جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص59
از نامه آن حضرت به مردم مصر هنگامى كه اشتر را بر آنان حكومت داد. در اين نامه كه با اين عبارت شروع مى شود. «من عبد الله على امير المؤمنين، الى القوم الذين غضبوا لله حين عصى فى ارضه»، «از بنده خدا على امير مؤمنان به قومى كه براى خدا به خشم آمدند، هنگامى كه خداوند را در زمين او نافرمانى كردند.»، ابن ابى الحديد بحث زير را طرح كرده است:
تأويل و تفسير اين فصل بر من دشوار است زيرا مردم مصر كسانى هستند كه عثمان را كشته اند و هر گاه امير المؤمنين عليه السّلام گواهى دهد كه آنان براى خدا و به پاس او خشم گرفته اند، آن هم به هنگامى كه در زمين خدا را نافرمانى مى كرده اند، شهادت قطعى به عصيان عثمان و ارتكاب كار خلاف از جانب اوست، هر چند با دشوارى ممكن است چنين گفت كه درست است خدا را نافرمانى كرده اند ولى اين نافرمانى از سوى شخص عثمان نبوده است، بلكه از سوى اميران و خويشاوندان و واليان او بوده است و آنان بوده اند كه حق خدا را از ميان برده اند و به سبب ولايت آنان و فرمان روايى ايشان بر نيكوكار و تبهكار و مقيم و مسافر پرده هاى ستم و خيمه هاى آن بر افراشته شده و تبهكارى شايع گرديده و كار پسنديده از ميان رفته است.
ولى گفته خواهد شد بر فرض كه اين چنين باشد، آنانى كه به پاس خدا خشم گرفتند، كارشان به كجا انجام پذيرفت، مگر نه اين است كه كار به آنجا كشيد كه ايشان مسافت ميان مصر و مدينه را پيمودند و عثمان را كشتند، و وضع ايشان از دو حال بيرون نيست يا آن كه با كشتن عثمان اطاعت فرمان خدا را رها كرده اند، در اين صورت عثمان، سركش و سزاوار كشته شدن بوده است، يا آن كه ايشان با كشتن عثمان خداوند را به خشم آورده اند و نافرمانى كرده اند، در اين صورت عثمان بر حق بوده است و ايشان سركشان تبهكار هستند، و چگونه ممكن است على عليه السّلام از ايشان تبجيل كند و آنان را صالحان خطاب كند.
ممكن است به اين اشكال چنين پاسخ داد كه آنان به پاس خدا خشم گرفته اند و از مصر آمده اند و اين كار عثمان را كه امير تبهكار را به اميرى گماشته است، مورد اعتراض قرار داده اند و آن را زشت شمرده اند و او را در خانه اش محاصره كرده اند به اين اميد كه مروان را به ايشان بسپارد تا او را زندانى يا ادب كنند كه چنان نامه اى در مورد ايشان نوشته بوده است. و چون عثمان محاصره شد، كينه توزان و دشمنان او از مردم مدينه و ديگر نقاط بر او طمع بستند و بيشتر مردم بر او شورش كردند و شمار مصريها به نسبت ديگر مردمى كه در محاصره او شركت كردند اندك بود. وانگهى ايشان از عثمان مى خواستند خود را از خلافت خلع كند و مروان و افراد ديگرى از بنى اميه را به ايشان بسپارد و حاكمان ولايات را عزل و به جاى ايشان كسان ديگرى را منصوب كند و در آن هنگام در جستجوى جان او و كشتن
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 60
او نبودند، ولى مردمى از ايشان و غير ايشان از ديوار خود را به خانه عثمان رساندند و برخى از بردگان عثمان آنان را با تير زدند و تنى چند از ايشان زخمى شدند و ضرورت كار را به آنجا كشاند كه از ديوار به خانه فرود آيند و عثمان را احاطه كنند و يكى از آنان با شتاب خود را به عثمان رساند و او را كشت و آن قاتل هم همان دم كشته شد. ما همه اين امور را در مباحث گذشته آورده و شرح داده ايم و از تبهكارى و سركشى اين قاتل نمى توان به تبهكارى ديگران حكم كرد و اما آنان فقط منظورشان نهى از منكر بود و ايشان نه تنها مرتكب قتل نشدند بلكه قصد آن را هم نداشتند و جايز است گفته شود كه ايشان به پاس خداوند خشم گرفته اند و اينكه بر آنان ستايش شود و آنان را بستايند.
سپس اشتر را وصف كرده است و پس از آن به ايشان گفته است در فرمانهايى كه اشتر مى دهد، آنچه را كه مطابق با حق است از او فرمانبردارى كنند و اين از شدت ديندارى و استوارى على عليه السّلام است كه در مورد اشتر هم كه از محبوب ترين افراد پيش اوست، قيد مطابقت فرمان با حق را به كار برده است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هم فرموده است: «در كارى كه معصيت خداوند است از هيچ مخلوقى فرمانبردارى جايز نيست.»
ابو حنيفه مى گويد: ربيع در دهليز كاخ منصور دوانيقى و در حضور مردم از من پرسيد: امير المؤمنين -يعنى منصور- در كار پادشاهى خود پياپى به من فرمان مى دهد و من در اين باره بر دين خود بيمناكم تو چه مى گويى؟ گويد: من به ربيع گفتم: مگر امير المؤمنين به غير حق هم فرمان مى دهد گفت: هرگز، گفتم: بنابر اين عمل كردن به حق براى تو اشكالى ندارد. ابو حنيفه مى گويد: ربيع مى خواست مرا شكار كند، امّا من او را شكار كردم.
كسى كه در اين مقام در حضور مردم حق را گفته است، حسن بصرى است و چنان بود كه عمر بن هبيرة امير عراق به هنگام حكومت يزيد بن عبد الملك در حضور مردم كه از جمله ايشان شعبى و ابن سيرين بودند به حسن بصرى گفت: اى ابا سعيد امير المؤمنين گاه به من فرمانى مى دهد كه مى دانم اجراى آن مايه نابودى دين من است، در اين باره چه مى گويى؟ حسن گفت: من چه بگويم، خداوند مى تواند تو را از شر يزيد حفظ فرمايد ولى يزيد هرگز نمى تواند تو را از عذاب خدا حفظ كند. اى عمر از خدا
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص61
بترس و آن روزى را به ياد بياور كه شب آن آبستن قيامت است و فرشته اى از آسمان فرود مى آيد و تو را از تخت فرماندهى به حجره هاى كاخ و سپس از آن به بستر بيمارى فرو مى كشد و از بستر تو را به گور منتقل مى كند و آن گاه هيچ چيز جز عمل تو براى تو كارساز نخواهد بود. عمر بن هبيره در حالى كه زبانش بند آمده بود، گريان برخاست و رفت.
گفتار امير المؤمنين على عليه السّلام در مورد مالك اشتر كه فرموده است: «او شمشيرى از شمشيرهاى خداوند است»، لقب خالد بن وليد هم بوده است و اختلاف است كه چه كسى او را به اين لقب، ملقب ساخته است. قول ضعيفى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خالد را به اين لقب مفتخر فرموده اند ولى صحيح آن است كه ابو بكر به سبب كشتارى كه خالد از اهل رده كرد و مسيلمه كذاب را هم كشت او را به اين لقب، ملقب ساخت.
ابن ابى الحديد، در شرح اين عبارت كه على عليه السّلام خطاب به مردم مصر مرقوم فرموده است «من در مورد او شما را بر خود ترجيح دادم.»، مى گويد: عمر هم هنگامى كه عبد الله بن مسعود را به كوفه فرستاد در نامه خويش به ايشان همين گونه نوشت و اين بدان سبب بود كه عمر در احكام از عبد الله بن مسعود استفتاء مى كرد و على عليه السّلام هم با اشتر بر دشمنان حمله مى كرد و دل سپاهيان را با بودن او ميان ايشان محكم مى ساخت و چون او را به مصر روانه فرمود، طبيعى است كه مردم مصر را بر خود ترجيح داده است.