وقایع روز پنجم شوال
۰۱ آذر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- احضارآصف بن برخيا وزير سليمان علیه السلام تخت بلقيس را
سليمان علیه السلام پس از آنكه از بناى بيت المقدس فارغ شد عازم حج گرديد . پس از مدتى توقف مراجعت نمود و سليمان زبان پرندگان را مى فهميد و اگر مى خواست آنها را به دنبال مأموريتى مى فرستاد . در راه مكه مى آمدند به آب احتياج شد جستجو كردند نيافتند . براى رفع مشكل متوجه پرندگان شد و هدهد كه مى توانست كمك كند نيافت . سوگند ياد كرد اگر براى غيبت خود عذرى موجه نياورد تنبيه يا ذبح كند، طولى نكشيد که هدهد آمد وگفت : به چيزى مطلع شدم كه از آن خبر نداريد . در مملكت سبا زنى بلقيس نام است كه بر مردم حكومت مى كند و همه گونه قدرت دارد ولى او و قوم وى به جاى خدا آفتاب را مى پرستند.
سليمان علیه السلام فرمود : در اين باره تحقيق خواهم كرد تا ببينم تو راست مى گوئى يا نه ؟ نامه اى نوشت و مهر كرد به هدهد داد كه ببر و نزد بلقيس بيفكن . هدهد نامه را برد و نزد بلقيس انداخت . آن زن باز كرد و ديد از سليمان علیه السلام است . نوشته:
بسم اللّه الرحمن الرّحيم
بر من برترى مجوئيد و مطيعانه پيش من آئيد (يعنى من پيغمبر خدا هستم به من ايمان آوريد).
بلقيس به اطرافيان خود گفت : چه بايد كرد ؟ آنها گفتند : ما قدرتمنديم او با ما نمى تواند مقاومت كند . از هر جهت نيرومند و آماده جنگ هستيم ولى بلقيس تحت تاثير واقع نشد و گفت : مصلحت است هديه اى بفرستم ببينم قبول مى كند يا نه و مقدار زيادى جواهرات و غلام و كنيز فرستاد.
هدهد به سليمان علیه السلام اطلاع داد و سليمان علیه السلام دستور داد قصر را بياراستند و لشكريانش پيش روى آنها صف زدند تا جلالت سليمان علیه السلام در دل آنها جاى گيرد.
فرستادگان بلقيس وارد بيت المقدس شدند و آن همه جلالت كه ديدند به خود و هداياى خويش با ديده حقارت مى نگريستند . بالاخره وارد قصر شده هدايا را دادند . سليمان علیه السلام نپذيرفت و فرمود : من هرگز به مال تطميع نخواهم شد و از دعوت به حق دست نخواهم كشيد و فرمود : برگرديد من لشكرى به جنگ آنها خواهم فرستاد كه تاب مقاومت نداشته باشند.
فرستادگان بلقيس برگشتند و آنچه ديده و شنيده بودند گفتند . بلقيس فهميد كه تاب مقاومت ندارد و تصميم گرفت خود با بزرگان مملكت به دربار سليمان علیه السلام رود، جبرئيل به سليمان علیه السلام اطلاع داد.
سليمان علیه السلام براى اينكه نبوت خود را اثبات كند و قبل از آمدن بلقيس تخت سلطنت او را بياورد به ياران و لشكريان خود گفت : كدام يك مى توانيد قبل از ورود آنها تخت بلقيس را نزد من حاضر كنید ؟
ديوى عرض كرد : پيش از آن كه از جاى خود برخيزى آن را به نزد تو مى آورم . سليمان مى خواست از آن هم زودتر باشد . باز به اطراف نگريست تا اينكه آصف بن برخيا وزير سليمان كه از علم كتاب يعنى اسم اعظم بهره اى داشت عرض كرد : من پيش از آن كه چشم بر هم زنى آن را نزد تو حاضر مى كنم. از طريق طىّ الارض تخت را نزد سليمان علیه السلام حاضر كرد . سپس در تخت تغييراتى دادند تا در وقت ورود بلقيس را امتحان كند . چون بلقيس وارد شد گفتند : آيا تخت تو چنين است ؟ گفت : گوئى همانست ولى سخت در حيرت افتاد كه از كجا و كى به اين مكان آورده شد.
به قصرى كه از شيشه ها ساخته شده بود وارد كردند بلقيس آن جلالت و عظمت را كه ديد گفت : پروردگارا من به خويشتن ستم كردم و اكنون اسلام آورده و مطيع پروردگار جهانيان شدم.
۲- خروج حضرت على عليهالسلام به جنگ صفين سال ۳۶ قمری
۳- ورود جناب مسلم بن عقيل علیه السلام به كوفه سال ۶۰ قمری
جناب مسلم علیه ا لسلام حسب الامر حضرت امام حسين عليهالسلام ، آن مظلوم را در مكه وداع و به مدينه آمد .قبر حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهوسلم را زيارت و اهل و عشيره خود را ديدار و وداع نمود و با دو راهنما متوجه كوفه گشت . آن دو دليل راه را گم كردند و آب تمام شد آن دو از تشنگى مردند ولى مسلم علیه السلام خود را به قريه اى رسانيد و از آنجا نامه به حضرت امام حسين عليهالسلام فرستاد و استعفاى خود را از سفر به كوفه نوشت ولى حضرت قبول نكرد و امر به رفتن نمود . نامه به مسلم علیه السلام رسيد. ایشان با سرعت تمام به سمت كوفه رهسپار شد ند تا روز پنجم شوال ۶۱ قمری به كوفه وارد گشت و در خانه مختار نزول فرمود . به روايت طبرى بر خانه مسلم بن عوسجه وارد شد .
مردم كوفه از شنيدن قدوم مسلم علیه ا لسلام شاد شدند و فوج فوج به خدمت آن جناب مى آمدند و مسلم علیه السلام نامه امام حسين علیه السلام را به ايشان مى خواند . آنها از شوق گريه مى كردند و به مسلم علیه السلام بيعت مى نمودند تا اينكه هيجده هزار نفر از اهل كوفه بيعت كردند و خبر به نعمان بن بشير رسيد (بقيّه مطلب در نهم ذيحجه خواهد آمد).