وَ قَالَ (عليه السلام) فِي كَلَامٍ لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ، فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ.
وَلِيَهُم: سرپرست آنها شد، يعنى سياست و امور دينى آنها را بر عهده گرفت.والٍ: والى، مقصود در اينجا پيامبر اكرم (ص) است.الْجِران: جلوى گردن شتر كه به هنگام استراحت بر زمين مى گذارد. مجازا به معناى ثبوت و استقرار است.
در ضمن سخن فرموده است: واليى بر آنان فرماندهى يافت. كار را بر پاى داشت و خود استقامت ورزيد تا دين قرار گرفت.
در يكى از سخنان خود فرمود: بر آنان حاكمى حكومت كرد كه حق را بر پا داشت و استقامت نمود، تا دين استقرار گرفت.
وصف يكى از رهبران الهى (سياسى، اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: بر آنان فرمانروايى حاكم شد، كه كارها را به پا داشت، و استقامت ورزيد، تا دين استوار شد.
[و در گفتارى فرموده است كه:] و بر آنان واليى فرمانروا شد كه كار را بر پاداشت و استقامت ورزيد تا دين برقرار گرديد.
امام عليه السّلام در سخنى (در باره عمر ابن خطّاب) فرموده است:و (بعد از ابو بكر) فرمانروا شد بر مردم فرماندهى (عمر بمقام خلافت نشست) پس (امر خلافت را) برپا داشت و ايستادگى نمود (بر همه تسلّط يافت) تا آنكه دين قرار گرفت (همچنانكه شتر هنگام استراحت پيش گردن خود را بر زمين نهد، اشاره باينكه اسلام پس از فتنه و هياهوى بسيار از او تمكين نموده زير بارش رفتند).
امام عليه السلام در كلام خويش فرمود: يك والى (الهى) بر مسلمانان حكومت كرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا كه شتر دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد و اسلام استقرار يافت (اين سخن اشاره زيبايى است به وضع شتران هنگامى كه به مقصد مى رسند و از پيمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى كنند آن گونه كه گلوگاه خود را بر زمين مى نهند).
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آيين الهى را سامان بخشيد:امام(عليه السلام) در اين گفتار پرمعنى خويش اشاره به شخصى كرده كه نام او را نبرده و از خدمات او تعريف مى كند مى فرمايد: «يك والى (الهى) بر مسلمانان حكومت كرد و حق را برپا داشت و خود در جاده حق گام برداشت تا آن جا كه شتر دين گلوگاه خود را بر زمين نهاد و اسلام استقرار يافت (اين سخن اشاره زيبايى است به وضع شتران هنگامى كه به مقصد مى رسند و از پيمودن راه راحت مى شوند، استراحت مى كنند آن گونه كه گلوگاه خود را بر زمين مى نهند)»; (فِي كَلاَم لَهُ: وَ وَلِيَهُمْ وَال فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ، حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ).در تفسير اين سخن و اين كه امام(عليه السلام) اشاره به چه كسى نموده نظرات مختلفى در ميان شارحان نهج البلاغه وجود دارد كه مى توان آن را در سه نظر خلاصه كرد: نخست اين كه منظور، پيغمبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) است كه بر مردم حكومت كرد و امور را سامان داد و خود در مسير صحيح الهى گام برداشت تا زمانى كه اسلام سراسر جزيرة العرب را فراگرفت و آرامشى پيدا شد آن گونه كه شتر هنگامى كه به مقصد مى رسد مى خوابد و گلوگاه خود را بر زمين مى نهد.محمّد عبده، دانشمند معروف مصرى در شرح نهج البلاغه خود مى گويد: منظور از والى در اين جا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه مردم را سرپرستى كرد و سياست شريعت را در ميان آن ها گسترش داد. آنگاه اضافه مى كند: بعضى گفته اند كه منظور از اين شخص، عمر بن خطاب است.[1] ولى روشن است كه خود او نظريه دوم را نپذيرفته است.مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود موسوم به فى ظلال نهج البلاغه همين نظريه را تأييد مى كند و مى گويد: منظور از والى در اين جا رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است همانگونه كه در شرح شيخ محمّد عبده آمده و معنى كلام امام(عليه السلام) اين است كه اسلام در زمين مستقر شد و خداوند به بركت پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آن را بر اديان ديگر برترى داد.[2]نظريه ديگر اين است كه منظور از اين شخص، خليفه دوم مى باشد كه در زمان او اسلام گسترش فراوانى يافت و فتوحات زيادى براى مسلمين رخ داد به گونه اى كه اسلام قسمت عمده جهان متمدن آن روز را زير بالوپر خود قرار داد. ابن ابى الحديد از طرفداران سرسخت اين نظريه است.آن ها براى اثبات اين نظريه معتقدند كه اين جمله بخشى از خطبه اى بوده كه امام(عليه السلام) ايراد فرموده و بخشى از آن خطبه طبق آنچه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود آورده چنين است:«فاختارَ المُسلمون بعده بآرائهم رجلاً منهم، فقارَبَ وَسدّدَ حَسَبِ استِطاعَتِه على ضَعف وعَجز كانا فيه ثمّ وَلِيهم بعده وال فأقام واستَقام حتّى ضرب الدّين بِجِرانه على عَسف وعَجز كانا فيه ثم استخلَفوا ثالثاً لم يكن يملِك أمرَ نَفسِه شيئاً غَلَبَ عليه أهلُهُ فَقادوه إلى أهوائهم كما يقودُ الوَليدةَ البَعيرُ المَخطومُ فلم يَزلُ الأمرُ بينه وبينِ النّاس يَبعُد تارةً ويَقرُب أخرى حتّى نَزَوا عليه فَقَتَلوه، ثمّ جاءوا بى مَدَبَّ الدَّبا يريدونَ بَيعَتى; مسلمانان، بعد از او (بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) به آراى خود مردى را انتخاب كردند كه به افكار آن ها نزديك شد و به اندازه توان خود كارها را محكم نمود با اين كه ضعف و ناتوانى هايى نيز داشت سپس بعد از آن ها مردى بر آن ها حكومت كرد كه حق را برپا داشت و در مسير حق گام برمى داشت تا زمانى كه دين گسترش يافت و همچون شترى كه به مقصد مى رسد و آرام مى گيرد و گلوى خود را بر زمين مى نهد آرامش در جهان اسلام پيدا شد هر چند او نيز داراى خشونت فراوان و عدم اعتدال در پيمودن راه بود سپس شخص سومى را به خلافت برگزيدند كه مالك چيزى از امور خود نبود خاندان او بر او چيره شدند و او را به سوى خواسته هاى نادرست خود سوق دادند همانگونه كه بچه شتر مهارزده را به هر طرف مى برند و اين وضع همچنان بين او و بين مردم ادامه يافت. گاه از مردم دور مى شد و گاه به آن ها نزديك مى گرديد تا(مردم به جان آمدند و) او را به قتل رساندند سپس به سراغ من آمدند و همچون سيل خروشانى اطراف مرا گرفتند تا با من بيعت كنند».[3]البته اگر صحت اين خطبه را بپذيريم ـ هر چند مرحوم علامه امينى آن را شديدا انكار كرده و از مجعولات مى شمرد[4] ـ مشكل مهمى طبق عقايد شيعه ظاهر نمى شود چراكه امام(عليه السلام) گرچه كارهايى از خليفه دوم را ستوده اما اعمال ديگرى از او را نكوهش كرده و او را به خشونت و عدم اعتدال در پيمودن راه توصيف كرده است.نويسنده كتاب تمام نهج البلاغه اين جمله را ضمن نامه اى بيان كرده كه امام على(عليه السلام) در پاسخ سؤالات مردم درباره خلفاى پيشين نگاشت و دستور داد هر روز جمعه آن را در نقاط مختلف براى مردم بخوانند و آن نامه بسيار طولانى و مفصل است و جمله مذكور در ضمن آن آمده است.نويسنده اين كتاب در پايان اين نامه منابع متعددى براى آن ذكر كرده است ولى چنان نيست كه تمام آنچه او آورده در يك منبع باشد بلكه ظاهراً قسمت هاى مختلفى از آن در منابع گوناگونى بوده و او آن ها را به هم پيوند داده است.[5]نظريه سوم اين كه آنچه امام(عليه السلام) در تمجيد از خليفه اول و دوم ذكر كرده از باب تقيه و ملاحظه حال مردم بوده چراكه گروه زيادى تحت تأثير تبليغات پرشور طرفداران خلفاى نخستين بودند و مقاومت در مقابل اعتقادات آن ها موجب تنش فراوانى مى شد. امام(عليه السلام) در اين بخش از سخنان خود مصلحت را در آن ديده كه نخست خدمات آن ها را بستايد سپس به نقاط ضعف آن ها اشاره كند ولى در مورد خليفه سوم كه حتى مردم آن زمان اعتقاد چندانى به او نداشتند و از محبوبيت عامه برخوردار نبود تقيه را كنار گذاشته و با صراحت به اشتباهات او اشاره فرموده است.ولى با توجه به اين كه اصالت اين خطبه و نامه ثابت نيست تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.در بعضى از كتب معروف، مانند كشف المحجه سيد بن طاووس و المسترشد محمّد بن جرير طبرى نامه فوق از مرحوم كلينى در كتاب الرسائل نقل شده است (متأسفانه الرسائل، امروز در دست ما نيست و به همين دليل از دو كتاب فوق نقل كرديم) ولى جمله اى كه مرحوم سيد رضى آورده در آن نامه نيست. بنابراين احتمال ديگرى وجود دارد و آن اين كه نامه مزبور خالى از اين جمله بوده و بعداً اين جمله را كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) در جاى ديگر بيان كرده به آن افزوده اند و محتواى نامه دگرگون شده است.[6]*****پی نوشت:[1]. شرح نهج البلاغه عبده، ص 578 .[2]. فى ظلال نهج البلاغه، ج 4، ص 480 .[3]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 218.[4]. الغدير، ج 8، ص 40.[5]. تمام نهج البلاغه، ج 7، ص 260-331.[6]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در كتاب مصادر تنها چيزى كه در اين جا نقل مى كند كلام ابن ابى الحديد است كه مى گويد: اين گفتار حكيمانه بخشى از خطبه اى طولانى است كه امام(عليه السلام) هنگام خلافتش آن را ايراد فرمود و موقعيت خود را نسبت به پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و وضع مسلمانان را بعد از آن حضرت بيان كرد. سپس نتيجه گيرى مى كند: از كلام ابن ابى الحديد استفاده مى شود كه او دسترسى به خطبه اى در غير نهج البلاغه پيدا كرده كه در آن روز در ميان انديشمندان رواج داشته و اين جمله بخشى از آن بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 316)
امام (ع) فرمود: «وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِهِ»:حاكمى فرمانرواى مردم شد، پس برپاداشت و پايدارى كرد تا دين همچون شتر در حال آسايش سر بر زمين نهاد.نقل كرده اند كه مقصود از فرمانروا، عمر بن خطاب است. و اين سخن جزئى از خطبه اى طولانى است كه امام (ع) در روزگار خلافت خود ايراد كرده است، و از نزديكى و خصوصيت خود، و محرم اسرار پيامبر (ص) بودن خود ياد كرده و مى گويد: مردم مسلمان پس از پيامبر (ص) با رأى خود مردى از خودشان را برگزيدند و او در عين حال كه ضعيف بود ولى با پشتكارى كه داشت زمام امر را بر عهده گرفت و دين را استوار ساخت. پس از او حاكمى، فرمانرواى مردم شد كه امور زندگى و دينى مردم را برپا داشت و با اين كه دو صفت كجروى و ناتوانى را داشت، سرانجام چون شترى كه جلو گردن خود را بر زمين مى نهد، توانست بر كار خود مستقر گردد و آن گاه سومى را جايگزين كردند كه به هيچ وجه مالك نفس خود نبود، و خويشاوندانش بر او غالب شدند و او را به سمت خواسته هاى خود كشاندند، چنان كه نوزاد گرسنه شتر به دنبال مادر مى دود، و پيوسته كار بين او و مردم گاهى دور و گاهى نزديك مى شد، تا اين كه بر او تاختند و او را از پاى در آوردند، سپس به قصد بيعت با من همچون هجوم ملخها رو آوردند. خطبه طولانى است.«جران»: جلو گردن شتر. «ضربه بجرانه»، به صورت وصف مستعار، كنايه از آرامش و پابرجايى اسلام است همان طورى كه شتر بر زمين مى خوابد و آرام مى گيرد.
الثالثة و الاربعون بعد أربعمائة من حكمه عليه السّلام:(443) و قال عليه السّلام في كلام له: و وليهم وال فأقام و استقام حتّى ضرب الدّين بجرانه. (86703- 86688)
اللغة:(الجران): مقدّم عنق البعير يجعله على الأرض إذا برك و استقرّ، و هو كناية عن الاستقرار و الثبات.المعنى:هذه حكمة من خطبة طويلة له عليه السّلام في أيام خلافته يذكر فيها قربه من النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله و اختصاصه له و إفضائه بأسراره إليه حتّى قال فيها: «فاختار المسلمون بعده بارائهم رجلا منهم، فقارب و سدّد حسب استطاعته على ضعف و عجز كانا فيه ثمّ وليهم بعده وال فأقام و استقام حتّى ضرب الدّين بجرانه على عسف و عجز كانا فيه ثمّ استخلفوا ثالثا لم يكن يملك أمر نفسه شيئا غلب عليه أهله فقادوه إلى أهوائهم كما يقود الوليدة البعير المحطوم».
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 532
أقول: قد بيّن عليه السّلام ضعف أمر الخلفاء و عدم صلاحيتهم بوجه بليغ نلخّصه فيما يلي:كان ولاية الأوّل باختيار المسلمين حسب، لا باذن من اللَّه و لا نصّ عن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله، و لم يصب اختيارهم الحقّ و الرجل اللّائق لأنّ في مختارهم ضعف و الضعيف لا يحقّ الخلافة على المسلمين، و ثمرة ضعفه نفوذ بنى امية في أيامه و تسلّطهم على المناصب الهامة و تمكّنهم لما فعلوه بعد ذلك من المظالم و المفاسد في الاسلام إلى أن وهن العظم و صار المسلمون شيعا و فرقا يقاتل بعضهم بعضا و أما الثاني فوصفه بالعسف و العجز معا و كفى بهما دليلا على عدم لياقته، مع أنّ ولايته لم تكن باختيار المسلمين بل بالعهد من الأوّل رغما عليهم و أمّا الثالث فوصفه بما لا يحتاج إلى مزيد شرح و بيان.الترجمة:فرمود: يك والى بر مسلمانان برآمد كه برپا شد و برجا ماند تا دين اسلام در معموره جهان مستقر گرديد.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص277
و قال عليه السّلام فى كلام له: و وليهم وال فاقام و استقام حتى ضرب الدين بجرانه. «و آن حضرت ضمن گفتارى فرمود: و بر آنان فرمانروايى فرمانروا شد كه كار را برپا داشت و استقامت ورزيد تا آنكه دين برقرار گرديد.»
ابن ابى الحديد در شرح اين سخن مى گويد: كلمه جران به معنى جلو گلو است و اين فرمانروا عمر بن خطاب است، و اين سخن از خطبه بلندى است كه آن حضرت به روزگار خلافت خويش ايراد كرده و در آن به قرابت خود به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و اختصاص خود به ايشان و اينكه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم رازهاى خويش را به او فرموده اند، اشاره فرموده است و ضمن آن مى گويد: و مسلمانان پس از آن حضرت به رأى خويش مردى را برگزيدند كه با وجود ناتوانى و تندى كه در او بود به اندازه توان خويش كارها را استوار و نزديك به صلاح ساخت. پس از او فرمانروايى بر ايشان فرمانروا شد كه كار را برپا داشت و استقامت ورزيد تا آنكه دين برقرار شد با بيراهى و خشونتى كه در او بود. سپس سومى را خليفه ساختند كه از خود هيچ اختيارى نداشت، بستگان او بر او چيره شدند و او را به سوى هوسهاى خود كشيدند همان گونه كه دختركى مى تواند شتر لگام زده را از پى خود كشد و همواره كار ميان او و مردم چنان بود كه گاه نزديك و گاه دور مى شد تا سرانجام بر او شوريدند و او را كشتند همچون مور و ملخ آهنگ بيعت من كردند. تمام اين خطبه معروف است و بايد از كتابهايى كه در اين باره تأليف شده است آن را طلب كرد.