و من كلام له (علیه السلام) في الصالحين من أصحابه:أَنْتُمُ الْأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ وَ الْإِخْوَانُ فِي الدِّينِ وَ الْجُنَنُ يَوْمَ الْبَأْسِ وَ الْبِطَانَةُ دُونَ النَّاسِ، بِكُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ وَ أَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ. فَأَعِينُونِي بِمُنَاصَحَةٍ خَلِيَّةٍ مِنَ الْغِشِّ، سَلِيمَةٍ مِنَ الرَّيْبِ، فَوَاللَّهِ إِنِّي لَأَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ.
الجُنَن: جمع «جُنّة»، سپرها.الْبَاْس: سختى، شدت.بِطَانَة: دوست خصوصى و همراز، در اصل به لباس زيرين گفته ميشود كه تماس نزديك با بدن دارد.
شما ياران حق و برادران دينى هستيد. در روز نبرد چون سپر نگهبان يكديگريد. شما رازداران منيد نه مردم ديگر. به نيروى شما كسانى را كه روى بر مى تابند مى زنم و از آنان كه روى مى آورند، اميد طاعت دارم. پس مرا به نيكخواهى و اندرزهاى خود يارى دهيد. اندرزهايى عارى از هر نابكارى و در امان از هر ريب و ريا. به خدا سوگند، من اولاى به مردم از خود مردم هستم.
از سخنان آن حضرت است در باره ياران شايسته خود:شما ياران حق، و برادران در دين، و سپرهاى روز سختى، و محرمان اسرار من جدا از ساير مردم هستيد. با يارى شما منحرفان را شمشير مى زنم، و به فرمانبرى روآوران به حق اميدوارم. پس مرا به خيرخواهى خالى از خيانت و شك و ترديد يارى كنيد، كه به خدا قسم من در رهبرى براى مردم سزاوارترين مردم هستم.
(پس از جنگ جمل در سال 36 هجرى در ستايش از ياران ايراد كرد).ستودن ياران نيكوكار:شما ياران حق و برادران دينى من مى باشيد، در روز جنگ چون سپر محافظ دور كننده ضربت ها، و در خلوت ها محرم اسرار منيد، با كمك شما پشت كنندگان به حق را مى كوبم و به راه مى آورم، و فرمانبردارى استقبال كنندگان را اميدوارم، پس مرا، با خير خواهى خالصانه، و سالم از هر گونه شك و ترديد، يارى كنيد.(1) به خدا سوگند من به مردم از خودشان سزاوارترم._________________________(1). بر اساس نقل طبرى و واقدى اين سخنان را پس از جنگ جمل خطاب به اصحاب خود ايراد فرمود.
شماييد ياران حق، و برادران در دين و ايمان، و در روز جنگ، چون سپر نگاهبان، و خاصّگانيد و محرمان، جدا از ديگر مردمان. آن را كه پشت كند، به يارى شما مى زنم و به راه مى آورم، و طاعت آن را كه رو آرد، اميد مى دارم. پس مرا يارى كنيد، به خيرخواهى نمودن، نصيحتى تهى از دغلى و دورويى بودن كه به خدا، من از مردمان بر مردمان اولايم، -كه وصى و جانشين رسول خدايم-.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است (پس از فراغت از جنگ جمل در مدح اصحاب خود):(1) شما حقّ را ياوران و در دين برادران و روز سختى (در ميدان جنگ) سپرها، و خواصّ اصحاب سرّ و ياران (من) هستيد نه ديگران(2) بكمك شما شمشير مى زنم بكسيكه (بحقّ) پشت كرده، و اطاعت و پيروى كسى را كه رو (بحقّ) نموده اميدوارم، پس به اندرزى كه نادرستى و ترديد در آن راه نيافته مرا يارى كنيد (آنچه مى گويم بپذيريد)(3) سوگند بخدا من بمردم (و امامت و پيشوايى بر ايشان) سزاوارترين مردم هستم.
شما ياوران حق، برادران دينى، سپرهاى روز جنگ، و رازداران در برابر مردم هستيد، با کمک شما کسانى را که به حق پشت مى کنند مى زنم، و با يارى شما به اطاعتِ روى آورندگان به حق، اميدوارم، حال که چنين است، مرا با خيرخواهىِ خالى از هرگونه خيانت و سالم از هرگونه شک و ترديد، يارى کنيد. به خدا سوگند! من نسبت به مردم از خودشان سزاوارترم ! (چرا که آگاهتر و دلسوزترم).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 179-173
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ في الصالحين من أصحابه.از سخنان امام عليه السلام است كه درباره ياران صالح خود مى گويد:
خطبه در يك نگاه:همان گونه در سند اين خطبه ذكر شده، بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند كه امام عليه السلام اين سخن را بعد از پايان جنگ جمل فرمود در اين ميدان ياران امام يكدست و يكپارچه مطيع فرمان امام بودند و پيروزى چشم گيرى به سرعت نصيبشان شد و با شجاعت و فداكارى و همدلى و وحدت صفوف دشمن را در هم شكستند و آتش فتنه را خاموش ساختند.امام عليه السلام در اين عبارات كوتاه با تعبيرات رسا از آنها قدردانى كرده و آنها را ستايش مى كند و در ضمن به ادامه اين خط در آينده توصيه مى نمايد و در پايان آن به مقام ولايت خويش اشاره اى كوتاه و گويايى دارد.
ياران وفادار:در بسيارى از خطبه هاى «نهج البلاغه» نکوهش شديدى نسبت به گروهى از ياران امام مخصوصاً بعد از جنگ «صفين» وسستى ها و پراکندگى ها و بى وفايى هايى که در آن ميدان نشان دادند، ديده مى شود.ولى، در اين خطبه، که بعد از جنگ «جمل» ايراد شده، امام (عليه السلام) مدح و ستايش بليغى از ياران شايسته خود دارد، و اين به خوبى نشان مى دهد که امام (عليه السلام) همواره نيکان را تشويق و ترغيب مى کرد، وبدان را سرزنش، تا گروه اوّل نسبت به کار خود، دلگرمتر شوند و گروه دوّم، به اصلاح خويش پردازند.امام (عليه السلام) در اين سخن، ياران صالح خودرا نخست با چهار جمله، مخاطب ساخته مى فرمايد : «شما ياوران حق، وبرادران دينى، و سپرهاى روز جنگ، و رازداران در برابر مردم هستيد» (أَنْتُمُ الأَنْصَارُ عَلَى الْحَقِّ، وَالإخْوَانُ فِي الدِّينِ، وَالْجُنَنُ(1) يَوْمَ الْبَأْسِ، وَالْبِطَانَةُ(2) دُونَ النَّاسِ).شما برادر دينى من هستيد و در عمل نشان داديد که در يارى حق کوتاهى نمى کنيد، در برابر دشمنان همچون سپرى محکم و قوى مى ايستيد، و در حفظ اسرار و مشورتها، در زمينه جنگ و صلح، افرادى مطمئن مى باشيد.آن گاه مى افزايد : «با کمک شما کسانى را که به حق پشت مى کنند، مى کوبم و با يارى شما به اطاعتِ روى آورندگان به حق، اميدوارم» (بِکُمْ أَضْرِبُ الْمُدْبِرَ، وَأَرْجُو طَاعَةَ الْمُقْبِلِ)، اشاره به اين که : مردم دو گروهند : گروهى به حق پشت کرده اند و به دشمنى با آن برخاسته اند، و چاره اى جز مبارزه با آنها نيست، شما ياوران من در اين مبارزه سرنوشت ساز هستيد.گروه ديگرى به حق روى مى آورند، امّا آگاهى و اطاعت کافى ندارند من با کمک شما، آنها را تربيت مى کنم، تا مطيع فرمانهاى الهى شوند، خلاصه اين که : هم در مبارزه با دشمن و هم در کارهاى فرهنگى با دوست، شما ياران با وفاى من هستيد. سپس، امام (عليه السلام) اين گروه از ياران با وفايش را با دو جمله پر معنى نصيحت مى کند، و مى فرمايد : «حال که چنين است، مرا با خيرخواهى خالى از هرگونه خيانت، و سالم از هرگونه شک و ترديد، يارى کنيد» (فَأَعِينُوني بِمُنَاصَحَة خَلِيَّة مِنَ الْغِشِّ، سَلِيمَة مِنَ الرَّيْبِ).اين سخن، اشاره به نکته مهمى دارد و آن اين که اطرافيان و مشاوران امرا و حاکمان، در بسيارى از موارد منافع خويش، يا قوم و جمعيّت مورد علاقه خودرا در نظر مى گيرند و آن را در لباس خيرخواهى، به حاکمان ارائه مى دهند و گاه پيشنهادهايى را مطرح مى کنند که خودشان آن را درست باور نکرده اند، و همين امر سبب شکست برنامه ها مى شود، امام (عليه السلام) در اين جمله ها تأکيد مى کند که نصايح و پيشنهادها و طرحهاى خودرا از اين امور، پيراسته کنيد و جز خير و صلاح آيين حق و بندگان خدا را در نظر نگيريد.و سرانجام با اين جمله، سخن خودرا به پايان مى برد، مى فرمايد : «به خدا سوگند ! من نسبت به مردم، از خودشان سزاوارترم ! (چرا که آگاهتر و دلسوزترم)» (فَوَاللهِ إنِّي لاََوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ).اين جمله، ممکن است دليلى بر جمله هاى سابق باشد يعنى اگر من از شما انتظار هرگونه يارى و کمک دارم به خاطر آن است که به فرمان خدا به عنوان ولىّ مردم برگزيده شده ام حتّى به آنها از خودشان سزاوارترم، و شما نيز بايد خشنود و راضى باشيد که در اطاعت و خدمت چنين پيشوايى گام برمى داريد.* * *نکته:اينها در خور ستايشند!امام (عليه السلام) در اين سخن مدح و ثناى بليغى درباره يارانش بعد از جنگ «جمل» نموده است که با اتّحاد صفوف و ايمان و استقامت، دشمن را در مدت کوتاهى درهم شکستند و آتش فتنه را در آن منطقه حساس اسلامى (بصره) خاموش ساختند.ولى در خطبه هاى متعدّدى گروه ديگرى از يارانش را زير ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد و اين بعد از جنگ «صفّين» بود که اختلاف کلمه، و نافرمانى و ضعف و سستى در عقيده و اراده، سبب شکست گرديد، آن هم در آخرين لحظاتى که نزديک بود پيروزى به ثمر رسد.آن تشويق و اين سرزنش نشان مى دهد که همه اينها روى حساب بوده است، نه تناقضى در ميان بوده و نه سخنى بر خلاف حکمت و مصلحت گفته شده است، امّا آنها که از شأن ورود اين سخنان آگاه نيستند ممکن است گرفتار اشتباه شوند.نکته ديگر اين که : در اين سخن کوتاه، امام (عليه السلام) وظيفه مردم را در مقابل حکومت، مشخص ساخته است. از يکسو بايد براى جذب مشتاقان و طرد کينه توزان به امام و رهبر، کمک کنند و از سوى ديگر همه کارهاى سياسى و اجتماعى و نظامى را مورد دقّت قرار دهند و هر پيشنهاد مفيد و انتقاد سازنده اى دارند بيان کنند.و در آخرين جمله اين خطبه به نکته مهمى اشاره مى کند و آن مسأله ولايت الهيه است.همان چيزى که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) در خطبه «غدير» بيان فرمود گفت : «اَلَسْتُ أوَلى بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ؟; آيا من نسبت به شما از خودتان سزاوارتر نيستم ؟» مردم گفتند : آرى تو سزاوارترى !سپس فرمود : «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذا عَلِيٌّ مَوْلاَه; هر کس من مولاى اويم، على مولاى اوست» و به اين وسيله بهانه تمام بهانه جويان را قطع فرمود، تا هيچ کس نگويد که مولا در اين جا به معناى دوست است.جالب اين که : «علامه امينى» ـ رضوان الله عليه ـ جمله اَلَسْتُ أَوْلى بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُمْ را از 64 محدّث و مورخ اسلامى نقل کرده است، که نشان مى دهد اين جمله قولى است که جملگى بر آنانند(3).امام (عليه السلام) نيز در خطبه بالا همين نکته را يادآورى کرده و قسم ياد مى کند (وَاللهِ إنِّي لاََوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ). روشن است که منظور از اين جمله، اين است که فرمان امام معصوم، همانند فرمان خدا بر همه خواسته هاى مردم مقدّم است، هر چند فرمان او جز در طريق مصالح جامعه نيست.(4)* * *پی نوشت:1. «جنن» جمع «جنه» (بر وزن قوه) به معناى سپر است.2. «بطانه» از مادّه «بطن» به معناى شخص رازدار و صاحب سر است.3. الغدير، جلد 1، صفحه 371.4. سند خطبه: از كسانى كه اين خطبه را در كتب خود نقل آورده اند طبرى مورخ معروف در كتاب تاريخ الامم والملوك و ابن قتيبه دينورى در كتاب الامامة والسياسة مى باشد ابن ابى الحديد در شرح اين خطبه مى گويد: اين سخن را على عليه السلام در پايان جنگ جمل فرموده و مدائنى و واقدى آن را در كتاب خود آورده اند.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 261).
ستودن ياران خود:«انتم الانصار علي الحق. و الاخوان في الدين و الجنن يوم الباس و البطانه دون الناس».ياوران اميرالمومنين عليهالسلام:اميرالمومنين عليهالسلام در مواردي از نهجالبلاغه به وجود ياوراني صديق و انسانهائي مخلص كه تا سرحد فداكاري در محضر آن بزرگوار گوش به تكليف داشتند، اشاره فرموده است. اين ياوران و دوستان حقيقي اگر چه در برابر انبوه مردمي كه بجهت نداشتن سنخيت با اميرالمومنين عليهالسلام و غوطهور شدن در هوي و هوسها و خودخواهيها، بسيار اندك بودند، ولي هر يك از اين انسانهاي اندك بجهت اعتلاي فكري و روحي و تكاپوئي كه در ميدان مسابقه در خيرات داشتند، مساوي جامعهاي بودند:واحد الف است آن نيكو ولي بلكه صد قرن است آن عبدالعليدر راس اين ياوران مخلص سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مالك بن الحارث الاشتر، عمار بن ياسر، ميثم تمار، حجر بن عدي، جندب بن زهيره، عبدالله بن بديل، سعيد بن قيس، رفاعه بن شداد، عبدالله بن يحيي الحضرمي رشيد الهجري، اصبغ بن نباته، كميل بن زياد، ابواركه البجلي، عمرو بن الحمق، قنبر، محمد بن ابيبكر، حبيب بن مظاهر الاسدي، الحرث بن عبدالله الاعور الهمداني، ابوعبدالله الجدلي، جويريه بن مسهر العبدي، ارقم بن عبدالله الكندي، شريك بن شداد الحضرمي، صيفي بن فسيل الشيباني، قبيصه بن العبسي، كريم بن عفيف الخثعمي، عاصم بن عوف البجلي، ورقاء بن سمي الجبلي، كدام بن حيان، عبدالرحمن بن حسان العنزي، محرز بن شهاب التميمي، عبدالله بن حوبه السعدي التميمي، اوفي بن حصن، عبدالله بن هاشم المرقال، عدي بن حاتم، صعصعه بن صوحان و عبدالله بن خليفه الطائي (مراجعه شود به نفس المهموم مرحوم قمي و صلح الحسن عليهالسلام سماحه الامام الشيخ راضي آل ياسين) مقداد بن الاسود الكندي، ابنالتيهان، ذوالشهادتين، اويس بن انيس قرني، ضرار بن ضمره صدائي، قيس بن سعد بن عباده … .معروف است كه از خليل بن احمد پرسيدند: علت چيست كه مردم دور زمامداران ديگر را گرفتند ولي اميرالمومنين علي عليهالسلام از آغاز خلافت با آشوبها و فتنهها روبرو شد و جز اشخاص معدود با او تفاهم نداشتند؟ پاسخي كه خليل داده است، بسيار جالب است. او گفته است: مردم معمولا با دو گروه از انسانها نميتوانند تفاهم كنند و با آنان هماهنگ باشند. يكي از اين دو گروه، انسانهائي هستند كه در ردهي خيلي پائين از انديشه و تعقل و وضع روحي قرار دارند. گروه دوم كساني هستند كه در درجهاي خيلي بالا از انديشه و تعقل و وضع روحي قرار دارند، علي ابن ابيطالب عليهالسلام در درجهاي خيلي بالاتر از مردم دوران خود قرار داشت، لذا او را درك نميكردند و نميتوانستند او را آنگونه كه هست بجاي بياورند. خليل سپس اين اصل را گوشزد كرد كه: الناس الي اشباههم اميل (مردم به آن كساني كه شبيه خودشان هستند مايلترند) مضمون اين اصل در سخنان اميرالمومنين عليهالسلام آمده است.اما آن انسانهاي اندك كه شخصيت اميرالمومنين عليهالسلام را بجا آورده و تا حدودي او را شناخته بودند، اينقدر ميتوانيم بگوئيم: كه آنان همان مرداني بودند كه شايستگي درك بزرگ بزرگان را داشتند و توانسته بودند با اين درك و شناخت، همهي لذائذ و خواستههاي خود را قرباني درك شدهي خود نمايند. اينان اگر صدها بار در اين دنيا با شكنجه و زجر ميمردند و دوباره زنده ميگشتند دست از دامان اميرالمومنين برنميداشتند، زيرا حقيقت را در شخصيت اين مرد ديده بودند، فقط اين مرد بود كه توانسته بود نشاني جان آنان را در گذرگاه ابديت ارائه كند. كسي كه نشاني جان خود را دريافت، اگر مابين مالكيت دنيا با تمام مزايايش از يكطرف و حركت بسوي پيدا كردن جان و به فعليت رساندن عظمت آن از طرف ديگر مخير شود، بدون هيچ توقفي، موضوع دوم را انتخاب خواهد كرد.تاريخ هرگز پاسخهائي را كه ياران امام حسين عليهالسلام در شب عاشورا به آن حضرت دادند، فراموش نخواهد كرد. داستان بنا به نقل تواريخ چنين بوده است كه حضرت امام حسين در غروب روز تاسوعا همهي ياران خود را جمع كرد و حمد و ثناي خداوندي را بجاي آورد و سپس فرمود: سپاه دشمن غير از من، با كسي كاري ندارد. هماكنون هوا تاريك ميشود، هر كسي كه دست ديگري را بگيريد و به شهرهاي خود برويد. برادران و فرزندان و فرزندان برادرش و دو فرزند عبدالله بن جعفر همگي بااتفاق كلمه گفتند: چنين چيزي امكانپذير نيست و خداوند هرگز اين جدائي از ترا بما نشان ندهد، پيش از همه سخن را عباس بن علي عليهماالسلام آغاز كرد و سپس همهي آنان گفتار حضرت عباس عليهالسلام را بيان كردند. سپس فرزندان حضرت مسلم بن عقيل عليهاالسلام نيز تصميم به فداكاري خود را ابزار نمودند. سپس مسلم بن عوسجه رضوان الله عليه برخاست و پس از اداي جملاتي چنين گفت: سوگند به خدا، اگر بدانم كه من كشته ميشوم و سپس زنده ميشوم و پس از آن كه كشته ميشوم و سوزانده ميشوم و خاكستر من پراكنده ميگردد و اين جريان تا هفتاد بار براي من پيش ميآيد، از تو جدا نميگردم، چه رسد به اينكه بيش از يكبار كشته نخواهم گشت كه پس از آن كرامت عظماي خداوندي است كه پايانناپذير است.زهير ابن القين گفت: سوگند به خدا، دوست دارم كشته شوم، و سپس زنده شوم بار ديگر كشته شوم تا هزار بار خداوند متعال كشته شدن را از تو و جوانان دودمان تو دفع كند. جمعي ديگر گفتند: سوگند به خدا، هرگز از تو جدا نخواهيم گشت، بلكه جانهاي خود را فداي تو خواهيم كرد، اي پسر پيغمبر، ما با گلوها و پيشانيها و دستهايمان از تو دفاع خواهيم نمود. وقتي كه كشته شديم تكليف خود را انجام داديم و به عهد خود وفا كرديم. در آن موقع به يكي از ياران امام حسين عليهالسلام كه نامش محمد بن بشير حضرمي بود، گفته شد كه فرزند تو در سرحدات ري اسير شده است، گفت: جان خود و فرزندم را در راه خدا قرار دادهام، دوست نداشتم كه او اسير شود و من پس از او زنده بمانم. وقتي كه امام حسين عليهالسلام سخن محمد بن بشير را شنيد فرمود: خدا رحمتت كند، من بيعتم را از تو برداشتم، برو براي كوشش در راه آزاد كردن فرزندت. محمد بن بشير گفت: درندگان مرا در حال زنده بودن متلاشي كنند و بخورند اگر از تو جدا شوم. آنگاه امام حسين عليهالسلام پنج عدد لباس به او داد و فرمود: اين لباسها را به فرزند ديگر بفرست كه براي آزادي برادرش از اينها كمك بگيرد، قيمت اين لباسها هزار دينار بود.در كتب مقتل نوشته شده است كه: يكي از آن ياران باوفا گفت: يا حسين، اگر همين زندگي دنيوي ابدي بود (و من در لذائذ آن غوطهور بودم) باز تو را رها نميكردم و در دفاع از تو كشته ميشدم، چه رسد به كه اين زندگي فناپذير و دير يا زود مرگ بر سر همهي فرزندان آدم عليهالسلام تاختن ميآورد.بايد ديد اينگونه فداكاريها چه معنائي دارد؟ البته بديهي است كه طعم ملكوتي اينگونه فداكايهاي باعظمت را، مردمي كه مانند حيوانات حركتي جز مابين آخور و جايگاه دفع مدفوعات نميشناسند، نخواهند فهميد. نيز مردمي كه منطقي جز (من هدف و ديگران وسيله!)، (من فوق همه!) (مانند مغز من خدا مغزي نيافريده است!)، (انبياء و مرسلين هم طلايهداران تفكرات من بودهاند!!!)، (هيچ كس حق فهميدن حقايق هستي را جز من ندارد!) در توي جمجمهشان سراغ ندارند، عظمت آن فداكاريهاي انساني را نخواهند فهميد. لذا بيعلت نبوده است كه هر اندازه منطق احمقانه فوق مغز آدمي را بيشتر اشغال ميكند، بيماري (بيگانگي از انسان) در او افزايش مييابد و اين همان بيماري است كه تدريجا به يك مرض ديگر ميانجامد كه نامش (از خودبيگانگي) است.خلاصه ياران اميرالمومنين و ياران امام حسين عليهماالسلام و همچنين ياران پيامبران و مرسلين و ائمه معصومين عليهمالسلام و رشد يافتگان بشري، در حقيقت عاشق كمال و عظمت روحاني آن انسانهاي بزرگ بودهاند نه عوارض و پديدهاي شخصي و جسماني آنان.****«فاعينوني بمناصحه خليه من الغش، سليمه من الريب» (پس مرا در خيرخواهي خالي از خيانت و پردهپوشي كمك كنيد).دربارهي من خيرخواه و خيرانديش باشيد:اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير ميفرمايد: (مرا در خيرخواهي خالي از خيانت و پردهپوشي و پاك از شك و شبهه كمك كنيد) اين مطلب كه اميرالمومنين عليهالسلام از مردم براي اصلاح و توجيه زندگي مادي و معنوي آنان، كمك خواسته و خيرانديشي و خيرخواهي آنان را مطالبه فرموده است، در مواردي از نهجالبلاغه آمده است. از آن جمله در خطبهي 136 فرموده است: «اعينوني علي انفسكم» (مرا در اصلاح و توجيه خودتان كمكم كنيد) و اين خود به تنهايي دليلي روشن براي اثبات اين حقيقت است كه اميرالمومنين عليهالسلام حكومت را براي تنظيم حيات معقول انسانها قبول فرموده بود نه به جهت علاقه به جاه و مقام كه عاشق آن جز خود هيچ كس را نميخواهد، آري، قطعي است كه طلب ياري و استمداد آن حضرت از مردم به سود اصلاح حال خود مردم بوده است.****«فو الله اني لاولي الناس بالناس» (پس سوگند به خدا، من شايستهترين مردم بر مردمم).شايستگي اميرالمومنين عليهالسلام براي مردم از ديگران:اين شايستگي بر مبناي دو علت مهم است: علت يكم تخلق آن حضرت به اخلاق الله كه به اتفاق همهي راويان و مورخان در آن حضرت در حد اعلا بوده است. ما دربارهي اين صفت انساني الهي آن حضرت در مجلدات اين ترجمه و تفسير مطالبي گفتهايم كه مطالعهكنندگان ارجمند ميتوانند با مراجعه به فهرست هر يك از مجلدات، مطالب مربوطه را مورد مطالعه و بررسي قرار بدهند. نكتهاي كه در اين مورد بايد تذكر داده شود اين است كه با توجه دقيق به اين علت اثبات ميشود كه اميرالمومنين عليهالسلام نه تنها شايستهترين مردم براي اصلاح و تنظيم زندگي مادي و معنوي آنان بوده است، بلكه حتي شايستهتر از خود مردم به خودشان بوده است، همانگونه كه خداوند سبحان دربارهي اولويت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و صلم در قرآن مجيد فرموده است: «النبي اولي بالمومنين من انفسهم …» (پيامبر بر مومنان شايستهتر است از نفس خودشان) يعني پيامبر اولويت بر آنان را دارد و بالاتر از اين اولويت، او بر نفس خود آنان بالاتر از خود آنان ميباشد.و بدينجهت است كه اميرالمومنين عليهالسلام مطابق آيه مباهله نفس پيامبر معرفي شده است. همچنان كه اين آيه برتري او را بر تمام انبياء و مرسلين و ملائكه اثبات ميكند، اولويت او را بر نفسهاي مردم از خودشان نيز اثبات مينمايد. اين مسئله يك مطلب تعبدي محض نيست، بلكه عقل سليمي كه آلوده به زشتيها و كثافات نفس حيواني نشده است، با كمال روشني حكم ميكند كه شخصيتي كه از همه جهات حقيقت و مختصات انسانها را ميشناسد و همهي مصالح و مفاسد آنان را بهتر از خودشان ميداند قطعا موضوعات و مسائل حيات مادي و معنوي آن انسانها را بهتر و عاليتر درك ميكند، در نتيجه چنين شخصيتي كه قطعا از يك جنبهي الهي برخوردار است به حاكميت دربارهي حيات مادي و معنوي آنان اولويت دارد.علت دوم شايستگي اداره شئون اجتماعي مردم است، زيرا اميرالمومنين عليهالسلام به اضافهي نصوص قطعي كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در برتري اميرالمومنين و شايستگي او براي زمامداري بر جوامع انساني، ثابت شده است، از عاليترين و شايستگي او براي زمامداري از طرف عموم مردم باستثناي بعضي از ناآشنايان با اصول و ارزشهاي انسان الهي برخوردار گشته است. حتي بعضي از تحليلگران تاريخ سياسي صدر اسلام را عقيده بر آنست كه در تاريخ بشري از نظر اشتياق شديد و خلوص و آگاهي انتخاب كنندگان، هيچ انتخابي به پايهي انتخابي نميرسد كه براي زمامداري اميرالمومنين عليهالسلام صورت گرفته است. بنابراين، اميرالمومنين عليهالسلام شايستهترين انسانها براي اصلاح حال و توجيه حيات آنان بوده است.
اين خطبه مبتنى بر دلجويى از اصحاب و ترغيب آنها بر نصيحت خيرخواهانه در كار جنگ مى باشد. امام (ع) آنان را از اين كه در زمره اهل دين قرار دارند، مى ستايد، و شجاعت و دلاورى آنان را تمجيد مى كند.سپس اعلام مى دارد كه آنان خاصّان و برگزيدگان اويند، و كسانى هستند كه در سركوب مخالفان و فرمانپذيرى موافقان، به آنان اعتماد دارد و نيز از آنان مى خواهد، كه او را با نصيحتهاى صادقانه اى كه مشوب به شكّ در صحّت امامتش نباشد يارى كنند، و او را به خلافت و ولايت از ديگران سزاوارتر بدانند، چنان كه بر اين مدّعا سوگند ياد فرموده است. و ما اين موضوع را پيش از اين روشن كرده ايم.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 102
و من كلام له عليه السّلام و هو المأة و السابع عشر من المختار فى باب الخطب:أنتم الأنصار على الحقّ، و الإخوان في الدّين، و الجنن يوم البأس، و البطانة دون النّاس، بكم أضرب المدبر، و أرجو طاعة المقبل، فأعينوني بمناصحة جليّة من الغشّ، سليمة من الرّيب، فواللَّه إنّي لأولى النّاس بالنّاس. (24452- 24417)اللغة:(الجنن) جمع الجنّة و هى ما استترت به من سلاح و (بطانة) الرّجل خاصّته و أصحاب سرّه و (خليّة) في بعض النسخ بالجيم و في بعضها بالخاء.الاعراب:دون ظرف إما بمعنى عند أو بمعنى سوى، و الفاء في قوله: فأعينوني فصيحة.المعنى:اعلم أنّ هذا الكلام على ما رواه الشارح المعتزلي من المدايني و الواقدى قاله أمير المؤمنين عليه السّلام للأنصار بعد فراغه من حرب الجمل، و الغرض بذلك مدح أصحابه و استمالة قلوبهم إلى مناصحته فقوله عليه السّلام: (أنتم الأنصار على الحقّ) أى النّاصرون لي و المعينون على الحقّ الذّابون عن الباطل (و الاخوان في الدّين) لقوله سبحانه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (و الجنن) و التّرس (يوم البأس) أى يوم الشّدة و الحرب (و البطانة) أى خاصّتى و خالصتى الذين لا اطوى عنكم سرّى (دون النّاس) أى عندهم يعني أنّكم عندهم معروفون باختصاصي، أو أنتم البطانة لي سوى النّاس أى ليس لي بطانة غيركم (بكم أضرب المدبر) عن الحقّ (و أرجو طاعة المقبل) يعني من أقبل إلىّ إذا رأى أخلاقكم الحميدة أطاعني بصميم قلبه، و يمكن أن يراد بالمقبل من كان من شأنه الاقبال و الطاعة، و إذا كنتم بهذه المثابة (فأعينوني بمناصحة جليّة) أى صافية أو خالية (من الغشّ) و التدليس (سليمة من الرّيب) أى سالمة من الشّك في استحقاقي للخلافة و الولاية (فواللَّه انى لأولى النّاس بالنّاس) و أحقّ بالامامة.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 103
الترجمةاز جمله كلام آن حضرتست در مدح أصحاب خود كه فرموده:كه شما يارى كنندگانيد بر راه راست، و برادرانيد در دين، و سپرهائيد در روز سختى و شدّت، و خواص منيد در نزد مردمان، باعانت شما مى زنم پشت گرداننده از حق را، و بوجود شما اميد مى دارم رو آورنده را پس اعانت نمائيد بنصيحت كردنى كه خالى است از نقص و عيب، و سالم است از شك و ريب، پس قسم بخدا كه بدرستى من بهترين مردمانم بمردمان، و أولايم بايشان از ديگران.