پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 342-335
من يک تنه در برابر دشمن ايستاده ام!
در اين فراز، امام درباره کسانى که بر اثر سستى و ضعف و زبونى دشمن را بر خود مسلّط مى کنند سخنان کوبنده بيشترى دارد و مى فرمايد: «به خدا سوگند!
کسى که دشمن را بر خويش مسلّط کند تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را بشکافد، عجز و ناتوانيش بسيار بزرگ و آنچه در درون سينه دارد (يعنى قلب و اراده و تصميمش) بسيار ضعيف و کوچک است.
«وَ اللهِ! اِنَّ امْرَءً يُمَکِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ(1) لَحْمَهُ وَ يَهْشِمُ(2) عَظْمَهُ وَ يَفْرِي(3) جِلْدَهُ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ(4) صَدْرِهِ».
اين تعبير، به خوبى نشان مى دهد که لشکر کوفه، آن قدر از خودشان ضعف نشان داده بودند که دشمن، نسبت به آنها کاملا جرى و جسور شده بود و کارى بر سرشان مى آورد که هم رديف شکافتن پوست و جدا کردن گوشت و شکستن استخوانشان بود، و اين گوياترين تعبيرى است که درباره سلطه يک دشمن خونخوار و بى رحم بر انسان هاى ضعيف و ناتوان تصور مى شود و نهايتِ فصاحت و بلاغت در آن رعايت شده است و در واقع تعبيرى است که اگر لشکر کوفه، کم ترين احساسى را داشتند، بايد آنها را به حرکت درآورد.
آرى، خونخواران لشکر شام در برابر مردم عراق چنين حالى را داشتند: بر هيچ چيز رحم نمى کردند، انسان هاى بى گناه را مى کشتند، اموالشان را غارت و خانه هايشان را ويران مى کردند.
عمل آنها در حقيقت، به کار قصّاب با حيوان مذبوح تشبيه شده است که پوستش را مى کَنَد و گوشتش را جدا مى کند و با ساتور استخوانش را مى شکند و آماده خوردن مى سازد.
بعضى از مفسران نهج البلاغه، هر يک از اين سه جمله را اشاره به نکته مستقلّى دانسته اند. و جمله «يَعْرُقُ لَحْمَهُ»، (گوشتش را جدا مى کند) را اشاره به غارت اموال و جمله «وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ»، را اشاره به کشتن انسان ها و جمله «وَ يَفْرِى جِلْدَهُ» را اشاره به برهم زدن نظم جامعه، گرفته اند.(5) ولى در عين حال قرينه روشنى، براى اين تفسير، در دست نيست.
مرحوم مغنيه در شرح خود، در ذيل اين جمله مى گويد: بارها شنيده ايم که کسانى براى مبارزه منفى در مقابل ظالمان و ستمگران دست به خود سوزى و انتحار زده اند، ولى هرگز نشنيده ايم که کسى خودش را چنان تسليم دشمن کند که پوستش را بشکافد و گوشتش را جدا کند و استخوانش را در هم شکند، بى آن که کمترين دفاعى از خود نشان دهد! هيچ نوع از انواع ترس و تسليم، وحشتناک تر از اين نيست که آدمِ ترسو و ضعيف، خود را دست بسته در برابر قصّاب انسانيت و دشمن خونخوار بيفکند تا کارى را بر سر او بياورد که درندگان بيابان بر سر طعمه و شکار خود مى آورند.(6)
اين احتمال در تفسير جمله هاى بالا نيز وجود دارد که هر سه کار درباره يک فرد نباشد، بلکه دشمن به مقتضاى حال و شرارتش، با گروهى از بى دفاعان، کارى کند که همانند دريدن پوست باشد و درباره گروهى ديگر، کارى کند که مانند جدا ساختن گوشت از استخوان و آماده کردن براى خوردن باشد.
بر سر گروه سوم، بلايى بياورد که مانند شکستن و خورد کردن استخوان ها باشد. مطابق اين تفسير، مشکل ترتيب جمله ها نيز حل خواهد شد، سؤال شده است که «چرا امام شکافتن پوست را در آخر قرار داده است؟».
جواب اين است که حضرت، گويى مى خواهد بفرمايد: که جنايات اين دشمنان خونخوار، نسبت به شما، در يک مرحله مانند جدا ساختن گوشت از استخوان است و در يک مرحله بالاتر، همانند شکستن استخوان ها و در مرحله پايين تر بسان دريدن پوست تن است.
بعضى از مفسّران نهج البلاغه معتقدند که اين تعبيرات اشاره به حوادثى است که بعد از شهادت آن حضرت و سلطه لشکريان خونخوار معاويه بر عراق واقع شد که بر صغير و کبير، صحيح و مريض، فقير و غنى و مردان و زنان رحم نکردند، همان گونه که تاريخ بروشنى در اين باره گواهى مى دهد همه اينها بر اثر اين بود که در برابر اين گونه دشمنان ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمان نجات بخش امام و پيشوايشان گوش نکردند.(7)
ولى ظاهراً، اين مسأله اختصاص به آن زمان نداشت، هر چند در آن موقع شديدتر و وحشناک تر بود.
جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» با توجه به اين که «جوانح» جمع جانحه، به معناى «استخوان دنده» است، از نظر تحت اللفظى، چنين معنا مى دهد: «آنچه درون دنده هاى سينه قرار داده شده است» و اين کنايه روشنى براى قلب است و هدف امام (عليه السلام) در جمله «مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوانِحُ صَدْرِهِ» بيان ضعف روحيه لشکر کوفه و ناتوانى آنها است.
سپس امام در ادامه اين سخن به سراغ اين نکته مهم و اساسى مى رود که او تصميم خودش را براى آينده، بدون هيچ گونه ترديد و هراس گرفته است، مى فرمايد:
«تو اگر مى خواهى آنچنان باش (که گفتم، ضعيف و ناتوان و تسليم در برابر دشمن خونخوار) ولى من، به خدا سوگند! پيش از آن که تسليم شوم، چنان ضربه اى با شمشير آبدار مَشْرَفى بر دشمن وارد مى کنم که ريزه هاى استخوان سرش به هر سو پراکنده شود و بازوها و پاهايش جدا گردد، پس از آن خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد (و من تسليم رضاى او هستم); «أَنْتَ فَکُنْ ذاکَ إِنْ شِئْتَ فَأَمَّا أَنَا ـ فَوَاللهِ! دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذالِکَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ(8) الْهَامِ، وَ تَطِيحُ(9) السَّوَاعِدُ وَ الاَْقْدامُ، وَ يَفْعَلُ اللهُ بَعْدَ ذلِکَ مَا يَشَاءُ.»
در اين که مخاطب «أنْتَ»، کيست؟ دو احتمال داده شده است: نخست اين که منظور يک انسان کلّى و به تعبير ديگر، فردْ فردِ لشکرِ ضعيف و ناتوان کوفه است.
ديگر اين که منظور، اشعث بن قيس منافق است که در اينجا به اميرمؤمنان على(عليه السلام) پيشنهاد تسليم شدن در برابر دشمن را داد، همانند تسليم شدن عثمان در برابر مجاهدان مصر.
حضرت روى به او کرد و فرمود: تو در مقابل دشمن تسليم شو، ولى من هرگز چنين نخواهم کرد و چنان تکيه بر قدرت و قوّت خويش مى کنم که دشمن در حيرت فرو رود.
در واقع على (عليه السلام) بعد از آن که از وضع آنها مأيوس مى شود، حساب خود را از آنان جدا مى کند، مى فرمايد که اگر شما تصميم بر تسليم در برابر دشمن خونخوار گرفته ايد، من هرگز با شما همراه نخواهم بود و يک تنه با آنان مى جنگم تا قضاى الهى فرا رسد.
شما وظيفه اى داريد و من وظيفه اى و خداوند هم مشيّتى دارد که حساب هر يک از ديگرى جدا است.
اگر شما به وظيفه خود عمل نکنيد و تن به ذلّت و تسليم و مرگ ناشرافتمندانه بدهيد و کشور اسلام را به ويرانى بکشيد و ظالمان خون آشام را بر جان و مال و ناموس مسلمانان مسلّط سازيد و نه تنها نسل امروز که نسل آينده را نيز به تباهى بکشانيد، من يک تنه به پا مى خيزم و وظيفه خودم را در اين ميان انجام مى دهم و شهادت و مرگ پرافتخار را بر هر چيز مقدّم مى شمارم و تمام قدرت خود را به کار مى گيرم و لحظه اى تن به ضعف و ذلّت نمى سپارم.
گويا امام در اينجا مى خواهد آن گروه اندک شجاع را که در لابه لاى لشکر ضعيف بودند، دلگرمى دهد و افراد مردّد را از شک و ترديد در آورد و به خود ملحق سازد، و همان گونه که تاريخ گواهى مى دهد اين بيان امام مؤثّر افتاد و خون تازه اى در عروق لشکر به جريان در آمد و آماده پيکار با دشمن شدند.
***
نکته:
آخرين تصميم يک رهبر شجاع!
در زندگى اجتماعى و سياسى، گاه لحظات حسّاسى پيش مى آيد که رهبران بزرگ را در تنگنا قرار مى دهد و آن زمانى است که در ميان پيروان اختلاف و پراکندگى و ضعف و ترديد در تصميم گيرى آشکار گردد و وجود اين اختلاف و پراکندگى مايه دلگرمى و جسارت دشمن شود.
اينجا است که رهبران شجاع و مصمّم، تصميم نهايى خود را اعلام مى کنند و مى گويند که ما به تنهايى ايستاده ايم، چه يار و ياورى باشد و چه نباشد، مى جنگيم و تسليم نمى شويم هر چند شهيد شويم. ما با آغوش باز از شهادت استقبال مى کنيم و تن به ذلّت و شکست نمى دهيم.
اين همان راهى است که امام (عليه السلام) در خطبه بالا برگزيده است. شبيه آن را در سخنان فرزندش، سالار شهيدان کربلا نيز مشاهده کرديم.
پيروان اين مکتب در شب عاشورا نيز با پيشوايان هم صدا شدند و در آن جلسه تاريخى معروف، هنگامى که امام (عليه السلام) بيعت خود را از آنها برداشت و به آنان اجازه بازگشت داد و نامحرمان ضعيف و ناتوان راه خود را پيش گرفتند و فرار کردند و امام(عليه السلام) را در برابر حوادث خطرناکى که در پيش بود، تنها گذاشتند و رفتند و گروه اندکى از ياران امام (عليه السلام)، ماندند، هر يک بنوبه خود برخاستند و همين منطق را با عبارات مختلف که امروز به صورت يک حماسه جاويدان، در تاريخچه کربلا باقى مانده، بيان داشتند تا آنجا که بعضى گفتند که ما ايستاده ايم، هر چند شهيد شويم، سپس پيکر ما را بسوزانند و بار ديگر زنده شويم و اگر هفتاد بار اين کار تکرار گردد، دست از حمايت تو ـ که حمايت حق و عدالت است ـ برنمى داريم.(10)
امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در نامه 36، از نامه هاى نهج البلاغه نيز به همين معنا در قالب عباراتى ديگر، اشاره فرموده است، آنجا که در پاسخ برادرش عقيل، که به صورت فرماندهِ لشکرى به سوى دشمن اعزام شده بود، مى فرمايد:
«وَ أَمّا مَاسَأَلْتَ عَنَهُ مِنْ رَأيِى فِى الْقِتالِ; فَاِنَّ رَأَيِى قِتالُ الْمُحِلّينَ حَتّى ألْقَى اللهَ لايَزيدُنى کَثْرَةُ النّاسِ حَوْلِى عِزَّةً وَ لاتَفَرُّقُهُمْ عَنِّى وَحْشَةً وَ لاتَحْسَبَنَّ ابْنَ أبيِکَ ـ وَ لَوْ أَسْلَمَهُ النّاسُ ـ مُتَضَرِّعاً مُتَخَشِّعاً وَ لامُقِرّاً لِلضَّيمِ واهِناً».
امّا آنچه در مورد جنگ از من پرسيده اى و نظر مرا در اين باره خواسته اى; عقيده من اين است که با کسانى که پيکار با ما را حلال مى شمارند، پيکار کنم تا آنگاه که خداوند را ملاقات کنم. (بدان و آگاه باش)! نه کثرت جمعيّت در اطرافم، موجب عزّت من خواهد شد و نه متفرق شدن آنان از اطرافم، موجب وحشت. هرگز گمان مبر که فرزند پدرت ـ هر چند مردم دست از يارى او بردارند ـ به تضرّع و خشوع افتد و يا در برابر ظلم و ستم، سستى به خرج دهد و تسليم گردد!
در داستان موسى بن عمران (عليه السلام) نيز مى خوانيم که قوم او وقتى به دروازه هاى بيت المقدس رسيدند، از قدرت گروه عمالقه ـ که حاکم بر آنجا بودند ـ به وحشت افتادند و تصميم و اراده آنها سست گشت و سر به نافرمانى در برابر موسى (عليه السلام) و برادرش هارون (عليه السلام) برداشتند و با صراحت گفتند که تا آنها در اين سرزمين هستند، ما هرگز وارد آن نخواهيم شد، لذا تو و پروردگارت ـ که وعده پيروزى به تو داده است ـ برويد و با آنها بجنگيد، هنگامى که پيروز شديد ما را خبر کنيد. ما در اينجا نشسته ايم: (قالُوا يا مُوسى اِنّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً مَادامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا اِنّا هاهُنا قاعِدُونَ).(11)
اينجا بود که موسى (عليه السلام) ناچار شد از آنها اعلام جدايى کند و اعلام دارد که تنها، من و برادرم ايستاده ايم و هر کس هر راهى را مى خواهد در پيش گيرد.
موسى (عليه السلام) گفت: پروردگارا (در اين شرايط) من تنها اختيار خود و برادرم را دارم.
ميان من و اين جمعيت گنهکار، جدايى بيفکن! (قَاْلَ رَبِّ اِنِّى لاأَمْلِکُ اِلاّ نَفْسِى وَ أَخِى فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ).(12)
پيامبر بزرگ الهى نوح (عليه السلام)، در لحظات بحرانى و طوفانى عمرش در برابر قوم سرکش و جبّار نيز سخنى شبيه به همين داشت و گفت: اى قومِ من! اگر موقعيّت من و تذکّراتم نسبت به آيات الهى بر شما سنگين و غير قابل تحمّل است (هر کارى از دستتان ساخته است، بکنيد).
من بر خدا توکل کرده ام، شما فکر خود و قدرت معبودهايتان را جمع کنيد، سپس چيزى بر شما پنهان نماند و بعد (اگر توانايى داريد) به حيات من پايان دهيد و مهلت ندهيد! (ولى بدانيد که هرگز توانايى بر اين کار نداريد).
(وَ اتْلُ عَلَيهِمْ نَبَأَ نُوح اِذْ قالَ لِقَومِهِ، يا قَومِ اِنْ کانَ کَبُرَ عَلَيْکُمْ مَقامِى وَ تَذْکيرى بِآياتِ اللهِ فَعَلَى اَللهِ تَوَکَّلْتُ فَأَجْمِعُوا اَمْرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُمْ ثُمَّ لاَيَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَيْکُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا اِلَىَّ وَ لاتُنْظِرُونَ)(13).
اين موضع گيرى قاطع رهبر و پيشوا تأثير خود را بر پيروان مى گذارد، تأثيرى عميق و آشکار. افراد با اراده و مصمّم را، هر چند اندک باشند، قوى تر و دل گرمتر مى سازد و بسيارى از افراد بى تفاوت را از آن حالت بيرون آورده و به موضعگيرى وامى دارد.
حداقل، اين گونه موضعگيرى رهبران الهى در تاريخ ثبت مى شود و براى آيندگان الهام بخش خواهد شد، همانطور که حماسه هاى کربلا و عاشورا، در تاريخ رنگ جاودانگى به خود گرفته و سرمشقى است براى جمعيّت ها و ملّت ها.
***
پی نوشت:
1 ـ «يَعرُقُ»، از مادّه «ع رق»، به معناى «جدا ساختن گوشت از استخوان»، و گاه به معناى «جدا کردن گوشت با دندان از استخوان و خوردن آن» آمده است.
2 ـ «يَهْشِمُ»، از مادّه «ه ش م»، به معناى «شکستن چيز خشک» است و گاه بر خصوص شکستن استخوانها، به طور مطلق، يا استخوانهاى، سر و صورت آمده است.
3 ـ «يَفرِى»، از مادّه «ف ر ى»، به معناى «شکافتن چيزى» است، خواه خوب باشد يا بد و گاه به معناى «قطع کردن و بريدن» نيز آمده است.
4 ـ «جوانح» جمع «جانحه» به معناى «دنده هايى است که در طرف جلو سينه قرار گرفته» است و در اصل از مادّه «جنح» به معناى «کج شدن و تمايل پيدا کردن» مى باشد، و چون دنده ها به شکل مستقيم نيستند اين واژه بر آنها اطلاق مى شود.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، جلد 2، صفحه 81.
6 ـ فى ظلال نهج البلاغه، جلد، صفحه 228.
7 ـ مفتاح السّعادة، جلد 6، صفحه 82.
8 ـ «فراش» جمع «فراشه» به معناى «استخوانهاى نازک، يا خصوص استخوانهاى پيشانى (و سر) است و «هام» جمع «هامه» به معناى سر است و گاهى به ريش و بزرگ قبيله نيز اطلاق مى شود.
9 ـ «تَطيحُ»، از مادّه «ط و ح» به معناى «هلاک شدن و نابود گشتن يا مشرف بر هلاک شدن» است، و از آنجا که جدا شدن دست و پا، مايه نابودى آنها مى شود، در جمله بالا، بر اين معنا اطلاق شده است.
10 ـ براى آگاهى بيشتر بر مضمون خطبه امام (عليه السلام) در آن شب تاريخى و جواب هاى بسيار شجاعانه يارانش در برابر امام (عليه السلام)، به جلد 44، بحارالانوار، صفحه 392 به بعد مراجعه فرماييد.
11 ـ سوره مائده، آيه 24.
12 ـ سوره مائده، آيه 25.
13 ـ سوره يونس، آيه 71.