داستان توبه کنندگان: توبه مرد اسرائیلی
۰۷ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر کتاب مذکور داستان قبل (در کتاب ثمراة الحیوة جلد سوم صفحه سیصدو هفتاد و هفت) فرموده:
در زمان حضرت موسی - علی نبینا و آله و علیهالسّلام - در بنی اسرائیل از نیامدن باران قحطی شد.
مردم خدمت حضرت موسی (ع) جمع شدند که یا موسی باران نیامده و قحطی زیاد شده بیا و برای ما دعا کن تا مردم از این مشکلات درآیند.
حضرت موسی (ع) به همه مردم دستور داد که در صحرائی جمع شوند و نماز استسقاء خوانند و دعا کنند که خداوند متعال باران را برآنها نازل کند.
جمعیت زیادی که زیادتر از هفتاد هزار نفر بودند در صحرا جمع شدند و هر چه دعا کردند خبری از باران نشد.
حضرت موسی (ع) سر به آسمان کرد و فرمود خدایا من با هفتاد هزار نفر هر چه دعا میکنیم چرا باران نمی آید؟! مگر قدرت و منزلت من پیش تو کهنه شده؟!
خطاب رسید ای موسی،نه، در میان شما یک نفر است که چهل سال مرا معصیت میکرد به او بگو از میان این جمعیت بیرون رود تا باران را بر شما نازل کنم.
فرمود خدایا صدای من ضعیف است چگونه به هفتاد هزار نفر جمعیت میرسد.
خطاب شد ای موسی تو بگو من صدای تو را به مردم میرسانم
حضرت موسی به صدای بلند صدا زد ای کسیکه چهل سال است معصیت خدا را میکنی برخیز از میان ما بیرون رو، زیرا خدا بخاطر شومی تو باران رحمتش را از ما قطع کرده.
آن مرد عاصی برخواست نگاهی باطراف کرد دید کسی بیرون نرفت، فهمید خودش است که باید بیرون رود. باخود گفت چه کنم اگر برخیزم از میان مردم بروم، مردم مرا می بینند و میشناسند و رسوا می شوم اگر نروم خدا باران را نازل نمی کند. همانجا نشست و از روی حقیقت و صمیم قلب از کارهای زشت خود پیشمان شد و توبه کرد.
یکدفعه ابرها آمدند بهم متصل شدند و چنان بارانی آمد که تمام سیراب شدند. حضرت موسی (ع) فرمود الهی کسیکه از میان ما بیرون نرفت چطور شد که باران آمد
خطاب شد «سقیتکم بالّذی منعتکم به»، به شماباران دادم بسبب آن کسیکه شما را منع کردم و گفتم از میان شما بیرون برود.
حضرت موسی (ع) فرمود: خدایا می شود این بنده معصیتکار را به من نشان دهی؟!
خطاب شد ای موسی آن وقتیکه مرا معصیت می کرد رسوایش نکردم حالا که توبه کرده او را رسوا کنم حاشا من نمامین را دشمن می دارم خودم نمامی کنم من ستار العیوب هستم برکارهای زشت مردم روپوشی می کنم خود بیایم آبرویش را بریزم.
يارب توئى پناه دل بى پناه ما
خم گشته پشت و سينه زبار گناه ما
يارب بحق روح بزرگ روزگار
بنما ترحمى تو بحال تباه ما
ما عاجزيم و مضطر و مغموم ودلفكار
آه و فغان و ناله دل شده سپاه ما
يارب توئى كريم و رحيم و عفور و حىّ
باشد هميشه بر در لطفت نگاه ما
ما بنده ايم و بيكس و محزون و بيقرار
يارب توئى بحال و جهان پادشاه ما
محتاج و بى پناه و فقير و بلاكشيم
عاريّت است عزت و عفوان و جاه ما
صابر حجاب راه نجات تو غفلت است
افغان مزن كه هست خطرناك راه ما
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده