«مستقره خير مستقر، و منبته اشرف منبت في معادن الكرامه و مماهد السلامه»: (قرارگاه او بهترين قرارگاه است و منشا روئيدن وجود آن حضرت بهترين منشاها در معادن كرامت و گهوارههاي پاك و سالم.)
مباحث مربوط به طهارت و سلامت و شرافت پدران و مادران پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در همين مجلد در اوائل تفسير عمومي خطبهي نود و چهارم بيان شده است، مراجعه فرمائيد.
***
«قد صرفت نحوه افئده الابرار، و ثنيت اليه ازمه الابصار»: (دلهاي نيكوكاران به سوي او گشته و مهارهاي بصيرتهاي مردم بينا به او منعطف شده است.)
دلهاي انسانهاي رشد يافته و جوياي كمال متمايل به سوي پيامبر اكرم است. در جملهي مورد تفسير، اقتباسي از آيهي مباركهي زير وجود دارد: «ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي زرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوه فاجعل افئده من الناس تهوي اليهم»: (اي پروردگار ما، من كساني از نسلم را در بياباني بي آب و گياه در نزد بيت محترم تو اسكان نمودم، پروردگار ما، تا نماز را بر پاي بدارند. پس اي خداي من، دلهائي از مردم را به آنان متمايل فرما.) آيه مباركه ميفرمايد: (دلهائي از مردم را). واضح است كه هر دلي شايسته ميل و اشتياق به آل ابراهيم عليهمالسلام نبوده است، چنانكه هر دلي لياقت ميل و علاقت به رسول الله و خاندان معصوم او ندارد. تنها دلهاي پاكان اولاد آدم و تكاپوگران ميدان مسابقه در خيرات و كمالاتند كه شايستگي علاقه و محبت مزبور را دارا ميباشند. قانون عمومي اينست كه «السنخيه عله الانضمام»: (هم سنخ بودن دو انسان، علت اتصال آن دو بهم ميباشد.) اين مطلب با توجه دقيق به جمله اخير كه ميفرمايد: (و مهارهاي بصيرتهاي مردم بينا به او منعطف شده است)، كاملا روشن ميشود كه بقول مولوي:
جنس رود سوي جنس بس بود اين امتحان شه سوي شه ميرود خر سوي خر ميرود
پنبه برون كن ز گوش عقل و بصر را مپوش كان صنم حله پوش سوي بصر ميرود
هر چه نهالتراست جانب بستان برند خشك چو هيزم شود زير تبر ميرود
ناي و دف و چنگ را از پي گوشي زنند نقش جهان جانب نقش نگر ميرود
بايد گفت: در مقابل اين قانون، اين قانون هم كليت دارد كه: «عدم السنخيه عله النفور»: (نبودن سنخيت ميان دو انسان، علت گريز و نفرت آن دو از يكديگر ميباشد.) البته ممكن است منظور از (عدم سنخيت) رابطه تضاد ميان طرفين بوده باشد، نه عدم سنخيت محض. درباره آيه فوق رواياتي وارد شده است كه اشاره به بعضي از آنها در اين مبحث لازم است. از اميرالمومنين عليهالسلام روايت شده است كه فرمود: «و الافئده من الناس تهوي الينا و ذلك دعوه ابراهيم حيث قال افئده من الناس تهوي اليهم»: (و دلهائي از مردم ميل به سوي ما ميكند و اينست دعاي حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام كه عرض كرد: خدايا دلهائي از مردم را به آنان متمايل فرما.)
علي بن ابراهيم از امام صادق عليهالسلام نقل كرده است كه آن حضرت فرموده است: «انه تعالي عني بقوله: و ارزقهم من الثمرات، ثمرات القلوب اي احبهم الي الناس لياتوا اليهم»: (خداوند تعالي از كلام خود (و ارزقهم من الثمرات) ثمرههاي دلها را قصد فرموده است، يعني خداوندا، آل ابراهيم را براي مردم محبوب به فرما تا به طرف آنان بيايند.) پيامبراكرم صلي الله عليه و آله و سلم با داشتن امتيازات ماوراي طبيعي مانند نيروي گيرندگي وحي و قدرت ابلاغ، تجسمي از عاليترين اخلاق انساني بوده است، چنانكه در قرآن مجيدآمده است: «و انك لعلي خلق عظيم»: (و قطعا روحيه تو بر اخلاق عظيمي استوار است.)
وجود نازنين آن برگزيدهترين انسان، تجسمي از عدل و علم و صبر و شكيبائي و محبت به انسانها و رحم و عطوفت و شهامت و حكمت و آزادي از هر زنجير را كد كننده روح و غير ذلك بوده است و چون اين صفات، عاليترين آرمانهايي است كه ميتواند انسان را به اوج كمال برساند و هر شخصيت كمالجو بايد اين صفات را بداند و بشناسد و آثار و نتايج آنها را مشاهده نمايد، لذا طبيعي است كه با شديدترين تلاش و تكاپو در صدد پيدا كردن شخصيتهائي كه داراي اين صفاتند برميآيند. اين تلاش و تكاپو در پيدا كردن و مشاهده صفات مزبور در يك يا چند شخصيت خلاصه نميشود، بلكه چون اشتياق به داشتن آن صفات را در سطوح عميق روح خود احساس ميكند، لذا با پيدا كردن شخصيتهاي داراي صفات مزبور، گويي روح خود را پيدا كرده است. و ميتوان گفت: دعاي حضرت ابراهيم خليل عليهالسلام كه (پروردگارا، دلهاي انسانهائي را به سوي آنان (آل ابراهيم) متمايل فرما) دعا در حق انسانها است كه: (خداوندا، آن مردم را توفيق عطا فرما كه با دريافت عظمت صفات آل ابراهيم در درونشان، ميل و محبت به آنان پيدا كنند و بوسيله پيوستگي به آنان، در مسير رشد و كمال قرار بگيرند.)
***
«دفن الله به الضغائن و اطفا به الثوائر. الف به اخوانا و فرق به اقرانا. اعز به الذله و اذل به العزه»: (خداوند سبحان به بركت وجود آن پيامبر عظيمالشان كينهها را مدفون ساخت و هيجانهاي شديد عداوتها و خصومتها را بوسيله او خاموش فرمود. و به يمن وجود نازنينش انسانهاي جدا از هم را برادر ساخت و بوسيله او همدستان كفار را متفرق نمود. پستي و خواري را به بركت از عزيز، و با قدرت او عزت (نابجا) را ذليل فرمود.)
وقتي كه (حيات معقول) بروز ميكند، كينهها و تزاحمها فرو مينشيند، برادري و وحدت در ميان انسانها در مسير حيات حقيقتا بوجود ميآيد. واقعيت چنين نبود كه پيامبر اسلام صلي الله عليه آله و سلم پس از آن كه از طرف خداوند متعال مبعوث شد، فورا مردم را دور خود جمع نمود و پس از يك خطابه زيبا فرمود كه شما مردم بايد پس ازاين خصومتها و كينهتوزيها را كنار بگذاريد و با همديگر برادر شويد. بلكه جريان اينطور بود كه پيامبر اكرم اولا و با تدريج معناي حيات را براي آنان قابل درك ساخت و كم كم آنان را با طعم حقيقي حيات كه معادله فوق طبيعي: همه مساوي است با 1 را در انحصار خود دارد آشنا ساخت، آنگاه اوس و خزرج فهميدند كه انسانهاي داراي حيات حقيقي نميتوانند با يكديگر خصومت بورزند:
دو قبيله كاوس و خزرج نام داشت يك ز ديگر جان خون آشام داشت
كينههاي كهنهشان از مصطفي محو شد در نور اسلام و صفا
اولا اخوان شدند آن دشمنان همچو اعداد عنب در بوستان
وز دم المومنون اخوه به پند در شكستند و تن واحد شدند
صورت انگورها اخوان بود چون فشردي شيره واحد شود
غوره و انگور ضدانند ليك چون كه غوره پخته شد شد يار نيك
غورهاي كاو سنگ بست و خام ماند در ازل حق كافر اصليش خواند
ني اخي، ني نفس واحد باشد او در شقاوت نحس ملحد باشد
او گر بگويم آنچه او دارد نهان فتنه افهام خيزد در جهان
چشم كاو آن رو نبيند كور به دود دوزخ از ارم مهجور
به غورههاي نيك كايشان قابلند از دم اهل دل آخر يك دلند
سوي انگوري همي رانند تيز تا دوئي برخيزد و كين و ستيز
پس در انگوري همي درند پوست تا يكي گردند وحدت وصف اوست
دوست دشمن گردد ايراهم دو است هيچ يك با خويش جنگي در نبست
آفرين بر عشق كل اوستاد صد هزاران ذره را داد اتحاد
همچو خاك مفترق در رهگذر يك سبوشان كرده دست كوزهگر
كاتحاد جسمهاي ماء و طين هست ناقص جان نميماند بدين
اگر درابيات فوق دقت كافي شود خواهيم ديد كه مولوي به علت اصلي احساس برادري و وحدت واقعي ميان انسانها كاملا متوجه شده است كه براي وصول به نعمت برادري و وحدت بايستي نخست بندهاي فرديت را كه منشا تزاحم و تضادها است، گسيخت و آزاد شد. گسيختن بند و قيدهاي فرديت كه اساسيترين معلولات خودخواهي و خودپرستي است، بدون عبور از مرحله غورگي كه همان حيات طبيعي محض است كه مورچه و ملخ و خارپشت و لاك پشت و افعي هم دارند، و ورود به مرحله انگوري كه همان (حيات معقول) است، امكان پذيرنيست. و بالعكس، هر چه آدمي از (حيات معقول) محرومتر بوده و به حيات طبيعي محض نزديكترباشد، در معرض جدائي و گسيختگي و پراكندگي و تزاحم و تضاد كشنده بيشتر قرار ميگيرد. و بدان جهت كه بشر از آغاز تاريخ زندگيش در كره زمين تا امروز به جز در پرتو انبياي الهي، طعم وحدت و برادري واقعي را نچشيده و همواره در ميادين جنگ و جدال و كشتار و پايمال ساختن يكديگر زندگي كرده است، بايد گفت: دروغترين ادعائي كه بشر به راه انداخته است، ادعاي تكامل است كه مطمئنا آن را هم براي بدست آوردن سلاحي به ظاهر حق براي نابود كردن ضعيفان، به راه انداخته است. دانشمندان همين مدعيان تكامل براي ما نوشتهاند: در گذشته خطر بزرگ براي انسانها، درندگان وحشي در بيابانها بود، امروزه خطر بزرگ، آدمهاي متمدن و مدعيان تكامل در خيابانها. خداوند سبحان بوسيله پيامبر اكرم انسانهاي ذليلنما را براي مردم جامعه مطرح ساخت و اثبات كرد كه حيات حقيقي از آن همين عزيزان ذليل نما است كه نه تنها كسي سراغشان را نميگرفت، بلكه نگاه كردن بروي آنها را عار و ننگ ميدانستند، چنانكه ميگويند: پيش از نهضت مهاتما گاندي طبقه نخبه به روي هري جانها (مردم فقير و مستضعف) نگاه نميكردند، بلكه اصلا هري جانها نميبايست از آن راهي كه نخبگان ميرفتند، عبور كنند!!
خداوند متعال بوسيله پيامبرانش بلالها و صهيبها و ديگر عزيزان ذليلنما را به متن جامعه متمدن و در مسير كمال كشيد و ذليلهاي عزيز نما مانند ابولهبها و ابوجهلها را از كاروان انسانيت جدا كرد و پستي و خواري آنان را براي رهروان راه سعادت حقيقي اثبات فرمود.
***
«كلامه بيان، و صمته لسان»: (سخنش آشكار كننده حق و سكوتش زباني است گويا.)
پيامبراكرم صلي الله عليه و آله اگر سخني بگويد قطعا حق را بيان فرموده است و سكوت او نيز گوياي حقائقي است بدون استفاده از الفاظ. اينكه همه سخنان آن حضرت بيان كننده حقائقي بود كه يا بوسيله وحي بر آن حضرت القاء ميشد و يا بدون واسطه به قلب مبارك او كه تصفيه و تزكيه شده بود، الهام ميگشت، جاي هيچ ترديدي نيست. اما اينكه سكوت آن حضرت زباني بود گويا، بايد مورد تفسير قرار بگيرد. ميتوان گفت: سكوت خود به خود نميتواند داراي معنائي باشد كه بتوان از آن بهرهبرداري نمود، زيرا در موقع سكوت، چيزي در عرصه وجود بروز نميكند كه خود واقعيتي تلقي شود و يا قالب نشان دهنده واقعيت، مانند الفاظ كه قالبهائي براي نشان دادن معاني ميباشند. سكوت موقعي ميتواند داراي معاني بوده باشد و يا به تعبيري كه اميرالمومنين عليهالسلام در اين خطبه فرموده است، كه شخصيت ساكت بتواند با سكوتش به جواز يا عدم جواز از آن چه كه شنيده است يا ميبيند دلالت نمايد. يعني بينندگان، سكوت آن شخصيت را علامت رضايت تلقي كنند، چنانكه در بحث تقرير معصوم مشروحا آمده است. گاهي هم سكوت درباره مسائلي دشوار و مشكلات معارف است مانند سر قدر كه اميرالمومنين به سوال كننده فرمود: «بحر عميق لاتلجه»: (قدر، درياي عميقي است داخل مشو.) سكوت دراين موارد به معناي امر به لزوم خودداري از ورود به آن مسائل است و اين گونه سكوت، گوياترين سخن است.