالب قيامت فرارسيد در آن روز انسان كوشش خود را بياد ميآورد.)
«القارعه. ما القارعه. و ما ادراك ما القارعه. يوم يكون الناس كالفراش المبثوث و تكون الجبال كالعهن المنفوش». (حادثهي كوبنده. چه حادثهاي كوبنده و تو آن حادثهي كوبنده را نميداني. روزي كه مردم مانند ملخ متراكم پراكنده ميشوند و كوهها مانند پشم حلاجي شده ميگردند.)
براي بررسي تكميلي اين مبحث مراجعه فرمائيد به مجلد هجدهم از صفحهي 108 تا 120.(در آيهي 8 از سورهي المدثر آمده است: «فاذا نقر في الناقور» (و هنگاميكه (براي ايجاد صدا مانند دميدن در صور) در ناقو (چيزي كه براي درآوردن صدا در آن ميكوبند) كوبيده شد.) و در آيهي 19 از سورهي الصافات چنين آمده است: «فانما هي جزره واحده». (جز اين نيست كه در آنروز يك تكان دادن هولناكيست.) در آيهي 68 از سوره الزمر تكرار نفخ صور بيان شده است: «و نفخ في الصور فصعق من في السماوات و من في الارض الا من شاء الله ثم نفخ فيه اخري فاذا هم قيام ينظرون». (و دميده شد در صور پس همهي كساني كه در آسمانها و زمين است فرياد كشيدند مگر كسي كه خدا بخواهد، سپس بار ديگر در صور دميده شد، در آنموقع مردم ايستاده خيره مينگرند.)
در سورهي النازعات آيهي 6 و7 نيز تكرار نفخ صور را بيان نموده است: «يوم ترجف الراجفه تتبعها الرادفه». (روزي كه صداي عظيم و بااهتراز بوجود ميآيد و صداي دوم به دنبال آن.) تغييراتي كه براي آماده كردن عرصهي قيامت در زمين و آسمان صورت ميگيرد. وضع زمين و آسمانها دگرگون ميگردد: «يوم تبدل الارض غير الارض و السماوات و برزو و الله الواحد القهار». (خداوند سبحان عزيز است و كشندهي انتقام از تبهكاران) (در روزي كه زمين و آسمانها دگرگون ميگردند و بغير از اين وضعي كه دارند در ميآيند و آشكار در مقابل خداوند قهار قرار ميگيرند.) «و ما قدروا لله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامه و الساوات مطويات بيمينه سبحانه و تعالي عما يشركون». (و آنان خدا را آنگونه كه شايستهي عظمت اوست بجاي نياوردند و همهي زمين در روز قيامت در قبضهي او است و آسمانها در دست او پيچيده است خداوند پاكيزهتر و باعظمتتر از آن است كه بخدا شرك ميورزند.) «و يوم نسير الجبال و تري الارض بارزه». (و آن روز كه ما كوهها را از جاههاي خود به حركت درميآوريم و زمين را ميبيني كه آشكار شده است.)
«يوم تشقق الارض عنهم سراعا ذلك حشر علينا يسير» (روزي كه زمين كه آنها را در بردارد بسرعت شكافته ميشود و آن شكافتن زمين براي محشوركردن مردم براي ما آسان است.) «اذا رجت الارض رجا». (زمانيكه زمين حركتي شديد كرد.) «و حملت الارض و الجبال قد كتا دكه واحده» (زمين و كوهها با احاطهي قدرت بر آنها با يك بار كوبيده شدند.) «و انشقت السماء فهي يومئذ واهيه. الملك علي ارجاثها و يحمل العرش ربك فوقهم يومئذ ثمانيه» (و آسمان شكافته شد و در چنين روزي سست و بيمقاومت گشت، و فرشتگان بر اطراف آسمان موكل. و عرش پروردگار ترا هشت فرشته بالاي سر آنان حمل ميكنند.) «يوم ترجف الارض و الجبال و كانت الجبال كثيبا مهيلا». (روزيكه زمين و كوهها به اضطراب شديد افتادند و كوهها تودهاي از ريگ و با لرزش شديد بنيان آن كوهها، قلهها و همهي ارتفاعات آنها فروريخت) «اذا السماء انشقت. و اذنت لربها و حقت. و اذا الارض مدت. و القت ما فيها و تخلت». (در آن هنگام كه آسمان شكافت و بدستور خدايش گوش فراداد و شايسته بود كه دستور خدايش را بشنود و اطاعت نمايد. و زمانيكه زمين گسترده و هموار گشت. و انداخت آنچه را كه در توي آن بود و خالي گشت.)
«كلا اذا دكت الارض دكا دكا». (نه چنان است (كه انسان ميگويد) در آنهنگام كه زمين سخت درهم كوبيده شد.) «اذا زلزلت الارض زلزالها. و اخرجت الارض اثقالها». (در آنهنگام كه زمين زلزلهي خود را انجام داد و بارهاي خود را كه در درون داشت از خود بيرون كرد.) «يوم نطوي السماء كطي السجل للكتب كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين». (روز قيامت روزيست كه آسمان را مانند ورقهاي كه نوشته در آن ثبت ميشود ميپيچانيم و همانگونه كه خلقت همهي مخلوقات را آغاز كرديم آن را برميگردانيم، اين وعدهايست كه دادهايم و ما قطعا اين وعده را انجام خواهيم داد.) «و يوم تشق السماء بالغمام و نزل الملائكه تنزيلا» (و روزي كه آسمان در حاليكه داراي ابر است شكافته ميشود و فرشتگان نازل ميگردند.) «فارتقب يوم تاتي السماء مورا». (در انتظار باش روزي را كه آسمان دودي آشكار ميآورد.) «يوم تمور السماء مورا. (روزي كه آسمان به حركت مضطربانه ميافتد.)
«فاذا انشقت السماء فكانت ورده كالدهان». (هنگاميكه آسمان از هم شكافت و مانند پوست دباغي شده سرخگون گشت.) «يوم تكون السماء كالمهل. و تكون الجبال كالعهن». (روزي كه آسمان مانند فلز ذوب شده و كوهها مانند پشم ميگردد.) «فاذا النجوم طمست. و اذا السماء فرجت. و اذا الجبال فكانت سرابا». (در آنهنگام كه ستارگان تيره و تار گشتند و آسمان از هم شكافت و كوهها از جاي خود كنده شدند.) «و فتحت السماء فكانت ابوابا. و سيرت الجبال فكانت سرابا. و اخرج من فيها، فجددهم بعد اخلاقهم، و جمعهم بعد تفرقهم، ثم ميزهم لما يريده من مسالتهم عن خفايا الاعمال و خبايا الافعال، و جعلهم فريقين: انعم علي هولاء و انتقم من هولاء». (و هر كسي را كه در زير زمين است بيرون بياورد، و پس از پوساندن آنان تجديدشان نمايد و پس از پراكندگي آنان جمعشان كند. سپس آنان را از يكديگر جدا كند براي سوال از اعمال مخفي و كردارهاي پنهاني كه انجام دادهاند و آنان را دو گروه مينمايد به گروهي از آنان انعام فرمايد و از گروه ديگر انتقام بكشد.)
معاد جسماني است:
معاد جسماني يعني محشور شدن بدن كه كالبد روح است با رجوع روح به بدن خود. اينكه معاد از ديدگاه اسلام با نظر به آيات قرآن مجيد و منابع معتبر حديثي عبارتست از محشور شدن انسان با روح و بدن خود، جاي ترديد نيست. البته يك عده مسائل خصوصي دربارهي معاد جسماني وجود دارد مانند اينكه انسان با بدن و وضع رواني كدامين موقعيت از عمرش محشور ميشود (جواني، ميانسالي يا پيري)؟ صاحبنظران در تفسير و توجيه و اثبات و نفي آن مسائل مطالب گوناگوني عرضه كردهاند، صحت و بطلان آن مسائل را بايد برمبناي عقل و وجدان و منابع معتبر اسلامي تعيين نمود. اساسيترين شبهاي كه دربارهي معاد جسماني مطرح ميشود، همان امكانناپذير بودن اعادهي معدوم يا بطور كلي برگشت موجودي كه در مجراي زمان قرار گرفته و به گذشته خزيده است. پاسخ از اينكه اعادهي معدوم محال است، اولا، همانگونه كه عدهاي از صاحبنظران گفتهاند: ممنوعيت قضيهي اول (صغري) در دليل مزبور است. يعني دليل انكار معاد جسماني كه در قياس بشكل اول چنين است:
معاد جسماني مستلزم اعادهي معدوم است. و هر چيزي مستلزم اعادهي معدوم است، محال است. پس معاد جسماني كه مستلزم اعادهي معدوم است، محال است.
بطلان استدلال باين قياس بجهت بطلان صغري آن است كه معاد جسماني مستلزم اعادهي معدوم است، زيرا لازمهي معاد جسماني اعادهي معدوم نيست، زيرا بدل جسماني آدمي اگر چه تركيب و صورت و هيئت خود را در سطح مشهودات ما از دست ميدهد، ولي مواد تشكيل دهنده و تركيبكنندهي جسم از بين نميرود و بلكه در صور و اشكال ديگر مانند ذرات خاك و عناصر طبيعي بوجود خود ادامه ميدهد، وبراي معاد همان تركيب و صورت و هيئت در پشت پردهي مشهودات ما وجود دارد، همانگونه كه صورت و هيئت در عكس و فيلم بدون نياز به مواد اصلي خود در مواردي ديگر بوجود خود ادامه ميدهد.
اما موضوع زمان كه گفته ميشود: اين امر ممتد كه حركت ذات آن است هرگز قابل برگشتن نيست، محكوم به بطلان است، زيرا زمان جز انعكاسي از امتداد حركات موجودات جهان عيني و يا امتدادي از استمرار محسوس در درون چيزي ديگر نيست و بعبارت ديگر زمان چيزي نيست كه داراي واقعيتي عيني در جهان هستي باشد، بلكه امتداديست از اتصال نقاط حركت كه در ذهن احساس ميشود، لذا با ورود تغييرات در ذهن، درك ما دربارهي زمان هم دگرگون ميشود. لذا اگر ما بتوانيم طناب زمان را كه در ذهن ما دانههاي حوادث را بوسيلهي آن بهم پيوسته و يك امر ممتد بوجود آورده است، از آن دانهها بيرون بكشيم، همهي دانههاي حوادث در يك مجموعه كه اجزاي آن يكي در كنار ديگري است، قرار خواهند گرفت، آن حقيقتي كه دانههاي حوادث در آن در يك مجموعه ميتواند قرار بگيرد، دهر ناميده ميشود كه حكيم بزرگ مرحوم ميرمحمد باقر داماد قدسالله اسراره آن را در مباحث حدودي دهري مشروحا، طرح و اثبات نموده است. اين بيت كه منسوب به ابنسينا است، ناظر به همين معني است كه استمرار زمان كه اجزاي جسم را معدوم نميسازد، هيئت و شكل (صورت) را هم معدوم نميكند:
هر هيئت و هر نقش كه شد محو كنون در مخزن روزگار ماند مخزون
چون وضع فلك باذن او برگردد از مخزن غيبش آورد حق بيرون
اگر براي بعضي اشخاص پذيرش مطالب فوق دشوار باشد، ميتوان با اصلي كه حكيم و دانشمند بزرگ خواجهنصير طوسي بيان نموده است: حكم المتماثلين واحد (حكم دو مثل يكي است.) يعني بوجود آمدن جهاني با همين روابط و اشكال و صور ممكن بوده است، زيرا اگر ممكن نبود بوجود نميآمد (بهترين دليل بر امكان يك شيء وقوع و تحقق آن است) بنابراين، تحقق جهاني مثل همين جهان ممكن است، زيرا اصل اين است كه حكم دو مثل يكي است.
سپس براي اثبات امكان تماثل به آيهي شريفهي قرآني استدلال نموده است: «او ليس الذي خلق السماوات و الارض بقادر علي ان يخلق مثلهم بلي و هو الخلاق العليم». (يس 83) (آيا خداوندي كه آسمانها و زمين را آفريده است قادر نيست بر اينكه مثل آ نانرا بيافريند آري، (قادر است) و او است خداوند خلاق و عليم.). براي تكميل اين مبحث مراجعه فرماييد به مجلد چهارم از صفحهي 298 تا 304 و مجلد پنجم از صفحهي 8 تا 11 و مجلد نهم از صفحهي 21 تا 22 و از صفحهي 280 تا 291 و مجلد دهم از صفحهي 118 تا 120 و از صفحهي 137 تا 149 و از صفحهي 270 تا 272 و مجلد يازدهم صفحهي 7 و 8 و مجلد سيزدهم از صفحهي 18 تا 23 و از صفحهي 39 تا 41 و از صفحهي 46 تا 51 و از صفحهي 85 تا 87 و از صفحهي 91 تا 93 و از صفحهي 122 تا 126 و از صفحهي 208 تا 211 و از صفحهي 225 تا 230.
آياتي فراوان در قرآن مجيد بعيد دانستن اعادهي بدن جسماني را براي معاد، مردود ميكند و با بيانات مختلف اعادهي مجدد بدن جسماني را اثبات ميكند. نمونهاي از اين آيات ذيلا متذكر خواهيم گشت. و اگر معاد روحاني بود، هيچ نيازي به بيان حتميت اعادهي ابدان جسماني انسانها نبود، حداقل خداوند در يكي از آيات ميفرمود: آنچه كه محشور خواهد گشت ارواح شما انسانها است كه پوسيدن و متلاشي شدن راهي به آنها ندارد، در صورتيكه ميبينيم خداوند سبحان با استدلال و تمثيلهاي عالي اعادهي آنچه را كه در ظاهر متلاشي شده و پوسيده و از بين رفته است بيان ميفرمايد. نمونهاي از آيات عبارتست از:
1- «و ضرب لنا مثلا و نسي خلقه قال من يحي العظام و هي رميم. قل يحييها انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم». (يس 83 و 84) (اين انسان نادان را بنگريد) (بما مثل ميزند و خلقت اوليهي خود را فراموش ميكند و ميگويد كيست كه اين استخوانها را در حاليكه پوسيده است زنده كند. بگو به آنان زنده خواهد كرد آنها را كسي كه براي اولينبار آنها را بوجود آورده است و او بهمهي مخلوقات دانا است.)
2- «و قالوا ائذا كنا عظاما و رفاتا ائنا لمبعوثون خلقا جديدا». (و آنان گفتند آيا ما پس از آنكه به شكل استخوانهائي درآمديم و پوسيديم با خلقت جديد مبعوث خواهيم گشت.) اين مضمون در سورهي المومنون آيهي 35 و 82 و الصافات 16 و 53 و الواقعه 47 و النازعات 11 و القيامه 3 نيز آمده است.
3- «و ان الله يبعث من في القبور». (حج) (و خداوند برميانگيزد همهي مردم را كه در قبرها مدفون شدهاند.) و مسلم است كه ارواح در قبرها مدفون نميشوند. اين مضمون در مواردي از آيات شريفه آمده است، مانند آيهي 7 از سورهي الحج. همهي مردم در موضع مسئوليت در روز قيامت اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: (سپس آنرا از يكديگر جدا كند براي سوال از اعمال مخفي و كردارهاي پنهاني كه انجام دادهاند.)
اگر كسي ادعا كند مسئوليت نهائي از قضاياي اوليهي فطرت است، قطعا، حقيقتي صحيح را ادعا كرده است. توضيح اينكه هر انساني كه آلوده به كثافات و صفات زشت نباشد، با كمال وضوح اين فرياد يا زمزمهي ملكوتي را از درون خود ميشنود كه تو مسئول هستي.
اشخاصي كه ميگويند: ما چنين صدائي را از درون خود نميشنويم، اگر در وضع مغزي و رواني آنان بطور كامل تحليل و بررسي انجام بدهيم، خواهيم ديد كه آنان حتي آشكار و بامعنيترين صدا را كه به خويشتن ميگويد: تو موجود هستي نيز نميشنوند، يعني واقعا، كاري با اين ندارد كه موجود هستند و هر موجودي براي خود قانوني دارد، همانگونه كه آدمي با بياعتنائي به موجوديت خويش نميتواند واقعيت وجودي خود را از صفحهي هستي نفي كند، همچنين نميتواند با به گوش گذاشتن انگشتان، فرياد يا زمزمهي ملكوتي تو مسوول هستي را نشنيده تلقي كند. البته قدرت پرستان ماكياولي صفت براي اينكه انسان را از درجهي والاي انسانيت به مرحلهي پست حيوانات تنزل بدهند تا افسار بگردنش بيندازند و در ميدان تنازع در بقاء جولان كنند، ميتوانند اصطلاح بافيهاي علمي و فلسفي را در رسيدن به مقاصد خود استخدام كنند، ولي بايد بداند كه از الطاف خداوندي بر بندگانش بوده است كه همهي انسانها را براي هميشه نميتوان فريب داد.
به همين جهت است كه مغزهاي متفكر و مصلح و انسانهاي وارسته در هر دوره و هر جامعهاي پيدا ميشوند و با طرق مختلف فرهنگ بشري يا بعضي از عناصر آنرا با آب حيات احساس مسوليت سيراب مينمايد و اثبات ميكنند كه آدمي بدون احساس مسووليت خواه خود را به قعر اقيانوسها بزند و خواه پاي بر روي فرقدان بنهد و يا همهي كيهان را در يك لحظه در نوردد و دانش عالم هستي را با يك چشم بهم زدن فرابگيرد، چيزي جز حيواني با گستردگي زياد من نخواهد بود. عدم احساس مسوليت اولين نشانهي نداشتن هويت و شخصيت است، زيرا فقط شخصيت است كه به بايستگيها و شايستگيها اهميت ميدهد و فقط شخصيت است كه ميتواند بفهمد هر كاري را كه انجام ميدهد و هر سخني را كه ميگويد و حتي هر انديشه و تخيل و تجسيمي كه در مغزش بوجود ميآيد، بلكه هر كمترين حركت و موجي كه در مغز و روان آدمي سر ميكشد بيارتباط به شخصيت آدمي نخواهد بود كه اگر آن حركت و موج مغزي و رواني و آن كار عضلاني و سخني كه از او صادر شده است، مستند به اختيار بوده باشد، بدان جهت كه كار اختياري با نظاره و سلطهي شخصيت انجام ميگيرد، لذا مستند به شخصيت است و شخصيت آدمي فناناپذير است، پس مسئولتهاي آن نيز فناناپذير است.
انساني كه مسووليت احساس نميكند، ماشيني است كه بدون راننده حركت ميكند، لذا سقوط و تلاشي و حداقل توقف و از كار افتادن در انتظار آن است. با جملهي فريباي (ما فقط دربارهي انسانها مسووليت داريم، مسووليت دربارهي خودمان را زير پا نيندازيم. اومانيسم ضد اومانيسم. اين هم يك افراط شرمآور كه ميگويد: (همهي اصالتها و ارزشها با انسان است) همهي ابعاد وجودي خود را از نيروي عضلاني گرفته تا قواي مغزي و عوامل بسيار بااهميت رواني، در راه خدمت بانسانها و اصالتهاي آنان صرف كنيد و با قالب شعري:
«ميبخور، منبر بسوزان، مردم آزاري مكن»! و «عبادت بجز خدمت خلق نيست به تسبيح و سجاده و دلق نيست»! و «انبياء حرف حكيمانه زدند از پي نظم جهان چانه زدند»!!
اين مضمون كه با مقداري از مباحث گسترده و اصطلاحات جالبتر اومانيسم دو قرن اخير را بازگو ميكند، از مهمترين عوامل زدودن احساس بسيار شريف مسووليت انسانها دربارهي خويشتن بوده است. ايكاش پرچمداران اينگونه تفكرات اينقدر ميفهميدند كه احساس مسووليت دربارهي انسانها از نتايج بسيار عالي احساس مسووليت انسان دربارهي خويشتن است. چنانكه بارها گفتهايم توقع محبت براي انسانها از كساني كه هنوز طعم محبت درباره خويشتن را نچشيدهاند، مانند توقع باران از فضاي بيابر است! آن مكتب اومانيسم (اصالت انسان) كه ميگويد: عاليترين هدف حيات و اساسيترين فعاليت عقل و نابترين دريافت وجدان عبارتست از آرمان مطلق تلقي كردن انسان، پاسخي به اين سوال حياتي نميدهد كه (پس خود من چه؟!) يعني اين دستور را كه بمن ميدهي كه تو فقط دربارهي انسانها احساس مسووليت كن، تكليف خود من كه يك فرد از انسانها هستم چه ميشود، آيا من دربارهي تكميل قواي مغزي و اصلاح ابعاد رواني و تهذيب اخلاق والاي انساني، مسووليتي ندارم؟!
اگر پاسخ اين سئوال منفي باشد، چنانكه پرچمداران مكتبهاي سرخوشي (هدونيسم) و اصالت اجتماعي افراطي و ماكياوليسم و هابزيسم و غيرهم ميپندارند، انتظار اعتقاد به اصالت انسان و گذشت و فداكاري در راه او، كه ضد لذت پرستي و خودخواهي است، همان انتظار مبارزهي اومانيسم بر ضد اومانيسم ميباشد. گمان نميرود اعتقاد همهي متفكراني كه مسوليت دربارهي انسانها را بينيازكنندهي از مسووليت انسان دربارهي خويشتن، معرفي ميكنند، مستند بر يك يا چند دليل صريح و مورد اتفاقنظر بوده باشد، حتي ميتوان گفت: ممكن است كه هريك از آنان دليل يا دلائل ديگري را مورد انتقاد قرار بدهد. ولي با نظر به مجموع مسائل مربوط به انسان و موجوديت او در جهان هستي معنيدار كه مسووليت او را دربارهي تامين مسائل چهارگانهي من كيستم؟ از كجا آمدهام؟ براي چه آمدهام؟ بكجا ميروم؟ حتمي و ضروري ميسازد، نميتوان با جملات فريبندهاي كه انسان را تا مرتبهي خدائي بالا ميبرد و آنگاه گرايش و عشق و پرستش او را آرمان و هدف غائي زندگي قرار ميدهد، خود را گول زد و سوالات مزبور و تامين پاسخهاي اعتقادي و عملي آنها را بفراموشي سپرد و آنگاه با مطلق ساختن انساني كه پر از ابنملجمها و ابوجهلها و تيمورلنگها و آتيلاهاي درجهي يك و درجهي دو … است، بخود تسليت داد كه آري، من حس كمالجوئي و مسووليتهاي خويشتن را در قرار گرفتن در اين مسير اشباع نمودم و من مسئلهاي دربارهي خويشتن ندارم!!!
خلاصه- چگونه ميتوان باور كرد كه آدمي بدون حل مسائل مربوط به خويشتن، به مسائل ديگران بپردازد در صورتيكه اساسيترين مسائل انسانها با دريافت از درون خويشتن، براي انسان قابل درك ميشود. مثلا اگر شما لذت كرامت و شرف و حيثيت ذاتي انسان را در درون خود دريافت نكنيد، محال است آنرا در بارهي ديگران سراغ بگيريد. اگر شما عاطفهي پدري يا فرزندي را از درون خود حس نكنيد، محال است كه طعم واقعي (نه مفهومي ذهني) آنرا از ديگران بچشيد.
***
«فاما اهل الطاعه فاثابهم بجواره، و خلدهم في داره، حيث لا يظعن النزال، و لا يتغير بهم الحال، و لا تنوبهم الافزاع، و لا تنالهم الاسقام، و لا تعرض لهم الاخطار و لا تشخصهم الاسفار». (اما مردم مطيع، پس آنان را به مجاورت خود پاداششان ميدهد و براي آنان در سراي ابديش جاودانگي ميبخشد، جايگاهي كه وارد شوندگان از آنجا كوچ نكنند و حالاتشان دگرگون نگردد و خوف و هراسها به آنان هجوم نياورد و بيماريها بسراغشان نيايد و مخاطرات بر آنان عارض نگردد، و سفرها براي حركت آمادهشان ننمايد.)
چه باعظمت و بهجتآور است اطاعتي كه پاداشش نيل به جوار رحمت و رضوان الهي است. آن درجهي رفيعه و مقام شامخ كه جوار الهي ناميده ميشود، فقط از يك راه ميتوان بان رسيد و آن اطاعت خداوندي است، اطاعت خداوندي چه معني دارد؟ آيا در عرصهي هستي حقيقتي بنام كمال كه هم مطلوب جدي و هم قابل وصول باشد وجود دارد؟ آري، زيرا علم و معرفت وجود دارد، احساس تعهد برين وجود دارد، انجام تكاليف فوق معاملهگريها وجود دارد، گذشت و فداكاريها راه احياي انسانها وجود دارد، تحول از مراحل پست سودجوئي و لذت پرستي به درجات عالي ابتهاج در مسير حقيقت گرائي و حقيقت يابي وجود دارد، احساس زيبائي در اخلاق والاي انساني و گرايش به عقل برين وجود دارد. آري، همهي اين حقائق كمالي وجود دارند كه هم مطلوب و هم قابل وصول ميباشند.
آيا اين حقائق كمالي بعنوان مقاصد نهائي ميتوانند حركت و تكاپوي ما را متوقف بسازند؟ نه هرگز، زيرا اين حقائق نه تنها مقاصد نهائي حركت و تكاپوي ما نيستند، بلكه هر انساني كه با اخلاص و فهم برين اين حقائق را درمييابد، متكي بودن آنها را به جلال و جمال خداوندي كه مجموعا كمال مطلق ناميده ميشود، ميفهمد و ميپذيرد، زيرا كدامين مغز مقتدر و سالم قبول ميكند كه احساس بسيار شريف تعهد برين محصول يك مشت عناصر طبيعي تفاعليافته، ميباشد؟! آيا هيچ عاقلي آگاه تصديق ميكند كه انجام تكليف فوق معاملهگريها غير از برخورداري از شعاع عنايت الهي، عاملي ديگر ميتواند داشته باشد؟! حركت و تكاپو در جاذبهي كمال، اطاعت خداوندي ناميده ميشود. حركت و دگرگونيها در جوار رحمت خداوندي منتفي ميگردد زيرا هر حركت رو به مقصدي در جريان است، چه مقصدي بالاتر و نهائيتر از جوار رحمت الهي. دگرگونيها موجب بروز ابعاد و استعدادهاي نهاني اشياء كه يا مستقيما در مسير تكامل است كه نهايت كمال جوار رحمت خداونديست و يا عرصه را براي حركات تكاملي اشياء آماده ميسازد، فرض اينست كه بساط هر گونه جريان برچيده شده است. ديگر خبري از آن ناگواريها و مشقتها كه در دار دنيا گريبانگير انسانهاي مطيع بود و آن بيماريها كه آنان را در درد و شكنجه غوطهور ميساخت نمانده است. مخاطرات و تغيير مكان براي جلب سود يا نفع ضرر نيز وجود ندارد، زيرا در آن جايگاه ابديت نياز بهيچ شكل وجود نخواهد داشت.
خداوندا، ما را از نعمت باعظمت اطاعتت برخوردار بفرما، براي اعطاي افتخار جوار رحمت و رضوانت بر ما بندگان محروم از قابليت، با فضل الهي و احسان ربوبيت محبت فرما و:
منگر اندر ما، مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاي خود نگر
ما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتهي ما ميشنود
اي مبدل كرده خاكي را به زر خاك ديگر را نموده بوالبشر
كار تو تبديل اعيان و عطا كار ما سهو است و نسيان و خطا
سهو و نسيان را مبدل كن به علم من هم خلمم مرا ده صبر و حلم
اي كه خاك شوره را تو نان كني وي كه نان مرده را تو جان كني
اي كه خاك تيره را تو جان دهي عقل و حس و روزي و ايمان دهي
شكر از ني ميوه از چوب آوري از مني مردم بت خوب آوري
گل ز گل صفوت ز دل پيدا كني پيه را بخشي ضيا و روشني ميكني
***
«و اما اهل المعصيه، فانزلهم شر دار، و غل الايدي الي الاعناق، و قرن النواصي بالاقدام، و البسهم سرابيل القطران و مقطعات النيران في عذاب قد اشتد حره و باب قد اطبق علي اهله، في نار لها كلب و لجب و لهب ساطع، و قصيف هائل، لا يظعن مقيمها و لا يفادي اسيرها و لا تفصم كبولها. لا مده للدار فتفني و لا اجل للقوم فيقضي». (و اما معصيت كاران، پس خداوند آنان را به بدترين جايگاه فرود بياورد و دستهاي آنانرا بگردنشان بسته و پيشاني آنانرا به پاهايشان نزديك سازد، و پيراهنهاي قطران و لباسهائي از آتش به آنان بپوشاند- در عذابي كه حرارتش بسيار سخت و در جايگاهي كه در آن بر ساكنانش بسته و در آتشي با هجوم شديد و با صدا و در شعلهاي مرتفع و صدائي بس هولناك، آنكس كه در چنان عذابي گرفتار شود كوچ نتواند كرد و اگر اسيرش گردد با دادن فديه آزاد نتواند گشت و بند و زنجيرهائي كه به آن تبهكاران بسته شده گسيخته نشود. مدتي معين براي اقامت در آن جايگاه عذاب نيست كه بسر آيد، و براي آن مردم اجلي مشخص نيست كه فرارسد و زندگي زجرآورشان پايان پذيرد.)
آيا انسان اين همه عذاب و شكنجه را كه در دوزخ وجود دارد ميتواند تحمل كند؟ اين سئوال، درست مانند اين سئوال است كه آيا انسان آن همه نعمتها و شكوفائيها و عظمتها و لذائذ فوق مادي را كه در بهشت وجود دارد، ميتواند تحمل كند؟
پاسخ هر دو سئوال مثبت است و براي توضيح اين پاسخ، مطلب زير را بايد در نظر بگيريم- اگر منظور از انسان كه در هر دو سئوال مطرح است، فقط موجوديت مادي او بوده باشد، و ماهيت و مختصات موجوديت مادي او، همين ماهيت و مختصات باشد كه در اين دنيا دارا است، كه يكي از آنها، نابود شدن جسم مادي است با ورود عوامل متضاد به آن، مانند سوختن، مسلما جواب منفي است، زيرا يك موجود مادي با اين ماهيت و مختصات دنيوي، بيش از يكبار نميسوزد، همچنين بجهت محدوديت ظرفيت موجوديت مادي انسان در تاثرات و احساسات و نشاطهاي وارده بر آن، بديهي است كه موجوديت مادي دنيوي نميتواند آن همه نعمتها و شكوفائيها و عظمتها و لذائذ فوق مادي را هضم كند.
بنابراين، يا بايد بگوئيم: همين موجوديت مادي ما در پشت پردهي طبيعت داراي استعدادها و ابعادي است كه ميتواند هر دو جريان عذاب دوزخ يا تنعم بهشتي را تحمل كند، چنانكه عصاي چوبين حضرت موسي علي نبينا و آله و عليه السلام در پشت پردهي طبيعت آن استعداد را داشت كه مبدل به اژدها شود و روزگار فرعون و فرعونيان را به پايان برساند. و يا بايد بگوئيم: تحملكنندهي آنهمه عذاب و شكنجههاي دوزخ و آنهمه نعمتهاي بهشتي، روح آدمي است كه استعداد بينهايت معذب شدن با انواع عذابها را دارا است، چنانكه استعداد بينهايت تنعم و تلذد فوق مادي بهشتي را دارد و ضمنا هر دو نوع جريان براي روح بوسيله همين بدن مادي خواهد بود، نهايت امر اينست كه ظرفيت و تحمل اين بدن مادي، معلولي از فعاليتهاي روح آدمي خواهد بود- (قالب از ما هست شدني ما ازاو.) مباحث مربوط به بهشت و دوزخ در مجلد چهارم از صفحهي 8 تا صفحهي 13، و در مجلد يازدهم از صفحهي 14 تا صفحهي 16 و در مجلد چهاردهم از صفحهي 253 تا صفحهي 265 مطرح شده است، مراجعه فرمائيد.