داستان توبه کنندگان: دزد شرمنده
۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر كتاب مثل آباد جلد 4 نوشته بود:
شبى دزدى به خانه جُنَيْدِ بغدادى كه يكى از عرفاى زمانش بود رفت. هرچه گشت چيزى نيافت جز يك پيراهن، آن را برداشت و رفت. روز بعد شيخ در بازار مي گذشت پيراهن خود را ديد كه به دست همان دزد است كه دارد مى فروشد. خريدار ميگفت : اى مرد آشنايى مى خواهم تا گواهى دهد كه پيراهن مال خودت است . آنگاه خواهم خريد. جُنيد پيش رفت و گفت : من گواهى ميدهم كه از آن اوست ، خريدار پيراهن را خريد و رفت .
وقتى كه دزد از ماجرا آگاه شد بر كار خويش سخت پشيمان شد و توبه كرد شيخ هم او را راهنمائى كرد و از خوبان گرديد.
خداوندا ببين چشم پرآبم
زتوشرمنده بى حدّ وحسابم
بدرگاه توهستم چشم گريان
بده از لطف و احسانت جوابم
تو معبودىّ و من عبد گنه كار
ولى گفتى كه غفّار الذّنوبم
سرا پا عيب و نقصم بارالها
تو فرمودى كه ستّارالعيوبم
الهى گشته ام زار و پريشان
نظر بنما بر اين قلب كبابم
ببخشا از كرم جرم و گناهم
نشانم ده ره خير و ثوابم
خداوندا رحيمى و كريمى
من از شرمندگى در سوز وتابم
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده