شهادت حضرت علی اکبر علیه السلام در کتاب دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)
۱۹ مهر ۱۳۹۴ 0چون ياران امام عليه السّلام كشته شدند و غير اهل بيت او كس نماند و ايشان فرزندان على عليه السّلام و جعفر طيّار و عقيل و اولاد امام حسن عليه السّلام و اولاد خود آن حضرت عليه السّلام بودند گرد هم آمدند و يكديگر را وداع كردن گرفتند و دل بر مرگ نهادند. و مناسب حال ايشان است اين ابيات:
قوم اذا اقتحموا العجاج رايتهم
شمسا دخلت وجوههم اقمارا
لا يعدلون برفدهم عن سائل
عدل الزّمان عليهم اوجارا
و اذا الصّريخ دعاهم لملمّة
بذلوا النّفوس و فارقوا الاعمارا
آييد تا بگرييم چون ابر در بهاران
كز سنگ گريه خيزد وقت وداع ياران
لو كنت ساعة بيننا ما بيننا
و شهدت كيف نكرّر التوديعا
القيت انّ من الدّموع محدّثا
و علمت انّ من الحديث دموعا
و كعب بن مالك گفت:
قوم علا بنيانهم من هاشم
فرع اشمّ و سؤدد و ما ينقل
قوم بهم نظر الاله لخلقه
و بجدّهم نصر النبىّ المرسل
بيض الوجوه ترى وجوه اكفّهم
تندى اذا اعتذر الزّمان الممحل
و شيخ فاضل المعى على بن عيسى اربلى از كتاب معالم العترة از عوام بن حوشب روايت كرده است گفت: اين حديث به من رسيده است كه: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به چند تن از جوانان قريش نگريست رويها مانند شمشير پرداخته و صيقل زده درخشان و در روى آن حضرت نشانه اندوه پديدار گشت چنان كه همه دانستند و گفتند: يا رسول اللّه تو را چه شد؟ گفت: ما آن خاندانيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا برگزيد. به ياد آوردم آنچه را از امّت من به خاندان من مى رسد از كشتن و از وطن دور كردن و آواره ساختن.
(ارشاد) پس على اكبر ابن الحسين عليهما السّلام پيش رفت و مادرش ليلى بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است.
و مؤلف گويد: عروة بن مسعود يكى از چهار تن است كه در اسلام آنان را مهتر عرب مى شمردند و يكى از آن دو مرد است كه كفار قريش پنداشتند اگر خدا كسى را به رسالت خواهد برگزيد آنها سزاوارند بدان قال تعالى: وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ [1] و همو است كه قريش او را در صلح حديبيه فرستادند و كافر بود و با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم صلح كرد و در سال نهم (هشتم) هجرت كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم از حصار طائف بازگشت مسلمانى گرفت و از آن حضرت دستورى يافت كه به منزل خود بازگردد و قوم خويش را به اسلام خواند هنگامى كه اذان نماز مى گفت يكى او را تيرى افكند و از آن درگذشت.
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم چون بشنيد گفت: مثل عروه مثل آن رسول است كه خداوند در سوره ياسين [2] ياد كرده است قوم خويش را سوى خدا خواند و او را بكشتند.
اين حكايت را در شرح شمائل محمديه در شرح قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه گفت: عيسى بن مريم را مشاهده كردم و از همه كس كه ديدهام عروة بن مسعود بدو مانندهتر است نقل كرده است. و جزرى در أسد الغابه از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گفت:
چهار كس در اسلام مهترانند: بشر بن هلال عبدى، عدىّ بن حاتم طائى، سراقة بن مالك مدلجى و عروة بن مسعود ثقفى.
(ملهوف) و آن حضرت (يعنى: على بن الحسين عليه السّلام) از نيكو صورت و زيباخلقتترين مردم بود از پدر خويش دستورى خواست كه به حرب رود او را دستورى داد آنگاه با نوميدى بدو نگريست و چشم به زير انداخت و بگريست.
و از امالى صدوق و روضة الواعظين مستفاد مى گردد كه، على اكبر پس از عبد اللّه بن مسلم بن عقيل به مبارزت بيرون رفت پس حسين عليه السّلام بگريست و گفت: «اللهمّ كن انت الشّهيد عليهم فقد برز اليهم ابن رسولك و اشبه النّاس وجها و سمتا به».
يعنى: «خدايا گواه باش كه به مبارزت آنها رفت فرزند پيغمبر تو و شبيه ترين مردم به او در روى و خوى».
و محمد بن ابى طالب گويد كه: آن حضرت انگشت سبّابه سوى آسمان بلند كرد و در نسخه محاسن روى دست گرفت چنان كه شاعر گويد:
شه عشّاق خلاق محاسن
بكف بگرفت آن نيكو محاسن
به آه و ناله گفت اى داور من
سوى ميدان كين شد اكبر من
بخلق و خلق آن رفتار و كردار
بد اين نور سته همچون شاه مختار
و گفت:
«اللّهمّ اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولك كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك نظرنا الى وجهه اللّهمّ امنعهم بركات الارض و فرّقهم تفريقا و مزّقهم تمزيقا و اجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانّهم دعونا لينصرونا ثمّ عدوا علينا يقاتلوننا».«خدايا گواه باش بر اين قوم كه جوانى به مبارزت آنان بيرون رفت شبيه ترين مردم در خلقت و خوى و گفتار به رسول تو كه هرگاه مشتاق ديدار رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم تو م ىشديم نگاه به روى او مى كرديم خدايا بركات زمين را از ايشان بازدار و آنها را پراكنده ساز و جدايى افكن ميان آنها هر يك را براهى ديگر دار و واليان را هرگز از ايشان راضى مكن [3] كه ما را خواندند تا يارى ما كنند اكنون بر ما تاختند و بكار زار پرداختند.
آنگاه آن حضرت بانگ بر عمر سعد زد كه خدا رحم تو را قطع كند [4] و هيچگاه بر تو مبارك نگرداند و بر تو گمارد كسى كه بعد از من در بستر سرت را ببرد همچنان كه رحم مرا بريدى و پاس قرابت مرا با رسول خدا عليه السّلام نداشتى. آنگاه به آواز بلند اين آيت تلاوت كرد:
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ [5].
آنگاه على بن الحسين عليهما السّلام بر آن سپاه تاخت و اين رجز مىخواند (ارشاد):
انا علىّ بن الحسين بن علىّ
نحن و بيت اللّه اولى بالنّبىّ
من شبث و شمر [6] ذاك الدّنىّ
اضربكم بالسّيف حتّى أنثني
ضرب غلام هاشمىّ علوىّ
و لا ازال اليوم احمى عن ابى
تاللّه لا يحكم فينا ابن الدّعى
يعنى: «من على پسر حسين پسر على عليه السّلام هستم، سوگند به خانه خدا ما به نبى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اولىتريم از شبث و شمر دون، آن قدر به شمشير بر شما مىزنم تا شمشير بپيچد و بتابد، زدن جوان هاشمى علوى، امروز از پدرم حمايت مى كنم، قسم به خدا كه نبايد پسر زياد دعى درباره ما حكم كند. و چند بار بر سپاه تاخت و بسيارى بكشت.
در روضة الصفا گويد: دوازده بار. (محمد بن ابى طالب) تا مردم از بسيارى كشتگان به خروش آمدند.
و روايت شده است كه: با تشنگى صد و بيست مرد بكشت.
(مناقب) هفتاد مبارز بينداخت و نزد پدر بازگشت زخمهاى بسيار بدو رسيده.
(ملهوف و محمد بن ابى طالب) گفت: اى پدر تشنگى مرا كشت و سنگينى آهن تاب از من ببرد آيا شربت آبى هست (محمد بن ابى طالب) تا بر دفاع دشمن قوّت يابم؟! [7] (ملهوف) حسين عليه السّلام بگريست و گفت: وا غوثاه يا بنىّ اى پسرك من اندكى جنگ كن به زودى جدّ خويش را ديدار كنى و او جامى پر به تو نوشاند كه ديگر تشنه نشوى. (محمد بن ابى طالب) روايت شده است كه: حسين عليه السّلام گفت: اى فرزند زبان خود را نزديك آور پس زبان او را در دهان گرفت و بمكيد و انگشترى بدو داد كه نگين در دهان نه و گفت: به جنگ دشمن بازگرد كه اميدوارم پيش از شام جدّ تو جامى پر به تو بنوشاند كه ديگر تشنه نشوى، او بازمى گشت و مى گفت:
الحرب قد بانت لها الحقايق
و ظهرت من بعدها مصادق
و اللّه ربّ العرش لا نفارق
جموعكم او تغمد البوارق
جنگ است كه گوهر مردان را آشكار مىكند و درستى دعاوى پس از جنگ روشن مى گردد، به خداى پروردگار عرش كه از اين دسته هاى سپاه جدا نمى شويم مگر تيغ ها در نيام برود. و همچنان كار زار مى كرد تا كشتگان او به دويست تن رسيد.
(ارشاد) و اهل كوفه از كشتن وى پرهيز مى كردند.
(ارشاد و طبرى) پس مرّة بن منقذ بن نعمان العبدى اللّيثى او را بديد و گفت: گناه همه عرب بر گردن من اگر اين جوان بر من گذرد و همين كار كند و من پدرش را به داغ او ننشانم پس بر او بگذشت و با شمشير مى تاخت، مرّه را بر او بگرفت و بر او نيزه زد و او را بينداخت مردم گرد او بگرفتند و با شمشير او را پاره پاره كردند.
(مناقب) مرّة بن منقذ ناگهان نيزه بر پشت او فرو برد و مردم با شمشير بر او ريختند.
ابو الفرج گويد: پىدرپى حمله مىكرد تا تيرى افكندند و در گلوى او آمد و بشكافت و على در خون خود بغلطيد و فرياد زد: يا أبتاه عليك السلام اى پدر خدا حافظ اين جدّ من رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است تو را سلام مى رساند و مى گويد: بشتاب نزد ما آى؛ و نعره كشيد و از دنيا رفت. و در بعضى مقاتل است كه منقذ بن مرّه عبدى ضربتى بر سر او زد كه بيفتاد و مردم با شمشير مىزدند پس دست در گردن اسب آورد و اسب او را سوى لشكر دشمن برد و آنها با شمشير او را ريزريز كردند وقتى روح به حنجر او رسيد به بانگ بلند گفت: اى پدر اين جدّ من پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه جامى پر به من نوشانيد كه ديگر تشنه نشوم و مىگفت: العجل العجل: بشتاب بشتاب كه تو را جامى آماده است و اين ساعت آن را بنوشى.
سيّد (ره) گفت: پس حسين عليه السّلام بيامد و بر سر او بايستاد روى بر روى او نهاد.
(طبرى) حميد بن مسلم گفت: آن روز اين سخن از حسين عليه السّلام شنيدم كه مى گفت: «قتل اللّه قوما قتلوك يا بنىّ ما اجرأهم على الرّحمن و على انتهاك حرمة الرّسول»: خدا بكشد آن گروهى را كه تو را كشتند چه دليرند بر خداوند رحمان و بر شكستن حرمت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.
(ارشاد) و اشك از ديدگانش روان گشت و گفت: «على الدّنيا بعدك العفا»: پس از تو خاك بر سر دنيا.
و در روضة الصفا گويد: صداى آن حضرت به گريه بلند شد و كسى تا آن زمان صداى گريه او را نشنيده بود.
و در اين مقام جدّ من گويد:
گلى كه جلوه گر از رخ هزار مينويش
زباد حادثه بنگر به خاك ره رويش
ز شاخسار امامت سپهر چيد گلى
كه بود باغ رسالت معطّر از بويش
فكند چرخ به خاك سيه مهى كه مدام
صد آفتاب دميدى ز شام گيسويش
ز تيشه ستم از پا در آمد آن سروى
كه جويبار دل مصطفى بدى خويش
جمال وى چو به ميزان عدل سنجيدند
بجز رسول نديدند همترازويش
فشاند خاك به فرق جهان و اهل جهان
بخاك و خون چو شه آغشته ديد گيسويش
نه جز غبار گرفته تنى در آغوشش
نه غير تير نشسته كسى به پهلويش
چو ديد چشم زره خونفشان به پيكر وى
هزار چشمه خون شد روان زهر مويش
سياه گشت چو شب روز روشنش در چشم
به خاك تيره چو ديد آفتاب سان رويش
به صد خروش چو چوگان عقاب در ميدان
كزان ميانه ربايد ز خصم چون گويش
ولى چه سود كه ابر بلا خدنگ جفا
همى فشاند چو باران بسر زهر سويش
و در معراج المحبّة است:
سوى لشكرگه دشمن شدى تفت
ندانم كه كرا برد و كجا رفت
همى دانم كه چشم جان جانان
مقطّع گشت چون آيات قرآن
چو رفت از دست شاه عشق دلبند
دوان شد از پى گم گشته فرزند
صف دشمن دريدى از چپ و راست
نواى الحذر از نينوا خاست
عقابى ديد ناگه پر شكسته
على افتاده زين از هم گسسته
سرى بى افسر و فرقى دريده
به جانان بسته جان از خود بريده
فرود آمد ز زين آن با جلالت
چو پيغمبر ز معراج رسالت
بگفت با آن چكيده جان عشقش
پس از تو خاك بر دنيا و عيشش
در آن زيارت كه از حضرت صادق عليه السّلام مروى است گويد: «بابى انت و امّى من مذبوح و مقتول من غير جرم دبابى انت و امّى من دمك المرتقى الى حبيب اللّه و بابى انت و امّى من مقدّم بين يدىّ ابيك يحتسبك و يبكى عليك محترقا عليك قلبه يرفع دمك بكفّه الى عنان السّماء لا يرجع منه قطرة و لا تسكن عليك من ابيك زفرة».
و شيخ مفيد گفت: زينب خواهر سيد الشهداء عليه السّلام شتابان بيرون آمد و فرياد مىزد: يا اخيّاه و يا بن اخيّاه و آمد تا خويش را بر او افكند حسين او را بگرفت و به خيمه بازگردانيد و جوانان را فرمود: برادر خويش را برداريد و ببريد.
(طبرى و ابو الفرج) پس او را از مصرع برداشتند و نزديك خيمهاى كه جلوى آن كارزار مىكردند نهادند.
و جدّ من آخوند ملّا غلامحسين گويد:
چو آفتاب بر آمد ز خيمه خورشيدى
كه آفتاب نمى ديد هيچگه رويش
ز داغ سرو قدى موكنان و مويه كنان
بسان فاخته هر سو خروش كوكويش
مؤلف گويد: كلام علماء در اوّل شهيد از اهل بيت مختلف است كه على اكبر بود يا عبد اللّه بن مسلم بن عقيل و آنچه ما ذكر كرديم و اول على را گفتيم اصحّ است. و ابو جعفر طبرى و ابن اثير و ابو الفرج اصفهانى و ابو حنيفه دينورى و شيخ مفيد و سيد بن طاوس و ديگران همين قول را برگزيدند و در آن زيارت مشتمل بر اسامى شهدا وارد است: «السّلام عليك يا اوّل قتيل من نسل خير سليل».
و مترجم گويد: پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در غزوات هر كس را اخصّ به او بود پيشتر به جنگ مىف رستاد چنان كه امير المؤمنين در نهج البلاغه فرموده است: براى رفع تهمت و تأسّى ديگران در جان باختن؛ و اين بر خلاف روش ملوك ديگر است كه نزديكان خويش را از معركه دور مىدارند، در كربلا نيز امام عليه السّلام فرزند بزرگتر خود را كه اعزّ مردم بود بر وى، در راه خدا داد و جهاد فرمود تا شهادت بر ديگران ناگوار نباشد.
و مؤلف گويد: قول شيخ اجلّ نجم الدين جعفر بن نما كه گويد: چون كسى با او نماند مگر اقل از اهل بيت او على بن الحسين عليه السّلام بيرون آمد، ضعيف است. و شايد مقصود وى همان است كه ديگران گفته اند هر چند سياق كلام وى را بر آن حمل نتوان كرد و در سنّ او نيز اختلافى عظيم است.
محمد بن شهر آشوب و محمد بن ابى طالب موسوى گفتند: هيجدهساله بود. و شيخ مفيد گفت: نوزده سال داشت و بنابراين، از برادرش امام زين العابدين عليه السّلام بسال خردتر بود.
و بعضى گويند: بيست و پنج سال و غير آن هم گفته اند و او بزرگتر بود از امام زين العابدين عليه السّلام و اين اشهر است.
و ابو الفرج سنّ او را ذكر نكرده است و همين گويد: به عهد خلافت عثمان متولّد گشت.
و اينكه علّامه مجلسى گويد: ابو الفرج و محمد بن ابى طالب سنّ او را هيجده سال گفته اند او خود بهتر داند و ما در مقاتل الطالبيين ابو الفرج نيافتيم.
شيخ بزرگوار فقيه محمد بن ادريس حلّى در سرائر در آخر كتاب حجّ گويد كه: اگر زيارت ابى عبد اللّه عليه السّلام باشد بايد فرزندش على اكبر هم زيارت شود. و مادرش ليلى بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود ثقفى است اول قتيل آل ابى طالب در جنگ يوم الطفّ و او در امارت عثمان متولّد شد و از جدّش على بن ابى طالب عليه السّلام روايت كرد و شعرا او را مدح گفتهاند.
از ابى عبيده و خلف احمر روايت است كه اين ابيات را در مدح على اكبر بن الحسين عليه السّلام گفتهاند آنكه در كربلا به شهادت رسيد:
لم تر عين نظرت مثله
من محتف يمشى و لا ناعل
يغلى بنيّ [8] اللّحم حتّى اذا
انضج لم يغل على الآكل
كان اذا شبّت له ناره
يوقدها بالشّرف الكامل
كيما يراها بائس مرسل
او فرد حىّ ليس بالآهل
اعنى ابن ليلى ذا السّدى و النّدى
اعنى ابن بنت الحسب الفاضل
لا يؤثر الدّنيا على دينه
و لا يبيع الحقّ بالباطل
و شيخ مفيد (ره) در كتاب ارشاد گويد: آن على كه در يوم الطّف شهيد شد اصغر بود از امام زين العابدين و امام عليه السّلام بزرگتر بود از وى و مادرش امّ ولد بود مسمّاة بشاه زنان دختر كسرى يزد گرد.
محمد بن ادريس گويد: در اين باب رجوع به اهل اين فن كه علماى نسب و سير و تواريخ و اخبارند مانند زبير بن بكّار اولى است. و جماعتى از آنان را نام برده است و گويد: اينها همه اتّفاق كردهاند كه على اكبر در كربلا شهيد شد و ايشان در اين فنّ بيناترند. كلام ابن ادريس به انجام رسيد و در اين ميدان سوارى چون او بايد كه اين راز را آشكار كند و حقيقت را شكفته بگويد.
مترجم گويد: آنها كه ابن ادريس در كتاب سرائر نام برده است و گفتهاند على شهيد بزرگتر از امام زين العابدين عليه السّلام بود اينانند: زبير بن بكّار در كتاب انساب قريش و ابو الفرج اصفهانى و بلادرى و مزنى صاحب كتاب لباب اخبار الخلفاء و عمرى نسّابه در كتاب مجدى و صاحب كتاب زواجر و مواعظ و ابن قتيبه در معارف و ابن جرير طبرى و ابن ابى الازهر در تاريخ خود و ابو حنيفه دينورى در اخبار الطوّال و صاحب كتاب فاخر از اماميّه و ابو على بن همّام در كتاب انوار در تاريخ اهل بيت و ده تن از اينها از غير اماميه و از اهل سنّتند. و از اين كلام واضح مىشود كه اگر كسى در فنّ خود بصير و ماهر و موثّق باشد هر چند از اهل سنّت بود ابن ادريس قول او را بر قول عالم شيعى كه بدان مرتبه بصيرت و مهارت نباشد مرجّح مىشمارد و چنان كه بعض جهّال مىپندارند مطلقا روايات اهل سنت در تواريخ و سير مردود نيست.
و اكثر مطالب مقاتل را علماى شيعه مانند مفيد و ابن طاووس و ابن شهر آشوب و ديگران از كتب اهل سنت روايت كردهاند مانند زبير بن بكّار و مدائنى و طبرى و دينورى و غير آنها و آنها هم بسيار از شيعه نقل كردهاند مانند كلبى و ابى مخنف و نصر بن مزاحم. و نيز محمد بن ادريس را در كتاب سرائر در اين باب كلامى است كه مؤلف نقل نكرده است ذكر آن خالى از فائدت نيست.
ابن ادريس گويد: «اىّ غضاضة تلحقنا و اىّ نقص يدخل على مذهبنا اذا كان المقتول عليّا الاكبرو كان علىّ الاصغر الامام المعصوم بعد أبيه الحسين عليه السّلام فانّه كان لزين العابدين عليه السّلام يوم الطّفّ ثلاث و عشرون سنة و محمّد ولده الباقر حىّ له ثلاث سنين و اشهر ثمّ بعد ذلك كلّه فسيّدنا و مولانا علىّ بن أبي طالب كان أصغر ولد أبيه سنّا و لم ينقصه ذلك».
يعنى: «ما را چه زيان دارد و بر دين ما چه نقصى آرد اگر مقتول در كربلا على اكبر باشد و آن امام معصوم پس از پدرش على اصغر چون زين العابدين در يوم الطفّ بيست و سهساله بود و امام محمد باقر سه سال و چند ماه داشت. و نيز سيد و مولاى ما على بن ابى طالب عليه السّلام خردترين فرزندان پدرش بود و از او چيزى نكاست».
مترجم گويد: آنچه به عقل ثابت است و در علم كلام محقّق و از ضروريات مذهب ماست و آن است كه در هر زمان حجّتى بايد عالم به احكام الهى معصوم از معاصى و سهو و خطا اما بزرگتر بودن در سنّ از برادران عقلا شرط نيست و به نقل متواتر ثابت نشده است و اخبار آحاد در اصول دين حجّت نيست. و نيز گوييم عبد اللّه افطح سنّا بزرگتر بود از امام موسى بن جعفر عليه السّلام.
و هم مؤيّد اكبر بودن على شهيد است آن ابيات كه در مدح او آورديم؛ چون دور مىنمايد كه شاعر عرب با قلّت معرفت درباره ولايت ائمّه عليهم السّلام آن مدايح را درباره كودكى هيجدهساله بگويد.
و هم ابو الفرج از مغيره روايت كرده است كه معاويه از ندماى خود پرسيد: شايسته ترين مردم براى خلافت كيست؟ گفتند: تو. گفت: نه على بن الحسين بن على عليه السّلام به اين امر اولى است كه جدّ او رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است و در او است شجاعت بنى هاشم و سخاى بنى اميّه و ناز و زيبايى ثقيف و اين كلام را معاويه درباره كودك هيجده ساله نگويد.
و باز از بعض روايات آشكار مىگردد كه على اكبر را اهل و فرزند بود از شيخ كلينى از على بن ابراهيم قمى از پدرش از احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى (رض) از حضرت رضا عليه السّلام روايت شده است كه گفت: پرسيدم آن حضرت را از اين مسأله كه مردى زنى را به عقد خود آورد و امّ پدر آن زن را نيز عقد كند فرمود: باكى نيست گفتم: به ما حديثى رسيده است از پدرت عليه السّلام كه على بن الحسين عليهما السّلام (يعنى امام زين العابدين) دختر حسن بن على عليهما السّلام را عقد كرد با امّ ولد حسن عليه السّلام با هم و مردى از اصحاب ما از من خواست از تو بپرسم. آن حضرت فرمود: چنين نيست امام زين العابدين دختر امام حسن عليه السّلام را عقد كرد با امّ ولد على بن الحسين مقتول كه قبر او نزديك شماست.
و حميرى به اسناد صحيح مانند اين روايت كرده است و در زيارت طولانى كه از ثمالى از
حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است در زيارت على بن الحسين مقتول در طفّ گفته است:
صلى اللّه عليك و على عترتك و اهل بيتك و آبائك و ابنائك.
اما اينكه مادر او در كربلا بود يا نبود در اين باب چيزى نيافتم.
مترجم گويد: ابو جعفر طبرى در منتخب ذيل المذيّل در تاريخ صحابه و تابعين گويد: مادر على آمنه بنت ابى مرّة بن عروة بن مسعود است و مادر آمنه دختر ابو سفيان. و حسّان بن ثابت در مديح مادر على اكبر گفته است:
طافت بنا شمس النّهار و من راى
من النّاس شمسا بالعشاء تطوف
ابو امّها اوفى قريش بذمّة
و اعمامها امّا سألت ثقيف
و بعضى اين دو بيت را به عمر بن ربيعه نسبت دهند و به جاى شمس النّهار شمس عشاء روايت كنند و هم او گفته است كه: على بن الحسين اكبر عقب نداشت.
سنايى از على الاصغر امام زين العابدين عليه السّلام را خواست در حديقه كه گويد و صحيح گويد:
على الاصغر ايستاده بپاى
و آن سگان ظلم را بداده رضاى
پی نوشت ها:
[1] سوره زخرف، آيه 31.
[2] در اين حديث نبوى كه سوره ياسين را نام مىبرد و همچنين احاديث متواتره بسيار كه نام سورهها در آن برده شد دليل قطعى است كه اين سور در زمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرتب شده و آيات در جاى خود قرار گرفته بود و مردم آنها را مىشناختند و در حافظه يا مكتوب داشتند كه تا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مىفرمود سوره بقره يا احزاب يا ياسين مردم ملتفت مىشدند كدام سوره را مىفرمايد.
و از اينكه سوره برائت بسم اللّه ندارد به خوبى معلوم مىشود كه در ترتيب آيات و تركيب سور ذوق و سليقه مردم بكار نرفته و محض متابعت نصّ رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كردهاند و اخبار آحادى كه مخالف اين ادلّه قطعيه است قابل اعتماد نيست.
و نيز در خود قرآن كريم است فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ از آنها معلوم مىشود اين سورهها و اينكه كدام آيه در كدام سوره باشد در عهد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و به دستور او بود و هم مىبينيم در اول سوره المر است و در سوره ديگر الر در چند سوره حمّ است در يك سوره حمعسق در سوره طمس در سوره طسم و به همين ترتيب با عنايت خاص به حروف اين سورهها را تنظيم كردند در عهد خود پيغمبر و سليقه بكار نبردند.
و نيز معلوم است كه وقتى سورهاى وحى مىشد نويسندگان وحى مىنوشتند و از روى آن نسخههاى بسيار برداشته مىشد و هزاران مردم از حفظ مىكردند و در تمام عربستان منتشر مىشد و هر سوره را هزاران نفر از برداشتند و نوشته بودند و لو اينكه يك نفر همه سورهها را يكجا از بر نداشت يا ننوشته بود نمىدانيم چرا بعضى مردم به راويان حديث نسبت سهو نمىدهند كه غالبا يك نفرند و به راويان قرآن كه هزاران نفر بودند نسبت سهو و غلط مىدهند؟! و شيخ صدوق در اعتقادات خود گويد: اعتقاد ما آن است قرآن كه خداوند بر پيغمبرش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرستاد همين است كه در دست مردم است بيش از اين نيست و شماره سورههاى آن صد و چهارده است تا اينكه گويد: و هركس به ما نسبت دهد كه ما مىگوييم بيش از اين است دروغ گويد.
و مانند همين سيد مرتضى- رحمه اللّه- و شيخ طبرسى در مجمع البيان گفته است و بالاتر از همه علّامه حلّى (ره) در تذكره گويد كه: اينقرآن امروزى ما همان مصحفى است كه امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام داشت و همان است كه صحابه پيغمبر قبول كردند و عثمان قرآنهاى ديگر را سوزانيد.
و نيز گوييم كه: اختلاف در قرائت از زمان پيغمبر تاكنون بود و پيغمبر خود نوع اين اختلاف را جايز دانسته بود و عثمان خطا كرد كه خواست اختلاف در قرائت را براندازد چنانكه سيد مرتضى در شافى فرموده است. و اگر عثمان آنها را نسوزانيده بود مردم مىديدند كه اختلاف قرائت در آن مصاحف مهم نيست.
و نيز گوييم سوره فاتحه را چند مليون مسلمان روزى ده مرتبه به همين طور مىخواندند. و اگر كسى گويد: آن يك نفر سهو نكرد كه سورة حمد را طور ديگر نقل كرد همه سهو كردند سخت بىخرد و بسيار سفيه است و بايد گفت اين يك نفر سهو كرد نه ميليونها نفوس.
[3] دعاى امام عليه السّلام درباره اهل كوفه مستجاب شد و هميشه ولات آنان را ياغى مىشمردند و آزار مىكردند تا وقتى شهر بغداد ساخته شد كوفه به تدريج از ميان رفت.
[4] عمر بن سعد بن ابى وقّاص از قريش بود از بنى زهرة بن كلاب و امام عليه السّلام از اولاد عبد مناف بن قصىّ بن كلاب، پس عمر سعد خويش بود با امام عليه السّلام اما پاس قرابت نداشت و قطع رحم كرد امام عليه السّلام نيز او را نفرين كرد به قطع رحم، يعنى قصاص و تلافى آن كه خدا او را به مجازات آن برساند نظير «من اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم» وگرنه خداوند قطع رحم نمىكند چون با كسى خويشى ندارد. و گاهى در عربى نام چيزى را بر ثمره و نتيجه آن اطلاق مىكنند چنان كه باران را بر گياه؛ در اينجا نيز خدا رحمت را قطع كند يعنى به جزاى قطع رحم تو را عذاب كند.
[5] سوره آل عمران، آيه 34 و 33.
[6] بر وزن كتف.
[7] مؤلف: براى دفع استعجاب از آب خواستن على اكبر با آنكه مىدانست آب در آنجا موجود نيست از مدينة المعاجز حديثى نقل كرده است از ابى جعفر طبرى از عبيد اللّه بن الحرّ كه گفت: حسين بن على عليه السّلام را ديدم كه فرزندش على اكبر در غير موسم از او انگور خواست حسين عليه السّلام دست بر ستون مسجد زد و انگور و موز بيرون آورد و گفت: آنچه نزد خداست براى دوستانش بيش از اين است.
[8] بنىّ بكسر باء و فتح نون و تشديد ياء مكسور در آخر آن همزه تسهيل شده و نىء بر وزن سيّد به معنى نيمپز است باء حرف جرّ بر آن در آمده و معنى اشعار اين است: هيچ ديده بينا مانند او نديده است نه كسى كه پاى برهنه راه رود و نه كفش پوشيده. گوشت نيمپز را مىجوشاند تا وقتى كه نيك پخته شود در حضور خورنده نجوشد (اين وصف جود و بخشش اوست كه پيش از آمدن مهمان خوراك او را پخته و آماده مى كند تا چون بيايد به انتظار پختن ننشيند و به خاييدن ناپخته از خوردن نماند) چنان بود كه چون آتش او براى طبخ افروخته شود آن را كريمانه بر ملا برافروزد كه بيچاره فقير آتش را ببيند و هم آن مرد تنها و بىكس در ميان قبيله، مقصودم پسر ليلى است خداوند روزى و بخشش پسر زنى پاك گوهر گرانمايه (يعنى مادرش بانويى بزرگ زاده و شريف است) دنيا را بر دين نمىگزيند و حق را به باطل نمى فروشد.
منبع: دمع السجوم ترجمه کتاب نفس المهوم، شیخ عباس قمی، ترجمه ابوالحسن شعرانی، صص-259-269.