معیت و همراهی با امام حسین (ع) ( بخش چهارم ) - سید محمد مهدی میرباقری (صوت + متن)
۲۵ شهریور ۱۳۹۶ 0 صوتی و تصویریبحث ما در صفات اصحاب سيدالشهداء بود. همان بزرگاني که توفيق همراهي سيدالشهداء را در دنيا و در عوالم بعد پيدا کردند. اصحابي که با سيدالشهداء همراه شدند و «بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عليه السلام»(1) صفاتي داشتند که اگر ما هم بتوانيم به آن صفات آراسته شويم، اميد است که ان شاء الله به حضرت ملحق شويم. سه صفت را در جلسات قبل بررسی کردیم: 1. عدم دلبستگی به دنیا 2. محبت به ولی خدا 3. ربانی بودن اینک ادامه بحث.... 4. مدافع توحید بودن يکي از صفاتي که براي اصحاب امام حسین ذکر شده اين است که آنها «الذَّابُّونَ عَنْ تَوْحِيدِ اللَّهِ»(2) یعنی مدافع توحيد هستند و خطر را از توحيد دفع کردند؛ و صفت دیگری که نزدیک به همين است، اينکه آنها «أَنْصَارَ اللَّه» یا همان کمک کننده هاي به خداي متعال هستند. در اینجا باید به چند نکته توجه کرد: نکته اول: معنای نصرت خدا در ذيل این آيه مبارکه است که می فرماید«فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعين»(زخرف/55) که در باب قوم فرعون نازل شده و مي فرمايد اينها ما را به اَسَف آوردند «آسَفُونا» و ما از آنان انتقام گرفتيم و همه را غرق کرديم. معنای «آسَفُونا» چيست که اينها خداي متعال را به اَسَف آورده اند؟ جمع هم هست، نمي فرمايد «آسفوني». امام صادق ع می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يَأْسَفُ كَأَسَفِنَا» خداي متعال مِثل ما، مبتلاء به اَسَف و اين فعل و انفعالات نمي شود. بنابراين «آسَفُونا» يعني چه؟ «وَ لَكِنَّهُ خَلَقَ أَوْلِيَاءَ لِنَفْسِهِ» خداوند افرادی را براي خود آفريده که اولياء او هستند و براي خود او هم خلق شده اند و هيچ غايت ديگري هم نبوده است، البته بايد «لِنَفْسِهِ» معنا بشود. «يَأْسَفُونَ وَ يَرْضَوْنَ» اينان تأسف و رضا دارند. گاهي متأسف و گاهي هم راضي مي شوند. «وَ هُمْ مَخْلُوقُونَ مَرْبُوبُونَ» مخلوق و مربوب هم هستند، تحت ربوبيت خداي متعال قرار دارند، بنابراین دارای اوصافي مثل اَسَف و رضا می باشند. «فَجَعَلَ رِضَاهُمْ رِضَا نَفْسِهِ وَ سَخَطَهُمْ سَخَطَ نَفْسِهِ» خداوند رضاي آنها را رضاي خودش و ناراحتی آنها را ناراحتی خودش قرار داده است. اين يک قاعده کلي است که ائمه (ع) به ما آموخته اند و فرموده اند: «فَكُلُّ هَذَا وَ شِبْهُهُ عَلَى مَا ذَكَرْتُ لَكَ» همه اينها از اين دست است که هرگاه گفته مي شود «كُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ» يعني «کونوا انصار الامام». نصرت خدا، نصرت امام و نصرت امام، نصرت خداي متعال است. پس در واقع کاري که اصحاب انجام دادند، چه بوده است؟ کار اصحاب اين بوده که امام حسين را نصرت کردند اما اين نصرت، نصرت اسلام است و سایر اهل بیت و از همه مهم تر نصرت خداي متعال و توحيد است. چرا دفاع از امام حسين، دفاع از توحيد است؟ چون «أَرْكَانِ تَوْحِيدِك»؛ در آن روايت شريف که در روضه کافي است امام صادق(ع) فرمود «نَحْنُ أَصْلُ كُلِ خَيْرٍ وَ مِنْ فُرُوعِنَا كُلُّ بِرٍّ فَمِنَ الْبِرِّ التَّوْحِيدُ وَ الصَّلَاةُ وَ الصِّيَامُ»(3) ما اصل همه خيرات هستيم. همه برّ و نيکي، از فروع ما است. يکي از وجوه برّ هم توحيد است. البته روشن است آن توحيدي که فرع بر امام است، مقام الوهيت حضرت حق نيست بلکه آن توحيد معنايش اين است که تحقق و جاری شدن توحيد در عالم، فرع بر وجود مقدس امام عليه السلام است. پس اين دسته از آيات و روايات باعث استنباط یک قاعده کلی شده است. گفته اند هر جایی در قرآن که ضمیر جمع آمده و خداي متعال، فعل جمع را به خودش نسبت داده، مثل «آسَفُونا»، «ما ظَلَمُونا» و امثال اينها، آنها را اینگونه معنا کنيد که مقصود، ائمه عليهم السلام و خلفاء و اولياء الهي هستند. يا هرکجا، امري به خداي متعال نسبت داده مي شود که به حسب ظاهر با مقام قدس او سازگار نيست، اين را مجاز معنا نکنيد، بلکه بگوييد واقعا معناي حقيقي دارد ولي معناي حقيقي اش اين است که نصرت خداي متعال «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ» يعني «ان تنصروا الامام». نکته دوم: نصرت خدا نصرت خودمان است حضرت علی ع در خطبه 183 نهج البلاغه مي فرمايند اگر شما خدا را ياري کنيد، در واقع به خودتان کمک مي کنيد. «خُذُوا مِنْ أَجْسَادِكُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا» اجساد خود را در راه جانتان خرج کنيد و بخل نورزيد که جسم را بدهيد، جان بماند.بعد مي فرمايد «فَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ» خداي متعال فرموده «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» اگر شما در جهاد شرکت کرده و اين جسم را در راه خدا داديد؛ خداي متعال، شما را ياري مي کند و به شما ثبات قدم مي دهد. در واقع حضرت آيه را اينچنین معنا مي کنند که اگر شما در راه خدا جهاد کرديد و جسمتان را داديد، نتيجه اش اين است که خداوند شما را ياري و روحتان را ثابت مي کند و ثبات قدم به شما عطا می فرماید. نکته سوم: خداوند نیازی به یاری ما ندارد اگر خداوند فرموده من و اولیای مرا نصرت دهید، یا می فرماید به من قرض دهید در همان خطبه امیرالمومنین (ع) می فرمایند: «فَلَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ» از سر ذلت و ناتواني نیست که مي خواهد شما کمکش کنيد، «وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ» و به خاطر کمبود سرمايه هايش نیست که می فرماید به او قرض دهيد. «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» اين کسي که به شما مي گويد «من را ياري کنيد» يعني امامم را ياري کنيد؛ همه جنود آسمان و زمين، در اختيار او هستند. اگر بخواهد، با آن لشکر، دين و ولی خود را، ياري مي کند. «وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ» او که مي گويد «به من قرض بدهيد» خزائن آسمان و زمين، در اختيار او است، خزائن بي منتهي، چون خزائن، انتها ندارند. «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» تقدير، برای مرحله تنزل است. پس براي چه اینطور مي فرمايد؟ «وَ إِنَّمَا أَرَادَ أَنْ يَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» اگر مي گويد در راه خدا جهاد کنيد یا اینکه مالتان را در راه خدا بدهيد، که در واقع معنايش اين است که جان و مال خویش را در راه دفاع از ولي خدا خرج کنيد؛ به خاطر اين است که مي خواهد شما در اين امتحان، به «أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» برسيد. اگر سيدالشهداء مي فرمايد «هل من ناصر ينصرني» آیا معنايش اين است که امام حسين محتاج به ما است؟ به هيچ وجه، احتياجی به ما ندارد. اگر کسي جانش را هم به امام داد بهترين تجارت را انجام داده، اما اگر امام را محتاج بداند، مشرک مي شود. اينکه حضرت در شب عاشورا به اصحابش فرمود «برخیزید و برويد» شايد نکته اش در همين مطلب بود که مي خواست آنها بدانند که اگر مي مانند، امام و دین خدا به آنها محتاج نيستند، اما اگر ماندند و امام حسين را ياري کردند، در اين ياري کردن، خودشان به «أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» مي رسند. راه رسيدن انسان به «أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» اين است که در ابتلائات و امتحاناتی که خدا پيش مي آورد، همه هستي اش را در راه خدا بدهد و به امام برساند. اگر به امام رسانديم، اهلِ «أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ» و «اصوب الاعمال» می شویم. نکته چهارم : زمینه نصرت خداوند این نصرت، مقدماتي دارد و در جوامع روایی از جمله در زيارت جامعه کبيره ذکر شده است. در آنجا اين تعبير هست که حضرت فرمود «قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ» تا قلبْ تسليم نشود، انديشه تابع نمی شود و عملْ هم تبعيت نمي کند. إعدادِ نصرت براي ولي خدا، دو مقدمه دارد. مقدمه اول: تسلیم بودن قلب یکی اینکه قلب انسان بايد قلب سليم باشد؛ تسليم به امام باشد و قلبي باشد که جز امام در آن نيست، زیرا تسليم مقاماتي دارد. مرتبه نهايي تسليم قلب، اين است که چيزي جز حب الامام در آن نباشد. چون آنچه انسان را تسليم مي کند، حب است. البته شکل ديگری هم وجود دارد «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ خُشُوعَ الْإِيمَانِ قَبْلَ خُشُوعٍ الذُّلِّ فِي النَّارِ»(4). ممکن است انسان وقتی که طعم آتش را چشيد، احساس کوچکي کند. اما آن «خُشُوعَ الْإِيمَانِ»، خشوع ديگري است. بالاترين درجه تسليم، تسلیم حبّي است. کسي که در مقام محبت تام است، ناخودآگاهْ تسليم است. حبّ، او را تسليم مي کند، نه خوف و نه طمع. قلب سليم «قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ» يعني مقام تسليم حبي که همان مقام حضرت ابراهيم خليل است «وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ»(صافات/83-84). مقدمه دوم: تبعیت در رأی نکته دیگر اینکه، رأي انسان، رأيِ تَبَع شود. اگر انسان عقل خودش را در مقابل امام ترازو کند، نمي تواند تابع امام باشد. خب وقتي ترازو داري، با ترازوي خودت راه مي روي، البته معنايش اين نيست که عقل را کنار بگذاريد، بلکه معنايش اين است که عقل، در پرتوي امام، عقل مي شود. چنانچه عقل از امام فاصله گرفت و ابليس سبيل پيدا کرد، ترازوي انسان، دیگر درست وزن نمی کند «وَ لَا تَجْعَلْ لِلشَّيْطَانِ عَلَى عَقْلِي سَبِيلًا»(5). اگر ترازو بد وزن کرد، انسان منحرف می شود، چون ترازو، خراب است. اگر «عليٌّ ميزانُ الأعمال»(6) است و «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ»(اعراف/8) معيار سنجش، حق است، پس «عَلِيٌ مَعَ الْحَقِ وَ الْحَقُ مَعَ عَلِيٍ»(7) می باشد. حق يعني «الْحَقُ مَعَكُمْ وَ فِيكُمْ وَ مِنْكُمْ وَ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ» اگر امام مدار حق است، پس همه وزن، با اوست «وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ». وزن حقيقي، همان جا است.عقل سليم وقتي ترازو مي کند، با وزن حق ترازو مي کند. مگر اينکه عقل، موضوع تصرف ابليس قرار بگيرد، که در این صورت مدار ترازو کردنش عوض مي شود. خوبي ها را بد و بدي ها را خوب مي بيند. اما اگر کسي بتواند ترازويش را تا آخر کار تابع حضرت کند، مي شود «قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ». آن گاه می تواند همه امکاناتش را در قدم بعد ببرد. مقدمه سوم : آماده کردن همه امکانات نکته بعدی هم در نصرت اینکه «وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ». همه امکانات را آماده کند براي چه؟ براي اينکه در مسيرِ آن امامي که قلبْ، تسليم او و رأيْ تبع اوست، به حرکت بياندازد. «حَتَّى يُحْيِيَ اللَّهُ دِينَهُ بِكُمْ وَ يَرُدَّكُمْ فِي أَيَّامِهِ» تا خداي متعال دينش را با شما زنده کند. زیرا همان طور که حيات قلب به امام است، حيات دين هم به امام است. همچنین حيات کتاب و حیات ارض هم به امام است. اگر اين حرکت بخواهد به نتيجه برسد و اگر بخواهيم جزء ياوران حضرت باشيم، باید قبلش اين دو قدم را برداريم «قَلْبِي لَكُمْ سِلْمٌ وَ رَأْيِي لَكُمْ تَبَعٌ وَ نُصْرَتِي لَكُمْ مُعَدَّةٌ». و الا اگر قلب، فکر، رأی و اعتقاد ما، هرکدام به سویی رفتند؛ بعيد است که امکاناتمان خرج امام شود و آن امکانات در همان مسیرهای دیگر خرج خواهد شد. پی نوشت ها: (1) كامل الزيارات، النص، ص: 179 (2) المزار (للشهيد الاول)، ص: 161 (3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص: 242 (4) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج 2، ص: 598 (5) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ج1، ص: 280 (6) المزار (للشهيد الاول)، ص: 46 (7) الخصال، ج2، ص: 559