«هو الذي اشتدت نقمته علي اعدائه في سعه رحمته و اتسعت رحمته لاوليائه في شده نغمه قاهر من عازه و مدمر من شاقه، و مذل من ناواه و غالب من عاداه. من توكل عليه كفاه، و من ساله اعطاه، و من اقرضه قضاه و من شكره جزاه» (او خداوندي است كه عذاب او در عين گسترش رحمتش بر دشمنانش شديد و رحمت او بر دوستانش در عين شدت عذابش گسترده است. پيروز بر هر كسي است كه درصدد غلبه بر او بيايد و هلاك كنندهي هر كسي است كه به نزاع با او برخيزد، و ذليل كنندهي هر كسي است كه با او مخالفت نمايد، و غلبه كننده بر هر كسي است كه با او خصومت بورزد. هر كس كه توكل بر او كند كفايتش نمايد، و هر كس از او مسالت نمايد، عطايش فرمايد و هر كس به او قرض داد ادايش فرمايد و هر كس كه سپاسش را به جاي آورد پاداشش دهد.)
مطالبي كه امير المومنينن عليهالسلام در جملات مورد تفسير بيان فرموده است به قرار زير است:
1- عذاب خداوندي در عين گسترش رحمتش، بر دشمنانش شديد است.
2- و رحمت او بر دوستانش در عين شدت عذابش، گسترده است. اختلاط و تاثير و تاثر صفات و پديدهها و نيروهاي مغزي و رواني آدمي كه تغييري در هويت هر يك از آنها به وجود ميآورد، نه در صفات و فعاليتهاي الهي. توضيح اينكه اگر در يك انساني جنبهي عواطفش خيلي شديد باشد، موجب تضعيف حسابگري هاي عقلي او ميگردد، و بالعكس شدت حسابگري عقلي او باعث ضعف عواطفش ميباشد. غلبهي رحم و دلسوزي در يك انسان، مغلوبيت عدالت او را به دنبال ميآورد. تخيلات وقتي كه از حد گذشت انديشههاي منطقي دچار ركود ميگردد. و به همين جهت است كه ميتوان گفت: اگر كسي اين قدرت را به دست بياورد كه موجوديت خود را با تمامي صفات و نيروها و استعدادها و فعاليتهاي مغزي و رواني به طور كامل اداره نمايد، او قدرت مديريت همهي مردم را دارا ميباشد. لذا گفته شده است كه هيچ كس حق مديريت مطلق مردم را ندارد مگر انبياء و اوصياء عليهم السلام كه به مقام والاي مديريت خويشتن نائل گشتهاند.
بهرحال، صفات خداوندي مافوق اختلاط و تاثير و تاثر با يكديگر ميباشد، يعني رحمت واسعه و بينهايت او، هيچ تزاحمي با عذاب بيكران و شديد كه نصيب تبهكاران ضد هستي خواهد ساخت، ندارد. و بالعكس، عذاب شديد و بيكراني كه نصيب تبهكاران خواهد ساخت، هيچ تزاحمي با رحمت واسعهي بينهايت او ندارد. در اينجا ناگفته نماند كه فرق است ما بين عذاب و رحمت خداوندي، عذاب خدواندي از روي استحقاق صددرصد نصيب تبهكاران خواهد گشت، زيرا خداوند سبحان چنانكه در كتابش فرموده است: كمترين ستمي بر هيچ كس روا نميدارد، زيرا عالم مطلق و بينياز مطلق، نيازي به تعدي و جور ندارد. ولي رحمت خداوندي چنانكه در گستردن بساط خلقت عامل اساسي بوده و هيچ چيز و هيچ كسي به اصطلاح معمولي از خدا طلبكار نبوده است:
من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنم
همچنين در ادامهي خلقت و نشان دادن نتايج اعمال و حركت و انديشههاي مردم نيز، رحمت خداوندي بر همه چيز گسترده است.
3- پيروز بر هر كسي است كه درصدد غلبه بر او برآيد، و هلاك كنندهي هر كسي است كه به نزاع با او برخيزد، و ذليل كنندهي هر كسي است كه با او مخالفت نمايد و غلبه كننده بر هر كسي است كه با او خصومت بورزد. براستي، آيا آدمي با اين محدوديت امكانات و با اين ضعف و ناتواني كه سرتاسر وجودش را احاطه كرده است، درصدد غلبه بر خدا و نزاع و مخالفت با او برميآيد؟! پاسخ اين سوال بايد با بيان دو نوع نزاع و مخالفتها و وضع مغزي و رواني انسانها مطرح شود:
1- اكثريت كساني كه خود را در موقعيت نزاع و مخالفت با خدا قرار ميدهند، علم و اطلاعي از عظمت و سلطه و سيطرهي خداوندي بر همهي عوالم هستي ندارند، اينان در حقيقت با خدايي كه در ذهن محدود و بيمار خود ساختهاند، به مبارزه و نزاع برميخيزند. و به قول مولوي در داستان (شخص خفتهاي مار از دهان او به درونش رفته بود … )
اي خداوند و شهنشاه و امير من نگفتم، جهل من گفت، آن مگير
همهي ما داستان اسفانگيز (خداسازي) كه مغزهاي آشفته و بياطلاع و خود خواه، در طول تاريخ به راه انداختند، اطلاع داريم، و از اين بازيگريهاي مغزي فراوان ديدهايم. آن جاهلي كه ميگويد: من خدا را در آزمايشگاهم نميبينم پس او وجود ندارد! و آن محدودنگر لذت پرستي كه با كمترين ابتلاء به غم و اندوه، از خدا قهر ميكند و درصدد انكار و يا مخالفت برميآيد؟! از آن موقع شروع شده است كه براي شناخت خداوندي كه همهي موجوديت و سرگذشت و سرنوشت ابدي او در اختيار اوست، اهميت نداده و به تقليد از معارف ابتدايي پدر و مادر و ساير كساني كه در به وجود آوردن و با به فعليت رساندن قواي مغزي او در چنين مسالهي بزرگ شركت داشتهاند، قناعت ورزيده است! شگفتا، واقعا شگفتا، از وضع مغزي كسي كه دهها سال در مسائل علمي و صنعتي و هنري پيشرفت مينمايد، ولي معلومات و معارف او دربارهي خداشناسي همان است كه در دوران كودكي از مادربزرگش شنيده است!
2- اشخاصي هم پيدا ميشوند كه آرمانهاي ذهني خود را بر عالم هستي عرضه نموده و توقع جدي دارند كه عالم هستي همانطور كه آنان ميخواهند بگردد!! بيت زير به مسيح كاشي نسبت داده شده است:
گر فلك يك صبحدم با من گران دارد سرش شام بيرون ميروم چون آفتاب از كشورش!!
يا بقول آن شاعر ديگر:
آنقدر بار كدورت به دلم آمده جمع كه اگر پايم از اين پيچ و خم آيد بيرون!!
لنگ لنگان در دروازهي هستي گيرم نگذارم كه كسي از عدم آيد بيرون!!
آفرين و احسنت!! بر ديگري كه ميگويد:
لب و دندان تركان ختا را باين خوبي نبايست آفريدن!! از اينگونه اظهار نظرها دربارهي اراده و فعل خداوندي، فراوان ديده ميشود كه صاحبان آنها درصدد تعليم خداوندي برميآيند! و با آنچه كه خداوند ميخواهد و انجام ميدهد به نزاع و انتقاد برميخيزند، در آخر كار هم اگر آگاهي به آنان دست بدهد، ميگويند: غلط كرديم:
اي هميشه حاجت ما را پناه بار ديگر ما غلط كرديم راه
اينجانب پس از آنكه در يكي از درسها اين مطلب را اثبات كردم (كه متاسفانه عدهي فراواني از مردم، و حتي از آنان كه متفكر ناميده شدهاند، در حكم و قضاوت خود دربارهي اصول عالم هستي و آنچه كه در آن انجام ميگيرد، با عينكي كه از خواستهها و آرمانهاي خويش ساختهاند و با رنگ معلومات محدودشان رنگآميزي نمودهاند، قضاوت ميفرمايند!!) يكي از دانش پژوهان شوخ طبع گفت: ميدانيد كه گربهها وقتي كه شبها در خانههاي روستائيان به آسمان مينگرند و ستارهها را ميبينند، در ذهنشان چه مسالهاي خطور ميكند؟ گفتم: بفرمائيد، گفت: آن گربهها چنين ميخواهند كه همهي آن ستارهها سوراخهاي موش باشند واز آن سوراخها باران موش ببارد، نه به اقيانوس آرام و آتلانتيك و غيرذلك و نه به جنگلهاي آمازون و كوير ايران، بلكه بايد رگبار موش فقط به خانهي آن روستائي ببارد كه جناب گربه در آنجا نزول اجلال فرموده است!! در اينجا فعاليت خودخواهي خيلي اوج گرفته است و خود را به مقام مدار و ملاك و تعيين كنندهي تكليف و هويت و قانون هستي رسانده است!
****
«من توكل عليه كفاه و من ساله اعطاه، و من اقرضه قضاه و من شكره جزاه» (هر كس كه توكل به او كرد، كفايتش نمايد، و هر كس كه از او مسالت كرد عطايش فرمايد، و هر كس كه به او قرض داد ادايش مينمايد و هر كس كه سپاسش را بجاي آورد، پاداشش ميدهد).
توكل بر خداوند يكي از اركان حيات معقول است:
دربارهي تفسير و چگونگي بهرهبرداري از اين ركن اساسي (حيات معقول) كه توكل ناميده ميشود، اشتباهات و خطاهاي فراواني اتفاق ميافتد. نخستين خطائي كه در اين مورد پيش ميآيد و متاسفانه خيلي هم شيوع دارد تضاد توكل با كار و تدبير و تلاش است، يعني عدهي زيادي از مردم گمان ميكنند كه توكل بر خدا با تدبير و كوشش و تكاپو سازگار نيست، زيرا توكل را چنين معني ميكنند كه انسان همهي موجوديت خود و استعدادها و نيروهاي خود را ناديده بگيرد و عالم هستي و قوانين حاكم بر آنرا بياثر تلقي كند و معتقد شود كه خداوند متعال بمجرد توكل (واگذار كردن امور بخدا) همهي موجوديت و استعدادها و نيروهاي آن انسان متوكل را كنار ميگذارد و عالم هستي و قوانين حاكم بر آن را بايگاني مينمايد و خواستهي آن شخص متوكل را برميآورد! خطاي اساسي اينگونه مردم پندارگرا كه مغز خود را با امثال اين تخيلات بياساس و ضد حيات آكندهاند، در اينست كه بخدا اعتراض ميكنند كه چرا هستي را طوري آفريده است كه قانون در آن حكمفرما است و وصول به نتيجه، به كار و كوشش نيازمند است!!
خطاي ديگر اينان در تعريف و توصيف توكل است كه نميدانند معناي توكل آن نيست كه انسان وقتي تشنه شد، سيراب شدن خود را به خدا واگذار كند، يا وقتي كه ميخواهد كاري را انجام بدهد كه احتياج به تفكرات عميق و دقيق دارد، بگويد: «توكلت علي الله» و بدون فكر اقدام به كار كند!! توكل حقيقي عبارتست از:
يك- پذيرش اين مسالهي اساسي كه: «ازمه الامور طرا بيده و الكل مستمده من مدده» (حاج ملا احمد سبزواري) (زمامها و عنان همهي امور بدست خداونديست و همهي موجودات از قدرت او استمداد مينمايند) و اين حالت والاي روحي نه تنها در موقع اقدام به كارها در انسانهاي آگاه و وارسته بروز ميكند، بلكه اينگونه انسانها در همهي حالات زندگي از پديدهي مزبور برخوردارند. كسي كه از روي آگاهي و با فروغ رباني كه دل او را روشن كرده است، در هر كاري كه انجام خواهد داد، انشاءالله ميگويد، مقصودش آن نيست كه مشيت خداوندي برخلاف عالم هستي و قوانين حاكمه در آن، بجريان ميافتد و خواستهي انسان را برميآورد! بلكه منظورش اينست كه با نظر به سيستم باز طبيعت كه در سيستمي باز از عالم هستي در جريان است و هر لحظهاي امكان بروز رويدادهاي محاسبه نشده در مغز او ميرود براي آنكه در موقع بروز آن رويدادها ضربه نخورد و در نظم هستي به ترديد نيفتد، قضيه را به مشيت خداوندي ميسپارد و ميگويد: انشاءالله. آدمي در موقع توكل حقيقي تكيه بر خداوند قادر مطلق مينمايد كه هر لحظه با امكان ايجاد تغيير در وضع مغزي و رواني انساني و نمودار ساختن حوادث محاسبه نشده ميتواند موقعيت و موضعگيري انسان را در زندگي دگرگون نمايد. اينكه برخي از روانشناسان ميگويند: (اگر بخواهيم وضع رواني و مغزي انسان را بطور دقيق در نظر بگيريم، خواهيم ديد كه ما نميتوانيم حتي يكدقيقهي بعد وضع مغزي و رواني خود را قاطعانه معين و مشخص نمائيم، زيرا جريان واحدها از ناخودآگاه به صفحهي خودآگاه ذهن، بهيچ وجه قابل پيش بيني نيست كه بفهميم يك دقيقه بعد از اين، چه خواهد شد.) مطلبي كاملا صحيح و متين است و مطابق مشهودات عيني ما است.
دو- حال بايد ببينيم خداوند متعال كه توكل كنندگان را دوست ميدارد. شرايط توكل يا مقدمات آنرا چگونه بيان ميفرمايد:
1- «و شاورهم في الامر فاذا عزمت فتوكل علي الله ان الله يحب المتوكلين» (و در امر با آنان مشورت كن و هنگامي كه تصميم گرفتي، بخداوند توكل كن قطعا خداوند توكل كنندگان را دوست دارد) اگر در اين آيهي شريفه دقت كنيم، معناي توكل حقيقي را خوب ميفهميم. خداوند به پيامبر گراميش نخست دستور به مشورت ميدهد، و ما ميدانيم كه فلسفه و هدف از مشورت چيست؟ روشن يا روشنتر ديدن واقعيات بوسيلهي برخورداري از فعاليتهاي صحيح مغزي و نيتهاي پاك انسانهاي آگاه و خردمند. بنابراين، معناي آيهي مباركه چنين است كه اي پيامبر و اي مردم، در موردي كه با مسائل نظري روبرو ميشويد، استبداد و خودرايي را كنار بگذاريد و با عقول و وجدانهاي خردمندان شركت كنيد. امام علي (ع) فرمود: «من شاور الرجال شاركهم في عقولهم» (هر كس كه با مردان بمشاوره پرداخت در عقول آنان شركت كرده است). پس از استنباط و استنتاج دسته جمعي، هنگاميكه نوبت عزم و تصميمگيري فراميرسد، تصميم را بگير و بر خدا توكل كن كه خداوند توكل كنندگان را دوست ميدارد.
ملاحظه ميشود كه شرط يا مقدمهي يك توكل حقيقي گذران مراحل تلاش فكري و عضلاني (در مورد ضرورت تلاشهاي عضلاني) است. پس در حقيقت توكل از آن موقع شروع شده است كه انسان عاقل وارد مقدمات كار شده و هرگونه فعاليت فكري و عضلاني را كه مورد نياز است، انجام داده است. باضافهي اين توكل، واگذار كردن همهي مقدمات و نتايج و ارتباط ميان آنها، توكلي ديگر است كه از پذيرش علم و سلطهي دائمي و همه جانبهي خداوندي بر عالم هستي و شئون آن ناشي ميگردد. مولوي در داستان (نخجيران و بيان توكل و ترك جهد كردن) در مثنوي- دفتر اول ص 21 چنين ميگويد:
طائفهي نخجير در وادي خوش بودشان با شير دائم كش مكش
بس كه آن شير از كمين درمي ربود آن چرا بر جمله ناخوش گشته بود
حيله كردند آمدند ايشان به شير كز وظيفه ما ترا داريم سير
جز وظيفه در پي صيدي ميا تا نگردد تلخ بر ما اين گيا
شير: گفت آري، گر وفا بينم نه مكر مكرها بس ديدهام از زيد و بكر
من هلاك فعل و مكر مردمم من گزيدهي زخم مار و كژدمم
مردم نفس از درونم در كمين از همهي مردم بتر در مكر و كين
گوش من «لا يلدغ المومن» شنيد قول پيغمبر بجان و دل گزيد
وقتي كه حيوانات توكل به خدا را به شير توصيه ميكنند، شير در پاسخ آنان ميگويد:
گفت: آري گر توكل رهبر است اين سبب هم سنت پيغمبر است
گفت پيغمبر به آواز بلند با توكل زانوي اشتر ببند
رمز «الكاسب حبيب الله» شنو از توكل در سبب كاهل مشو
رو توكل كن تو با كسب اي عمو جهد ميكن، كسب ميكن مو بمو
جهد كن جدي نما تا وارهي ور تو از جهدش بماني ابلهي
بار ديگر شير در پاسخ حيوانات كه توكل را به او توصيه ميكنند، چنين ميگويد:
گفت شير: آري، ولي رب العباد نردباني پيش پاي ما نهاد
پايه پايه رفت بايد سوي بام هست جبري بودن اينجا طمع خام
پاي داري چون كني خود را تو لنگ دست داري چون كني پنهان تو چنگ
خواجه چون بيلي به دست بنده داد بيزبان معلوم شد او را مراد
دست همچون بيل اشارتهاي اوست آخر انديشي عبارتهاي او است
چون اشارتهاش را بر جان نهي در وفاي آن اشارت جان دهي
بس اشارتهاش اسرارت دهد بار، بر دارد ز تو، كارت دهد
حاملي، محمول گرداند ترا قابلي، مقبول گرداند ترا
قابل امرويي قابل شوي وصل جوئي بعد از آن واصل شوي
سعي شكر همتش قدرت بود جبر تو انكار آن نعمت بود
شكر نعمت، نعمتت افزون كند كفر نعمت از كفت بيرون كند
جبر تو خفتن بود در ره مخسب تا نبيني آن در و درگه مخسب
هان مخسب اي جبري بياعتبار جز به زير آن درخت ميوهدار
تا كه شاخ افشان كند هر لحظه باد بر سر خفته بريزد نقل و زاد
جبر خفتن در ميان رهزنان مرغ بيهنگام كي يابد امان
اينقدر عقلي كه داري گم شود سر كه عقل از وي بپرد دم بود
زانكه بيشكري بود شوم و شنار ميبرد بيشكر را تا قعر نار
گر توكل ميكني در كار كن كسب كن پس تكيه بر جبار كن
تكيه بر جبار كن تا وارهي ورنه افتي در بلاي گمرهي
2- توكل حقيقي موجب اطمينان و آرامش در كارها ميباشد، يعني پس از آنكه انسان متوكل همهي آگاهيها و كوششهاي ممكن را بكار برد و اقدام نمود، بدانجهت كه بوسيلهي توكل، خدا را ناظر كار خود ميداند، و خود نيز تقصيري در مقدمات و اسباب اختياري كار انجام نداده است، لذا با كمال آرامش و اطمينان خاطر دست به كار ميشود. در يكي از آيات شريفه چنين ميخوانيم: «وسع ربنا كل شيء علما علي الله توكلنا» (علم پرودگار ما بر همه چيز گسترده و احاطه دارد، ما بخدا توكل كردهايم).
3- توكل حقيقي از خودخواهي و تكبر و نخوت در موقع موفقيت در كارها جلوگيري مينمايد، يعني آن انساني كه پس از تلاش در بدست آوردن شناسائي كار و پس از تفكرات لازم و صرف انرژيهاي عضلاني، توكل بر خدا نموده و اقدام به كار كرده است، موفقيت در آن كار را بدون «ما شاء الله لا حول و لا قوه الا بالله» (آنچه كه خدا خواسته است و حركت و قوهاي جز با عنايت خداوندي وجود ندارد) تفسير و توجيه نمينمايد. آيا توكل باين معني آموزندهترين فعاليت رواني نيست؟
اكنون ميپردازيم به آيات مربوط به توكل كه با مطالعهي دقيق و توضيح آن آيات و چهار مسالهاي كه در مختصات توكل گفتيم، از خطا در توكل و ناتواني از برخورداري از اين پديدهي روحي بسيار عالي بركنار ميگرديم:
1- بعضي از آيات اشاره به آن قدرت و مقاومتي مينمايد كه در برابر كارشكنيها و عوامل مزاحم (حيات معقول) پيش ميآيد مانند: «فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم» (اگر اي پيامبر ما، از تو روي گردان شدند، بگو خداوند براي من كفايت ميكند، معبودي جز او وجود ندارد و من توكل بر او نمودهام و او است خداي عرش عظيم) در اين آيهي مباركه كه خداوند متعال توكل را مانع احساس ضعف بجهت روي گردان شدن افراد نادان و خودكامهي جامعه از پيشواي الهي معرفي ميكند يعني اي پيامبر ما، (و اي هر كس كه با نيت پاك ميخواهي در اين دنيا قدم برداري) از اعراض مردم و بياعتنائي آنان بشما و مبارزهي آنان با شما بيمي بخود راه ندهيد، مگر شما با حق نيستيد و مگر شما تكيه بر حق (توكل بخدا) نداريد؟
2- «و اتل عليهم نبا نوح اذ قال لقومه يا قوم ان كان كبر عليكم مقامي و تذكيري بايات الله، فعلي الله توكلت فاجمعوا امركم و شركائكم ثم لا يكن امركم عليكم غمه ثم اقضوا الي و لا تنظرون» (اي پيامبر ما،) (براي آنان خبر نوح (ع) را بخوان در آنهنگام كه به قوم خود گفت: اين موقعيت من (ابلاغ رسالت) و تذكر دادن آيات خداوندي براي شما بزرگ (غير قابل هضم) ميباشد، من بخدا توكل كردهام شما و شركائتان بينديشيد و تصميمتان را بگيريد، سپس در تصميمي كه دربارهي من خواهيد گرفت (از كشتن يا طرد) ابهامي و اندوهي شما را در خود فرو نبرد، سپس به حيات من پايان بدهيد و بمن مهلت ندهيد) اين آيهي شريفه را از كلمهي «فعلي الله يا فاجمعوا امركم» تا آخر امام حسين (ع) در روز عاشورا به تبهكاران كه براي كشتن آن وليالله اعظم اجتماع كرده بودند، در ضمن سخناني كه ايراد فرمودند، قرائت نمودند. در اين آيهي شريفه به اضافهي اينكه توكل (واگذار كردن موجوديت خود بخدا) مانع احساس ناتواني در برابر خودكامگان و دشمنان ارزشهاي انساني بيان شده است، عامل قدرت فوقالعاده بالائي ميباشد كه حضرت نوح (ع) بوسيلهي داشتن آن آماده شهادت در راه خدا ميشود. آري توكل، چنين قدرت بزرگ الهي را به انسان ميبخشد. همين مضمون در سورهي هود آيهي 54 تا 56 نيز آمده است. مضموني از آيهي فوق در آيهي 87 تا 89 از همين سوره و آيهي 12 از سورهي ابراهيم نيز آمده است.
3- ايمان واقعي مستلزم توكل است: «و قال موسي يا قوم ان كنتم امنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مسلمين فقالوا علي الله توكلنا ربنا لا تجعلنا فتنه للقوم الظالمين» (و حضرت موسي (ع) گفت: اي قوم من، اگر بخدا ايمان آوردهايد، پس به او توكل كنيد اگر اسلام آوردهايد. آنان گفتند: ما بخدا توكل كردهايم، اي پروردگار ما، ما را وسيلهي فتنه و تمكن ستمكاران قرار مده كه آنان برما و ديگران ظلم كنند) از اين آيه شريفه و مشابههاي آن، ميان ايمان و توكل بر خدا يعني اسناد حول و قوه تنها به خداوند احد و صمد تلازم وجود دارد. مانند آيهي 11 از سورهي ابراهيم.
4- احساس اينكه تنها خداوند است كه ما را به راههاي الهي هدايت ميفرمايد، خود موجب توكل به خدا است. زيرا كسي كه واقعا، بفهمد و بپذيرد كه خدا است كه او را لباس هستي پوشانيده و خدا است كه راههاي هدايت به اصول عالي انساني و قرار گرفتن در جاذبهي خود را بوسيلهي پيامبران عظام و عقل و وجدان به او نشان داده است، قطعي است كه از اسناد امور به خويشتن (كه موجب خودخواهي گردد) خودداري ميكند و توكل بخدا مينمايد. «و ما لنا الا نتوكل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ما اذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون» (و بر ما چه شده است كه توكل به خدا نكنيم در حاليكه خداوند ما را به راههائي كه براي تقرب به او و تحصيل مرضات او پيش گرفتهايم، هدايت فرموده است و ما به آن اذيتها كه بر ما رواداشتهايد قطعا، صبر و تحمل خواهيم كرد و انسانهاي متوكل بايد بخدا توكل كنند.)
****
«و من ساله اعطاه» (هر كس كه از خدا مسالت بدارد، عطايش خواهد فرمود).
اين مساله با ابعاد مختلفي كه دارد، از اهميت فوقالعادهاي برخوردار است. ما براي توضيح اجمالي مساله برخي از ابعاد آنرا مورد بررسي قرار ميدهيم:
1- درك معناي سوال و مسالت از خداوند، بسيار مهم است، اين معنا عبارت است از توجه كامل به خدا با ايمان به علم و قدرت مطلقهي او كه اختيار همه چيز و همه كس را در دست دارد.
2- ارزيابي كامل اسباب و وسائل دنيا، و اينكه هويت و مختصات آن اسباب و وسائل همه از آن خدا است، زيرا اگرچه:
سنگ و آهن خود سبب آمد و ليك تو ببالاتر نگر اي مرد نيك
كاين سبب را آن سبب آورد پيش بي سبب هرگز سبب كي شد ز خويش
اين سببها راست محرم عقل ما وان سببها راست محرم انبيا
اين سبب را آن سبب عامل كند باز گاهي بيپر و عاطل كند
اين سبب چه بود بتازي گورسن اندرين چه اين رسن آمد به فن
گردش چرخ اين رسن را علت است چرخ گردان را نديدن زلتست
اين رسنهاي سببها در جهان هان و هان زين چرخ سرگردان مدان
براي پذيرش اين اصل كه چنانكه هويت ذاتي علتها از خدا است، صفت عليت آنها نيز از آن خدا است، كافي است كه باين دليل توجه شود كه هيچگونه دليلي براي رابطهي ثابت (علت خاص معلول خاصي را بايد بدنبال خود بياورد) با متغيرات (موجودات عالم هستي كه در مجراي قانون عليت در حركتند) وجود ندارد و هيچ راهي جز اين ديده نميشود كه تنها مشيت الهي است كه موجب برقراري ثابتها (بنام قوانين) با متغيرها ميباشد. در مسالت از خداوند، توجه باين مساله كه متذكر شديم همواره و از همه كس ساخته نيست، و آنچه كه عموميت دارد و موجب عنايات خداوندي در موقع مسالت از او ميگردد، سقوط همهي اسباب و وسائل از عليت مطلقه در نظر مسالت كننده و دعا كننده ميباشد، البته اين نكته بايد مورد دقت قرار بگيرد كه آيا نخست آن حالت مسالت و دعا، يا قضيه بالعكس است؟ بهرحال، چنانكه گفتيم: سقوط همهي اسباب و وسائل از عليت مطلقه در نظر مسالت كننده يك امر حتمي است و عروض اين حالت نتيجهي قطعي بدنبال دارد، يا برآورده شدن احتياجي است كه مورد مسالت از خداوند است و يا بروز نوعي حالت انبساط روحي است كه لطف و عظمتش بالاتر از برآورده شدن احتياج طبيعي ميباشد.
3- حالت تسليم محض در موقع دعا و مسالت كه خود يكي از مختصات بسيار روحاني آن حالت است. اين تسليم هر چه بيشتر همراه با آزادي بمعناي اختيار باشد، بيشتر به رشد روحي كمك ميكند. بعضي از بياطلاعها از عظمتهاي روحي انسان، توصيه ميفرمايند! كه تسليم محض شدن در مقابل جز خود هر چه كه باشد، نقص و بيلياقتي در زندگي است كه نميگذارد انسان بر پاي خود بايستد! اين وسوسهها ناشي از عدم درك معناي تسليم محض در برابر خداوندي است. اين تسليم به نفي موجوديت خويشتن نميانجامد، زيرا از همهي جهات محدود است و اين رابطه مانند رابطهي نيروگيري آنچه كه به نيرو نيازمند است از موجودي كه داراي نيرو است ميباشد و بهترين شاهد اين معني كه تسليم محض بودن به خدا، قدرت بزرگي در انسان به وجود ميآورد، سرگذشت زندگي انبيا عظام و اوصيا و اولياءالله است كه در نهايت شهامت و از خودگذشتگي و احساس قدرت در خويشتن وابسته به خدا، بزرگترين و موثرترين گامها را در راه قرار دادن بشريت در مسير تكامل برداشتهاند.
4- بايد متوجه شد كه مسالت از خداوند غير از تكليف معين كردن به آن ذات اقدس است، آنچه كه عقل و وجدان درمييابد و پيامبران الهي در رسالتهايشان آنرا ابلاغ فرمودهاند، مسالت از خداوند است، نه تعيين تكليف براي او. اگر شمارهي دوم اين مبحث را درست مورد دقت قرار بدهيم، خواهيم ديد كه مسالت از خداوند سبحان همراه با حالت تسليم مطلق است، چونان تسليم تابلوي بياختيار در زير دست نقاش چيره دست.
5- اگر انسان بتواند به آن وارستگي روحي نائل گردد كه دعا و مسالت از خداوند را يكي از حالات ارتباط با او تلقي نمايد، نه حالت طلبكاري و نه حالت درخواست نقض و وارد كردن اختلال در نظم و قانون هستي، و همچنين احتياج و نيازي را كه موجب بروز حالت نيايش و مسالت براي وي گشته است، در حقيقت از الطاف خفيه خداوندي تلقي كند كه موجب موفقيت بحالت روحاني نيايش و مسالت گشته است، چنين انساني ميتواند از برقرار كردن ارتباط با خدا بهرههاي ملكوتي بردارد.
6- استجابت دعا ومسالت با برآورده شدن احتياج، هجوم بر قوانين هستي با سيستم بسته نيست. اين اعتراض از مترلينگ و برخي ديگر است كه براي رد دعا و مسالت گفتهاند كه امكانپذير بودن استجابت مسالت، منتهي به نقض قوانين هستي ميگردد. پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا اولا، سيستم طبيعت و قوانين آن، براي ما انسانهاي طبيعت نشين و محاط با طبيعت نمايش سيستم بسته دارد، چنانكه مولوي در ديوان شمس به آن اشاره ميكند:
عالم چون آب جوست بسته نمايد و ليك ميرود و ميرسد نونو اين از كجاست
نو، ز كجا ميرسد كهنه كجا ميرود گرنه وراي نظر عالم بيمنتهاست
و اما با نظر به سطح پيوستهي طبيعت با ماوراءطبيعت و مشيت قاهرهي خداوندي سيستم آن باز است. و اين مطلبي است كه برتراندراسل با كمال حساسيتي (آلرژي) كه به مفاهيم ماوراءطبيعي داشت، ميپذيرد و ميگويد: (تصور اينكه پديدهها و موضوعات جهان طبيعت از ماروار اين عالم كه ابدي است، سرازير ميشود، تصور صحيحي است) از طرف ديگر، چون در حالت نيايش و دعا، مغز و روان آدمي حالت آرامش شديد و ناب پيدا ميكند، لذا از اين ذكر، فكر بجريان صحيح ميافتد و راههائي را براي مقصد خود در مييابد كه پيش از بروز حالت روحاني مسالت و نيايش، سراغ نداشت. و اينكه گفتيم: سيستم جهان طبيعت با نظر به ارتباط آن با ماوراءطبيعت باز است، معنايش آن نيست كه هر كسي در هر حال هر چيزي بخواهد، از خداوند ميگيرد، بلكه همان خداوندي كه براي آتش خاصيت سوزندگي داده است، براي روح انسان آن قدرت را داده است كه اگر ارتباط صحيح با قدرت مطلقهي خداوندي برقرار كند، خاصيت طبيعي آتش را با خاصيت روح كه قويتر از آن است، سلب ميكند. براي تكميل اين مساله به نمطهاي آخر الاشارات و التنبيهات تاليف ابنسينا مراجعه فرمائيد.
7- رها كردن كار و كوشش و تلاش در ادارهي حيات مادي و معنوي و روي آوردن به نيايش و مسالت، مبارزه با مشيت خداوندي است كه خود را فعال معرفي فرموده است: «يسئله من في السماوات و الارض كل يوم هو في شان» (هر چه و هر كه در آسمانها و زمين است، (بقاي وجود خود و وسائل آنرا) از خدا مسالت ميدارد و خداوند در هر موقعي در كاريست)
«كل يوم هو في شان» بخوان مرو را بيكار و بيفعلي مدان
كمترين كارش بهر روز آن بود كاو سه لشكر را روانه ميكند
لشكري ز اصلاب سوي امهات بهر آن تا در رحم رويد نبات
لشكري ز ارحام سوي خاكدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان
لشكري از خاكدان سوي اجل تا ببيند هر كسي عكسالعمل
باز بيشك بيش از آنها ميرسد آنچه از حق سوي جانها ميرسد
آنچه از جانها به دلها ميرسد آنچه از دلها به گلها ميرسد
اينت لشكرهاي حق بيحد و مر بهر اين فرمود ذكري للبشر
بايد گفت: كار و كوشش و تلاش فكري و عضلاني، دعا و مسالت از خدا است در سطح طبيعي عالم هستي، دعا و نيايش و مسالت، عبارتست از كار و كوشش و تلاش روحي در سطح ماوراطبيعي عالم هستي.
****
«و من اقرضه قضاه» (و هر كس كه به او قرض داد، ادايش فرمود) خدمت در راه رفع نيازهاي مردم قرضي است كه بخدا داده ميشود و خداوند چند برابر آن را ادا خواهد فرمود و ديدار انساني كه در مجراي خواست خداوندي انجام ميگيرد ديدار خدا است خدا از بشر قرض ميخواهد، و بشر به او ميتواند قرض بدهد! يعني چه؟ نه تنها قرض دادن به خدا در قرآن مطرح شده است، بلكه ياري كردن به خدا نيز در قرآن آمده است و زيارت و عيادت خداوندي هم در روايات معتبر نقل شده است.
اما آيات مربوط به قرض گرفتن خدا از بندگانش در چند مورد آمده است مانند: «ان تقرضوا الله قرضا، حسنا، يضاعفه لكم و يغفرلكم» (اگر بخداوند قرض حسن بدهيد، خداوند براي آنان چند برابر عطا خواهد فرمود.) «و اقرضوا الله قرضا، حسنا، يضاعف لهم» (و آنانكه بخدا قرض حسن دادند، خداوند براي آنان چند برابر عطا خواهد فرمود.) و آيات مربوط به ياري كردن به خداوند نيز در مواردي متعدد آمده است، از آنجمله: «يا ايها الذين امنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم» (اي كساني كه ايمان آوردهايد، اگر خدا را ياري كنيد، خداوند شما را ياري فرموده و قدمهاي شما را ثابت خواهد فرمود) «و لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز» (و خداوند كمك ميكند كسي را كه خدا را كمك كند و قطعا، خداوند قوي و عزيز است).
اما ديدار و زيارت خداوندي يا ديدار يك انسان مسلمان، در رواياتي آمده است. از آنجمله: علي بن ابراهيم … از جابربن عبدالله انصاري از امام محمد باقر (ع) نقل كرده كه آنحضرت فرمود: «قال رسول الله صلي الله عليه و اله حدثني جبرئيل ان الله عزوجل اهبط الي الارض ملكا فاقبل ذلك الملك يمشي حتي وقع الي باب عليه رجل يستاذن علي رب الدار، فقال له الملك: ما حاجتك الي رب هذه الدار؟ فقال: اخ لي مسلم زرته في الله تبارك و تعالي، قال له الملك: ما جاء بك الا ذاك؟ فقال: ما جا بيالا ذاك، فقال: اني رسول الله اليك و هو يقرئك السلام و يقول: وجبت لك الجنه، و قال الملك ان الله عزوجل يقول: ايما مسلم زار مسلما، فليس اياه زار، اياي زار و ثوابه الجنه». (رسول خدا فرمودند: جبرئيل (ع) بمن گفت: خداوند عزوجل فرشتهاي را بر زمين فرو فرستاد، آن فرشته در زمين راه ميرفت تا بيك دري رسيد كه مردي آنجا از صاحب خانه براي دخول به آنخانه اجازه ميخواست. آن فرشته پرسيد چه حاجتي به صاحب اين خانه داري؟ آن مرد گفت: برادر مسلمان من است به قصد تقرب به خداي تبارك و تعالي به ديدار او آمدهام. فرشته پرسيد: ترا جز اين انگيزه باينجا نياورده است؟ آن مرد پاسخ داد: جز اين انگيزه چيزي مرا باينجا نياورده است. فرشته گفت: من فرستادهي خدا بسوي تو هستم، خدا به تو درود ميفرستد و ميفرمايد: بهشت براي تو واجب شده است و گفت: خداوند عزوجل ميفرمايد: هر مسلماني كه مسلماني ديگر را ديدار كند، او را زيارت نكرده است مرا زيارت كرده است و پاداش او بهشت است). يعني چنان نيست كه فقط با يك موجود شخصي بنام زيد ديدار نموده باشد، بلكه با آن نيت الهي كه بديدار يك انسان موفق گفته است، در حقيقت به ديدار من نائل آمده است.
در روايتي ديگر از ابن ابي عمير از علي النهدي از حصين از امام صادق عليهالسلام چنين آمده است: «من زار اخاه في الله قال الله عزوجل اياي زرت و ثوابك علي و لست ارضي لك ثوابا دون الجنه». (هر كس برادرش را با قصد تقرب الي الله (نه به قصد سودجوئي و خودخواهي و توقعات معاملهاي) زيارت كند، خدا به آن شخص فرموده است: كه مرا زيارت كردي و پاداش تو بعهدهي من است و من به كمتر از بهشت براي تو راضي نخواهم شت). عدهاي از روات ما از احمد بن محمد، از علي بن الحكم، از سيف بن عميره از يعقوب بن شعيب نقل كردهاند كه گفته است: من از امام صادق (ع) شنيدم كه ميفرمود: «من زار اخاه في جانب المصر ابتغا وجه الله فهو زوره و حق علي الله ان يكرم زوره». هر كس برادر (دينياش) را در گوشهاي يا در طرفي از شهر (كنايه از دوري مسافت است) فقط براي طلب خواست خداوندي زيارت كند، در حقيقت خدا را زيارت كرده است و بر خدا است كه زيارت كنندهاش را اكرام فرمايد.)
همين مضمون از جابر از امام محمد باقر (ع) چنين نقل شده است كه امام فرمود: قال رسول الله صلي الله عليه و اله و سلم: من زار اخاه في بيته قال الله عزوجل له: انت ضيفي و زائري علي قراك و قد اوجبت لك الجنه بحبك اياه. (رسول خدا (ص) فرمود هر كس برادرش را در خانهاش زيارت كند، خداوند عزوجل به او ميفرمايد: تو مهمان و زيارت كنندهي من هستي مهمانپذيري تو بر عهدهي من است و قطعا، بهشت را براي تو بجهت محبتي كه به او داري واجب كردم) در روايتي ديگر از اسحاق بن عمار از ابي عزه نقل شده كه گفته است: «سمعت ابا عبدالله عليهالسلام يقول: من زار اخاه في الله في مرض اوصحه لا ياتيه خداعا، و لا استبد الا و كل الله به سبعين الف ملك ينادون في قفاه ان طبت و طابت لك الجنه فانتم زوار الله و انتم وفد االرحمن». (شنيدم از امام صادق (ع) كه ميفرمود: هر كس برادر (دينياش) را فقط براي خدا در بيماري يا در موقع تندرستي زيارت كند و قصدش نيرنگ و مبادله (معامله بازي) نباشد خداوند هفتاد هزار ملك را وادار ميكند كه از پشت سر آن زيارت كننده ندا كنند كه به مقام عالي رسيديد و بهشت بر شما خوش و ارزاني گشت (خوش و ارزاني باد) پس شما زائران خدائيد و شما وارد شدگان ببارگاه خدائيد).
مضمون اين روايت در مواردي ديگر نيز آمده است رواياتي با اين مضمون وارد شده است كه: روز قيامت خداوند به بعضي از بندگانش ميفرمايد: (من در آن دنيا مريض شدم، چرا به عيادت نيامدي؟ آن بنده عرض ميكند: خداوندا، تو باعظمت تر از آن هستي كه بيمار شوي. خداوند ميفرمايد بندهي من مريض شده بود، شما به عيادت او نرفتيد) از اينگونه روايات ثابت ميشود كه انس و الفت و محبت با بندگان خدا و هرگونه رابطهي مفيد آنان با يكديگر، نوعي رابطهي صحيح و انس و الفت و محبت با خدا است، زيرا چنانچه از عدهاي روايات معتبر مشاهده ميشود، نفوس كمال يافتهي مردم با ايمان بدرجهاي از شعاع خورشيد عظمت الهي ارتقا مييابند. شايد مقصود سعدي شيرازي از سه بيت زير كه ميگويد:
بني آدم اعضاي يكديگرند كه در آفرينش ز يك گوهرند
چو عضوي بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بيغمي نشايد كه نامت نهند آدمي
همان معني باشد كه طرح كرديم، ولي اگر مضمون ابيات فوق بطور كامل تحليل و توضيح داده شود، مانند مضامين روايات فوق نيست و آن مضامين قابل قبولتر است، زيرا آنچه را كه سعدي ملاك و مبناي پيوستگي اولاد آدم قرار ميدهد اينست كه از يك پدر و مادر آفريده شدهاند كه نبايد با يكديگر به خصومت برخيزند. و ممكن است مقصود از گوهر، مبدء مادي و نفسي انسان باشد كه باز هم مردم در آن گوهر همانند يكديگرند و هر احتمالي كه دربارهي گوهر داده شود، مانند در آن گوهر همانند يكديگرند و هر احتمالي كه دربارهي گوهر داده شود، مانند همنوع بودن و غيرذالك، بالاخره ضرورت محبت بيكديگر و غمخوارگي و تاثر از الام يكديگر را بيك امر جبري كه وحدت مردم در آن گوهر باشد، مستند ميسازد، خواه آن گوهر يك چيز مادي محض باشد، يا معنوي و يا مخلوطي از آن دو، و همهي ما ميدانيم كه محبت بر مبناي يك حقيقت جبري مانند مادري و فرزندي نميتواند در منطقه ارزشها محسوب شود، بله، بيتي را از مولوي ميبينيم كه براي دعوت به پيوستگي انسانها بيكديگر، از وحدت در آن گوهر و مسير حركت و هم قافله بودن بهرهبرداري ميكند:
اينهمه عربده و مستي و ناسازي چيست نه همه همره و هم قافله و همزادند
احتمال قوي ميرود كه منظور مولوي از همره و هم قافله در مسير كمال بوده باشد، كه در اينصورت ميتوان چنين پيوستگي را مستند به آگاهي و اختيار قرار داده، در نتيجه جز منطقهي ارزشها محسوب نمود و اگر ملاك و مبناي پيوستگي انسانها بيكديگر مستند به آگاهي و اختيار نباشد، فرياد عظماي بشريت و حكماي راستين بجائي نخواهد رسيد و نميتوان از محبتهاي ابتدائي و خام براي ايجاد انس و محبت در ميان انسانها و قابل درك ساختن درد و الم آنان براي يكديگر گامي موثر برداشت.
****
«و من شكره جزاه» (و هر كس كه او را سپاسگزاري كند، پاداشش دهد).
شكر نعمت نعمتت افزون كند اين كلمه شكر هم مانند ديگر كلماتي كه داراي مفاهيم بسيار با اهميت ميباشند، چنانچه در گذشته اشاره كرديم بجهت تفسيرهاي ناروائي كه در آنها انجام ميگيرد مفهوم حقيقي خود را از دست ميدهند، مانند آزادي و عشق و معرفت و غيرذلك. بهرحال ضروريترين كاري كه دربارهي اينگونه كلمات بايد انجام داد اينست كه نخست بايد آن معناي ناشايست را كه وارد مفهوم اصلي و صحيح كلمه شده است، از آن مفهوم بركنار كرد، مثلا، چنانچه در مباحث عشق ديديم، اين كلمه در مفهوم حقيقي داراي آن عظمت است كه گفته شده است:
شاد باش اي عشق خوش سوداي ما اي طبيب جمله علتهاي ما
اي دواي نخوت و ناموس ما اي تو افلاطون و جالينوس ما
عشق بحري آسمان بر وي كفي چون زليخا در هواي يوسفي
دور گردون را زموج عشق دان گر نبودي عشق بفسردي جهان
هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل گردم از آن
يا بگفتهي حافظ:
عاشق شو ار نه روزي كار جهان سرآيد ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي
ولي اين كلمه چنان تنزل پيدا ميكند كه بقول بعضي از نويسندگان مغرب زمين تا حد (درشكههاي كرايهاي) سقوط ميكند، متاسفانه بدانجهت كه تملقها و چاپلوسيها و گداطبعيها و خودباختگيها كه افراد فراواني از انسانها در هنگام سودگيري از يكديگر از خود نشان ميدهند و نام آنرا شكر و سپاسگزاري ميگذارند، لذا در هنگام اسناد همين كلمه به خدا هم معنائي نزديك به مفاهيم مزبور به ذهن عدهاي بسيار زياد متبادر ميگردد. و اسفانگيزتر اينكه عقب ماندگان گمان ميبرند كه شكر بخدا هم براي بدست آوردن پاداش نعمتي است كه خدا به بندگانش عنايت فرموده است! يعني خداوند از مردم در برابر نعمتهايش پاداش ميخواهد! با نظر به نتايج قضاياي عقلائي صحيح و دريافتهاي فطري خالص و آيات قرآني كه دربارهي ماده شكر آمده است، اين كلمه مفهومي بس عاليتر از آن دارد كه در مغزهاي معمولي منعكس ميگردد و خود از آفات خداشناسي و ارتباط شايسته با خداوند سبحان ميباشد. خداوند چه نيازي به سپاس و قدرداني ما در برابر نعمتهايش دارد و براي آن غني و صمد مطلق چه احتياجي به يادآوري ما وجود دارد در صورتيكه انگيزهي ايجاد عالم هستي با اين عظمت براي او جز افاضهي نعمت هستي بدون انتظار هدفي كه به آن ذات اقدس عائد شود، چيزي نبوده است. تعريفي مختصر براي شكر: از مجموع دلائل عقلي و نقلي و دريافتهاي خالص دربارهي شكر در هنگام خلوص و صفاي روحاني، اين حقيقت برميآيد كه، شكر عبارتست از اسناد خيرات و كمالات به خداوند متعال در موقع توجه به آنها، مخصوصا در آن مواقع كه خداوند با يكي از آن خيرات بنده خود را مورد عنايت قرار داده باشد و بدينجهت است كه در حالات هشياريهاي عالي كه ارتباط خيرات را، حتي خود شكرگزاري را كه يكي از با عظمتترين نعمتهاي معنوي است، به خدا درك ميكنيم پس از احساس ناتواني از شكرگزاري، در دريائي از فروغ الهي غوطهور ميگرديم. حال به مقداري از آيات مربوط به شكر توجه نمائيم: ما با شكرگزاردن به خدا، شكرگزار خويشتنيم.
1- «قال هذا من فضل ربي ليبلوني اشكر ام اكفر و من شكر فانما يكشر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم» (حضرت سليمان (ع) پس از ديدن عنايت بسيار مهم الهي جنين گفت:) (اين از احسان و عنايت پروردگار من است تا مرا آزمايش نمايد كه آيا شكر او را خواهم گذاشت يا كفران نعمت خواهم كرد و هر كس شكرگزار باشد (در حقيقت) به سود خويشتن شكر ميگذارد. و هر كس كفر آن ميورزد (باز به ضرر خودش تمام خواهد شد) زيرا پروردگار من بينياز و بخشنده است).
2- «و لقد آتينا لقمان الحكمه ان اشكر لله و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان لله غني حميد». (و قطعا ما به لقمان حكمت داديم. (و به او گفتيم:) شكرگزار خدا باش و هر كس شكرگزار باشد براي خودش (يا بسود خودش) ميباشد و هر كس كفران بورزد (هيچ ضرري به خدا نخواهد زد بلكه به ضرر خودش تمام خواهد گشت) زيرا خداوند بينياز و همهي صفات و افعالش شايسته و محمود (يا پذيرندهي حمد) ميباشد.)
از اين دو آيهي شريفه با وضوح كامل چنين ميفهميم كه چنان كه انجام همهي عبادات و تكاليف نتيجهي خود را به خود انجام دهندهي آنها برميگرداند نتيجهي شكرگزاري هم با صراحت دو آيهي فوق، به خود انسان شاكر برميگردد. خدا شكرگزار بندهي خويشتن است. خداوند سبحان در بعضي از آيات مباركه شكرگزاري خود را بيان فرموده است. مانند:
1- «و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليم» (و هر كس تطوع (اطاعت تبرعي و استحبابي خير) نمايد خداوند شكرگزار و دانا است.)
2- «و كان الله شاكرا، عليما» (و خداوند شكرگزار و دانا است)
3- «و يزيدهم من فضله انه غفور شكور» (و خداوند از فضل خود براي آنان ميافزايد قطعا، او بخشاينده و شكرگزار است).
معناي اينكه خداوند متعال شكرگزار بندهي خويشتن است، همانست كه بعضي از مفسران مانند ابوعلي فضل بن حسن طبرسي ميگويند. آنان شاكر بودن خدا را چنين تفسير كردهاند كه خداوند متعال از شدت محبت كه به بندگان خود دارد، پاداشي را كه در برابر اعمال صالحهي بندگانش عنايت ميفرمايد، مانند اينست كه براي آنان شكرگزاري ميفرمايد، چنانكه دربارهي قرض گرفتن خدا از بندگانش ملاحضه كرديم كه خداوندي كه بالاتر از آن است كه نيازي به مخلوقاتش داشته باشد، احسان و نيكوكاري بندگان را دربارهي يكديگر، را مانند احسان و نيكوكاري بمقام ربوبي قرار داده و قرض دادن به يكديگر را قرض گرفتن خود از بندگان معرفي فرموده: (كيست كه به خداوند قرض حسن بدهد و خداوند چند برابر آن را به آن قرض دهنده برميگرداند) و اداي آن را بعهده گرفته است، بنابراين، اعمال صالحهاي كه بندگانش انجام ميدهند مانند اين است كه آن اعمال صالحه نعمتهايي است كه بندگان به خداوند ميدهند و خداوند نيز سپاسگذار آن ميگردد. لطفا، مراجعه شود به مباحث قبلي در تفسير همان خطبه.