داستانهای ائمه: امام صادق (ع): امام و گروهی از متصوفه
۰۵ شهریور ۱۳۹۴ 0سفیان ثوری [1]كه در مدینه می زیست بر امام صادق وارد شد. امام را دید جامه ای سپید و بسیار لطیف- مانند پرده ی نازكی كه میان سفیده ی تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا می سازد- پوشیده است. به عنوان اعتراض گفت: «این جامه سزاوار تو نیست. تو نمی بایست خود را به زیورهای دنیا آلوده سازی. از تو انتظار می رود كه زهد بورزی و تقوا داشته باشی و خود را از دنیا دور نگه داری».
امام: «می خواهم سخنی به تو بگویم، خوب گوش كن كه از برای دنیا و آخرت تو مفید است. اگر راستی اشتباه كرده ای و حقیقت نظر دین اسلام را درباره ی این موضوع نمی دانی، سخن من برای تو بسیار سودمند خواهد بود. اما اگر منظورت این است كه در اسلام بدعتی بگذاری و حقایق را منحرف و وارونه سازی، مطلب دیگری است و این سخنان به تو سودی نخواهد داد. ممكن است تو وضع ساده و فقیرانه ی رسول خدا و صحابه ی آن حضرت را در آن زمان، پیش خود مجسم سازی و فكر كنی كه یك نوع تكلیف و وظیفه ای برای همه ی مسلمین تا روز قیامت هست كه عین آن وضع را نمونه قرار دهند و همیشه فقیرانه زندگی كنند. اما من به تو بگویم كه رسول خدا در زمانی و محیطی بود كه فقر و سختی و تنگدستی بر آن مستولی بود. عموم مردم از داشتن لوازم اولیه ی زندگی محروم بودند. وضع خاص زندگی رسول اكرم و صحابه ی آن حضرت مربوط به وضع عمومی آن روزگار بود. ولی اگر در عصری و روزگاری وسائل زندگی فراهم شد و شرایط بهره برداری از موهبتهای الهی موجود گشت، سزاوارترین مردم برای بهره بردن از آن نعمتها نیكان و صالحانند، نه فاسقان و بدكاران، مسلمانانند نه كافران.
تو چه چیز را در من عیب شمردی؟ ! به خدا قسم من در عین اینكه می بینی كه از نعمتها و موهبتهای الهی استفاده می كنم، از زمانی كه به حد رشد و بلوغ رسیده ام، شب و روزی بر من نمی گذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقی در مالم پیدا شود فوراً آن را به موردش برسانم».
سفیان نتوانست جواب منطق امام را بدهد، سرافكنده و شكست خورده بیرون رفت و به یاران و هم مسلكان خود پیوست و ماجرا را گفت. آنها تصمیم گرفتند كه دسته جمعی بیایند و با امام مباحثه كنند.
جمعی به اتفاق آمدند و گفتند: «رفیق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند، اكنون ما آمده ایم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازیم».
امام: «دلیلهای شما چیست؟ بیان كنید».
جمعیت: «دلیلهای ما از قرآن است».
امام: «چه دلیلی بهتر از قرآن؟ بیان كنید، آماده ی شنیدنم».
جمعیت: «ما دو آیه از قرآن را دلیل بر مدعای خودمان و درستی مسلكی كه اتخاذ كرده ایم می آوریم و همین ما را كافی است. خداوند در قرآن كریم یك جا گروهی از صحابه را این طور ستایش می كند: «در عین اینكه خودشان در تنگدستی و زحمتند، دیگران را بر خویش مقدم می دارند. كسانی كه از صفت بخل محفوظ بمانند، آنهایند رستگاران». [2]در جای دیگر قرآن می گوید: «در عین اینكه به غذا احتیاج و علاقه دارند، آن را به فقیر و یتیم و اسیر می خورانند». [3]
همینكه سخنشان به اینجا رسید، یك نفر كه در حاشیه ی مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش می داد گفت: «آنچه من تاكنون فهمیده ام این است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقیده ندارید، شما این حرفها را وسیله قرار داده اید تا مردم را به مال خودشان بی علاقه كنید تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهره مند شوید، لهذا عملا دیده نشده كه شما از غذاهای خوب احتراز و پرهیز داشته باشید» .
امام: «عجالتاً این حرفها را رها كنید، اینها فایده ندارد». بعد رو به جمعیت كرد و فرمود: «اول بگویید آیا شما كه به قرآن استدلال می كنید، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تمیز می دهید یا نه؟ ! هركس از این امت كه گمراه شد از همین راه گمراه شد كه بدون اینكه اطلاع صحیحی از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد» .
جمعیت: «البته فی الجمله اطلاعاتی در این زمینه داریم ولی كاملا نه».
امام: «بدبختی شما هم از همین است. احادیث پیغمبر هم مثل آیات قرآن است، اطلاع و شناسایی كامل لازم دارد».
«اما آیاتی كه از قرآن خواندید: این آیات بر حرمت استفاده از نعمتهای الهی دلالت ندارد. این آیات مربوط به گذشت و بخشش و ایثار است. قومی را ستایش می كند كه در وقت معینی دیگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالی را كه بر خودشان حلال بود به دیگران دادند، و اگر هم نمی دادند گناهی و خلافی مرتكب نشده بودند. خداوند به آنان امر نكرده بود كه باید چنین كنند، و البته در آن وقت نهی هم نكرده بود كه نكنند؛ آنان به حكم عاطفه و احسان، خود را در تنگدستی و مضیقه گذاشتند و به دیگران دادند. خداوند به آنان پاداش خواهد داد. پس این آیات با مدعای شما تطبیق نمی كند، زیرا شما مردم را منع می كنید و ملامت می نمایید بر اینكه مال خودشان و نعمتهایی كه خداوند به آنها ارزانی داشته استفاده كنند».
«آنها آن روز آن طور بذل و بخشش كردند، ولی بعد در این زمینه دستور كامل و جامعی از طرف خداوند رسید، حدود این كار را معین كرد. و البته این دستور كه بعد رسید ناسخ عمل آنهاست، ما باید تابع این دستور باشیم نه تابع آن عمل».
«خداوند برای اصلاح حال مؤمنین و به واسطه ی رحمت خاص خویش، نهی كرد كه شخص، خود و عائله ی خود را در مضیقه بگذارد و آنچه در كف دارد به دیگران بخشد، زیرا در میان عائله ی شخص، ضعیفان و خردسالان و پیران فرتوت پیدا می شوند كه طاقت تحمل ندارند. اگر بنا شود كه من گرده ی نانی كه در اختیار دارم انفاق كنم، عائله ی من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد. لهذا رسول اكرم صلی اللّه علیه وآله فرمود: «كسی كه چند دانه خرما یا چند قرص نان یا چند دینار دارد و قصد انفاق آنها را دارد، در درجه ی اول بر پدر و مادر خود باید انفاق كند، و در درجه ی دوم خودش و زن و فرزندش، و در درجه ی سوم خویشاوندان و برادران مؤمنش، و در درجه ی چهارم خیرات و مبرّات. » این چهارمی بعد از همه ی آنهاست».
رسول خدا وقتی كه شنید مردی از انصار مرده و كودكان صغیری از او باقی مانده و او دارایی مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود: «اگر قبلا به من اطلاع داده بودید، نمی گذاشتم او را در قبرستان مسلمین دفن كنند. او كودكانی باقی می گذارد كه دستشان پیش مردم دراز باشد!!»
«پدرم امام باقر برای من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است: «همیشه در انفاقات خود از عائله ی خود شروع كنید، به ترتیب نزدیكی، كه هر كه نزدیكتر است مقدمتر است».
علاوه بر همه ی اینها، در نص قرآن مجید از روش و مسلك شما نهی می كند، آنجا كه می فرماید:
«متقین كسانی هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروی می كنند و نه كندروی، راه اعتدل و میانه را پیش می گیرند. » [4]در آیات زیادی از قرآن نهی می كند از اسراف و تندروی در بذل و بخشش، همان طور كه از بخل و خسّت نهی می كند. قرآن برای این كار حد وسط و میانه روی را تعیین كرده است، نه اینكه انسان هرچه دارد به دیگران بخشد و خودش تهیدست بماند، آنگاه دست به دعا بردارد كه خدایا به من روزی بده. خداوند اینچنین دعایی را هرگز مستجاب نمی كند، زیرا پیغمبر اكرم فرمود: خداوند دعای چند دسته را مستجاب نمی كند:
الف. كسی كه از خداوند بدی برای پدر و مادر خود بخواهد.
ب. كسی كه مالش را به قرض داده، از طرف، شاهد و گواه و سندی نگرفته باشد و او مال را خورده است. حالا این شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره می خواهد. البته دعای این آدم مستجاب نمی شود، زیرا او به دست خودش راه چاره را از بین برده و مال خویش را بدون سند و گواه به او داده است.
ج. كسی كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد، زیرا چاره ی این كار در دست خود شخص است، او می تواند اگر واقعا از دست این زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند.
د. آدمی كه در خانه ی خود نشسته و دست روی دست گذاشته و از خداوند روزی می خواهد. خداوند در جواب این بنده ی طمعكار جاهل می گوید:
«بنده ی من! مگر نه این است كه من راه حركت و جنبش را برای تو باز كرده ام؟! مگر نه این است كه من اعضا و جوارح صحیح به تو داده ام؟! به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده ام كه ببینی و بشنوی و فكر كنی و حركت نمایی و دست بلند كنی؟! درخلقت همه ی اینها هدف و مقصودی در كار بوده. شكر این نعمتها به این است كه تو اینها را به كار واداری. بنابراین من بین تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام برداری و دستور مرا راجع به سعی و جنبش اطاعت كنی و بار دوش دیگران نباشی. البته اگر با مشیت كلی من سازگار بود به تو روزی وافر خواهم داد، و اگر هم به علل و مصالحی زندگی تو توسعه پیدا نكرد، البته تو سعی خود را كرده وظیفه ی خویش را انجام داده ای و معذور خواهی بود».
هـ. كسی كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهای زیاد آنها را از بین برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدایا به من روزی بده.
خداوند در جواب او می گوید:
«مگر من به تو روزی فراوان ندادم؟ چرا میانه روی نكردی؟ !»
«مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش باید میانه روی كرد؟ !»
«مگر من از بذل و بخششهای بی حساب نهی نكرده بودم؟».
و كسی كه درباره ی قطع رحم دعا كند و از خداوند چیزی بخواهد كه مستلزم قطع رحم است (یا كسی كه قطع رحم كرده بخواهد درباره ی موضوعی دعا كند).
خداوند در قرآن كریم مخصوصا به پیغمبر خویش طرز و روش بخشش را آموخت، زیرا داستانی واقع شد كه مبلغی طلا پیش پیغمبر بود و او می خواست آنها را به مصرف فقرا برساند و میل نداشت حتی یك شب آن پول در خانه اش بماند، لهذا در یك روز تمام طلاها را به این و آن داد. بامداد دیگر سائلی پیدا شد و با اصرار از پیغمبر كمك می خواست، پیغمبر هم چیزی در دست نداشت كه به سائل بدهد، از این رو خیلی ناراحت و غمناك شد. اینجا بود كه آیه ی قرآن نازل شد و دستور كار را داد، آیه آمد كه: «نه دستهای خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهیدست بمانی و مورد ملامت فقرا واقع شوی.» [5]
اینهاست احادیثی كه از پیغمبر رسیده. آیات قرآن هم مضمون این احادیث را تأیید می كند، و البته كسانی كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آیات قرآن ایمان دارند.
به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصیتی بكن، گفت یك پنجم مالم انفاق شود و باقی متعلق به ورثه باشد. و یك پنجم كم نیست. ابوبكر به یك پنجم مال خویش وصیت كرد و حال آنكه مریض حق دارد در مرض موت تا یك سوم هم وصیت كند، و اگر می دانست بهتر این است از تمام حق خود استفاده كند، به یك سوم وصیت می كرد.
سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد می شناسید، سیره و روش آنها هم همین طور بود كه گفتم.
سلمان وقتی كه نصیب سالانه ی خویش را از بیت المال می گرفت، به اندازه ی یك سال مخارج خود- كه او را به سال دیگر برساند- ذخیره می كرد. به او گفتند: «تو با اینهمه زهد و تقوا در فكر ذخیره ی سال هستی؟ شاید همین امروز یا فردا بمیری و به آخر سال نرسی؟» او در جواب گفت: «شاید هم نمردم، چرا شما فقط فرض مردن را صحیح می دانید. یك فرض دیگر هم وجود دارد و آن اینكه زنده بمانم، و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجی دارم. ای نادانها! شما از این نكته غافلید كه نفس انسان اگر به مقدار كافی وسیله ی زندگی نداشته باشد در اطاعت حق كندی و كوتاهی می كند و نشاط و نیروی خود را در راه حق از دست می دهد، و همین قدر كه به قدر كافی وسیله فراهم شد آرام می گیرد».
و اما ابوذر، وی چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شیر آنها استفاده می كرد و احیانا اگر میلی در خود به خوردن گوشت می دید یا مهمانی برایش می رسید یا دیگران را محتاج می دید، از گوشت آنها استفاده می كرد و اگر می خواست به دیگران بدهد، برای خودش نیز برابر دیگران سهمی منظور می كرد.
چه كسی از اینها زاهدتر بود؟ پیغمبر درباره ی آنان چیزها گفت كه همه می دانید.هیچ گاه این اشخاص تمام دارایی خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از این راهی كه شما امروز پیشنهاد می كنید كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله ی خود را در سختی بگذارند نرفتند.
من به شما رسما این حدیث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار می كنم، رسول خدا فرمود:
«عجیب ترین چیزها حالی است كه مؤمن پیدا می كند، كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برایش خیر و سعادت خواهد بود، و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برایش خیر و سعادت است».
خیرِ مؤمن در گرو این نیست كه حتما فقیر و تهیدست باشد؛ خیر مؤمن ناشی از روح ایمان و عقیده ی اوست، زیرا در هر حالی از فقر و تهیدستی یا ثروت و بی نیازی واقع شود، می داند در این حال وظیفه ای دارد و آن وظیفه را به خوبی انجام می دهد. این است كه عجیب ترین چیزها حالتی است كه مؤمن به خود می گیرد، كه همه ی پیشامدها و سختی و سستی ها برایش خیر و سعادت می شود.
نمی دانم همین مقدار كه امروز برای شما گفتم كافی است یا بر آن بیفزایم؟.
هیچ می دانید كه در صدر اسلام، آن هنگام كه عده ی مسلمانان كم بود، قانون جهاد این بود كه یك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ایستادگی كند، و اگر ایستادگی نمی كرد گناه و جرم و تخلف محسوب می شد، ولی بعد كه امكانات بیشتری پیدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفیف بزرگی داد و این قانون را به این نحو تغییر داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ایستادگی كند نه بیشتر.
از شما مطلبی راجع به قانون قضا و محاكم قضائی اسلامی سؤال می كنم: فرض كنید یكی از شما در محكمه هست و موضوع نفقه ی زن او در بین است، و قاضی حكم می كند كه نفقه ی زنت را باید بدهی. در اینجا چه می كند؟ آیا عذر می آورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنیا اعراض كرده ام؟ ! آیا این عذر موجه است؟ ! آیا به عقیده ی شما حكم قاضی به اینكه باید خرج زنت را بدهی، مطابق حق و عدالت است یا آنكه ظلم و جور است؟ اگر بگویید این حكم ظلم و ناحق است، یك دروغ واضح گفته اید و به همه ی اهل اسلام با این تهمت ناروا جور و ستم كرده اید، و اگر بگویید حكم قاضی صحیح است، پس عذر شما باطل است و قبول دارید كه طریقه و روش شما باطل است.
مطلب دیگر: مواردی هست كه مسلمان در آن موارد یك سلسله انفاقهای واجب یا غیرواجب انجام می دهد، مثلا زكات یا كفّاره می دهد. حالا اگر فرض كنیم معنای زهد اعراض از زندگی و مایحتاجهای زندگی است، و فرض كنیم همه ی مردم مطابق دلخواه شما «زاهد» شدند و از زندگی و مایحتاج آن روگرداندند، پس تكلیف كفّارات و صدقات واجبه چه می شود؟ تكلیف زكاتهای واجب- كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غیره تعلق گیرد- چه می شود؟ مگر نه این است كه این صدقات فرض شده كه تهیدستان زندگی بهتری پیدا كنند و از مواهب زندگی بهره مند شوند! این خود می رساند كه هدف دین و مقصود از این مقررات رسیدن به مواهب زندگی و بهره مند شدن از آن است. و اگر مقصود و هدف دین فقیربودن بود و حد اعلای تربیت دینی این بود كه بشر از متاع این جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بیچارگی زندگی كند، پس فقرا به آن هدف عالی رسیده اند و نمی بایست به آنان چیزی داد تا از حال خوش و سعادتمندانه ی خود خارج نشوند و آنان نیز چون غرق در سعادتند نباید بپذیرند.
اساسا اگر حقیقت این است كه شما می گویید، شایسته نیست كه كسی مالی را در كف نگاه دارد، باید هرچه به دستش می رسد همه را ببخشد، و دیگر محلی برای زكات باقی نمی ماند.
پس معلوم شد كه شما بسیار طریقه ی زشت و خطرناكی را پیش گرفته اید و به سوی بد مسلكی مردم را دعوت می كنید. راهی كه می روید و مردم دیگر را هم به آن می خوانید، ناشی از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پیغمبر و از احادیث پیغمبر است. اینها احادیثی نیست كه قابل تشكیك باشد، احادیثی است كه قرآن به صحت آنها گواهی می دهد. ولی شما احادیث معتبر پیغمبر را اگر با روش شما درست در نیاید رد می كنید، و این خود نادانی دیگری است. شما در معانی آیات قرآن و نكته های لطیف و شگفت انگیزی كه از آن استفاده می شود تدبر نمی كنید. فرق بین ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمی دانید، امر و نهی را تشخیص نمی دهید.
جواب مرا راجع به قصه ی سلیمان بن داود بدهید كه، از خداوند مُلكی را مسألت كرد كه برای كسی بالاتر از آن میسر نباشد [6]. خداوند هم چنان ملكی به او داد. البته سلیمان جز حق نمی خواست. نه خداوند در قرآن و نه هیچ فرد مؤمنی این را بر سلیمان عیب نگرفت كه چرا چنین ملكی را در دنیا خواسته. همچنین است داود پیغمبر كه قبل از سلیمان بود. و همچنین است داستان یوسف كه به پادشاه رسما می گوید: «خزانه داری را به من بده كه من، هم امینم و هم دانای كار. » [7]بعد كارش به جایی رسید كه امور كشورداری مصر تا حدود یمن به او سپرده شد، و از اطراف و اكناف- در اثر قحطی كه پیش آمد- می آمدند و آذوقه می خریدند و برمی گشتند. و البته نه یوسف میل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن این كار را بر یوسف عیب گرفت. همچنین است قصه ی ذوالقرنین كه بنده ای بود كه خدا را دوست می داشت و خدانیز او را دوست می داشت. اسباب جهان دراختیارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد.
«ای گروه! از این راه ناصواب دست بردارید و خود را به آداب واقعی اسلام متأدب كنید. از آنچه خدا امر و نهی كرده تجاوز نكنید و از پیش خود دستور نتراشید. در مسائلی كه نمی دانید مداخله نكنید. علم آن مسائل را از اهلش بخواهید. در صدد باشید كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسید. این برای شما بهتر و آسانتر و از نادانی دورتر است. جهالت را رها كنید كه طرفدار جهالت زیاد است، به خلاف دانش كه طرفداران كمی دارد. خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشی دانشمندی است. » [8]
[1] . در حدود اوایل قرن دوم هجری، دسته ای در میان مسلمین به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفی می نامیدند. این دسته روش خاصی در زندگی داشتند و دیگران را هم به همان روش دعوت می كردند و چنین وانمود می كردند كه راه دین هم همین است. مدعی بودند كه از نعمتهای دنیا باید دوری جست، آدم مؤمن نباید جامه ی خوب بپوشد، یا غذای مطبوع بخورد، یا در مسكن عالی بنشیند. اینها دیگران را كه می دیدند احیانا این مواهب را مورد استفاده قرار می دهند، سخت تحقیر و ملامت می كردند و آنان را اهل دنیا و دور از خدا می خواندند. ایراد سفیان بر امام صادق روی همین طرز تفكر بود.
این روش و مسلك در جهان سابقه داشت. در یونان و در هند، بلكه در همه جای دنیا این مسلك كم و بیش وجود داشته، در میان مسلمین هم پیدا شد و به آن رنگ دینی دادند. این روش و این مسلك در نسلهای بعد ادامه یافت و نفوذ عجیبی پیدا كرد، و می توان گفت مكتب مخصوصی در میان مسلمین به وجود آمد كه اثر مستقیمش محترم نشمردن اصول زندگی و لاقیدی در كارها بود و ثمره اش انحطاط و تأخر كشورهای اسلامی شد.
نفوذ این مكتب و این فلسفه، تنها در میان طبقاتی كه رسما به نام صوفی نامیده شده اند نبوده، شیوع این طرز تفكر مخصوص- به نام زهد و تقوا و ترك دنیا- در میان سایر طبقات و گروههای مذهبی اسلامی كه احیانا خود را ضدصوفی قلمداد كرده و می كنند كمتر از صوفیه نبوده است. و هم می توان گفت تمام كسانی كه صوفی نامیده شده اند دارای این طرز تفكر نبوده اند. شك نیست كه این طرز تفكر را باید یك نوع بیماری اجتماعی تلقی كرد، یك بیماری خطرناك كه موجب فلج روحی اجتماع می گردد. و باید با این بیماری مبارزه كرد و این طرز تفكر را از بین برد. متأسفانه مبارزه هایی كه به این نام شده و می شود، هیچ یك مبارزه با این بیماری یعنی با این طرز تفكر نیست، مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احیانا مبارزه برای ربودن مناصب دنیوی، و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف، خودشان به آن بیماری بیشتر مبتلا هستند و عامل شیوع آن بیماری می باشند. یا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان، یك سلسله افكار عالی و لطیف كه شاهكار انسانیت است و دست كمتر كسی به آنها می رسد مورد حمله قرار می گیرد. مبارزه با تصوف باید به صورت مبارزه با آن بیماری و آن طرز تفكر باشد كه در حدیث متن، در ضمن بیان امام صادق علیه السلام آمده. باید با آن مبارزه شود، در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعیت كه ابراز شود، به هر نام كه خوانده شود.
به هر حال، بیان امام در این داستان جامعترین بیانی است در رد این طرز تفكر، كه متأسفانه شیوع عظیمی پیدا كرده، و خوشبختانه این بیان جامع، در كتب حدیث محفوظ و مضبوط مانده است.
[2] . «وَ اَلَّذِینَ تَبَوَّؤُا اَلدّارَ وَ اَلْإِیمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ یُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَیْهِمْ وَ لا یَجِدُونَ فِی صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمّا أُوتُوا وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ» (سوره ی حشر، آیه ی 9) .
[3] . «وَ یُطْعِمُونَ اَلطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْكِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» (سوره ی دهر، آیه ی 8) .
[4] . «اَلَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ كانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواماً» (سوره ی فرقان، آیه ی 67) .
[5] . «وَ لا تَجْعَلْ یَدَكَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ اَلْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (سوره ی اسراء، آیه ی 29) .
[6] . «وَ هَبْ لِی مُلْكاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی» (سوره ی ص، آیه ی 35) .
[7] . «قالَ اِجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ اَلْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» (سوره ی یوسف، آیه ی 55) .
[8] . تحف العقول ، صفحه ی 348- 354، و كافی ، جلد 5، باب المعیشة، صفحه ی 65- 71.
منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول.