پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 615-608
زهد پيامبر خدا:
در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) به ذکر اوصاف والاى پيامبر و بى اعتنايى او نسبت به زرق و برق دنيا مى پردازد تا نمونه اى جامع و الگويى کامل براى بحث هاى پيشين اين خطبه باشد و نشان دهد چگونه يک انسان مى تواند در پرتو ايمان و آگاهى و عمل صالح از خطرات دنياپرستى در امان بماند. مى فرمايد: «او دنيا را بسيار حقير و کوچک مى شمرد و آن را خوار و بى مقدار مى دانست و در ديدگاه ديگران نيز تحقيرش مى نمود!» (قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَ صَغَّرَهَا، وَ أَهْوَنَ بِهَا وَ هَوَّنَهَا).
اين تعبيرات اشاره روشنى به مقام زهد پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است; زيرا کسى که دنيا را حقير بداند و حقارت آن را به ديگران نيز توصيه کند، به يقين وابستگى و دلبستگى به دنيا نخواهد داشت! چرا که شىء حقير و بى مقدار، ارزشى ندارد که عقل او را بربايد و قلب او را به خود جذب کند.
سپس در تأکيد اين معنا مى افزايد: «و مى دانست که خداوند براى احترام وگرامى داشت او، دنيا را از وى گرفته و به خاطر حقارتش آن را براى ديگران گسترده ساخته است!» (وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ زَوَاهَا(1) عَنْهُ اخْتِيَاراً(2)، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتِقَاراً).
اين سخن شبيه چيزى است که خداوند در سوره زُخرف بيان فرموده است: «وَ لَوْلاَ أَنْ يَکُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَنْ يَکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّة وَ مَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَروُنَ * وَ لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْهَا يَتَکِّؤُنَ * وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ کُلُّ ذلِکَ لَمَّا مَتَاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيَا و الاْخِرَةُ عِنْدَ رَبِّکَ لِلْمُتَّقِينَ; اگر (تمکّن کفار از مواهب مادى) سبب نمى شد که همه مردم امّت واحد (گمراهى) شوند، ما براى کسانى که به (خداوند) رحمان کافر مى شدند، خانه هايى قرار مى داديم با سقف هايى از نفره و نردبان هايى که از آن بالا روند و براى خانه هايشان درها و تخت هايى (زيبا و نقره اى) قرار مى داديم که بر آن تکيه کنند و انواع زيورها; ولى تمام اينها بهره زندگى دنيا است، و آخرت نزد پروردگار از آنِ پرهيزکاران است».(3)
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «پيامبر(صلى الله عليه وآله) با قلب و روح خود ازدنيا روى گردانيد و ياد آن را (براى هميشه) در دل خود ميراند، و دوست مى داشت که زينت هاى آن از پيش چشمش پنهان و دور شود; تا از آن لباس فاخرى تهيّه نکند و يا اقامت درآن را آرزو ننمايد». (فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْيَا بِقَلْبِهِ، وَ أَمَاتَ ذِکْرَهَا عَنْ نَفْسِهِ، وَ أَحَبَّ أَنْ تَغِيبَ زِينَتُهَا عَنْ عَيْنِهِ، لِکَيْلاَ يَتَّخِذَ مِنْهَا رِيَاشاً، أَوْ يَرْجُوَفِيهَا مَقَاماً).
تعبير به «رياش» که هم به معناى مفرد و هم به معناى جمع آمده است، اشاره به لباس هاى فاخر است و در اصل از مادّه «ريش» به معناى «پرهاى پرندگان» گرفته شده و اين تعبير مى تواند اشاره به همه زرق و برق هاى دنيا باشد که يکى از آنها لباس هاى فاخر است.
اين نخستين ويژگى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بود که هرگز فريفته دنيا و زرق و برق آن نشد و خود را اسير دنياى مادّى و مواهب زودگذر آن نکرد.
ويژگى دوّم وظيفه تبليغ رسالت و رساندن فرمان خدا به همه بندگان بود که براى آن نهايت مجاهدت را فرمود. همانگونه که امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در تبليغ احکام الهى به بندگان براى قطع عذر و اتمام حجّت اصرار ورزيد، و امّت خويش را از عذاب خدا بيم داد، و نصيحت کرد، و آنها را به سوى بهشت دعوت نمود و بشارت داد و از آتش دوزخ بر حذر داشت!». (بَلَّغَ عَنْ رَبِّهِ مُعْذِراً، وَ نَصَحَ لاُِمَّتِهِ مُنْذِراً، وَ دَعَاَ إِلَى الْجَنَّةِ مُبَشِّراً، وَ خَوَّفَ مِنَ النَّارِ مُحَذَّراً).
به يقين اگر پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در مرحله اوّل شکست مى خورد و فريفته زرق و برق دنيا و ناز و نعمت آن مى گشت، هرگز نمى توانست حقّ مرحله دوم يعنى ابلاغ رسالت هاى الهى را انجام دهد. اسير دنيا و نفس کجا و رساندن پيام هاى الهى کجا!
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که خداوند به موسى بن عمران فرمود: «يَا مُوسَى! إِنَّ الدُّنْيا دَارُ عُقُوبَة عَاقَبْتُ فِيهَا آدَمَ عِنْدَ خَطِيئَتِهِ، وَ جَعَلْتُهَا مَلْعُونَةً، مَلْعُونٌ مَا فِيهَا إِلاَّ مَا کَانَ لِي. يَا مُوسَى إِنَّ عِبَادِيَ الصَّالِحينَ زَهِدُوا فِي الدُّنيَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ، وَ سَائِرُ الْخَلْقِ رَغِبُوا فِيهَا بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ; اى موسى! دنيا دار کيفر و مجازات است. من آدم را به خاطر خطايش در آن مجازات کردم و دنيا را ملعون و نفرين شده قرار دادم. هر چه در دنياست ملعون است مگر آنچه براى من (و در طريق طاعت و رضاى من) باشد. اى موسى! بندگان صالح من به مقدار علم و آگاهيشان در مورد دنيا زهد پيشه کردند و ساير مردم به اندازه جهلشان به آن علاقمند شدند».(4)
***
نکته:
شرط اصلى رهبرى پيشوايان:
مهمترين مشکلى که رهبران و پيشوايان و رؤساى جمعيت ها دارند، گرفتار شدن در چنگال مواهب مادّى و زرق و برق دنياست و همين امر سبب مى شود که افراد ناصالح را به خاطر منافع مادّى خود، بر صالحان مقدّم بشمرند و ظلم و ستمکارى را که حافظ منفعت آنها باشد بر عدل و داد ترجيح دهند. همه چيز را با معيار منافع مادّى بسنجند و ضابطه هاى الهى و عقلانى و انسانى را در پاى منافع زودگذر دنيوى قربانى کنند.
به همين دليل، امام(عليه السلام) مهمترين چيزى را که در اين فراز از خطبه درباره پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) ذکر مى کند، حقارت و کوچکى دنيا در نظر اوست حقارتى که سبب شد تمام زرق و برق هاى دنيا را ناديده بگيرد و يادِ آن را از صفحه ذهن خويش محو کند.
قرآن مجيد بارها درباره پيامبران بزرگ الهى و شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى گويد: آنها با صراحت به مردم مى گفتند که ما از شما اجر و مزدى هرگز مطالبه نمى کنيم و زندگى آنها همچون زندگى افراد مستضعف بود و همين امر سبب مى شد که حق و عدالت را درباره همه اجرا کنند و از ثروتمندان خودخواهى که همه کس و همه چيز را مى خواهند با پول و ثروت در اختيار بگيرند، نهراسند و در برابر آنان تسليم نشوند.
زندگى گسترده و مرفّه و پر زرق و برق، هزينه سنگينى دارد و اين هزينه جز از طريق مماشات و سازشکارى با ثروتمندان و ارباب زر و زور حاصل نمى شود و مى دانيم اين امر دشمن واقعى حقّ و عدالت يا به تعبير ديگر: مديريّت پاک و صالح است.
اين سخن را با حديثى درباره زهد و بى اعتنايى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «مردى خدمت پيامبر آمد در حالى که پيامبر روى حصيرى استراحت کرده بود و ناهموارى هاى حصير درجسم پيامبر اثر گذاشته بود و متّکايى از ليف خرما داشت که اثر آن هم در صورت مبارکش آشکار بود. آن مرد عرب از روى محبّت دست بر بدن پيامبر مى کشيد و مى گفت: «کسرى و قيصر هرگز به چنين امورى راضى نمى شوند! آنها بر صرير و ديباج مى خوابند و تو بر اين حصير». پيامبر فرمود: به خدا سوگند! من بهتر از آنها هستم و نزد خدا (با اين زندگى ساده) گرامى ترم; مرا با دنيا چکار؟! سپس افزود: «إِنَّمَا مَثَلُ الدُّنْيَا کَمَثَلِ رَاکِب مَرَّ عَلَى شَجَرَة وَ لَهَا فَيءٌ فَاسْتَظَلَّ تَحْتَهَا، فَلَمَّا أَنْ مَالَ الظِّلُّ عَنْهَا ارْتَحَلَ فَذَهَبَ وَ تَرَکَهَا; مردم دنيا همانند سوارى هستند که در بيابان به درختى که سايه دارد مى رسد و در سايه آن مى آرامد، هنگامى که سايه برگشت کوچ مى کند و مى رود و آن درخت را ترک مى کند».(5)
***
شاخه هاى درخت پربار نبوّت:
امام(عليه السلام) اين خطبه را بعد از ذکر اوصاف پيامبر با ذکر اوصافى از اهل بيت پايان مى دهد و رعايت فصاحت و بلاغت را با اين حسن ختام به سر حدّ کمال مى رساند. مى فرمايد: «ما درخت پر بار نبوّت و جايگاه رسالت و محلّ رفت و آمد فرشتگان و معادن علم و چشمه سارهاى حکمتيم». (نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ، وَ مَحَطُّ الرِّسَالَة، وَ مُخْتَلَفُ(6) الْمَلاَئِکَةِ، وَ مَعَادِنُ الْعِلْمِ، وَ يَنَابِيعُ الْحُکْمِ).
تعبير به «شجره»، اشاره به اين است که نبوّت همچون درخت پربارى است که داراى شاخه ها و فروع مختلفى است. ريشه و ساقه آن، پيغمبر اکرم و فرزندان او، شاخ و برگ هاى آن و هدايت مردم به سوى خدا، ميوه اين درخت است.
در تعبير دوم، خاندان نبوّت را به بارانداز و فرودگاهى تشبيه مى کند که رسالت، در آن از سوى خدا نزول پيدا کرده است و در تعبير سوم، خانه پيامبر را مرکز رفت و آمد فرشتگان الهى مى شمرد و على(عليه السلام) و فرزندانش کسانى هستند که در اين خانه و خانواده، پرورش يافته اند و طبعاً آثار و برکات وحى در آنها پرتو افکن مى باشد.
واژه «ملائکه» در اينجا ممکن است که اشاره به فرشتگان وحى باشد (جبرئيل و همراهانش) که بر پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) نازل مى شدند; يا اشاره به معناى اعمّى باشد که ساير فرشتگانى را که به عنوان خدمت يا بشارت در اين خانواده رفت و آمد داشته اند، شامل شود و در هر حال، منظور اين نيست که فرشته وحى بر غير پيامبر نازل مى شده است.
تفاوت «شَجَرةُ النُّبوَّة» و «مَحَطُّ الرِّسَالَة» از اين نظر است که پيامبر داراى دو مقام بود: مقام نبوّت، که همان خبر دادن از سوى خداست و مقام رسالت، که تبليغ آن است.
يا به تعبير ديگر: نبىّ مأمور ابلاغ است و رسالت معمولا توأم با امامت و رهبرى و اجرا مى باشد.
و منظور از «معادن علم» آن است که امامان اهل بيت(عليه السلام) وارث علوم پيامبر و حافظ کتاب و سنّت بودند. در شأن نزول آيه شريفه «وَ تَعِيِها أُذُنٌ وَاعِيَةٌ; گوش شنوا اين پيام ها را در خود نگه مى دارد»(7) در روايات متعدّدى که در منابع فراوانى از اهل سنّت نقل شده، آمده است که پيغمبر اکرم فرمود: «سَأَلْتُ رَبِّي أَنْ يَجْعَلَهَا أُذُنَ عَلِىِّ; از پروردگارم تقاضا کردم که اين گوش شنوا را گوش على(عليه السلام) قرار دهد» و به دنبال اين دعا على(عليه السلام) مى فرمود: «مَا سَمْعِتُ مِنْ رَسُولِ اللهِ شَيْئاً فَنَسِيتُهُ; من هيچ سخنى را بعد از آن از رسول خدا نشنيدم که فراموش کنم; بلکه هميشه آن را به خاطر داشتم».(8)
حديث «عَلِىٌّ مَعَ الْقُرآنِ، وَالْقُرآنُ مَعَ عَلِىٍّ; على همواره با قرآن است و قرآن با على است».(9)
و همچنين حديث «أَنَا مَدِيَنةُ الْعِلْمِ وَ عَلَىٌّ بَابُهَا; من شهر علمم و علىّ ام در است»(10) از احاديث معروفى است که در کتب شيعه و اهل سنّت وارد شده و همه گواه بر اين است که اين خانواده، معادن علم و سرچشمه هاى حکمت بوده اند.
تفاوت «معادن» و «ينابيع» از اين نظر است که «معدن» چيزى است که معمولا مردم به سراغ آن مى روند و از آن بهره مى گيرند; ولى «ينابيع» (به معناى چشمه ها) چيزى است که مى جوشد و به سوى مردم سرازير مى شود.
امام(عليه السلام) در پايان اين سخن مى فرمايد: «ياور و دوستدار ما در انتظار رحمت حقّ است و دشمن کينه توز ما در انتظار مجازات حق است». (نَاصِرُنا و مُحِبُّنَا يَنْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَ عَدُوُّنَا وَ مُبْغِضُنَا يَنْتَظِرُ السَّطْوَةَ(11)).
اين سخن بدان معنا نيست که آنها چنين انتظارى را واقعاً دارند; بلکه به اين معناست که بايد منتظر چنين عاقبت شومى باشند و در واقع نوعى تهديد به عذاب الهى است، در دنيا و آخرت.
***
پی نوشت:
1. «زوى» از ماده «زىّ» (بر وزن طىّ) به معناى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و در عبارت فوق به همان معناى دور کردن مى باشد.
2. «اختيار» در اينجا به معناى برگزيدن و گرامى داشتن است، در مقابل «احتقار» که به معناى حقير و خوار شمردن است.
3. سوره زخرف، آيات 33 - 35.
4. کافى، جلد 2، صفحه 317، حديث 9.
5. بحارالانوار، جلد 16، صفحه 283.
6. «مختلف» از مادّه «اختلاف» که در اينجا به معناى رفت وآمد است. بنابراين «مختلف» يعنى محلّ رفت و آمد.
7. سوره حاقّه، آيه 12.
8. براى آگاهى از منابع حديث مى توانيد به جلد 9 پيام قرآن، صفحه 359 به بعد و بحارالانوار، جلد 35، صفحه 326 - 331 مراجعه کنيد.
9. الغدير، جلد 3، صفحه 178 و 180.
10. به کتاب الغدير، جلد 6، صفحه 61 - 80 مراجعه شود.
11. «سَطوه» در اصل به معناى پريدن بر روى کسى و مقهور ساختن اوست و از آنجا که يکى از لوازم آن مجازات کردن است، در خطبه بالا و مانند آن به اين معنا به کار رفته است.