جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 336
از سخنان آن حضرت (ع) از جمله گفتار على (ع) براى عثمان بن عفان، است، گفته اند هنگامى كه مردم پيش امير المومنين عليه السلام آمدند و از آنچه بر عثمان عيب مى گرفتند شكايت كردند و از على (ع) خواستند از سوى آنان با عثمان گفتگو كند و از او بخواهد كه مردم را از خود خشنود گرداند. آن حضرت نزد عثمان رفت و به او چنين فرمود: «ان الناس ورايى و قد استسفرونى بينك و بينهم و الله ما ادرى ما اقول لك...» (همانا مردم پشت سر من هستند و خواسته اند مرا ميان خودشان و تو سفير قرار دهند. به خدا سوگند، نمى دانم به تو چه بگويم...).
مى گويم ما ضمن مباحث گذشته انجام كارهايى را كه بر عثمان خرده گرفته و عيب شمرده اند به اندازه كافى بيان كرديم. ابو جعفر محمد بن جرير طبرى كه خدايش رحمت كند در تاريخ بزرگ خود اين چنين آورده است: تنى چند از ياران پيامبر به يكديگر نامه نوشتند و بعضى از آنان براى بعضى ديگر نوشتند به اينجا بياييد كه جهاد راستين در مدينه است نه در روم. مردم نسبت به عثمان سركشى كردند و دشنامش مى دادند و اين موضوع به سال سى و چهارم هجرت بود. از صحابه نيز كسى جز چند تن، از عثمان دفاع نمى كردند كه از آن جمله: زيد بن ثابت و ابو اسيد ساعدى و كعب بن مالك و حسان بن ثابت بودند. مردم جمع شدند و با على عليه السلام مذاكره كردند و از او خواستند با عثمان گفتگو كند. او پيش عثمان رفت و به او گفت «مردم پشت سر من هستند...».
طبرى تمام اين خطبه را با همين الفاظ نقل كرده است و مى گويد: عثمان به على گفت: مى دانستم كه همين سخنان را خواهى گفت. به خدا سوگند، اگر تو در مسند حكومت و به جاى من مى بودى با تو چنين نمى گفتم و عتاب نمى كردم، وانگهى من كار ناپسندى انجام نداده ام، پيوند خويشاوندى را پيوسته داشته ام و رخنه فقر را بسته ام و درمانده يى را پناه داده ام و كارهايى را عهده دار شده ام كه شبيه كارهاى عمر است. اى على تو را به خدا سوگند مى دهم مگر نمى دانى كه مغيرة بن شعبه حاكم كوفه بوده است گفت: آرى مى دانم. عثمان گفت: آيا نمى دانى كه عمر او را بر حكومت گماشته بود گفت: آرى. عثمان گفت: پس چرا مرا در مورد اينكه ابن عامر را با توجه به پيوند خويشاوندى و نزديكى او به كار گماشته ام سرزنش مى كنى؟ على عليه السلام فرمود: عمر پاى بر بيخ گوش و گردن كسى كه او را به حكومت مى گماشت مى نهاد و اگر به او خبر مى رسيد كه كارى ناپسند انجام داده است در مورد او سخت ترين عقوبت را معمول مى داشت و تو اين چنين نيستى، بلكه ناتوانى و نسبت به نزديكان خود نرم و سستى.
عثمان گفت: آنان خويشاوندان تو هم هستند. على فرمود: آرى، به جان خودم سوگند كه خويشاوندى ايشان با من نزديك است ولى فضل و برترى ميان ديگران است. عثمان گفت: آيا نمى دانى كه عمر معاويه را به حكومت گماشت من هم او را به حكومت گماشته ام. على فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم كه نمى دانى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 337
كه معاويه بيشتر از يرفا، غلام عمر، از عمر مى ترسيد گفت آرى همين گونه است. على فرمود: ولى معاويه كارها را بدون نظر و اطلاع تو انجام مى دهد و به مردم مى گويد: اين كار به فرمان عثمان است و تو اين موضوع را مى دانى و هيچ گونه اعتراضى بر او نمى كنى.
على عليه السلام برخاست و رفت. عثمان هم از پى او بيرون آمد و بر منبر نشست و براى مردم خطبه ايراد كرد و چنين گفت: اما بعد، هر كار را آفتى و هر چيز را آسيبى است. آفت اين امت و آسيب اين نعمت گروهى عيبجو و طعنه زننده اند كه آنچه را خوش مى داريد براى شما آشكار مى سازند و آنچه را خوش نمى داريد از شما پوشيده مى دارند، آنان براى شما سخنى مى گويند و شما هم همان را مى گوييد، همچون شتر مرغ كه از نخستين بانگ زننده پيروى مى كند و خوشترين آبشخورها در نظرش دورترين آن است، جز آب تيره ننوشند و جز گل آلودگى نخواهند. همانا به خدا سوگند كارهايى را بر من عيب مى گيريد كه همان ها را براى پسر خطاب مى پسنديديد و به آن اقرار داشتيد در حالى كه او شما را لگد كوب مى كرد و با دست خود مى زد و با زبان خود شما را سركوب مى كرد ناچار در آنچه خوش و ناخوش مى داشتيد تسليم او بوديد. اما من با شما نرمى كردم و شانه فروتنى فرو آوردم و دست و زبان خويش را از شما باز داشتم، نسبت به من گستاخ شديد. همانا به خدا سوگند، ياران من نزديكتر و جمع من بيشتر و نيرومندترند و اگر استمداد كنم پاسخ مثبت مى دهند. اينك افرادى نظير خودتان فراهم آورده ام و به شما دندان نشان خواهم داد و ممكن است شما موجب رفتارى از من شويد كه آن را خوش نمى دارم و سخنانى بگويم كه تاكنون نگفته ام. بنابر اين زبان از من بداريد و سرزنش و خرده گيرى از حاكمان را بس كنيد. شما چه حقى را از دست داده ايد به خدا سوگند من در مورد رسيدن به كسانى كه پيش از من بوده اند كوتاهى نكرده ام و نمى ديدم كه در آن مورد اختلاف داشته باشيد. پس شما را چه مى شود، دردتان چيست؟
در اين هنگام مروان بن حكم برخاست و گفت: اگر هم بخواهيد ميان خود و شما شمشير را حاكم مى كنيم. عثمان گفت: خاموش باش كه خدايت خاموش بداراد مرا با ياران خودم واگذار. سخن گفتن تو در اين مورد چه معنى دارد مگر به تو دستور نداده بودم كه سخن نگويى مروان خاموش شد و عثمان از منبر فرود آمد.