وقایع روز اول صفر
۰۹ آبان ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- شهادت جناب زيد بن على بن الحسين عليهالسلام ۱۲۱ قمرى (بنا به نقل شيخ مفيد)
امام زين العابدين عليهالسلام ۱۱ اولاد ذكور داشت يكى زيد بن على كه بعد از حضرت امام محمد باقرعليهالسلام از برادران ديگر افضل و مادرش ام ولد بود، او مردى عابد و سخى و شجاع و براى طلب خون امام حسين عليهالسلام قيام كرد و به جانب كوفه رفت قرّاء و اشراف با او بيعت كردند زيد در زمان خلافت هشام بن عبدالملك خروج نمود و يوسف بن عمر ثققى عامل عراق از جانب هشام آماده جنگ شد بعد از شروع جنگ اصحاب زيد بيعت را شكستند و فرار كردند زيد با جماعت كمى جنگ مى نمود تا شب فرا رسيد و هر دو لشكر از جنگ دست كشيدند و زيد زخم بسيار خورده وتيرى هم بر پيشانى آن مظلوم رسيده بود حجامى آوردند تا تير را از پيشانى او بيرون آورد همين كه تير را بيرون آوردند روح شريف زيد به عالم بقا پرواز كرد جنازه او را برداشتند و در نهر آبى دفن نمودند و قبرش را از خاك و گياه پر نمودند و آب بر رويش جارى ساختند به حجام توصيه كردند به كسى نگويد وقتى كه صبح شد حجام نزد يوسف بن عمر رفت و جاى دفن را نشان داد يوسف بعد از سه روز قبر را شكافت و جنازه را بيرون آورده سرش را جدا كرد به هشام فرستاد، هشام نوشت كه زيد را برهنه به دار كشد او را در كناسه (جائى در كوفه) برهنه به دار آويختند بعد از زمانى هشام به يوسف نامه نوشت كه جثه زيد را به آتش بسوزاند و خاكسترش را به باد دهد، و موقع شهادت ۴۲ سال داشت (در روز دوم صفر نيز نقل شده).
ناگفته نماند فرقه زيديّه خود را اتباع زيد مى دانند و بعد از امام زين العابدين به امامت او قائلند و عقيده آنها اين است كه هر علوى فاطمى كه عالم و زاهد و شجاع باشد و خروج به شمشير كند و مردم را دعوت نمايد آن امام است.
جناب زيد در زمان خلافت هشام بن عبدالملك اموى به واسطه فشار و ظلم بنى اميه در كوفه خروج كرد و شربت شهادت نوشيد لذا او را امام دانند و پيروى او را بر خود واجب دانند.
اما جناب زيد هيچ وقت ادعاى امامت نكرد و از سادات بزرگ بنى هاشم بود و در زهد و علم و فضل و فهم و دين و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت برجسته قوم خود بود آن بزرگوار خود را تابع و مطيع برادرش حضرت باقرعليهالسلام مى دانست.
۲- ورود اهل بيت عصمت و طهارت و رأس مبارك امام حسين عليهالسلام و ساير شهداء به شام ۶۱ ق
به دستور ابن زياد ملعون حاميانش رؤوس مباركه شهدا را به نيزه زده و در پيش روى اهل بيت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم مى بردند و ايشان را شهر به شهر و منزل به منزل با شماتت و ذلت كوچ مى دادند و هر گاه يكى از زنان يا كودكان مى گريست نيزه دار با كعب نيزه بر سر ايشان ميزد تا در اول صفر به شام رسانيدند آن روز بر بنى اميه عيد و بر آل محمد روز عزا و بر شيعيان آنها روز حزن بود سپس فرمان داد تا رؤ س شهدا را در ميان محامل و شتران حرم نگهدارند و از دروازه ساعات كه محل اجتماع مردم بود وارد كرده تا مردم بيشتر نظاره كنند.
اجمالا سر مقدس حضرت سيد الشهداء را در طشتى از طلا به پيش يزيد نهادند و بقيه سرها را هم به مجلس وارد نمودند كه يزيد شاد شد و كردند آنچه كردند و شد آنچه شد اَلا لعنة اللّه على القوم الظالمين.
۳- جنگ صفين ۳۷ ق
در اول صفر سال ۳۷ قمرى روز چهارشنبه جنگ صفين در صحراى صفين آغاز گرديد يعنى جنگ على عليهالسلام با معاويه و اهل شام (قاسطين)، از هر دو طرف مردم بسيار كشته شدند نزديك بود تمام لشكر معاويه از بين بروند كه معاويه با عمر و بن عاص با مشورت يكديگر حيله انديشيدند كه قرآن را بر سر نيزه ها زنند و برابر لشكر على عليهالسلام بايستند و بگويند بيائيد قرآن حكومت كند.
چنان كردند و بسيارى از لشكر حضرت على از جنگ دست كشيدند و ناگاه اشعث بن قيس با بيست هزار نفر از ميان لشكر على عليهالسلام حركت كردند در حالتي كه پيشانيهاى ايشان از كثرت سجود پينه بسته بود و بعضى حافظ قرآن بودند گفتند اهل شام راست مى گويند حضرت فرمود چون قتل شان نزديك است حيله مى كنند اگر اينها به قرآن ايمان داشتند اين قدر مردم كشته نمى شدند گفتند يا على به حكميّت قرآن راضى باش والّا تو را مى كشيم على عليهالسلام فرمود اينها قصدشان قرآن نيست قرآن را بهانه كردند حضرت هر چه نصيحت داد قبول نكردند چون چنين ديد فرمود اختيار با شماست به اتفاق لشكر معاويه عمر و بن عاص از آن لشكر انتخاب شد و حضرت فرمود عبدالله بن عباس هم از اين لشكر واگر راضى نيستيد مالك بن اشتر نخعى برود اشعث و جماعت قرآء لشكر على عليهالسلام گفتند ما راضى به حكميّت اين دو نفر نيستيم بلكه به ابوموسى اشعرى راضى هستيم حضرت غضبناك شد فرمود لا راءى لمن لا يطاع.
يادآورى مى شود اشعث بن قيس فتنه حكمين در صفين و خروج خوارج در جنگ نهروان است، زوجه اش ام فروه دختر ابوبكر و دخترش جعده قاتل امام حسن عليهالسلام و پسرش محمد بن اشعث به جنگ امام حسين عليهالسلام حاضر شد و خود آن ملعون شريك ابن ملجم در قتل حضرت على بود و ۴۰ روز بعد از شهادت على عليهالسلام در كوفه به جهنّم واصل شد.
ابوموسى با عمر و بن عاص در دومة الجندل كه قلعه ايست بين مدينه و شام جمع شدند تا حكم كنند عمر و بن عاص به ابوموسى گفت معاويه پسر مرد آزاد شده از طرف پيغمبر است و حضرت على عليهالسلام قاتل عثمان را در جوار خود پناه داده من معاويه را از خلافت خلع مى كنم تو نيز على را از خلافت خلع كن بعد از خلع اين دو اگر صلاح باشد عبدالله بن عمر را به خلافت نصب كنيم و اگر صلاح نباشد امر را به شورى گذاريم.
ابوموسى پسنديد و گفت فردا نزد مردم حاضر شويم و اين سخن را بگوئيم، فردا ابوموسى به عمر و بن عاص گفت تو بايست و معاويه را از خلافت خلع كن عمر و عاص مكار گفت من هرگز بر تو پيشى نمى گيرم تو در ايمان و هجرت از من اسبق هستى، عبدالله بن عباس گفت اى ابوموسى اين مرد تو را فريب داد ولى ابوموسى گوش نداد و گفت اى مردم من على و معاويه را از خلافت خلع كردم كسى را كه اهل به خلافت مى دانيد انتخاب كنيد انگشتر خود را از دست بيرون كرد و گفت من على را از خلافت خارج كردم، عمروبن عاص گفت اى مردم آنچه ابوموسى گفت شنيديد منهم على را از خلافت خلع كردم و خلافت را بر معاويه بن ابى سفيان ثابت نمودم كه احق است از على، من انگشتر خود را در نصب معاويه در انگشت مى كنم، سپس ابوموسى و عمروعاص به يكديگر فحش و دشنام دادند و دست به گريبان شدند.
ابوموسى از ترس اصحاب امير المؤمنين عليهالسلام و شماتت مردم بر ناقه خود سوار شد و به مكه معظمه رفت و مجاور بيت الله الحرام گرديد.
و حضرت امير المؤمنين عليهالسلام به كوفه و معاويه به شام برگشت، بعضى گويند اين جنگ صد و ده روز طول كشيد و بعضى گويند ۱۴ ماه، صفين موضعى است كنار شط فرات بين موصل و حلب قرار گرفته.
در حبيب السير آمده بعد از قضيّه حكمين عده اى اظهار كردند كه اين تحكيم خطاست و ما كسى را به امامت احق و اولى از على عليهالسلام نمى شناسيم هر كس را كه غير از على باشد رفض مى كنيم يعنى ترك مى كنيم و اين جماعت به روافض مشهور شدند.
تذكر:
۱- عمر و بن عاص در جنگ صفين بالاى منبر به صداى رسا گفت اى ارتش على و معاويه، هشيار باشيد همان طوريكه من انگشتر را از انگشت كوچك دست راست خارج مى كنم و به انگشت كوچك دست چپ مى نمايد على را از خلافت عزل و معاويه را به خلافت نامزد كردم از آن زمان معاويه دستور داد پيروان من انگشتر را به انگشت كوچك دست چپ نمايند (برخلاف دستور شرع).
۲- عده اى از علماى اهل سنت نوشته اند كه اسم سنّى را معاويه بر تابعين خود نهاد در سالي كه على عليهالسلام شهيد شد مردم به سر معاويه جمع شدند معاويه به اينها اهل سنت ناميد يعنى اهل طريقت زيرا اتفاق كردند به اطلاعت معاويه بعد از اينكه بر طريقه على عليهالسلام بودند.