وَ قَالَ (علیه السلام): لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ.
و فرمود (ع): كسى را كه اداى حقش به تأخير افتد، سرزنش نبايد كرد، كسى را سرزنش بايد كرد، كه چيزى را كه حق او نيست، بستاند.
و آن حضرت فرمود: مرد را به تأخير حقّش سرزنش نكنند، او را براى ستاندن چيزى كه حق او نيست ملامت نمايند.
پرهيز از تجاوز به حقوق ديگران (اخلاق اجتماعى):و درود خدا بر او، فرمود: مرد را سرزنش نكنند كه چرا حقّش را با تأخير مى گيرد، بلكه سرزنش در آنجاست كه آنچه حقّش نيست بگيرد.(1)____________________________________________(1). شخصى از امام عليه السّلام پرسيد: چرا حقّ خود «امامت» را دير طلب كردى؟ اين پاسخ را داد.
[و فرمود:] مرد را سرزنش نكنند كه چرا حق خود را دير درخواست نمود، بلكه او را عيب كنند كه دست بدانچه از آن او نيست گشود.
امام عليه السّلام (در باره دست اندازى بحقّ ديگرى) فرموده است:كسيكه در باره حقّ خود سهل انگارى كند سرزنش نمى شود بلكه سرزنش براى كسى است كه بحقّ ديگرى دستبرد زده (زيرا كسيكه بحقّ ديگرى دست اندازد ستم نموده و ستم بدترين زشتيها و ستمگر شايسته سرزنش است).
امام(عليه السلام) فرمود: براى انسان عيب نيست كه حقش به تأخير افتد. عيب آن است كه چيزى را كه حقش نيست بگيرد.
عيب واقعى اين است! در بعضى از روايات آمده است امام(عليه السلام) اين سخن حكمت آميز را در پاسخ كسى مى گويد كه از آن حضرت پرسيد چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نكرديد. امام(عليه السلام) در پاسخ مى فرمايد: «براى انسان عيب نيست كه حقش به تأخير افتد. عيب آن است كه چيزى را كه حقش نيست بگيرد»; (لاَ يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ).البته شك نيست كه تأخير امام(عليه السلام) در مسئله امامت ـ كه از يك سو نص رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) بر خلافت آن حضرت در داستان غدير و غير آن بود و از سوى ديگر افضليت آن حضرت نسبت به تمام صحابه كه جاى انكار براى هيچ فرد منصفى نيست ايجاب مى كرد كه آن حضرت خليفه بلا فصل پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد ـ بدين رو بود كه آن حضرت حق خود را در مسئله امامت كه در واقع حق مسلمانان است مطالبه كرد; اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسيدن به آن حق محروم نمودند، بنابراين ايراد كسانى كه مى گويند: «امامت حق شخصى نبود كه حضرت از آن چشم بپوشد، بلكه حق مردم بود و تأخير در مطالبه چنين حقى روا نيست» پاسخش روشن است و آن اين كه تأخير مزبور در واقع از ناحيه امام(عليه السلام) نبود، بلكه از ناحيه كسانى بود كه سال ها براى رسيدن به آن نقشه ها كشيده بودند و حتى زمانى كه رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خواست در آستانه وداع با دار دنيا نامه اى بنگارد و اين حق را تثبيت كند آنها مانع شده و نسبت هاى بسيار ناروايى به ساحت قدس پيامبر(صلى الله عليه وآله) دادند كه داستان اسف انگيزش در تمام كتاب هاى اهل سنت و شيعه آمده است. مقايسه اين دو با يكديگر (تأخير حق و گرفتن ناحق) و ترجيح اول بر دومى كاملاً روشن است، زيرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى كه تأخير حق چه شخصى باشد و از ناحيه خود انسان تأخير بيفتد و چه حق مردم باشد و از ناحيه دشمنان به تأخير افتد، چيزى نيست كه بر انسان عيب به شمار آيد.در نامه 28 از نامه هاى امام(عليه السلام) نيز جمله اى شبيه اين جمله حكيمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاويه كه گفت: تو را همچون شترى كه افسار زده بودند و مى كشيدند براى بيعت بردند، فرمود: «به خدا سوگند تو مى خواستى با اين گفتارت مرا نكوهش كنى; اما ناخودآگاه مدح كردى و ثنا گفتى. مى خواستى رسوا كنى و خودت رسوا شدى «وَما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَة في أنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شاكّاً في دينِهِ، وَلا مُرْتاباً بِيَقِينِهِ; براى يك مسلمان عيب نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و يقينش آميخته با شك نگردد».سيد بن طاووس(رحمه الله) در كتاب كشف المحجة از رسائل مرحوم كلينى نقل مى كند كه اميرمؤمنان على(عليه السلام) به درخواست جمعى از مردم نامه اى درباره مسائل مربوط به خلافت پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرقوم داشت; نامه اى بسيار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در اين مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از ياران سرشناس و معروف و باشخصيت بر آن گواهى دهند، در ضمن آن نامه همين جمله مورد بحث آمده است. سزاوار است كسانى كه مى خواهند به اعماق مسئله خلافت برسند و پى به كارهاى ناروايى ببرند كه در اين زمينه پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) انجام شد و مظلوميت على(عليه السلام) را دريابند اين نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسيرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شكلى گرفتار كردند(1). (2)*****پی نوشت:(1). ر.ک: بحارالانوار، ج 30، ص 7 به بعد.(2). سند گفتار حکیمانه: خطیب(رحمه الله) در کتاب مصادر، این کلام نورانى را از کسانى نقل مى کند که قبل از سید رضى مى زیستند و یا بعد از او بوده ولى با تفاوتى نقل کرده اند از جمله مرحوم سید بن طاووس در کشف المحجة آن را از رسائل کلینى نقل کرده و شیخ طوسى در امالى و محقق بحرانى در کتاب برهان در ضمن خطبه مفصلى با سندى از حسن بن على آورده است. ابن ابى الحدید مى گوید: شاید این سخن در پاسخ سؤالى باشد که کسى از آن حضرت پرسید: چرا مطالبه حق خود را در مسئله امامت تأخیر انداختى و امام(علیه السلام) این پاسخ را به او داد. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 141). باید توجه داشت که آنچه در روایت برهان و امالى طوسى آمده از شخص امام حسن(علیه السلام) است نه از امیرمؤمنان على(علیه السلام). هرچند به نظر مى رسد این سخنان حکمت آمیز از آن منبع زلال پرفیض جوشیده باشد.
امام (ع) فرمود: «لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ»:گاهى گرفتن حق براى صاحب حق، واجب است و گاهى مستحب، و كمترين مرحله اش مباح است كه در كار مباح حرجى نيست. اما حق ديگران را گرفتن ظلم است و آن از زشت ترين صفات پستى است كه شخص مرتكب درخور سرزنش است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 246
السابعة و الخمسون بعد المائة من حكمه عليه السّلام:(157) و قال عليه السّلام: لا يعاب المرأ بتأخير حقّه، إنّما يعاب من أخذ ما ليس له. (78267- 78253)
المعنى:حمل الشارح المعتزلي كلامه هذا على «جواب سائل سأله لم أخّرت المطالبة بحقّك من الامامة» و أورد اعتراضا، و أجاب عنه بأنّه لا بدّ من إضمار شيء في الكلام، قال: و تقديره: لا يعاب المرء بتأخير حقّه إذا كان هناك مانع عن طلبه.أقول: لا حاجة إلى التقدير، فانّ الحكم لم يتعلّق بتأخير المطالبة و إنّما تعلم بنفس التأخير، و لا يكون التأخير فعلا لذي الحقّ حتّى يرد الاعتراض و يحتاج إلى الجواب، مع أنّ عليا عليه السّلام يطلب حقّه منذ وفاة النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله إلى أن توفي عليه السّلام بحسب ما يتمكّن في كل وقت و زمان، و قد ورد احتجاجاته مع المخالفين في أيّام السقيفة و ما بعدها إلى زمن قتل عثمان في كتب الفريقين بما لا مزيد عليه.الترجمة:مرد را نكوهش نشايد كه حقّش بدست نيايد، همانا نكوهش آنرا است كه دست بناحق برآرد.نكوهش نبايد بر آن كس كه حقش ز دستش ربودند و تأخير شد همانا نكوهش بر آن كس روا است كه حق كسان برد و ز آن سير شد
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص388
لا يعاب المرء بتأخير حقه، انما يعاب من اخذ ما ليس له. «مرد را در تأخير مطالبه حق خود سرزنش نكنند، بلكه آن كس كه آنچه را از او نيست مى گيرد، سرزنش مى كنند.»
شايد امير المؤمنين عليه السّلام اين سخن را در پاسخ كسى فرموده كه از آن حضرت پرسيده است چرا در مطالبه حق امامت خويش تأخير كردى و ناچار بايد در اين سخن چيزى نهفته باشد، چه بنا بر عقيده ما و چه بر عقيده اماميه. زيرا ما مى گوييم بر طبق قاعده افضليت، حكومت حق على عليه السّلام است و اماميه هم مى گويند طبق نص، امامت از او بوده است. بنابر اين بايد جمله ديگرى در اين سخن نهفته باشد، زيرا مى توان به آن حضرت گفت كه اگر امامت فقط حق خودت بود و ارتباطى براى ديگران نداشت، جايز بود آن را به تأخير بيندازى، مثل اينكه طلبى از زيد داشته باشى كه چون فقط حق خودت هست مى توانى مطالبه اش را به تأخير افكنى، ولى در موضوعى كه مورد نياز مبرم همه مكلّفان است، حق خودت به تنهايى نيست، زيرا مصالح عموم مسلمانان بستگى به امامت تو داشته است نه امامت ديگران، بنابر اين به تأخير انداختن مصلحت ديگران جايز نيست.
مى بينيد كه در اين صورت جمله ديگرى هم بايد در اين سخن مضمر باشد و تقدير اين جمله چنين است كه مرد در تأخير مطالبه حق خود در صورتى كه مانعى وجود داشته باشد، سرزنش نمى شود و در اين صورت معنى جمله به اعتقاد هر دو گروه درست مى شود، زيرا در صورت وجود مانع جايز خواهد بود كه طلب حق خويش را به تأخير افكند و در اين باره در كتابهاى كلامى خود به تفصيل سخن گفته ايم.