وَ قَالَ (علیه السلام): لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الْأَنْبَارِ، فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَ قَالُوا يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ. فَقَالَ (علیه السلام) مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ، فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ؟ إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا، وَ إِنَّنِي [فَإِنِّي] الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي؛ كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ، أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ.[قال الرضی: فلما قال (علیه السلام) هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب تقدم إليه رجلان من أصحابه فقال أحدهما إني لا أملك إلا نفسي و أخي [فمرنا] فَمُر بأمرك يا أمير المؤمنين [ننفذ] ننقد له، فقال (علیه السلام) وَ أَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟].
النُّخَيْلَة: محلى در عراق كه امام (ع) بعد از صفين در آنجا با خوارج جنگيد.الْمَقُود: پيرو.الْقَادَة: جمع «قائد»، رهبر، پيشوا.الْمَوْزُوع: محكوم.الْوَزَعَة: جمع «وازع»، حاكم.أيْنَ تَقَعانِ مِمَّا أرِيد: شما دو نفر در رابطه با آنچه اراده كردم چه مى توانيد انجام دهيد، يعنى اين كار احتياج به قدرتى عظيم دارد كه از توان شما خارج است.
هنگامى كه به او خبر رسيد كه ياران معاويه بر شهر انبار تاخته اند، خود پياده از كوفه بيرون آمد تا به نخيله رسيد. در آنجا مردم بدو پيوستند و گفتند: يا امير المؤمنين، ما تو را در نبرد با آنان كفايت مى كنيم. على (ع) گفت: به خدا سوگند، شما مرا از زيان خود نگاه نداريد. چگونه مى توانيد از آسيب آنها نگه داريد؟ اگر زين پيش، رعيت از جور حاكمان مى ناليد، من امروز از جور رعيتم مى نالم. گويى ايشان پيشوا هستند و من پيرو ايشانم يا من فرمانبرم و ايشان فرمانده.سید رضی گوید: على (ع) اين سخن را در كلامى طولانى بيان فرمود و ما گزيده آن را در ضمن خطبه ها آورده ايم. در اين حال دو مرد از اصحاب پيش آمدند و يكى از آن دو گفت: مرا جز بر خود و اين برادرم تسلطى نيست. اى امير المؤمنين، بفرماى تا به جاى آوريم. على (ع) در پاسخ او فرمود: شما كجاييد و آنچه من مى خواهم كجا.
و آن حضرت زمانى كه شنيد ياران معاويه به غارت شهر انبار برخاسته اند، تنها و پياده از كوفه بيرون آمد تا به نخيله رسيد، مردم در آنجا به او پيوستند و گفتند: يا امير المؤمنين ما شرّ دشمن را از تو كفايت مى كنيم، فرمود: به خدا قسم شما شرّ خود را از من كفايت نمى كنيد، چگونه شرّ غير خود را از من كفايت مى كنيد؟ همانا رعاياى قبل از من از ستم حاكمان شكايت مى كردند، و امروز من از ستم رعيّت خود شاكى هستم. گويى من تابعم و رعيّتم پيشوا، يا من محكومم و آنان حاكم.هنگامى كه امام اين گفتار را در سخنى طولانى كه گزيده اى از آن را در قسمتى از خطبه ها ذكر كرديم فرمود، دو نفر از يارانش نزد او آمدند، يكى از آنان گفت: من جز اختيار غير خود و برادرم را ندارم، اى امير المؤمنين فرمان ده تا فرمان برم. حضرت فرمود: شما دو نفر كجا و آنچه من مى خواهم.
مظلوميّت امام على عليه السّلام (سياسى، تاريخى):و درود خدا بر او، فرمود: (آن هنگام كه تهاجم ياران معاويه به شهر انبار، و غارت كردن آن را شنيد، تنها و پياده به طرف پادگان نظامى كوفه «نخيله» حركت كرد، مردم خود را به او رسانده، گفتند اى امير مؤمنان ما آنان را كفايت مى كنيم، فرمود) شما از انجام كار خود درمانده ايد چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى كنيد؟ اگر رعاياى پيش از من از ستم حاكمان مى ناليدند، امروز من از رعيّت خود مى نالم، گويى من پيرو، و آنان حكمرانند، يا من محكوم و آنان فرمانروايانند.سید رضی گوید: وقتى سخن امام در يك سخنرانى طولانى كه برخى از آن را در ضمن خطبه هاى گذشته آورديم، به اينجا رسيد. (دو نفر از ياران جلو آمدند و يكى گفت: من جز خود و برادرم را در اختيار ندارم، اى امير المؤمنان فرمان ده تا هر چه خواهى انجام دهم، امام فرمود) شما كجا و آنچه من مى خواهم كجا؟___________________________(1). نخيله، جايى نزديكى كوفه در سر راه شام، كه لشگرگاه بود، سربازان و داوطلبان جنگ در آنجا گرد مى آمدند و سازماندهى مى شدند.
[چون خبر غارت بردن ياران معاويه را بر أنبار شنيد خود پياده به راه افتاد تا به نخيله رسيد. مردم در نخيله بدو پيوستند و گفتند اى امير مؤمنان ما كار آنان را كفايت مى كنيم. امام فرمود:]شما از عهده كار خود بر نمى آييد چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى نماييد؟ اگر پيش از من رعيت از ستم فرمانروايان مى ناليد، امروز من از ستم رعيت خود مى نالم. گويى من پيروم و آنان پيشوا، من محكومم و آنها فرمانروا.[چون امام اين سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود كه گزيده آن را در خطبه ها آوردم، دو مرد از ياران وى نزد او آمدند، يكى از آن دو گفت: من جز خودم و برادرم را در اختيار ندارم، اى امير مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود:] شما كجا و آنچه من مى خواهم كجا؟
هنگاميكه بامام عليه السّلام خبر رسيد كه لشگر معاويه بر انبار (از شهرهاى قديم عراق) تاخته و تاراج كردند آن بزرگوار تنها پياده (از كوفه) بيرون آمد تا به نخيله (موضعى است نزديك كوفه) رسيد، مردم (در پى او آمده) خدمتش رسيدند و گفتند: يا امير المؤمنين ما بجاى تو ايشان را كفايت مى كنيم، پس حضرت (در نكوهش آنها) فرمود:1- سوگند بخدا شما مرا از (زيان) خود كفايت نمى كنيد و چگونه مرا از ديگران كفايت مى نماييد؟2- اگر رعيّتها پيش از من از ستم حكمرانانشان شكايت داشتند من امروز از ستم رعيّت خود شكايت دارم، بآن ماند كه من پيروام و ايشان پيشوا، يا من فرمانبرم و آنان فرمانده.(سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) چون امام عليه السّلام اين گفتار را در سخن دراز «كه ما از آنچه برگزيديم در بين خطبه ها (خطبه بيست و هفتم) بيان نموديم» فرمود، دو مرد از يارانش جلو آمدند يكى از آنها گفت: مرا تسلّطى نيست مگر بخود و برادرم پس يا امير المؤمنين ما را بآنچه مى خواهى امر فرما تا انجام دهيم، امام عليه السّلام فرمود: كجا آنچه من مى خواهم از شما پيش مى رود و از شما دو كس چه آيد؟
اين سخن را هنگامى امام عليه السلام بيان فرمود كه خبر حمله اصحاب معاويه به انبار (يكى از شهرهاى شمالى عراق) و غارت كردن آنجا را شنيد. امام عليه السلام شخصآ پياده به طرف نخيله (منزلگاهى نزديك كوفه كه محل اجتماع لشكر بود) حركت كرد. مردم خود را به امام عليه السلام رساندند و عرض كردند: اى اميرمؤمنان ما از عهده آنان برمى آييم (و آنها را سر جاى خود مى نشانيم). امام عليه السلام فرمود:شما از عهده مشكلات خود برنمى آييد چگونه مى توانيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد. رعاياى پيش از من از ستم فرمانروايانشان شكايت داشتند؛ اما من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم. گويى من پيروم و آنها پيشوا و من محكومم وآنها حاكم.مرحوم سيّد رضى در اينجا مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را در ضمن يك گفتار طولانى ـ كه قسمت برگزيدهاى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم وبرادرم را ندارم. امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟
گلايه شديد امام عليه السلام از سُستى بعضى از يارانش:اين سخن مربوط به خطبه 27 نهج البلاغه است. توضيح اينكه يكى از شيطنت هاى معاويه اين بود كه براى تضعيف روحيه مردم عراق و به خصوص سربازان اميرمؤمنان على عليه السلام گهگاهى عده اى را مى فرستاد تا حمله هاى غافلگيرانه و ناجوانمردانه اى به شهرهايى كه نزديك مرز شام بود انجام دهند؛ عده اى را به قتل برسانند، جمعى را مجروح كنند واموالى را به غارت ببرند. اين همان روشى است كه در طول تاريخ جباران خودكامه از آن بهره گيرى مى كردند. در يكى از اين حملات كه در شهر مرزى انبار (اين شهر اكنون نزديك مرزهاى سوريه و اردن است) به وسيله «سفيان بن اوس» انجام گرفت، هنگامى كه خبر به امام عليه السلام رسيد بسيار ناراحت شد. در كوفه خطبه اى خواند (خطبه 27 نهج البلاغه معروف به خطبه جهاد) و سخت لشكريان، اصحاب خود و مردم كوفه را ملامت و نكوهش كرد، زيرا اين جسارت اصحاب معاويه ناشى از بى تفاوتى مردم كوفه بود. آنگاه امام عليه السلام سكوت كرد تا عكس العمل مردم را در مقابل آن خطبه آتشين ببيند. همه خاموش شدند و سخنى نگفتند.مرحوم سيّد رضى خلاصه اين ماجرا را به اين صورت نقل كرده است : «هنگامى كه امام عليه السلام خبر حمله ياران معاويه به انبار و غارت آنجا را شنيد شخصاً پياده به سوى «نخيله» كه لشكرگاه معروف كوفه بود به راه افتاد. مردم نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادند؛ (جمعى از سرشناسان اصحاب) عرض كردند : اى اميرمؤمنان! شما بازگرديد ما اين مشكل را حل مى كنيم»؛ (لَمَّا بَلَغَهُ إِغَارَةُ أَصْحَابِ مُعَاوِيَةَ عَلَى الاَْنْبَارِ فَخَرَجَ بِنَفْسِهِ مَاشِياً حَتَّى أَتَى النُّخَيْلَةَ وَ أَدْرَكَهُ النَّاسُ وَقَالُوا يَا أَمِيرَ الْمُوْمِنِينَ نَحْنُ نَكْفِيكَهُمْ). در اينجا بود كه امام عليه السلام فرمود: «شما از عهده حل مشكلات خودتان با من برنمى آييد چگونه مى خواهيد مشكل ديگران را از من دفع كنيد؟»؛ (فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ).اشاره به اينكه شما قادر به دفاع از خويشتن نيستيد چگونه مى توانيد از من دفاع كنيد. دشمن به سرزمين شما حمله مى كند، نفرات شما را به قتل مى رساند، اموالتان را غارت مى كند و شما نشسته ايد و تماشا مى كنيد! سپس مى افزايد: «(مشكل ديگر اين است كه) رعاياى پيشين از ستم فرمانروايان خود شكايت مى كردند؛ ولى من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم»؛ (إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا وَإِنَّنِي الْيَوْمَ لاََشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي).اشاره به اينكه شما گوش به سخنان من نمى دهيد، فرمان من را اطاعت نمى كنيد. گويا دشمن، اين را احساس كرده و بى مهابا به سرزمين شما حمله مى كند. مى داند كه شما مرد جنگ و دفاع از آبرو و حيثيت و سرزمينتان نيستيد وهمين امر سبب جسارت او شده است.اين سخن شبيه مطلبى است كه در خطبه 121 وارد شده كه امام عليه السلام مى فرمايد : «أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَأَنْتُمْ دَائِي كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَة؛ من مى خواهم به وسيله شما دردم را درمان كنم در حالى كه خودتان درد من هستيد».در پايان مى افزايد: «گويى من پيرو هستم و آنها پيشوا يا من فرمانبر ومحكومم و آنها فرمانده و حاكم»؛ (كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَهُمُ الْقَادَةُ أَوِ الْمَوْزُوعُ وَهُمُ الْوَزَعَةُ).«وَزَعَة» جمع «وازِع» از ماده «وَزْع» (بر وزن نزع) در اصل به معناى علاقه شديد به چيزى است كه انسان را از امور ديگر بازمى دارد. سپس به معناى بازداشتن استعمال شده است. اين تعبير هرگاه درمورد لشكر يا صفوف ديگر به كار رود مفهومش اين است كه آنها را نگاه دارند تا آخرين نفرات به آنها ملحق شوند و از پراكندگى آنها جلوگيرى نمايند. از آنجا كه اين كار به وسيله شخص حاكم و فرمانده انجام مى گيرد، واژه «وازع» به معناى حاكم و فرمانده استعمال شده است كه در جمله بالا همين معنا منظور است.سيّد رضى؛ پس از ذكر اين جمله مى افزايد: «هنگامى كه امام عليه السلام اين سخن را درضمن گفتارى طولانى ـ كه قسمت برگزيده اى از آن ضمن خطبه ها گذشت ـ بيان كرد، دو نفر از يارانش جلو آمدند. يكى از آنها عرض كرد: من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم، امر فرما تا اطاعت كنيم. امام عليه السلام فرمود: شما دو نفر در برابر آنچه من مى خواهم (كه بسيج يك سپاه است)، چه كارى مى توانيد انجام دهيد؟ (فَلَمّا قالَ عليه السلام هذَا الْقَوْلَ، في كَلامٍ طَويلٍ قَدْ ذَكَرْنا مُختارَهُ فِي جُمْلَةِ الْخُطَبِ، تَقَدَّمَ إِلَيْهِ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِهِ فَقالَ أَحَدَهُما: إنّي لا أمْلِکُ إلّا نَفْسي وَأخي فَمُرْ بِأَمْرِکَ يا أمِيرَالْمُؤمِنينَ نُنْقَدْ لَهُ، فَقالَ عليه السلام: وَأَيْنَ تَقَعَانِ مِمَّا أُرِيدُ؟).سرانجام، اين سخنان در آنان اثر كرد و گروه زيادى بيدار شدند و «سعيد بن قيس همدانى» با هشت هزار نفر به تعقيب سپاه غارتگر معاويه پرداختند؛ اما آنها فرار را بر قرار ترجيح داده و از مرزهاى عراق گريخته بودند.*****نكته:ياران بى وفا!از خطبه ها و كلمات مختلف اميرمؤمنان على عليه السلام استفاده مى شود كه آن حضرت از سستى جمعى از اصحاب و ياران خود بسيار افسرده و ناراحت بود ومعتقد بود اگر آنها مردان شجاع و اهل كارزار بودند هرگز معاويه و شاميان نمى توانستند كشور اسلام را به دو پاره تقسيم كنند و حكومتى خودكامه وبه سبك سلاطين جور در منطقه خود به وجود آورند؛ حكومتى كه بعدها نيز سرچشمه انواع مفاسد و مظالم در كشور اسلام شد و چهره تاريخ اسلام را مشوه ساخت و آثار پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله را در مناطق مختلفى كمرنگ يا بى رنگ نمود وچقدر دردناك است براى فرماندهى كه از هر نظر آماده دفع دشمن باشد، هم برنامه داشته باشد و هم تدبير و هم قوت و قدرت؛ ولى نفرات او با وى هماهنگ نگردند تا آنجا كه افراد ناآگاه گمان برند اشكال در فرمانده و حاكمان است. سوز دل اميرمؤمنان على عليه السلام را از اين وضعيت، در خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار آن حضرت به خوبى مشاهده مى كنيم.
وقتى كه به امام (ع) خبر دادند، لشكر معاويه، بر شهر انبار يورش برده و آنجا را غارت كرده است، خود امام (ع) با پاى پياده از شهر بيرون آمد تا به نخيله رسيد، مردم آن حضرت را ديدند، عرض كردند: يا امير المؤمنين، ما آنها را كفايت مى كنيم. حضرت در جواب آنها گفت:فَقَالَ مَا تَكْفُونَنِي أَنْفُسَكُمْ- فَكَيْفَ تَكْفُونَنِي غَيْرَكُمْ- إِنْ كَانَتِ الرَّعَايَا قَبْلِي لَتَشْكُو حَيْفَ رُعَاتِهَا- وَ إِنَّنِي الْيَوْمَ لَأَشْكُو حَيْفَ رَعِيَّتِي- كَأَنَّنِي الْمَقُودُ وَ هُمُ الْقَادَةُ- أَوِ الْمَوْزُوعُ وَ هُمُ الْوَزَعَةُ»:پس از آن كه امام عليه السلام ضمن گفتارى طولانى -كه ما برگزيده اى از آن را در خلال خطبه ها بيان داشتيم- اين سخنان را گفت، دو مرد از پيروان امام (ع) جلو آمدند، يكى گفت من جز خودم، و برادرم اختياردار ديگران نيستم، پس يا امير المؤمنين چه دستور مى دهى، تا انجام دهيم، امام (ع) فرمود: آنچه من مى خواهم، كجا از شما دو تن ساخته است؟شرح اين فصل از سخن به صورت مشروح در ضمن خطبه ها گذشت.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 344
الخمسون بعد المائتين من حكمه عليه السّلام:(250) و قال عليه السّلام لمّا بلغه إغارة أصحاب معاوية على الأنبار فخرج بنفسه ماشيا حتّى أتى النخيلة، فأدركه النّاس، و قالوا: يا أمير المؤمنين نحن نكفيكهم فقال عليه السّلام: ما تكفونني أنفسكم فكيف تكفونني غيركم؟ أن كانت الرّعايا قبلي لتشكو حيف رعاتها، فإنّنى اليوم لأشكو حيف رعيّتي، كأنّني المقود و هم القادة، أو الموزوع و هم الوزعة! فلمّا قال عليه السّلام هذا القول في كلام طويل قد ذكرنا مختاره في جملة الخطب، تقدّم إليه رجلان من أصحابه، فقال أحدهما: إني لا أملك إلّا نفسي و أخي فمر [نا] بأمرك يا أمير المؤمنين ننقد [ننفذ] له، فقال عليه السّلام: و أين تقعان ممّا أريد؟. (80978- 80881)
اللغة:(السنن) الطريقة. (النخيلة) بظاهر الكوفة و كانت معسكرا في عهده عليه السّلام و بقي منها أثر إلى هذا الزمان (الحيف): الظلم (الوزعة) جمع وازع و هو الدافع الكاف.الاعراب:أن كانت الرعايا: أن مخفّفة من الثقيلة اسمها ضمير الشأن، و كانت من الأفعال الناقصة، الرعايا اسمها و جملة لتشكو خبرها، و الجملة خبر أن.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 345
المعنى:قد تقدّم الكلام في الاغارة على أنبار في باب الخطب و قوله: (ما تكفونني أنفسكم) بيان لسوء حالهم من الاختلاف و التمرّد و عدم إطاعته في أوامره و تحميلهم عليه قضيّة الحكمين فنتج منه هذه المفاسد الرهيبة.الترجمة:چون بان حضرت گزارش شد كه ياران معاويه شهر أنبار را چپاول كرده اند خودش پياده تا نخيله كه لشكرگاه كوفه بود روانه شد و مردم بدنبالش آمدند تا نخيله و بأو عرض كردند: يا أمير المؤمنين شما برگرديد و ما از شما كفايت دفع شرّ دشمن را مى نمائيم، فرمود: شما كفايت دفع شرّ خود را از من نداريد، چگونه كفايت دفع شرّ ديگران را از من داريد؟ براستي قصّه اينست كه رعايا پيش از من از ستم رهبران خود گله داشتند، و من امروز از ستم رعاياى خود گله دارم، گويا من دنبال رو آنهايم و آنها سروران منند و گويا من فرمانبرم و آنها فرماندهان منند.و چون علي اين گفتار را در ضمن بيان طولاني كه مختار از آنرا در جمله خطبه هاى او يادآور شديم بسر برد، دو مرد از ياران وي پيش آمدند و يكي از آنان گفت:من جز اختيار خودم و برادرم را ندارم يا أمير المؤمنين هر فرمانى دارى بفرما تا اطاعت كنيم و انجام دهيم آن حضرت فرمود: شما دو تن بكجاي مقصد من مى رسيد؟از غارت أنبار علي شد آگاه از سينه برآورد چه طوفان صد آه گرديد سوي نخيله چون برق روان اندر پيش اصحاب ز هر سوى دوان گفتند: بما گذار دفع دشمن تا در ره آن بتن نمائيم كفن گفتا: كه شما كفايت از خود نكنيد در حضرت من عاصي و فرمان نبريد هستند رعايا بستوه از امراء ليكن بستوهم من از جور شما گويا كه شما افسر و من تا بينم يا آنكه شما رهبر و من ره چينم
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص61
و قال عليه السّلام، لمّا بلغه اغارة اصحاب معاوية على الانبار، فخرج بنفسه ماشيا حتى اتى النّخيله، و ادركه الناس و قالوا: يا امير المؤمنين، نحن نكفيكهم، فقال عليه السّلام: و الله ما تكفوننى انفسكم، فكيف تكفوننى غيركم ان كانت الرعايا قبلى لتشكو حيف رعاتها، فانى اليوم لاشكو حيف رعيتى كاننى المقود و هم القادة، او الموزوع و هم الوزعة.قال: فلمّا قال هذا القول فى كلام طويل قد ذكرنا مختاره فى جملة الخطب، تقدم اليه رجلان من اصحابه، فقال احدهما: «قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي» فمرنا بأمرك يا امير المؤمنين ننفّذ، فقال: و اين تقعان ممّا اريد. چون خبر حمله و غارت بردن ياران معاويه به شهر انبار به آن حضرت رسيد، پياده حركت كرد تا به نخيله رسيد. مردم به او پيوستند و گفتند: اى امير مؤمنان ما كار آنان را كفايت مى كنيم. فرمود: «به خدا سوگند شما براى من از عهده كار خود برنمى آييد چگونه كار ديگرى را برايم كفايت مى كنيد اگر پيش از من رعايا از ستم اميران ناله مى كردند، امروز من از ستم رعيت بر خود مى نالم، گويى من پيروم و ايشان پيشوايان هستند و من بر كار گماشته ام و ايشان بر كار گمارندگان.»سيد رضى گويد: امام اين سخن را ضمن خطبه اى طولانى فرموده است كه گزيده آن را ضمن خطبه ها آوردم. دو مرد از يارانش پيش او آمدند يكى از آن دو گفت: «من جز خود و برادرم را در اختيار ندارم.»، اى امير مؤمنان فرمان خود را به ما بگو تا آن را انجام دهيم. امام فرمود: شما كجا و آنچه من مى خواهم كجا...