ظلم در نهج البلاغه
۲۶ فروردین ۱۳۹۴ 0 معارف1. زشت ترين نوع ستم
ظلم الضعيف أفحش الظلم.
ستم كردن به ناتوان، زشت ترين نوع ستم است.1
2. صلاح روزگار
اذا استولى الصلاح على الزمان و أهله، ثم أساء رجل الظن برجل لم تظهر منه حوبة فقد ظلم! و اذا استولى الفساد على الزمان و أهله، فأحسن رجل الظن برجل فقد غرر !
هرگاه صلاح و شايستگى بر روزگار و اهلش حاكم شد، اگر شخصى به ديگرى که گناهی از او ظاهر نشده گمان بد برد، ستم كرده است؛ و هنگامى كه فساد و تباهى بر زمان و اهلش مستولى شده باشد، اگر كسى به ديگرى خوش گمان باشد خود را فريب داده است.2
3. ميزان بين خود و ديگران
يا بنى! اجعل نفسك ميزانا فيما بينك و بين غيرك، فأحبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها، و لا تظلم كما لا تحب أن تُظلَم، و أحسن كما تحب أن يُحسن اليك، و استقبح من نفسك ما تستقبحه من غيرك، و ارضِ من الناس بما ترضاه لهم من نفسك.
فرزندم! خويشتن را معيار و ميزان بين خود و ديگران قرار بده، پس آن چه براى خود دوست مى دارى براى ديگران هم دوست بدار و آن چه براى خود نمى پسندى براى ديگران هم نپسند و همان گونه كه دوست ندارى به تو ستم شود ستم نكن و همان طور كه دوست دارى به تو نيكى شود به ديگران نيكى كن و آن چه براى خود زشت مى دارى، براى ديگران هم زشت بشمار و به همان چيزى براى مردم راضى باش كه براى خود راضى هستى.3
4. بدترين توشه در قيامت
بئس الزاد الى المعاد، العدوان على العباد.
بد توشه اى است براى روز جزا، ستم كردن بر بندگان خدا.4
5. حال آغازگر ستم در قيامت
للظالم البادى غداً بكفه عضة.
آن كه آغازگر ستم است فرداى قيامت دستش را (از پشيمانى) به دندان بگزد.5
6. امر به معروف و نهى از منكر
رحم الله رجلا رأى حقا فأعان عليه، أو رأى جورا فردّه و كان عونا بالحق على صاحبه.
رحمت خدا بر كسى كه چون حقى را ديد، يارى اش كرد و چون ستمى را ديد از آن جلوگيرى كرد و حق را در برابر ستمگر يارى رساند.6
7. نحوه قسم دادن ستمكار
أحلفوا الظالم اذا أردتم يمينه بأنه برىء من حول الله و قوته؛ فانه اذا حلف بها كاذبا عوجل العقوبة، و اذا حلف بالله الذى لا اله الا هو لم يعاجل، لانه قد وحّد الله تعالى.
ستمكار را اگر خواستيد قسم دهيد به اين عبارت سوگند دهيد: از حول و قوه خداوند بيزار هستم اگر چنين كنم، زيرا اگر به اين عبارت به دروغ سوگند بخورد، در مجازاتش شتاب شود؛ اما اگر سوگند بخورد به خدايى كه جز او خدایی نيست در عقوبتش شتاب نشود؛ زيرا خداوند تعالى را به يگانگى ياد كرده است.7
8. سرانجام شوم ستم
الله الله فى عاجل البغى، و آجلِ وخامة الظلم.
خدا را، خدا را بپرهیزید از سركشى در این دنیا و از کیفر ناخوشایند ستم در آخرت.8
9. دو عامل تباهى دين و دنيا
ان البغى و الزور يوتغان المرء فى دينه و دنياه، و يُبديان خلله عند من يَعیبُه.
همانا ستمگرى و دروغگويى دين و دنياى آدمى را تباه مى كنند و معايب او را در نظر عيب جويانش آشكار مى سازند. 9
10. شكست حتمى ستمكار
لا تدعون الى مبارزة، و ان دُعيت اليها فأجِب، فان الداعى باغٍ، و الباغى مصروع.
امام عليه السلام به فرزندش حضرت حسن عليه السلام فرمود: كسى را به مبارزه دعوت نكن، اما اگر تو را به مبارزه طلبيدند، اجابت كن؛ زيرا دعوت كننده به مبارزه ستمكار است و ستمكار در هر حال شكست خورده است.10
11. انتقام گرفتن از ستمگر
أيها الناس! أعينونى على أنفسكم، و ايمُ الله لانصفنّ المظلوم من ظالمه، و لاقودنّ الظالم بخزامته حتى أورده منهل الحق و ان كان كارهاً.
اى مردم ! مرا براى اصلاح نفوس خودتان يارى كنيد و سوگند به خدا داد مظلوم را از ظالمش مى ستانم و افسار ستمكاران را مى گيرم و او را تا چشمه سار حق مى كشانم اگرچه او نخواهد.11
12. در اين روزگار خوش بين مباش !
اذا استولى الفساد على الزمان و أهله، فأحسن رجل الظن برجل، فقد غرّر !
هرگاه نادرستى بر روزگار و مردم آن چيره گردد و با چنين وضعى انسانى به انسان ديگر خوش بين باشد، بى گمان فريب خورده است.12
13. مغلوب حقيقى
ما ظفر من ظفر الاثم به، و الغالب بالشر مغلوب.
كسى كه به ارتكاب گناه پيروز شود (در حقيقت) پيروز نباشد و كسى كه با ستم غلبه كند (در واقع) مغلوب است.13
14. عاقبت ستمگر
من سَلّ سيف البغى قُتل به.
آن كس كه تيغ ستم بركشد، خود با آن كشته شود.14
15. گناهكار بودن ستمگر
من بالغ فى الخصومة أثم، و من قصّرَ فيها ظُلِم.
هر كس در دشمنى شدت به خرج بدهد، مرتكب گناه شده و كسى كه كوتاهى كند مورد ستم واقع شده است.15
16. انواع ستم
ألا و ان الظلم ثلاثة: فظلم لا يغفر، و ظلم لا يترك، و ظلم مغفور لا يطلب. فأما الظلم الذى لا يغفر فالشرك بالله، قال الله تعالى: (ان الله لا يغفر أن يُشرك به). و أما الظلم الذى يغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات، و أما الظلم الذى لا يترك فظلم العباد بعضهم بعضا.
آگاه باشيد! ستم بر سه نوع است: ستمى كه هرگز بخشيده نمى شود، ستمى كه بدون مجازات نمى ماند و ستمى كه بخشيده مى شود و بازخواست ندارد، اما ستمى كه بخشيده نمى شود شرك به خداست كه مى فرمايد: همانا خداوند شرك به خود را نمى آمرزد، اما ستمى كه بخشيده مى شود، ستمى است كه انسان با لغزش ها (و ارتكاب گناهان صغيره) به خود روا مى دارد و اما ستمى كه بدون مجازات نمى ماند، ستمگرى بعضى از بندگان بر بعضى ديگر است.16
17. اتمام حجت بر امام على (علیه السلام)
لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما أخذ الله على العلماء الا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سَغَب مظلوم، لالقيتُ حبلها على غاربها.
اگر نبود حضور آن جمعيت انبوه و اين كه با وجود يار و ياور حجت تمام است و اگر نبود كه خداوند از دانشمندان پيمان گرفته است كه در برابر سيرى ستمگر و گرسنگى ستمديده آرام ننشيند و بدان رضايت ندهند، هر آينه مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى انداختم.17
18. پرهيز از ستمگرى
استعمِل العدل، واحذر العسف و الحَيف، فان العسف يعود بالجلاء، والحيف يدعو الى السيف.
وقتى زياد بن ابيه را به جاى عبدالله بن عباس كارگزار فارس كرد، در ضمن سخنرانى مفصل او را از گرفتن خراج اضافى منع كرد و فرمود: عدل و داد را به كار بند و از سختگيرى و بيداد بپرهيز؛ زيرا سختگيرى ناروا مردم را آواره مى كند و ستمگرى مايه شورش و خونريزى مى شود.18
19. ستمگران دنيا طلب
لما نهضتُ بالامر نكثت طائفة، و مرقت أخرى، و قسط آخرون: كأنهم لم يسمعوا الله سبحانه يقول: (تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوّا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين) بلى! والله لقد سمعوها و وعوها، و لكنهم حلّيت الدنيا فى أعينهم و راقهم زبرجها.
چون خلافت را به دست گرفتم، گروهى پيمان شكستند و گروهى از دين خارج شدند و دسته اى ديگر ستم پيشه كردند؛ گويى اين سخن خداى سبحان را نشنيدند كه: «آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه خواهان سركشى و فساد در زمين نباشند و آينده از آن پرهيزگاران است». آرى! سوگند به خدا كه آن را شنيدند و فهميدند؛ اما دنيا در چشم آن ها زيبا شد و زيب و زيورهاى آن خوشايندشان گرديد.19
20. پرهيز از ستمگرى
الله الله فى عاجل البغى، و آجل وخامة الظلم، و سوء عاقبة الكبر.
برحذر باشيد از خدا! بترسيد از خدا، درباره نتايج دنيوى ظلم و وخامت اخروى آن و بدى عاقبت كبر.20
21. زودى بازخواست ستمكار
سينتقم الله ممن ظَلم، مأكلا بمأكل، و مشربا بمشرب، من مطاعم العلقم و مشارب الصبر و المَقِر.
زود باشد كه خداوند از كسى كه ظلم كرده است انتقام بكشد، درباره خوراك و آشاميدنى كه با ستم به خود اختصاص داده است، به وسيله خوراك هاى تلخ و آشاميدنى هاى زهرآگين.21
22. بيزارى از ستم
والله لو أعطيتُ الاقاليم السبعة بما تحت أفلاكها، على أن أعصى الله فى نملة أسلبها جلب شعيرة ما فعلتُه.
سوگند به خدا، كه اگر هفت اقليم را با آن چه در زير افلاك آن هاست به من دهند تا با بيرون كشيدن پوست جوى از دهان مورچه اى خدا را نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد.22
23. مهلت دادن به ستمگر
لئن أمهل الظالم فلن يفوت أخذه، و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه، و بموضع الشجى من مساغ ريقه.
اگر خداوند به ستمكار مهلت بدهد، از عذاب و كيفر او غفلت نمى کند و خداوند در گذرگاه ستمكار در كمين است و گلوى آنها را در دست گرفته تا از فرورفتن آب دريغ دارد.23
24. انتقام گرفتن از ستمگر
فى وصيته للحسنين عليهماالسلام: كونا للظالم خصما، و للمظلوم عونا.
دشمن ستمگر و ياور مظلوم باشيد.24
25. پرهيز از ستمگرى
و اقدَموا على الله مظلومين، و لا تقدَموا عليه ظالمين.
به بارگاه خدا، ستمديده وارد شويد و ستمكار وارد نشويد.25
26. پشيمانى ستمگر
يوم العدل على الظالم اشدّ مِن يوم الجور على المظلوم !
روز اجرای عدالت بر ظالم سخت تر است از روز ظلم بر مظلوم.26
27. پرهيز از ستمگرى
و الله لأن ابيتُ على حسك السعدان مسهّدا، او اَجرّ فى الاغلال مصفّدا، احبّ الىّ من أن القى الله و رسوله يوم القيامه ظالما لبعض العباد، و غاصبا لشىء من الحطام، و كيف اظلم احدا لنفس يسرع الى البلى قفولها، و يطول فى الثرى حلولها؟!
سوگند به خدا، اگر شب را در حال بيدارى روى خار سعدان به صبح برسانم، يا بسته در زنجيرهاى آهنين و سنگين بار كشيده شوم، براى من بهتر از آن است كه خدا و رسول او را در روز قيامت ملاقات كنم، در حالى كه بر بعضى از بندگان ظلم روا داشته ام و چيز بى ارزشى از دنيا را غصب نموده باشم. چگونه ظلم روا بدارم به كسى، به خاطر نفسى كه برگشت آن به سرعت براى پوسيدن است و قرار گرفتنش در خاك طولانى است.27
28. ستم، خانمان برانداز است !
ليس شىء ادعى الى تغيير نعمة الله و تعجيل نقمته من اقامة على ظلم؛ فان الله سميع دعوة المضطهدين و هو للظالمين بالمرصاد.
)آگاه باش كه) هيچ چيزى بيش از حركت بر مبناى ظلم موجب دگرگونى نعمت خداوندى و سرعت انتقام او نيست؛ زيرا خداوند شنونده دعاى ستمديدگان است، و در كمين ستمكاران.28
29. فرجام صبر بر ستم
حتى يكون اعظمكم فيها عناءً احسنكم بالله ظناً، فان اتاكم الله بعافيه فاقبلوا، و ان ابتليتم فاصبروا، فان العاقبه للمتقين.
امام على عليه السلام در خطبه اى كه به آن اشاره به ظلم بنى اميه مى كند مى فرمايد: در حكومت بنى اميه هر كس به خدا اميدوارتر باشد، بيش از همه رنج و مصيبت بيند. پس اگر خداوند عاقبت و سلامتى بخشيد، قدرشناس باشيد و اگر به بلا و گرفتارى مبتلا گشتيد، شكيبا باشيد كه سرانجام پيروزى با پرهيزگاران است.29
30. نزديكتر به انتقام خداوندى
اياك و الدماء و سَفكِها بغير حلّها، فانه ليس شىء ادنى لنقمة و لا اعظم لتبعة و لا احرى بزوال نعمة و انقطاع مدة، من سَفك الدماء بغير حقها.
در فرمان استاندارى مصر به مالك اشتر: بپرهيز از خون ها و ريختن خون هاى مردم بدون مجوز قانونى؛ زيرا هيچ چيزى به انتقام خداوندى نزديك تر و از نظر نتايج وخيم تر و براى نابود كردن نعمت خداوندى موثرتر و براى منقرض ساختن روزگار دولت، قاطع تر از خونريزى به ناحق وجود ندارد.30
31. زورگويى و ستم
الله الله فى عاجل البغى، و آجل وخامه الظلم.
برحذر باشيد از خدا، بترسيد از خدا، درباره نتايج دنيوى ظلم و وخامت اخروى آن.31
32. زمامداران ستمگر
آسى ان يلى امر هذه الامة سفهاؤها و فجّارها، فيتخذوا مال الله دُوَلا، و عباده خَوَلا، و الصالحين حَربا، و الفاسقين حزبا.
در نامه خود به مردم مصر مى فرمايد: مى ترسم حكومت اين امت را نابخردان و خطاكاران به دست بگيرند، پس مال خداوندى را براى خود و در ميان خود به جريان بياندازند و بندگان خدا را برده هاى خود بدانند و با شايستگان جامعه تخاصم و پيكار به راه اندازند و مردمان منحرف را حزب خود تلقى نمايند.32
33. شركت در امور
ايها الناس! انما يجمع الناسَ الرضا و السخطُ و انما عَقر ناقه ثمود رجل واحد، فعمّهم الله بالعذاب لمّا عمّوه بالرضا.
اى مردم! راضى بودن و ناراضى بودن به كارى، مردم را در آن كار شريك مى گرداند، ناقه ثمود را تنها يك مرد پى كرد؛ اما خداوند همه قوم ثمود را عذاب کرد؛ زيرا همه به كار آن مرد راضى بودند.33
34. رسيدگى به ستمديدگان
من كفارات الذنوب العظام اغاثه الملهوف، و التنفيس عن المكروب.
رسيدن به فرياد ستمديده و زدودن غم اندوهناك، از كفاره هاى گناهان بزرگ است.34
_______________________
پی نوشت:
- نامه 31.
- حكمت 114.
- نامه 31.
- حكمت 221.
- حكمت 186.
- خطبه 205.
- حكمت 253.
- خطبه 193.
- نامه 48.
- حكمت 233.
- خطبه 136.
- حكمت 114.
- حكمت 327.
- حكمت 349.
- حكمت 298.
- خطبه 176.
- خطبه 3.
- حكمت 476.
- خطبه 3.
- خطبه 192.
- خطبه 158.
- خطبه 224.
- خطبه 97.
- نامه 47.
- خطبه 151.
- حكمت 341.
- خطبه 224.
- نامه 53.
- خطبه 98.
- نامه 53.
- خطبه 192.
- نامه 62.
- خطبه 201.
- حكمت 24.
منبع:
نهج البلاغه موضوعى، عباس عزيزى