وَ قَالَ (علیه السلام) فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَهُ: خَذَلُوا الْحَقَّ، وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ.
در باره كسانى كه از پيكار در كنار او، كناره گرفته بودند، چنين فرمود: حق را واگذاشتند و باطل را يارى نكردند.
و آن حضرت در باره كسانى كه از جهاد در كنار او دورى جستند فرمود: حق را فرو گذاشتند، و به يارى باطل بر نخاستند.
ره آورد شوم فرار از جنگ (سياسى، اخلاق نظامى):و درود خدا بر او، فرمود: (در باره آنان كه از جنگ كناره گرفتند) حق را خوار كرده، باطل را نيز يارى نكردند.(1)______________________________(1). حارث ابن حوط هم مخالف جنگ جمل بود و به امام گفت من هم مانند سعد وقّاص و عبد اللّه عمر شركت نمى كنم.
[و در باره كسانى كه از جنگ در كنار او كناره جستند، فرمود:] حق را خوار كردند و باطل را يار نشدند.
امام عليه السّلام در باره كسانى (عبد اللّه ابن عمر ابن خطّاب و سعد ابن ابى وقّاص و سعيد ابن عمرو ابن نفيل و اسامة ابن زيد و محمّد ابن مسلمة و انس ابن مالك و ابو موسى اشعرىّ و اخنف ابن قيس و مانندان ايشان) كه از جنگيدن به همراهى آن حضرت (با دشمنان) كناره گيرى كردند فرموده است:با حقّ (امام عليه السّلام) همراهى ننمودند و باطل (معاويه) را كمك نكردند (اشاره باينكه آنانكه باطل را يارى نمودند بهانه اى دارند و آنانكه بى طرفى اختيار نمودند عذرى ندارند، و يا اشاره است به بيهوده بودن وجود كسانيكه اثرى از حقّ و نشانه اى از باطل در آنها نيست، و يا اشاره به آنست كه ايشان در شقاوت و گمراهى بعمرو ابن عاص و ديگران كه باطل را يارى نمودند نرسيده بودند).
امام(عليه السلام) در مورد کسانى که از جنگ در رکاب حضرت کناره گيرى کردند فرمود: حق را تنها گذاشتند و باطل را يارى نکردند!
بى طرف هاى منفى:همان گونه که در سند این حکمت آمد، این سخن حکیمانه امام مربوط به بعضى افراد سرشناس از مسلمانان مانند «سعد بن ابىوقاص» و «عبدالله بن عمر» است که در جنگ جمل وصفین با امام همراهى نکردند وبه دشمنان او نیز نپیوستند، بلکه بى طرف ماندند وبه عذرهاى واهى متوسل شدند. امام درباره آنها مى فرماید: «حق را تنها گذشتند و باطل را یارى نکردند»; (خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ).اشاره به این که گرچه آنها به یارى باطل نشتافتند و در صف مقابل ما قرار نگرفتند; ولى چون به یارى حق برنخاستند و به پیام قرآن که مى گوید: «(فَقاتِلُوا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفىءَ إِلى أَمْرِ اللّه); به آن گروه ظالمى که بر ضد پیروان حق (و امام مسلمین) برخاسته بجنگید تا به فرمان گردن نهند»(1) عمل نکردند درخور هر گونه سرزنش و ملامتند.در این که آیا این گروه با على(علیه السلام) بیعت کرده بودند ولى در مسئله مبارزه با اصحاب جمل و جنایتکاران شام کوتاه آمده بودند یا از ابتدا زیر بار بیعت نرفته بودند، در میان مورخان اختلاف نظر است. در بعضى از نقل ها آمده که اینها بیعت را پذیرفتند ولى به فرمان امام در مبارزه با اهل باطل عمل نکردند و مطابق برخى دیگر از نقل ها از ابتدا زیر بار بیعت با آن حضرت نرفتند و جزء اقلیت ناچیزى بودند که بر خلاف جمهور مسلمین از بیعت با امام سر باز زدند.مرحوم علامه شوشترى معتقد است که اکثر روایات حاکى از آن است که این گروه بیعت نکردند.(2)در اینجا این سؤال پیش مى آید که اگر آنها بیعت نکردند چگونه امام انتظار داشت که به لشکر او بپوندند و با باطل مبارزه کنند.پاسخ این سؤال روشن است، زیرا اوّلاً جمهور مسلمانان و اکثریت قاطع مهاجران و انصار بیعت کرده بودند و این حجت براى همه مردم بود و ترک بیعت گناه بزرگى بود که از آنها سر زد. ثانیاً به فرض که آنها بیعت نکرده باشند ولى وظایف یک مسلمان را باید انجام دهند و به آیات قرآن باید عمل کنند یعنى همان گونه که نماز و روزه و حج را باید انجام دهند، به آیه شریفه (فَقاتِلُوا الَّتِى تَبْغی حَتّى تَفِىءَ إِلى أَمْرِ اللّه)نیز باید گردن نهند. این یک وظیفه اسلامى است که به بیعت ربطى ندارد.به خصوص این که در حدیثى نیز از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «السّاکِتُ عَنِ الْحَقِّ شَیْطانٌ أَخْرَسٌ; کسى که نسبت به حق بى طرف و بى تفاوت بماند و سکوت اختیار کند شیطان گنگى است».(3) به ویژه این که کناره گیرى این گونه افراد که به عنوان شخصیت هاى معروف جامعه اسلامى شناخته مى شدند ضربات شدیدترى بر پیکر حق وارد مى کرد.قابل توجه این که ابن عبدالبر در کتاب استیعاب در شرح حالات «عبدالله بن عمر» مى نویسد که به هنگام وفات مى گفت: هیچ چیزى ناراحت کننده اى در دلم از امر دنیا نیست جز این که که من با آن گروه ستمگر همراه على بن ابى طالب پیکار نکردم»(4). (5)*****پی نوشت:(1). حجرات، آیه 9.(2). شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 9، ص 577.(3). شرح نهج البلاغه مغنیه، ج 4، ص 227.(4). مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 17.(5). سند گفتار حکیمانه: مرحوم شیخ طوسى (متوفاى 460) در کتاب امالى خود این جمله حکمت آمیز را با تفاوتى و در ضمن حدیث مشروح ترى آورده است که ابوبکر هذلى مى گوید: حارث بن حوط لیثى به امیرمؤمنان على(علیه السلام) عرض کرد: اى امیرمؤمنان من فکر مى کنم طلحه و زبیر و عایشه بر حق بودند (به ملاحظه سوابق آنها) امام(علیه السلام) فرمود: اى حارث! تو پایین پاى خود را نگاه کردى و بالاى سرت را ندیدى (اشاره به اینکه تنها به بعضى از حوادث گذشته قناعت کردى و حوادثى که بعد از آن و امروز رخ داده است را نمى بینى) سپس امام افزود: حق و باطل را به وسیله اشخاص نمى توان شناخت، باید نخست حق را بشناسى و سپس پیروان آن را و باطل را بشناسى، آن گاه کسانى را که از آن پرهیز کردند. حارث گفت: چه مانعى دارد که من مانند «عبدالله بن عمر» و «سعد بن مالک» باشم (که نه با تو در جنگ جمل همراه شدند و نه مخالفت کردند)؟ امیر مؤمنان فرمود: «إنَّ عَبْدَاللهِ بْنِ عُمَرَ وَ سَعْداً خَذلا الْحَقَّ وَ لَمْ یَنْصُرا الْباطِلَ مَتى کانا إمامَیْنِ فَیُتَّبعانِ; عبدالله بن عمر و سعد بن مالک (سعد بن ابى وقاص) دست از یارى حق برداشتند و باطل را نیز یارى کردند. آنها کى پیشوا بوده اند که از آنها پیروى شود». نویسنده مصادر نهج البلاغه بعد از ذکر این داستان مى گوید: جماعتى از دانشمندان مانند جاحظ، یعقوبى و ابن جوزى بخش هایى از این ماجرا را در کتاب هاى خود آوردند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 19). در کتاب تمام نهج البلاغه نیز داستانى قریب به همین مضمون با ذکر کلام مشروحى از امام آمده است. (تمام نهج البلاغه، ص 426).
«فِي الَّذِينَ اعْتَزَلُوا الْقِتَالَ مَعَه خَذَلُوا الْحَقَّ وَ لَمْ يَنْصُرُوا الْبَاطِلَ»:عبد اللّه بن عمر و گروهى از قاريان، و ديگران مانند ابو موسى اشعرى، و احنف بن قيس در جنگ صفين از آن جمله بودند. و ممكن است كه اين گفتار امام (ع) اشاره به بينابين بودن درجه گمراهى آنان و به منزله بهانه اى براى آنها باشد. گويا فرموده باشد: براستى آنها هر چند كه حق را در همراهى ما خوار گذاشتند، باطل را نيز با همراهى دشمنان يارى نكردند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 34
السابعة عشرة من حكمه عليه السّلام:(17) و قال عليه السّلام في الّذين اعتزلوا القتال معه: خذلوا الحقّ و لم ينصروا الباطل. (73488- 73475)
اللغة:(خذله) خذلانا إذا ترك عونه و نصرته قال الاصمعى: إذا تخلّف الظّبى عن القطيع قيل: خذل- صحاح.الاعراب:جملة، و لم ينصروا الباطل، في محلّ الحال من فاعل خذلوا.المعنى:في الشرح المعتزلي قد سبق ذكر هؤلاء فيما تقدّم، و هم: عبد اللَّه بن عمر ابن الخطاب، و سعد بن أبي وقّاص، و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل، و اسامة بن زيد، و محمّد بن مسلمة، و أنس بن مالك، و جماعة غيرهم، و نقل عن شيخه أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام لما دعاهم إلى القتال معه و اعتذروا بما اعتذروا قال لهم: أ تنكرون هذه البيعة؟ قالوا: لا لكنّا لا نقاتل، فقال: إذا بايعتم فقد قاتلتم قال: فسلموا بذلك من الذمّ لأنّ إمامهم رضي عنهم انتهى.و غرّ بذلك ابن ميثم فقال: و يشبه أن يكون هذا إشارة إلى توسّط درجتهم في الضّلال، و يجري مجرى العذر لهم- إلخ.أقول: هذه الجملة أبلغ تعبير في تعييرهم و تقبيحهم و حطّ درجتهم و مرجعها إلى أنّ هؤلاء ممّن لا مبدأ لهم في الحياة و لم يوفّقوا لاتّخاذ عقيدة يجاهدون لها، فانّ الحياة المعنويّة للانسان- عقيدة و جهاد- فمن لا عقيدة له بحقّ أو باطل كان مهملا و ملحقا بالكائنات غير ذات الشعور، فمن اعتقد و جاهد دونه و إن كان خطأ أفضل ممّن لا عقيدة له أصلا.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 35
فظهور الفتن و نشوب الحروب بين المسلمين ناش عن اعتزال هؤلاء الخاذلين، حيث إنهم لو نصروا عليّا عليه السّلام يغلب على الباطل فيدمغه و لا يتجرّء أمثال معاوية على القيام في وجهه و الايذان بحربه، و لو نصروا الباطل ربما صار عذرا لعليّ عليه السّلام فتخلّى عن تصدّى الزعامة الّتي أكرهوه عليها كما في أيّام أبي بكر و عمر، فانه لم يتصدّ للزعامة إلّا بعد ضغط شديد من العامّة.فاعتزال هؤلاء منقصة روحية و فقدان عقيدة و إيمان معنويّة لا عيب فوقه و سبب لبروز الحرب و نشوب القتال بين فئتي الحقّ و الباطل، فاعتقد أنّ تحت هذه الجملة لهيبا حرّاقا في قلبه اللطيف الربانى وجّهه على هولاء بهذه الجملة الموجزة.الترجمة:در باره آنان كه از جهاد با وى كناره گرفتند فرمود: حق را واگزاردند و بباطل هم يارى ندادند.نه دنبال حقّ و، نه جوياى باطل تو انسان نه اى، پيكرى هستى از گل
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص238
خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل. اين سخن را على عليه السّلام در مورد كسانى كه از همراهى او در جنگ- جمل- خود دارى و كناره گيرى كرده اند فرموده است. «حق را خوار و زبون ساختند و باطل را هم يارى ندادند.»
ابن ابى الحديد ضمن شرح اين سخن مى گويد: نامهاى اين گروه را در مباحث پيشين آورديم كه عبد الله بن عمر بن خطاب و سعد بن ابى وقاص و سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل و اسامة بن زيد و محمد بن مسلمه و انس بن مالك و جماعتى ديگر بودند.
شيخ ما ابو الحسين در كتاب الغرر آورده است كه امير المؤمنين عليه السّلام هنگامى كه آنان را براى شركت در جنگ فراخواند و آنان بهانه آوردند، به آنان فرمود: آيا منكر اين بيعت هستيد؟ گفتند: نه، ولى جنگ هم نمى كنيم. فرمود: اينك كه بيعت كرده ايد، چنان است كه در جنگ هم شركت كرده ايد و بدين گونه آنان از نكوهش به سلامت ماندند كه امام ايشان از آنان خشنود بوده است. معنى سخن على عليه السّلام هم اين است كه مرا يارى ندادند و همراه من با معاويه جنگ نكردند. گروهى از ياران بغدادى ما در باره اين قوم متوقف هستند و اظهار نظر نمى كنند، از جمله شيخ ما ابو جعفر اسكافى هم به همين عقيده مايل است.