على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از محمد بن حسن بن شمّون، از عبداللَّه بن عبدالرحمان أصمّ، از عبداللَّه بن قاسم، از صالح بن سهل همدانى روايت كردهاند كه گفت: امام جعفر صادق عليه السلام فرمود: «در قول خداى عزّوجلّ «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ»، كه مراد از مشكات، فاطمه عليها السلام است». «1» و ترجمه «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» اين است كه: «خداوند نور آسمانها و زمين است. داستان نور خدا (و قصّه غريبه و صفت عجيبه آن)، مانند روزنه يا قنديلى است كه «فِيها مِصْباحٌ»، يعنى: در آن مشكات چراغى است افروخته و به غايت روشن».
و حضرت فرمود كه: «مراد از مصباح، حضرت امام حسن است». «الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ»، يعنى كه: «آن چراغ در قنديلى است از آبگينه كه چراغ در آن نورانىتر و صافتر است» (و باد مانع آن نمىشود). و حضرت فرمود كه: «مراد از المصباح، حضرت امام حسين است».
(پس بايد كه الف و لام در آن، از براى عهد نباشد، تا با مصباح اوّل يكى نشود. و ممكن است كه از براى عهد باشد، و وجه اتّحاد، اين باشد كه هر دو فى الحقيقَه، يك نورند، و مؤيّد اين آن است كه در زيارتى از زيارات على بن الحسين عليه السلام مذكور است كه: سلام بر تو اى پسر حضرت امام حسن و امام حسين عليهم السلام). «الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ»، يعنى: «آن آبگينه از غايت لطافت و صفا گويا ستارهاى است درخشنده» (كه دفع تاريكى از خود مىكند، يا منسوب است به سوى دو دُرّ صفا و تلألؤ و آبدارى).
و حضرت فرمود كه: «فاطمه، ستارهاى است درخشان در ميان زنان و مردمان جهان».
«يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ»، يعنى: «افروخته مىشود آن زجاجه و قنديل و چراغى كه در آن است، از درخت پر نفع و با بركت» (كه ابتداى افروختگى و روشنى آن از آن درخت است. و فتيله آن در روغن آن درخت سرشته است).
و حضرت فرمود كه: «مراد از اين درخت، ابراهيم عليه السلام است» (يعنى كه فاطمه عليها السلام، از نسل آن حضرت است). «زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ»، «2» يعنى: «آن درخت، درخت زيتونى است كه نه در جانب شرقى معموره است (چون درياى چين و خطا «3») و نه در طرف غربى معموره است» (چون طرطوس «4» و قيروان «5»، بلكه در وسط معموره است، كه آن اراضى و جبال ولايت شام است كه زيتون آن، اجود زيتون است. و يا آنكه معنى آن است كه: نه در شرق است و نه در غرب، كه آفتاب در آن در بعضى از اوقات روز باشد كه آن وقت شروق و غروب است، بلكه در همه طول نهار آفتاب بر آن مىتابد، مانند زيتونى كه در سر كوه يا در صحراى واسع و هامون «6» است و به جهت آن، ميوه آن پختهتر است و روغن آن صافىتر. و يا نه دائم در آفتاب است تا بسوزد و نه هميشه در سايه است تا ميوه آن، خام بماند، بلكه هم از شعاع آفتاب بهرهمند و هم از حمايت سايه محفوظ است).
و حضرت فرمود كه: «آن درخت (يعنى ابراهيم عليه السلام)، نه يهودى است و نه نصرانى» (و اين اشاره است به آنچه خداى تعالى در شأن آن حضرت فرموده كه: «ما كانَ إِبْراهِيمُ يَهُودِيًّا وَ لا نَصْرانِيًّا وَ لكِنْ كانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ» «7». پس مراد، آن است كه آن حضرت عليه السلام، چكيده اهل توحيد است). «يَكادُ زَيْتُها يُضِيءُ»، يعنى: «نزديك است كه زيت و روغن آن درخت، خود روشن شود و روشنى دهد». و حضرت فرمود كه: «نزديك است كه علم جارى و روان شود از آن حضرت و به سبب او». «وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ»، يعنى: «و اگر چه نرسيده باشد به آن زيت، آتشى (يعنى از غايت صفا و درخشندگى به مرتبهاى است كه نزديك است كه بىآتش، روشن شود و روشنايى بخشد) و اين نور و روشنى است افزوده بر روشنى و بر بالاى آن».
و حضرت فرمود كه: «مراد، امامى است كه از آن حضرت عليه السلام به هم مىرسد بعد از امامى ديگر». «يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ»، يعنى: «راه مىنمايد خدا به نور خويش هر كه را كه مىخواهد». و حضرت فرمود كه: «خدا راه مىنمايد به ائمّه عليهم السلام، هر كه را مىخواهد». «وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ» «8»، يعنى: «و بيان مىكند خدا اين مثلها را از براى مردمان» (و معقولات را در صورت محسوسات در مىآورد، تا همه مردمان بفهمند).
صالح راوى مىگويد كه: به آن حضرت عرض كردم كه: «أَوْ كَظُلُماتٍ» (يعنى چه اراده شده از قول خداى تعالى: «أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ»؟ كه ترجمه آن اين است كه: يا كردارهاى كافران مانند تاريكىهاى متراكم است و در درياى عميق بسيار آب). حضرت فرمود كه:
«مراد از ظلمات، اوّلى، و رفيق اوست» «يَغْشاهُ مَوْجٌ»، يعنى: «آن دريايى كه دَمْبِدَمْ مىپوشد آن را موجى».
حضرت فرمود كه: «موج، سيُم است». «مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ»، يعنى:
«از زير موج دويم، ابرى است كه روشنى ستارهها را مىپوشد تاريكىها كه پارهاى از آن، در بالاى پارهاى است». حضرت فرمود كه: «ظلمات، دويم كه در مرتبه دويم ذكر شده، و بعضى از آن، در بالاى بعضى است، معاويه و فتنههاى بنى اميّه است».
«إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ». حضرت فرمود كه: «چون مؤمن دست خويش را در تاريكى فتنه ايشان بيرون آورد». «لَمْ يَكَدْ يَراها»، يعنى: «نزديك نباشد كه آن را ببيند» (و هرگاه دست خود را كه اقرب اعضايى است كه ديده مىشوند، نبيند، به طريق اولى غير آن را نبيند. و حضرت در اين حديث، تفسير سحاب را نفرمودند و مىتواند كه ظلمات دويم، بدل آن باشد. و مىتواند ... كه جنگ جمل را بر پا كردند).
«وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً»، يعنى: «و هر كه قرار نداد خدا از براى او روشنى را». حضرت فرمود: «يعنى امامى را از فرزندان فاطمه عليها السلام». «فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» «9»؛ «پس نيست از براى او هيچ نورى». فرمود: «يعنى امامى در روز قيامت».
و در تفسير قول آن جناب كه: «يَسْعى نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمانِهِمْ» «10»، يعنى: «نور آنان كه ايمان آوردهاند، با پيغمبر مىشتابد و مىرود در پيش روى و به جانب راست ايشان». فرمود كه: «نور امامان فرقه مؤمنانند، كه در روز قيامت مىشتابند در پيش روى مؤمنان و به جانب راست ايشان، تا آنكه ايشان را در منازل و درجاتى كه اهل بهشت دارند، فرود آورند».
على بن محمد و محمد بن حسن، از سهل بن زياد، از موسى بن قاسم بَجَلى؛
و محمد بن يحيى، از عَمْرَكى بن على، همه از على بن جعفر، از برادرش حضرت امام موسى كاظم عليه السلام مثل اين را روايت كردهاند.
__________________________________________________
(1). و مشكات، لفظى است عربى. و بعضى گفتهاند كه هندى است، و در معنى آن نيز خلاف است. بعضى گفتهاند كهروزنهاى است در ديوار، كه نهايت آن به بيرون راه نداشته باشد، مانند طاقچه بُن بسته. و بعضى گفتهاند كه چراغدان است، چون فانوس و قنديل. و بعضى گفتهاند كه انبونه و بندى از آهن است كه در وسط قنديل باشد. و بنابر دو معنى اوّل، مراد از مصباح كه بعد از اين مذكور است، چراغ است و بنا بر معنى اخير، فتيله آن است كه روشن باشد. (مترجم)
(2). نور، 35.
(3). نام شهرى است در تركستان و مشكخيز. همه مرز چين با خطا و ختن/ گرفتش به بازوى شمشير زن.
(4). شهرى است در شام و مشرف بر دريا، نزديك مرقب و عكا.
(5). اطراف مجموعه عالم. و يا شهرى كه در زمان معاويه به صورت شهر در آمده و در اقليم سوم عالم قرار دارد و طول آن 31 درجه و عرض آن 30 درجه و 40 دقيقه است.
(6). دشت و صحرا و بيابان هموار و خالى از بلندى و پستى.
(7). آل عمران، 67.
(8). نور، 35.
(9). نور، 40.
(10). حديد، 12.