پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 202-187
بانگ الرحيل را سر داده اند!
در ششمين نکته، امام (عليه السلام) به مسأله مهمّى مى پردازد که بسيارى از مردم، از آن غافلند و آن اين که مى فرمايد:
آگاه باشيد! همان گونه که به هنگام ترس و ناراحتى، (بر خدا عمل مى کنيد) به هنگام آرامش نيز عمل کنيد; أَلاَ فَاعْمَلُوا فِي الرَّغْبَةِ کَمَا تَعْمَلُونَ فِي الرَّهْبَةِ!
خداپرستى و ديندارى، به اين نيست که در مشکلات، به سوى خدا رويم و دست به دامان لطف او بزنيم، امّا به هنگام فرو نشستن طوفان مشکلات خدا و طاعت او را به فراموشى بسپاريم. اگر چنين باشد مشرکان و بت پرستانِ عصر جاهليت نيز از خداپرستان خالص بودند; زيرا قرآن درباره آنها مى گويد:
(فَإِذا رَکِبُوا فِي الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصْينَ لَهُ الدّيْنَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إَذاهُمْ يُشْرِکُونَ) هنگامى که سوار بر کشتى شوند (و امواج غول پيکر دريا و گرداب ها از هر سو آنها را احاطه کند) خدا را با اخلاص مى خوانند، ولى هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، راه شرک را پيش مى گيرند.(1)
و در جاى ديگر خطاب به اين گونه افراد، مى فرمايد: (وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعوُنَ إِلاّ إِيّاهُ فَلَمّا نَجّاکُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الاِْنْسانُ کَفُوُراً) هنگامى که در دريا، زيانى به شما برسد (و خطراتى به سراغ شما بيايد)، تمام کسانى که (براى حلّ مشکلات مى خوانيد) جز او (خدا) به فراموشى سپرده مى شوند، امّا هنگامى که شما را به خشکى و ساحل مى رساند و نجات مى دهد، رويگردان مى شويد و انسان بسيار ناسپاس است.(2)
غافل از اين که روى آوردن در مشکلات به سوى خدا افتخارى نيست، بلکه افتخار آن است که در آرامش و راحتى و سلامت و قدرت، انسان متوجه خدا باشد و طوق بندگى او را بر گردن نهد. آنها که در چنين ساعاتى به ياد او هستند خدا آنان را در ساعات سخت و طوفانى از لطف خود محروم نخواهد کرد.
نشانه ايمان خالص آن است که انسان در سلامت و بيمارى، جوانى و پيرى، فقر و غنا، پيروزى و شکست، آزادى و زندان و بالأخره در همه حال به ياد او باشد و بر آستان او پيشانى نهد.
به همين دليل، پيامبران بزرگ و امامان و پيشوايان راستين را مى بينيم که در همه حال، به ياد او بودند. حالات على (عليه السلام) را در زمانى که در گوشه خانه بود و دستش به ظاهر از همه جا کوتاه بود، با زمانى که ظاهراً بر تخت قدرت تکيه زده بود، يکسان مى بينيم. عبادت و راز و نياز شبانه، رسيدگى به بينوايان و دردمندان، زهد و بى اعتنايى نسبت به دنيا، در هر دو حالت از زندگى او ظاهر و آشکار بود.
در هفتمين نکته، باز، به همگان هشدار مى دهد و مى فرمايد: «بدانيد! من، هرگز چيزى را مانند بهشت نديدم که طالبانش (اين گونه) به خواب فرو رفته باشند و نه همانند آتشِ (وحشتناکِ) دوزخ که فراريان از آن (اين گونه) به خواب فرو روند; أَلا وَ إِنّى لَمْ أرَکَالْجَنَّةِ نامَ طالِبُها وَ لا کَالنَّارِ نامَ هارِبُها.»
افرادى را ديده ايم که وقتى سفر کوچکى در پيش دارند که مختصر منافع مادى در آن است، شبانگاه خواب از چشمشان مى پرد و بيدار مى مانند و يا هنگامى که خطرى جزيى آنها را تهديد مى کند، خواب به چشمانشان فرو نمى رود، با اين حال چگونه ممکن است که انسانِ طالبِ بهشت در سراى جاودان باشد ـ نعمتى که بالاتر از آن تصور نمى شود، يا ترسانِ از آتش دوزخ باشد، درد و رنج جاودانى بى نظيرى که از آن رنجى برتر تصور نمى شود ـ ولى چنان به خواب غفلت فرو رود که گويى، خبرى نيست که نيست؟!
اين پديده ممکن است از ضعف ايمان نسبت به جهان ديگر سرچشمه گيرد و يا از غرق شدن در منافع زودگذر و زرق و برق دنيا; هر چه باشد پديده اى دردناک و وحشتزا است.
به هر حال، وظيفه رهبران الهى است که مردم را همواره از اين خواب غفلت بيدار کنند و با تقويت مبانى ايمان و زدودن آثار خود باختگى در برابر سود و زيان زودگذر دنيا، آنان را به وظايف اصلى و اهداف بزرگى که در پيش دارند آشنا و آشناتر سازند.
در هشتمين نکته، امام (عليه السلام) به مسأله مهمّ ديگرى در همين رابطه اشاره کرده، مى فرمايد:
«آگاه باشيد! آنها که از حقّ سود نگيرند، زيان باطل دامنشان را خواهد گرفت و آن کس که (انوار) هدايت او را به راه راست نبرد، (ظلمتِ) گمراهى او را به وادى هلاکت مى کشاند; أَلاَ وَ إِنَّهُ مَنْ لاَيَنْفَعُهُ الْحَقُّ، يَضُرُّهُ الْبَاطِلُ: وَ مَنْ لايَسْتَقيمُ بِهِ الْهُدَى، يَجُرُّ بِهِ الضَّلاَلُ إِلَى الرَّدَى.
عمق اين سخن، هنگامى روشن مى شود که تعريف واضحى از حقّ و باطل داشته باشيم.
حقّ، عبارت از واقعيت ها است، خواه، حقِّ تکوينى باشد يا تشريعى. حقّ تکوينى واقعيت هاى جهان هستى است و در مقابل آن باطل، همان خيال ها و سراب ها، موجوداتى که جز در عالم پندار وجود ندارند، است.
و حق در جهان تشريع، همان امتيازاتى است که در قوانين الهى براى افرادى يا گروه هايى بر طبق مصالح معيّن و لياقت ها و شايستگى هاى ذاتى يا اکتسابى قرار داده شده است. و باطل همان قانون شکنى هاىِ در لباس قانون و بى عدالتى هاى تحتِ عنوان عدل و سلبِ حريت و آزادىِ واقعى در زير نقاب آزاديخواهى است.
بديهى است، آن کس که به سراغ حق نرود، خواه در جهان تکوين يا در جهان تشريع، در دام باطل يعنى خيالات واهى و سرابهايى که از دور به شکل آب است و از نزديک هيچ نيست، گرفتار مى شود و روشن است که انسان از طريق هيچ به جايى نمى رسد. اين واقعيتها است که منبع آثار است، ولى خيالات خام و پندارهاى بى اساس، جز خسران و زيان، چه سودى دارد؟!
ممکن است انسان چند صباحى از طريق هيچ و پوچ و باطل، مردمى را اغفال کند و با وعده و وعيد، آنها را سرگرم سازد به بن بست مى رسد، بن بستى که جز خسران و بدبختى براى خودش و ديگران به بار نمى آورد.
بنابراين، اگر مولى مى فرمايد: «آن کس که حق او را سود نبخشد، زيانِ باطل دامنش را مى گيرد و آن کس که با نور هدايت راه نسپرد، در وادى گمراهى سرگردان و هلاک مى شود» يک، واقعيت بسيار روشن است.
درست است که قبول حقّ و پيروى از آن، غالباً با تلخى هايى همراه است، ولى اين تلخى مانند تلخى دواى شفابخشى مى باشد که پايانش، سلامت و عافيت و رهايى از چنگال بيمارى و مرگ است.
از آنچه در بالا گفته شد، اين مطلب آشکار گشت که حقّ و باطل، وجودهاى ساختگى و امور اعتبارى نيستند; حق در عالم تکوين آفرينش همان وجودهاى عينى است و در جهان تشريع همان بايدها و نبايدهايى است که از مصالح و مفاسد ـ که واقعيت هاى عينى هستند ـ سرچشمه مى گيرد. به خواست خدا، در موارد مناسب در اين رابطه شرح بيشترى خواهيم داد.
به هر حال هدف امام از بيان اين جمله علاوه بر توجه دادن به يک اصل کلّى که در سرنوشت انسانها بيشترين اثر را دارد، اين است که به مردم بفهماند اگر از دستورات او که هماهنگ با حقّ و عدالت است پيروى نکنند، در چنگال ظلم و ستم گرفتار خواهند شد و زيانِ باطل، تمام زندگى آنها را فرا خواهد گرفت، همان گونه که سرانجام نيز چنين شد.
در نهمين نکته امام (عليه السلام) به مطلب مهم ديگرى اشاره مى کند که همه انسانها در آن شريکند و بخواهند يا نخواهند، بايد به آن تن در دهند; مى فرمايد: «بدانيد! فرمان کوچ، براى شما صادر شده و به زاد و توشه (اين راه پرخطر)، راهنمايى شده ايد; أَلاَ وَ إِنَّکُمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ(3) وَ دُلِلْتُمْ عَلَى الزَّادِ.
فرمان کوچ، همان قانون فرسودگى و مرگ است که حاکم بر زندگى همه انسانها است، کودکان، رو به جوانى مى روند و جوانان، رو به سوى کهولت و سرانجام، پيرى و فرسودگى و در پايان مرگ است. اين قانونى است تخلّف ناپذير و بدون استثنا و قانونى است که احدى هر قدر قوى و نيرومند و هوشيار و آگاه باشد، قدرت مخالفت با آن را نخواهد داشت. اين مسيرى است که دستِ قدرتِ آفريدگار به منظور تکامل انسانها براى آنان ترسيم کرده است.
در جاى جاى آيات قرآن نيز اين فرمان تکوينى در کتاب تشريع آمده است.
در يک جا مى فرمايد: (کُلُّ نَفْس ذائِقَةُ الْمَوتِ) هر انسانى سرانجام مرگ را مى چشد.(4)
در جاى ديگر مى فرمايد: (أَيْنَما تَکُونُوا يُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ في بُروُج مُشَيَّدَة) هر جا باشيد مرگ شما را درمى يابد، هر چند در برجهاى محکم قرار گيريد.(5)
حتّى پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم)ـ که برترين موجودات عالم خلقت است ـ مخاطب به اين خطاب مى شود.
«إنّکَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَيِّتُونَ; به يقين تو وفات مى کنى و آنها نيز خواهند مرد(6).»
نه تنها انسانها، که جهان خلقت جملگى، رو به سوى مرگ مى رود:
«کُلُّ شَىء هالِکٌ إلاّ وَجْهَهُ; همه چيز جز، ذات او، فانى مى شود.(7)» و امثال اين تعبيرها.
اين احتمال نيز وجود دارد که مراد از فرمان کوچ، در جمله «أُمِرْتُمْ بالظَّعْنِ» فرمان آمادگى براى کوچ از دنيا باشد، مانند آنچه در خطبه 204 آمده است که مى فرمايد: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللهُ ـ فَقَدْ نُودىَ فيکُمْ بِالرَّحيلِ; آماده حرکت شويد! که نداى رحيل در ميان داده شده است».(5)
و امّا در مورد دستور به زاد و توشه، تمام انبياى الهى بدون استثنا اين دستور را از سوى خدا با خود آوردند که اى انسانها، راهى پرنشيب و فراز و پرخوف و خطر، در پيش داريد; راهى دراز و طولانى که فاصله دنيا و آخرت را در برمى گيرد و اين راه را، بى زاد و توشه، نمى توان طى کرد و زاد و توشه اين راه، چيزى جز تقوا و ايمان و عمل صالح نيست; «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى»; و زاد و توشه برگيريد! به يقين، بهترين زاد و توشه، پرهيزکارى است.(9)
آنچه در بازار قيامت خريدار دارد و مايه نجات و رستگارى است، همان قلب سليم و مملوّ از عشق و ايمان به خدا و نورانيت تقوا است: «يَوْمَ لايَنْفَعُ مالٌ وَ لابَنونَ إلاّ مَنْ أتَى اللهَ بِقَلْب سَليم; در آن روز که مال و فرزندان سودى نمى بخشد، مگر کسى که با قلب سليم (و خالى از هرگونه شرک) به پيشگاه خدا آيد.(10)
رهروان اين راه، به نقش و نگارهاى منزلگاههاى وسط راه نبايد دل خوش کنند و فريب زرق و برق اين کشتى را بخورند، بلکه بايد به سر منزل مقصود و ساحل نجات فکر کنند و ببينند در آنجا چه چيزى به کار مى آيد.
(اَلمالُ و الْبَنُونَ زينَةُ الْحياةِ الدُّنيا وَ الْباقياتُ الصّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أمَلا; مال و فرزند زينت زندگى دنيا است و کارهاى نيکى که باقى مى ماند، ثوابش نزد پروردگارت بهتر و اميد بخش تر است.(11)»
در دهمين و آخرين نکته، امام (عليه السلام) بعد از بيدار ساختن پيروان خود و توجه دادن به موقف دنيا نسبت به آخرت و کارهاى مختلفى که براى نجات ابدى بايد انجام گيرد به دو مانع خطرناک و هولناک بر سر راه سعادت انسان و مسير قرب الى الله، اشاره کرده، مى فرمايد:
«ترسناک ترين چيزى را که بر شما از آن بيمناکم دو چيز است: هواپرستى و آرزوهاى دراز; وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنَتانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طُولُ الاَْمَلِ.(12)
همين معنا، در خطبه 42 با توضيح بيشترى ـ به خاطر اهميّت فوق العاده اى که دارد ـ آمده است، مى فرمايد: «أَيّها الناسُ! وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخافُ عَلَيْکُمُ اثْنانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى وَ طُولُ الاَْمَلِ. فَأمّا اتِّباعُ الْهَوى فَيَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أمَّا طُولُ الأَمَلِ فَيُنْسِى الاْخِرَةَ; اى مردم! بدانيد که ترسناکترين چيزى که از آن بر شما خائفم، دو چيز است: پيروى از هوا و هوس و آرزوهاى طولانى. پيروى از هوا و هوس، انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مى سپارد.»
بررسى روايات رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نشان مى دهد که اميرمؤمنان على (عليه السلام) اين سخن را از استاد بزرگ و پيشوايش، پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) اقتباس کرده است; زيرا همين معنا در بحارالأنوار، ضمن کلمات آن حضرت نقل شده است.(13)
در واقع اين دو موضوع، بزرگ ترين مانع راه و وحشتناک ترين عوامل گناه است; زيرا، هواپرستى، هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هنگامى که بر انسان چيره شود، چشم و گوش او را نابينا و کر مى کند;نه قدرت شنوايى سخنان حقّ پيامبران و پيشوايان معصوم را دارد و نه چشم دلش، توانايى ديدن آنچه را در اين جهان، در اطراف او مى گذرد دارا است و به اين ترتيب او مانند کوران و کرانى است که در جاده پرخطرى به راه افتاده و هر لحظه احتمال سقوطش در پرتگاه مى رود.
و امّا آرزوهاى دور و دراز دنيا و مواهب مادّى را چنان در چشم انسان تزيين مى کند که گويى جايگاه ابدى همين جا است و به اين ترتيب، در بيابان زندگى گرفتار سرابهايى مى شود و براى هميشه از رسيدن به مقصد باز مى ماند.
در پايان اين خطبه، اين معلم بزرگ جهان انسانيت، در يک نتيجه گيرى کوتاه و پرمعنا، چنين مى فرمايد: «حال که چنين است، در اين دنيا، از اين دنيا، زاد و توشه اى برگيريد که فردا بتوانيد خود را با آن حفظ کنيد; تَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ(14) بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَداً».
آرى، سفرى طولانى در پيش است و راهى بس دور و دراز. در اينجا، زاد و توشه فراوان به چنگ مى آيد، ولى در نيمه راه، خبرى نيست. عاقل بايد اين هشدار مهم را به گوش جان بشنود و در جمع زاد و توشه، با جدّ تمام، به پا خيزد و پيش از فوت وقت، بار سفر را ببندد و آن اندازه جمع آورى کند که تا پايان سفر او را کافى باشد. از خطراتى که بر سر راهش کمين کرده اند، به شدّت بپرهيزد و از شياطينى که در هر گوشه و کنار، با سخنان و اعمالِ وسوسه انگيزشان، او را به سوى خود مى خوانند برحذر باشد.
***
نکته ها:
1 ـ کدام زاد و توشه را از اين جهان برگيريم!
اگر انسان ها را به مسافرانى تشبيه کنيم که از يک محيط کوچک و آلوده، به سوى جهانى بزرگ و مملوّ از پاکى ها و نيکى ها در حرکتند، چيزى به گزاف نگفته ايم، بلکه مسافرت واقعى همين سفر است که انسان از جهان پست و کوچک دنيا به سوى جهان والا و بى نهايت آخرت کوچ مى کند و تمام امورى که در يک سفر معمولى دنيا، از مکانى به مکان ديگر لازم است، در اين سفر نيز وجود دارد: زاد و توشه و مَرْکَبْ، مبدأ و مقصد، دليل راه، موانع و خطرات و احياناً راهزنان راه، که بحث درباره هر يک از اينها گسترده است.
در مورد زاد و توشه، قرآن مجيد با صراحت تمام آن را تقوا و پرهيزگارى، يعنى پرهيز از گناهان و اطاعت فرمان خدا و گرايش به تمام نيکيها و پاکيها معرّفى مى کند.
در جاى جاى خطبه هاى نهج البلاغه روى اين معنا تکيه شده است، از جمله در خطبه 183 مى فرمايد: «وَ أَنْتُمْ بَنُو سَبْيل عَلى سَفَر مِن دار لَيْسَتْ بِدارِکُمْ وَ قَدْ أُوذِنْتُمْ مِنْها بِالاِْرْتَحالِ وَ أُمِرْتُمْ فيها بِالزّادِ; شما مانند مسافرانى هستيد که از سرايى که خانه (حقيقى) شما نيست (به سوى سراى جاودان خود) در حرکتيد. فرمانِ کوچ از اين سرا، صادر شده و دستور گرفتن زاد و توشه را به شما داده اند.»
در اينجا، جاى اين سؤال باقى مى ماند که معمولا زاد و توشه در طول مسافرت به کار مى آيد نه در مقصد، در حالى که تقوا و پرهيزگارى در قيامت به کار مى آيد و سبب نجات و کليدِ ورود در بهشت است; پس چگونه نام زاد و توشه، بر تقوا نهاده شده است؟
توجه به اين نکته، پاسخ اين سؤال را روشن مى سازد و آن اين که مبدأ اين سفر طولانى، از لحظه مرگ و سکرات موت شروع مى شود و در عالم برزخ ادامه دارد و همچنان در مواقف قيامت و منزلگاههاى سؤال و حساب و صراط ـ که منازل مخوف و متعدّدى هستند ـ تداوم مى يابد تا سرانجام به بهشت منتهى شود. بى شک تقوا هم در جهان برزخ زاد و توشه راه است و هم در مواقفِ قيامت و منزلگاههايى که قبل از ورود به بهشت وجود دارد. آرى، زاد و توشه تقوا است که انسان را از اين منازل پرخطر، بسلامت عبور مى دهد و به سر منزلِ مقصود ـ که بهشت برين و جنّات عَدْن است ـ رهنمون مى شود.
اين نکته نيز قابل دقّت است که اگر در آيه شريفه، إنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقاکُمْ; ملاک و معيار کرامت و ارزشِ انسان، تقوا قرار داده شده، نيز ناظر به همين معنا است که تنها سببِ نجات، تقواى برخاسته از ايمان است که گاه از آن به عنوان «زاد و توشه» و گاه به عنوان «معيار کرامت انسان» تعبير شده است.
در خطبه 204 نهج البلاغه، تعبيرات روشنى ديده مى شود که توضيحى بر بحث بالا است، مى فرمايد: «وَ انْقَلِبوُا بِصالِحِ ما بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزّادِ! فَاِنَّ أَمامَکُمْ عَقَبَةً کَؤُوداً وَ مَنازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً لابُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْها وَ الوقُوفِ عِنْدَها; با تهيه زاد و توشه (ايمان و تقوا و عمل صالح) به سوى آخرت حرکت کنيد; زيرا، گردنه هايى سخت و دشوار و منزلگاههايى خوفناک، در پيش داريد که بايد در آنها فرود آييد و (مدّتى) توقّف کنيد».
از خداى بزرگ مى خواهيم که توفيق تهيه اين زاد و توشه پر ارزش را، پيش از فوت وقت به همه ما مرحمت کند و دست خالى (هر چند، هر چه فراهم کنيم، باز دست ما خالى است) در اين سفر سرنوشت ساز، به راه نيفتيم.
2 ـ هواپرستى و آرزوهاى دراز دو دشمن سرسخت سعادت انسان
هشدارى را که در پايان اين خطبه، درباره خطرات عظيم هواپرستى و آرزوهاى دراز داده شده، بايد بسيار جدّى گرفت; چرا که نقطه اصلى درد و خطر همين جا است.
هواپرستى، بزرگترين مانع راه سعادت انسان است. تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوات و خواسته هاى نفس، مهمترين دشمن سعادت بشر است.
قرآن، حتّى نسبت به اين موضوع به پيامبران نيز هشدار مى دهد، از جمله در مورد حضرت داوود مى گويد که ما به داوود گفتيم: «وَ لاتَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّکَ عَنْ سَبيلِ اللهِ; از هواى نفس، پيروى نکن! که تو را از طريق حقْ گمراه مى سازد».(15)
در جاى ديگر، از هواى نفس، به عنوان يک بت خطرناک، ياد مى کند و مى فرمايد: «أفَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذ إلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللهُ عَلى عِلْم وَ خَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللهِ أفَلا تَذَکَّرُونَ; آيا ديديد آن کس را که معبودش را هواى نفس خويش قرار داده؟ و خداوند او را با علم (به اين که شايسته هدايت نيست)، گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر نهاده و بر چشمش پرده افکنده، با اين حال چه کسى مى تواند غير از خدا، او را (در سايه توبه و بازگشت) هدايت کند، آيا متذکّر نمى شويد؟(16)».
براستى که هواپرستى، چشم و گوش را کور و کر مى کند و بر عقل و فکر انسان، مُهر مى زند و او را از تشخيص بديهى ترين مسائل زندگى، محروم مى سازد! چه خطرى از اين برتر و بالاتر است؟!
به همين دليل، قرآن بهشت را تنها از آن کسانى مى شمرد که از مخالفت خداوند خائف و در برابر هواى نفس ايستادگى به خرج دهند: «وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِىَ الْمَأْوى.(17)»
آرزوهاى دراز، به يقين، يکى از بدترين و خطرناکترين دشمنان سعادت انسان است; چرا که تجربه در تمام طول تاريخ نشان داده که انسان در بلند پروازى آرزوها هيچ حدّ و مرزى را به رسميّت نمى شناسد و هر قدر در آن پيش مى رود، باز آرزو دارد از آن هم پيشتر رود. بديهى است که چنين آرزوهاى طولانى و بى حدّ و مرز تمام قدرت فکرى و جسمى او را به خود جلب و جذب مى کند و چيزى براى پرداختن به امر آخرت و زندگى جاويدان او باقى نمى گذارد. افرادى را مى بينيم و مى شناسيم که تا آخرين لحظات عمر چنان غرق در خيالات واهى و آرزوهاى دور و دراز بودند که حتّى لحظه اى نتوانستند به امر تربيت فرزندان خود بپردازند، تا گامى در راه تهذيب نفس بردارند.
از شگفتيهاى اين آرزوها اين است که هر چه انسان پيشتر مى رود جاذبه هاى کاذب آن بيشتر مى شود و امواج غرور و غفلت آن سهمگين تر مى گردد.
اين همان است که قرآن مجيد درباره آن خطاب به پيامبر اسلام، در اشاره به وضع گروهى از کفّار مى فرمايد: (ذَرْهُمْ يَأْکُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الاَْمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ); آنها را به حال خود واگذار! تا بخورند و از لذتهاى اين زندگى مادّى بهره گيرند و آرزوها(ى دراز)، آنها را در غفلت فرو برد، ولى به زودى خواهند فهميد،(18)(که چه اشتباه بزرگى کرده اند و چه فرصت هاى پرارزشى را جاهلانه از دست داده اند).
در کلمات قصار نهج البلاغه آمده است: «مَنْ أَطالَ الاَْمَلَ أَساءَ الْعَمَلَ; آن کس که آرزوهاى خود را طولانى کند، مرتکب اعمال بدى مى شود».(19)
با استفاده از اسباب مشروع، هرگز نيل به آن آرزوها امکان پذير نيست، و فقط، از طريق آميختن حلال به حرام و پايمال کردن حقوق ديگران و به فراموشى سپردن فرمان خدا تنها به بخشى از آن خواهند رسيد.
در آخر خطبه 86 نهج البلاغه، حضرت با تعبير بسيار گويايى در اين زمينه به همه انسانهايى که طالب سعادتند; هشدار داده است، و مى فرمايد: «وَ اعْلَمُوا! أَنَّ الاَْمَلَ يُسْهِى الْعَقْلَ وَ يُنْسِى الذِّکْرَ فَأَکْذِبُوا الاَْمَلَ! فَاِنَّهُ غُرُورٌ وَ صاحِبُهُ مَغْرُورٌ; بدانيد! آرزوهاى دراز، عقل را گمراه مى سازد و ياد خدا را به فراموشى مى سپرد. بنابراين به اين گونه آرزوها اعتنا نکنيد که فريب است و دارند اين آرزوها فريب خورده است».
اين مسأله، به قدرى اهميّت دارد که امام (عليه السلام) در خطبه 81، آن را رکن اصلى زهد مى شمرد و مى فرمايد: «أَيُّهَا النّاسُ! الزَّهادَةُ، قِصَرُ الاَْمَلِ وَ الشُّکْرُ عِنْدَ النِّعَمِ وَ التَّوَرَّعُ عِنْدَ الْمَحارِمِ; اى مردم! زهد در سه چيز خلاصه مى شود: کوتاهى آرزوها، و شکر گذارى در مقابل نعمتها و پرهيز از گناهان.»
آرزوهاى آدمى، هميشه، فراتر از عمر و امکان و قدرت او است و به همين دليل، هواپرستان و دنيا طلبان هرگز به آرزوى نهايى خود نمى رسند و غالباً به هنگام جان دادن با ناراحتى و زجر فراوان دنيا را وداع مى گويند.
بزرگ معلم جهان انسانيت، پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) اين مطلب را در ضمن مثال جالب و روشنى بيان کرده است. آن حضرت روزى سه قطعه چوب را گرفت، يکى را در پيش روى خود بر زمين فرو نشاند و دومى را کمى آن طرف تر، ولى سومى را بسيار دورتر قرار داد. سپس رو به ياران کرد و فرمود: «مى دانيد اينها چيست؟» عرض کردند: خدا و پيامبرش، آگاه تر است. حضرت فرمود: «اين قطعه چوبى که در برابر من قرار داد، بمنزله انسان است، و قطعه دوم ـ که کمى از آن دورتر است به منزله اجل و پايان زندگى است و اما آن قطعه سوم ـ که در فاصله دورى قرار دارد ـ آرزوها است که انسان، به سراغش مى رود، ولى اجل پيش از رسيدن به آن مانع و حائل مى شود.(20)
البتّه نبايد فراموش کنيم که اصل وجود آرزو و اميد به آينده براى انسانها انگيزه حرکت و تلاش و کوشش و فعّاليّت است. وجود اميد و آرزو در انسان عيب نيست، بلکه حُسن است و بدون آن زندگى کردن بسيار مشکل است، امّا آنچه مايه بدبختى مى شود، آرزوهاى غيرمنطقى و بيش از حدّ و دور و دراز است.
اين، همان چيزى است که در حديث معروف پيامبر، به عنوان يک اصل اساسى آمده است. آن حضرت فرموده: «َالاَْمَلُ رَحْمَةٌ لاُِمَّتى وَ لَولاَ الأَمَلُ ما رَضِعَتْ والِدةٌ وَلَدَها وَ لاغَرَسَ غارِسٌ شَجَراً; اميد به آينده و آرزو، مايه رحمت براى امّت من است. اگر نور اميد نبود هيچ مادرى، فرزندش را شير نمى داد و هيچ باغبانى نهالى نمى کاشت».(21)
بنابراين وظيفه معلّمان اخلاق، در اينجا سنگين است; چرا که بايد از يک سو چراغ اميد به آينده و آرزو را در دلها فروزان کنند و از سوى ديگر آن را در حدّ معقول و منطقى محدود سازند.
آرزوهاى منطقى و معقول آن است که به مقدار نياز انسان و در حدّ قدرت و توان او باشد و او را به گونه اى مشغول نکند که از اهداف اصلى حيات بماند.
اسلام هرگز با برنامه ريزى براى آينده مخالف نيست، به خصوص براى کارهاى اجتماعى که مايه سربلندى جامعه مسلمانان و عدم وابستگى آنها به دشمنان اسلام است. چنين کارى، نه تنها مذموم نيست، که نوعى عبادت محسوب مى شود. در زندگى فردى نيز عاقبت انديشى کار مقبولى است و همان چيزى است که در روايات به «حزم» تعبير شده است.
آنچه در اسلام مذموم شده در واقع يک چيز است و آن، اين است که انسان چنان غرق آرزوها شود که آخرت را به فراموشى بسپارد و تمام توان و نيروى خود را در آرزوهايى که هرگز به آن نمى رسد، صرف کند.
تکمله:
قال السيد الشريف (رضي الله عنه) و أقول: إِنه لوکان کلامٌ يأخذ بالاعناق الى الزهد فى الدنيا و يضطر الى عمل الآخرة، لکان هذا الکلام وکفى به قاطعاً لعلائق الآمال و قادحاً زناد الاتعاظ و الازدجار و من أعجبه قوله (عليه السلام): «أَلا وَ إنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمارَ وَ غَداً السِّبَاقَ، وَ السّبَقَةُ الْجَنّةُ وَ الْغَايَةُ النّارُ»، فإن فيه ـ مع فخامةِ اللفظ و عظم قدر المعنى و صادق التمثيل، و واقع التشبيه ـ سرّاً عجيباً و معنى لطيفاً، و هو قوله(عليه السلام): «وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» فخالف بين اللفظين لاختلاف المعنيين و لم يقل: «السَّبَقَةُ النّارُ». کما قال، «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ»; لأن الاستباق انما يکون الى امر محبوب و غرض مطلوب و هذه صفة الجنّة و ليس هذا المعنى موجوداً في النار، نعوذ بالله منها ... !
مرحوم سيد رضى (قدس سره) در باره ی اين خطبه توضيحاتى به اين شرح بيان فرموده است:
من مى گويم اگر سخنى باشد که در دنيا مردم را با نهايت قوت، به سوى زهد بکشاند و به عمل کردن براى آخرت وادار سازد، همين گفتار (مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين خطبه) است که مى تواند علاقه انسان را از آرزوهاى دراز قطع کند و جرقّه بيدارى و تنفّر از اعمال زشت را در دل ها برافروزد.
از شگفت آورترين جمله هاى اين خطبه، اين جملات است: «ألا وَ إنّ اليَوْمَ المِضْمارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النّارُ;» (آگاه باشيد! امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است. جايزه برندگان بهشت و سرانجام عقب ماندگان، آتش دوزخ است;) زيرا امام (عليه السلام) با اين که در اين گفتارش الفاظ بلند و معانى والا و تمثيل دقيق و تشبيه بجا به کار برده، سرّى عجيب و معنايى لطيف در اين نهفته است و آن جمله «وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ، وَ الْغايَةُ النّارُ» است. امام ميان دو لفظ «السَّبَقَةُ» و «الغايَةُ»، به خاطر اختلاف معناى ظريف آنها، جدايى افکنده و در مورد بهشت فرمود: «السّبَقَةُ الْجَنَّةُ» ولى در مورد جهنّم نفرموده است: «السّبَقَةُ النّارُ»; زيرا سبقت جستن در مورد امرى دوست داشتنى است و اين از ويژگيهاى بهشت است که در مورد آتش دوزخ ـ که به خدا از آن پناه مى بريم ـ وجود ندارد. (به همين دليل امام نفرموده است: «السّبقةُ النّارُ»; بلکه فرموده: «الغايةُ النّارُ»; زيرا مفهوم الغاية (پايان) مفهوم گسترده اى است که در هر مورد ممکن است به کار رود، خواه مسرّت بخش باشد يا نه)... !
در واقع اين واژه مانند واژه «مسير» و «مآل» است (که به معناى «سرانجام» مى آيد. همان گونه که خداوند مى فرمايد: قُلْ تَمَتَّعُوا فَإنَّ مَصيرَکُمْ إِلَى النّارِ ـ به کافران بگو: بهره بگيريد که مصير (سرانجام) شما به سوى آتش است ـ روشن است که در اين گونه موارد، جايز نيست که گفته شود: سَبَقَکُمْ إِلى النّارِ; (مسابقه شما به سوى آتش است). باز در اين خطبه دقّت کن! که باطنش شگفت آور و عمقش زياد و لطيف است: غالب کلمات مولى(عليه السلام) اين طور است.
در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه، به جاى «سبقه» «سُبقه» (به ضم سين) آمده است. «سُبقه» نزد عرب، به جايزه اى گفته مى شود که براى برنده مسابقه مى گذارند و معناى هر دو لفظ، به هم نزديک است; چرا که جايزه را براى کار مذموم قرار نمى دهند، بلکه براى کار خوب و پسنديده قرار داده مى شود.
* * *
پی نوشت:
1 ـ سوره عنکبوت: آيه 65.
2 ـ سوره اسراء، آيه 67.
3 ـ «ظعْن» (بر وزن طعن) به معناى «کوچ کردن از مکانى به مکان ديگر» است. به همين جهت «ظعينه» به معناى «هودج» آمده است چرا که از وسايل کوچ کردن بوده است، و از آنجا که غالباً زنان بر هودج سوار مى شدند، گاهى اين واژه به عنوان کنايه از زن به کار مى رود.
4 ـ سوره آل عمران، آيه 185.
5 ـ سوره نساء، آيه 78.
6 ـ سوره زمر، آيه 30.
7 ـ سوره قصص، آيه 88.
8 ـ طبق معناى نخست، اَمْرِ در «أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ»، امر تکوينى و اَجَلِ الهى است، ولى چيزى در جمله، در تقدير نيست. امّا طبق معناى دوم امر، جنبه تشريعى دارد و عبارت «مجهّز شدن»، در تقدير است و يا «ظعن» به معناى مجازى است.
9 ـ سوره بقره: آيه 197.
10 ـ سوره شعراء، آيات 88 ـ 89.
11 ـ سوره کهف، آيه 46.
12 ـ «اَمَلَ» (بر وزن عمل)، به معناى «اميد و آرزو» است. البته آرزو، بر دو قسم است: آرزوهايى که مى توان به آن دست يافت که مفهومش با اميد، تقريباً، يکى است و آرزوهاى دور و درازى که دست نيافتنى است و مفهومش، از اميد، جدا است.
13 ـ بحارالانوار، (جلد 70، صفحه 91)، اين حديث، از جابربن عبدالله انصارى، از پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در باب «حب الدنيا» نقل شده است.
14 ـ «تحرزون» از مادّه «حرز» به معناى «نگاهدارى کردن» و حرز (بر وزن حرص) به معناى محلّ مطمئنّى است که چيزى را در آن نگاهدارى مى کنند.
15 ـ سوره ص، آيه 26.
16 ـ سوره جاثيه، آيه 23.
17 ـ سوره نازعات، آيات 40 ـ 41.
18 ـ سوره حجر، آيه 3.
19 ـ نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 36.
20 ـ تنبيه الخواطر، صفحه 226 (به نقل از ميزان الحکمة، جلد 1، صفحه 143).
21 ـ بحارالانوار، جلد 74، صفحه 173.