جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص27
آن گاه على (ع) مى فرمايد «اين اخوانى اين عمار...» برادرانم كجايند، عمار كجاست»؟
عمار بن ياسر، نسب و برخى از اخبار او:
وى عمار بن ياسر بن عامر بن كنانة بن قيس عنسى مذحجى است. كنيه اش ابو اليقظان و همپيمان بنى مخزوم است. اينك بخشى و گزينه يى از اخبار او را از كتاب الاستيعاب ابى عمرو بن عبد البر محدث نقل مى كنيم.
ابو عمر مى گويد: ياسر، پدر عمار، عربى قحطانى از خاندان عنس قبيله مذحج است و پسرش عمار وابسته و از موالى بنى مخزوم است و چنين بود كه پدرش ياسر همراه دو برادر خود به نام مالك و حارث در جستجوى برادر ديگرشان به مكه آمدند. حارث و مالك به يمن برگشتند ولى ياسر در مكه ماند و با ابو حذيفة بن مغيرة بن عبد الله بن عمر بن مخزوم همپيمان شد. ابو حذيفه يكى از كنيزان خود را كه نامش سميه بود به ازدواج ياسر در آورد كه براى او عمار متولد شد. ابو حذيفه عمار را آزاد كرد و از همين جاست كه عمار وابسته بنى مخزوم است در حالى كه پدرش عربى آزاد و بدون وابستگى به كسى است. در اين مورد اهل سيره اختلافى ندارند، به مناسبت همين پيمان و وابستگى كه ميان بنى مخزوم و عمار بوده است پس از اينكه غلامان عثمان عمار را چندان زدند كه گفته اند فتق گرفت و يك دنده از دنده هايش را شكستند. بنى مخزوم بر عثمان خشم گرفتند و جمع شدند و گفتند به خدا سوگند اگر عمار بميرد در قبال خونش كسى جز عثمان را نخواهيم كشت.
ابو عمر مى گويد: عمار بن ياسر از كسانى است كه در راه خدا شكنجه شده است و سرانجام عمار با زبان خود آنچه را ايشان مى خواستند گفت در حالى كه دلش مطمئن به ايمان بود و اين آيه كه مى فرمايد «مگر كسى كه مجبور شود و دلش مطمئن به ايمان باشد» در مورد او نازل شده است. اين موضوعى است كه مفسران بر آن اجماع دارند. سپس عمار به حبشه هجرت كرد و به هر دو قبله نماز گزارد و او از نخستين مهاجران به مدينه بود. سپس در جنگ بدر و همه جنگهاى ديگر شركت جست و
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص28
سخت كوشش و پايدارى كرد و پس از رحلت رسول خدا (ص) در جنگ يمامه هم حاضر شد و در آن جنگ هم پايدارى كرد و يك گوش او در آن جنگ قطع شد.
ابو عمر مى گويد: واقدى، از عبد الله بن نافع، از پدرش، از عبد الله بن عمر روايت مى كند كه مى گفته است روز جنگ يمامه عمار را ديدم بر فراز صخره يى از كوه بر آمده و فرياد مى كشد اى گروه مسلمانان آيا از بهشت مى گريزيد من عمار بن ياسرم پيش من آييد. در همان حال به گوش بريده اش مى نگريستم كه روى زمين مى جهيد و او سخت ترين جنگ را انجام مى داد. ابو عمر مى گويد: عمار شخصى بيش از اندازه كشيده قامت و داراى چشمانى شهلا و فراخ شانه بود و مويهاى سپيد خويش را رنگ نمى كرد.
[ابو عمر] گويد: به ما خبر رسيده كه عمار گفته است من همسن رسول خدا (ص) هستم و هيچ كس از اين نظر از من به او نزديكتر نيست. ابن عباس در تفسير اين آيه كه خداوند متعال مى فرمايد «آيا آن كس كه مرده بود و او را زنده اش ساختيم و براى او پرتوى قرار داديم كه در پناه آن ميان مردم راه مى رود» گفته است: مقصود عمار ياسر است و اين گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد «همچون كسى است كه مثل او در تاريكيهاست و از آن بيرون نيست» يعنى ابو جهل بن هشام.
همچنين گويد: پيامبر (ص) فرموده اند «همانا سراپاى وجود عمار تا سر استخوانهايش انباشته از ايمان است» و به صورت «تا گودى كف پايش» نيز روايت شده است. ابو عمر بن عبد البر از عايشه نقل مى كند كه مى گفته است: هيچيك از اصحاب پيامبر نيست كه اگر بخواهم درباره اش چيزى بگويم مى توانم بگويم جز عمار بن ياسر كه خودم شنيدم پيامبر (ص) مى فرمود «او سراپا تا گودى كف پاهايش انباشته از ايمان است». ابو عمر همچنين مى گويد: عبد الرحمن بن ابزى مى گفته است: هشتصد تن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص29
از كسانى كه در بيعت رضوان شركت كرده بوديم در جنگ صفين همراه على عليه السلام بوديم كه از جمع ما شصت و سه نفر كشته شدند و عمار بن ياسر در زمره ايشان بود.
ابو عمر مى گويد: از خالد بن وليد نقل شده است كه پيامبر فرموده اند «هر كس عمار را دشمن بدارد و با او كينه توزى كند، خدايش او را دشمن مى دارد»، خالد مى گفته است من از آن روز همواره او را دوست مى دارم. ابو عمر مى گويد: از على بن ابى طالب عليه السلام روايت شده كه مى گفته است: روزى عمار آمد و براى شرفيابى به حضور پيامبر اجازه خواست پيامبر (ص) كه صداى او را شناخته بود فرمود «خوشامد و آفرين بر پاكيزه يى كه خويشتن را پاكيزه مى دارد- يعنى عمار- اجازه دهيدش».
ابو عمر مى گويد: انس از پيامبر (ص) روايت مى كند كه فرموده است «بهشت مشتاق چهار تن است على و عمار و سلمان و بلال». سپس مى گويد: فضاياى عمار براستى بسيار است كه آوردن آن سخن را به درازا مى كشاند. گويد: اعمش، از ابو عبد الرحمن سلمى نقل مى كند كه مى گفته است: همراه على عليه السلام در جنگ صفين شركت كرديم، عمار بن ياسر را ديدم كه به هيچ وادى و جانبى حركت نمى كرد مگر اينكه اصحاب محمد (ص) در پى او حركت مى كردند، گويى او براى ايشان نشانه يى بود و خودم از او شنيدم كه در آن روز به هاشم بن عتبه مى گفت اى هاشم پيش برو كه بهشت زير درخشش شمشير است و اين بيت را مى خواند. «امروز ياران را كه محمد و حزب اويند ديدار مى كنم» به خدا سوگند. اگر ما را شكست دهند و به نخلستانهاى هجر عقب برانند باز هم مى دانيم كه ما بر حق هستيم و ايشان بر باطل اند. و سپس اين ابيات را خواند: «ما شما را در مورد تنزيل قرآن فرو كوفتيم و امروز در مورد تأويل آن بر شما ضربه مى زنيم...».
گويد: من ياران محمد (ص) را نديده بودم كه در هيچ جا آن چنان كشته شوند. گويد: ابو مسعود بدرى و گروهى كه هنگام احتضار حذيفة حضور داشتند
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص30
سخن از فتنه پيش آمد. ابو مسعود و ديگران به حذيفه گفتند چون ميان مردم اختلاف پديد آيد ما را به پيروى از نظر چه كسى فرمان مى دهى گفت بر شما باد به پسر سميه كه او تا گاه مرگ از حق جدا نمى شود- يا آنكه گفت: او تا هنگامى كه باشد همراه حق حركت مى كند.
ابن عبد البر مى گويد: برخى هم اين حديث را به طور مرفوع از حذيفة نقل كرده اند. ابو عمر مى گويد: شعبى، از احنف نقل مى كند كه مى گفته است: در جنگ صفين عمار حمله كرد، ابن جزء سكسكى و ابو الغاديه فزارى بر او حمله كردند، ابو الغاديه بر او نيزه زد، ابن جزء سر او را بريد.
مى گويم: در اين مورد خود ابو عمر بن عبد البر كه خدايش رحمت كناد گوناگون سخن گفته است. او در بخش كنيه ها در كتاب استيعاب خود ابو الغاديه را نام برده و گفته است جهنى است و جهينه شاخه يى از قبيله قضاعه است. حال آنكه اينجا او را فزارى شمرده است و باز در همان بخش كنيه ها گفته است كه نام ابو الغاديه يسار و گفته شده است مسلم بوده است.
ابن قتيبه در كتاب المعارف از قول خود ابو الغاديه روايت مى كند كه مى گفته است: خودش عمار را كشته است. او مى گفته نخست، مردى بر عمار نيزه زد كه كلاهخود از سرش افتاد و من ضربتى زدم و سرش را جدا كردم ناگاه ديدم سر عمار است. چگونگى اين قتل با آنچه ابن عبد البر روايت كرده است تفاوت دارد.
ابو عمر مى گويد: وكيع، از شعبه، از عبد بن مرة، از عبد الله بن سلمه نقل مى كند كه مى گفته است: گويى هم اكنون روز جنگ صفين است و به عمار مى نگرم كه روى زمين دراز كشيده بود و آب خواست، براى او جرعه يى شير آوردند نوشيد و گفت «امروز ياران را ديدار مى كنم» و همانا پيامبر (ص) با من عهد فرموده و گفته است آخرين آشاميدنى من در اين جهان جرعه يى شير است. سپس دوباره آب خواست زنى كه داراى دستهاى بلندى بود ظرف شيرى با آب آميخته براى او آورده و عمار چون آن را آشاميد گفت: سپاس خداوند را بهشت زير پيكان نيزه ها قرار
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 31
دارد. به خدا سوگند، اگر چنان ما را فرو كوبند كه به نخلستانهاى هجر عقب بنشانند هر آينه مى دانيم كه ما بر حق هستيم و آنان بر باطل اند. سپس چندان جنگ كرد تا كشته شد.
ابو عمر مى گويد: حارثة بن مضراب روايت مى كند و مى گويد نامه يى را كه عمر براى مردم كوفه نوشته بود خواندم و چنين بود: «اما بعد، من عمار را به عنوان امير و عبد الله بن مسعود را به عنوان معلم و وزير پيش شما فرستادم و آن دو از زمره ياران نجيب محمد (ص) هستند، سخن آن دو را بشنويد و به آن دو اقتداء كنيد و من با نيازى كه به وجود عبد الله بن مسعود داشتم شما را بر خودم ترجيح دادم و برگزيدم.
ابو عمر مى گويد: عمر بن خطاب از اين جهت گفته است آن دو از نجباى اصحاب پيامبرند، كه رسول خدا (ص) فرموده است «هيچ پيامبرى نيست كه مگر هفت ياور نجيب و فقيه و وزير به او عنايت مى شود و به من چهارده تن عنايت شده است حمزه و جعفر و على و حسن و حسين و ابو بكر و عمر و عبد الله بن مسعود و سلمان و عمار و اباذر و حذيفة و مقداد و بلال». ابو عمر مى گويد: اخبار در حد تواتر رسيده است كه پيامبر (ص) فرموده است «عمار را گروه ستمگر خواهد كشت» و اين از اخبار غيبى و نشانه هاى پيامبرى آن حضرت (ص) و از صحيح ترين احاديث است.
جنگ صفين در ربيع الآخر سال سى و هفت بود. على عليه السلام عمار را در جامه هايش بدون اينكه او را غسل دهد به خاك سپرد. مردم كوفه روايت مى كنند كه على عليه السلام بر جنازه عمار نماز گزارده است و مذهب ايشان در مورد شهيدان همين گونه است كه آنان را غسل نمى دهند ولى بر آنان نماز گزارده مى شود. ابو عمر بن عبد البر مى گويد: سن عمار روزى كه كشته شد نود و چند سال بود و نيز گفته شده است: نود و يك يا نود و دو يا نود و سه سال داشته است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص32
ابو الهيثم بن التيهان و برخى از اخبارش:
على عليه السلام سپس فرموده است «ابن التيهان كجاست». او ابو الهيثم بن التيهان است كه در كلمه دوم حرف «ى» مشدد و مكسور است، نام اصلى او و پدرش هر دو مالك بوده است و نسبت پدرش چنين است: مالك بن عبيد بن عمرو بن عبد الاعلم بن عامر الانصارى. ابو الهيثم يكى از نقيبان دوازده گانه انصار در شب بيعت عقبه است و گفته شده است كه او از انصار نبوده بلكه از قبيله بلى بن ابى الحارث بن قضاعة و هم پيمان بنى عبد الاشهل بوده است. به هر حال او يكى از نقيبان بيعت شب عقبه است و در جنگ بدر هم شركت كرده است.
ابو عمر بن عبد البر در كتاب الاستيعاب خود مى گويد: درباره تاريخ مرگ او اختلاف است خليفة، از اصمعى نقل مى كند كه مى گفته است از خويشاوندانش پرسيدم، گفتند به روزگار زندگى رسول خدا (ص) در گذشته است. ابو عمر مى گويد اين سخنى است كه از گوينده آن كسى پيروى نكرده و پذيرفته نشده است. و گفته شده است او به سال بيستم يا بيست و يكم در گذشته است و آنچه كه از همه بيشتر گفته شده است اين است كه جنگ صفين را درك كرده و همراه على عليه السلام بوده است و هم گفته شده است كه در جنگ صفين كشته شده است.
ابو عمر سپس مى گويد: خلف بن قاسم، از حسن بن رشيق، از دولايى، از ابو بكر وجيهى، از قول پدرش، از صالح بن وجيه نقل مى كند كه مى گفته است: از جمله كسانى كه در صفين كشته شده اند عمار و ابو الهيثم و عبد الله بن بديل و گروهى از شركت كنندگان در جنگ بدر هستند كه خدايشان رحمت كناد. آن گاه ابو عمر روايت ديگرى نقل مى كند و مى گويد: ابو محمد عبد الله بن محمد بن عبد المومن، از عثمان بن احمد بن سماك، از حنبل بن اسحاق بن على، از ابو نعيم نقل مى كند كه مى گفته است: نام ابو الهيثم مالك و نام پدرش عمرو بن حارث است و ابو الهيثم در جنگ صفين همراه على عليه السلام كشته شده است. ابن عبد البر مى گويد: اين سخن ابو نعيم و كسان ديگرى جز اوست.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص33
مى گويم: اين روايت صحيح تر از گفتار ابن قتيبه است كه در كتاب المعارف خود مى گويد: گروهى گفته اند كه ابو الهيثم در جنگ صفين همراه با على عليه السلام بوده است و حال آنكه اهل علم اين سخن را نه مى شناسند و نه ثابت مى كنند. تعصب ابن قتيبه معلوم است. چگونه مى گويد: اين سخن را اهل علم نه مى شناسند و نه ثابت مى كنند و حال آنكه ابو نعيم و صالح بن وجيه هر دو گفته اند و ابن عبد البر هم آن را روايت كرده است و اينان همگى مشايخ بزرگ محدثان هستند.
شرح حال ذو الشهادتين خزيمة بن ثابت:
على عليه السلام سپس فرموده است «ذو الشهادتين كجاست»، او خزيمة بن- ثابت بن فاكه بن ثعلبه خطمى انصارى از خاندان بنى خطمه از قبيله اوس انصار است و پيامبر (ص) در داستان مشهورى گواهى او را معادل گواهى دو مرد قرار داده است. كنيه او ابو عماره است و در جنگ بدر و همه جنگهاى پس از آن شركت داشته است و روز فتح مكه رايت خاندان خطمه در دست او بوده است.
ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب مى گويد: او در جنگ صفين همراه على بن ابى طالب عليه السلام شركت كرده است و پس از اينكه عمار كشته شد، خزيمة چندان جنگ كرد كه كشته شد. ابن عبد البر مى گويد: موضوع كشته شدن ذو الشهادتين در جنگ صفين از طرق مختلف نقل شده است كه ما در كتاب الاستيعاب از قول پسر پسرش، يعنى
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص34
محمد بن عمارة بن خزيمه ذو الشهادتين، نقل كرده ايم. خزيمه در جنگ صفين همواره مى گفت: خودم از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود «عمار را گروه ستمگر خواهد كشت» و سپس چندان جنگ كرد كه كشته شد.
مى گويم: از شگفت ترين تعصبهاى زشتى كه بر آن آگاه شده ام يكى هم اين است كه ابو حيان توحيدى در كتاب البصائر مى گويد خزيمة بن ثابت كه با على عليه السلام در جنگ صفين كشته شده است خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين نبوده است بلكه مردى ديگر از انصار و صحابه است كه خزيمة بن ثابت نام داشته است.
اين [سخن ] اشتباه است چرا كه كتابهاى حديث و نسب گواه آن است كه ميان اصحاب پيامبر (ص) چه از انصار و چه غير ايشان، هيچ كس جز ذو الشهادتين، خزيمة بن ثابت نام نداشته است و چه مى توان كرد كه گمراهى هوس را دارو و چاره اى نيست و بايد توجه داشت كه طبرى صاحب تاريخ پيش از ابو حيان بر گفتن اين سخن پيشى گرفته است و ابو حيان اين سخن را از كتاب او نقل كرده است و كتابهايى كه در مورد نامهاى صحابه تأليف شده به خلاف آنچه اين دو گفته اند گواهى مى دهد. وانگهى يارى دهندگان و ياران امير المومنين چه نيازى دارند كه بخواهند شمار خويش را با بر شمردن نام خزيمه و ابو الهيثم و عمار و جز ايشان بيفزايند. اگر مردم نسبت به اين مرد [على عليه السلام ] انصاف دهند و با ديده انصاف بر او بنگرند خواهند دانست كه اگر على (ع) تنها مى بود و همه مردم با او جنگ مى كردند او بر حق بود، و همگان بر باطل.
سپس على عليه السلام مى فرمايد «برادران ديگر آنان كه نظير ايشان بودند كجايند» و مقصودش كسانى از صحابه هستند كه در صفين همراهش بودند و كشته شدند همچون ابن بديل و هاشم بن عتبه و كسان ديگرى غير از آن دو كه ما ضمن اخبار صفين از آنان نام برديم.
قيس بن سعد بن عباده و نسب او:
قيس بن سعد بن عبادة بن دليم خزرجى از اصحاب پيامبر (ص) و كنيه او ابو عبد الملك است. او احاديثى از پيامبر (ص) روايت كرده است. قيس مردى بيش از اندازه كشيده قامت و داراى موهاى بلند و صاف و دلير و بخشنده بود. پدرش سعد سالار خزرجيان
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص35
بود هموست كه انصار درباره اينكه پس از پيامبر (ص) به خلافت برسد چاره انديشى كردند، او هنگامى كه با ابو بكر بيعت شد با وى بيعت نكرد و به حوران رفت و همانجا مرد. گفته شد كه چون ايستاده و به هنگام شب در صحرا ادرار كرد جنيان او را كشتند و در اين مورد دو بيت شعر روايت مى كنند و گويند شبى كه سعد كشته شد اين دو بيت شنيده شد بدون اينكه خواننده آن ديده شود و آن دو بيت چنين است: «ما سالار خزرج سعد بن عباده را كشتيم و دو تير بر او پرتاب كرديم به قلبش برخورد و خطا نرفت»
گروهى مى گويند: در آن هنگام امير شام كسى را به كمين او نشانده بود تا شبانگاه او را بكشد و شب كه سعد براى قضاى حاجت به صحرا رفته بود آن شخص او را به سبب اينكه از اطاعت خليفه سرپيچى كرده بود با دو تير كشت و يكى از متأخران در اين باره چنين سروده است. «مى گويند سعد بن عباده را جنيان دلش را شكافتند اى كاش دين و آيين خود را با مكر و تزوير درست نكنى. گناه سعد در اينكه ايستاده ادرار كرده است چيست آرى سعد با ابو بكر بيعت نكرده بود...».
قيس بن سعد از بزرگان شيعيان امير المومنين عليه السلام و معتقد به محبت و ولايت اوست و در همه جنگها در التزام ركاب آن حضرت بود. قيس هر چند كه در مورد صلح امام حسن با معاويه بر امام حسن اعتراض كرد ولى از ياران و همراهان او بود و عقيده و ميل او نسبت به آل ابو طالب بود و در اعتقاد و دوستى خود مخلص شمرده مى شد. البته از امورى كه موجب تأكيد اين موضوع مى شد بيرون رفتن كار از دست پدرش و گرفتاريهاى روز سقيفه و پس از آن بود كه از همه اين امور دلتنگ شده بود و اندوه خويش را در دل نهان مى داشت تا آنكه در خلافت امير المومنين عليه السلام امكان اظهار نظر پيدا كرد و از قديم گفته شده است «دشمن دشمنت دوست تو شمرده مى شود».
ابو ايوب انصارى و نسب او:
نام و نسب ابو ايوب انصارى چنين است: خالد بن يزيد بن كعب بن ثعلبة خزرجى. او از خاندان نجار است. در بيعت عقبه و جنگ بدر و ديگر جنگها
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص36
حضور داشت و هنگامى كه پيامبر (ص) در هجرت از مكه به مدينه از محل سكونت خاندان عمرو بن عوف بيرون آمد در خانه او منزل فرمود و تا هنگامى كه مسجد و خانه ها را ساخت همچنان در خانه ابو ايوب ساكن بود و سپس از آنجا به خانه خود منتقل شد، و روزى كه پيامبر (ص) ميان ياران خود عقد برادرى مى بست ميان ابو ايوب و مصعب بن عمير عقد برادرى منعقد فرمود.
ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب مى گويد: ابو ايوب انصارى در همه جنگهاى على عليه السلام همراهش بوده است. او اين موضوع را از ابن كلبى و ابن اسحاق نقل مى كند و آن دو مى گفته اند كه ابو ايوب در جنگ جمل و صفين همراه على (ع) بود و در جنگ خوارج هم سالار مقدمه و پيشتازان بوده است.
و گفته مى شود اين خطبه آخرين خطبه يى است كه امير المومنين عليه السلام آن را ايستاده ايراد فرموده است.