طرح کلی مالکیت (از علامه طباطبایی)
۲۹ بهمن ۱۳۹۳ 0 فرهنگ و اجتماعموجوداتى كه روى كرۀ زمين ديده مىشوند-اعم از نبات، حيوان و انسان-عموما در جنبش و فعاليت و كوششند. و هريك از آنها، در خارج از دايرۀ وجود خويش مىكوشند كه براى حفظ و بقاى خود، آنچه نافع و مورد استفاده است به دست آورند.
در جهان پهناور هستى، موجود غيرفعال و آفريدهاى ساكت ديده نمىشود، و در ميان اين همه تلاشها، فعاليتى كه به منظور جلب مناع نباشد، وجود ندارد.فعاليتهايى كه در انواع مختلف «نباتات» مشهود است، براى آن است كه خود را از مخاطرات حفظ كنند و راه رشد و ترقى را بپيمايند و توليد مثل نمايند، همچنين تلاشهاى اقسام حيوانات و انسان، به اين منظور انجام مىگيرد كه منافعى به خود جلب كنند، اگرچه آن منافع، خيالى يا عقلى باشد، و اين مطلب قابلترديد نيست.
ملاك تلاشها و كشمكشها
موجودات فعال، به غريزۀ طبيعى و حيوان و انسان به نيروى فهم غريزى خود مىفهمند كه تصرف در مواد موجود، براى رفع حوايج طبيعى و انتفاع در حفظ وجود و بقا ميسر نيست، مگر آنكه به يكى از آنها اختصاص داشته باشد، و ديگران در آن متصرف نباشند، به اين معنى كه يك عمل نمىتواند، دو فاعل داشته باشد «و ملاك اين همه فعاليتها و كشمكشها همين است» و به همين جهت انسان و ساير موجودات فعالى كه ملاك فعاليتشان بر ما معلوم است، از مداخله و تصرف ديگران، در آنچه موردنظر آنهاست، جلوگيرى مىكنند، و اين اصل مسلّم و غيرقابلترديد اختصاص و مالكيت است كه هيچ انسانى در آن ترديد نمىكند، و همين است معناى لام اختصاص كه به زبان عربى مىگوييم: هذا لى، هذا لك، لى ان افعل كذا، لك ان تفعل كذا.
شاهد صحت اين اصل مسلّم، نزاعى است كه در حيوانات ديده مىشود؛ آنها براى حفظ خانه و آشيانۀ خود با دشمنان مىجنگند و براى از دست ندادن غذا و صيد خود، مبارزه مىكنند، و اگر خطرى متوجه همسر يا فرزند آنها شد، قدم در ميدان نزاع مىگذارند. ١ شاهد ديگر، مشاجرۀ اطفال و خردسالان براى حفظ غذا و ساير متصرفات خود است، حتى ديده مىشود كه بچۀ شيرخوارى بر سر پستان، با شيرخوار ديگر نزاع مىكند.
آيا مالكيت فطرى است؟
انسان به حكم فطرت و غريزۀ خود، قدم به جامعه مىگذارد و زندگى اجتماعى را آغاز مىنمايد، ولى اساس زندگى اجتماعى انسان كه زاييدۀ نيروى فطرت است، جز با همان نيرو پايدار و برقرار نمىگردد، و تنها كارى كه جامعه مىتواند انجام دهد، اصلاح همان اصول فطرى و تنظيم آن به صورت نواميس اجتماعى است. روى همين جهت، اصل مزبور (اختصاص و مالكيت) كه بهطور اجمال فطرى او بوده، انواع مختلفى پيدا مىكند و به نامهاى گوناگونى خوانده مىشود، اموال اختصاصى به نام ملك؛ مختصات غيرمالى، به نام حق؛ خوانده مىشود.
اگرچه ممكن است مردم در تحقق ملكيت، از جهت اسباب آن اختلافنظر و عقيده داشته باشند، مثلا: وراثت، خريد و فروش، غصب و غير آن را سبب تحقق ملكيت بشناسند، يا نشناسند و همچنين از جهت موضوع، يعنى در شخص مالك ممكن است اختلافاتى بكنند كه مالك بايد بالغ يا صغير، عاقل يا سفيه، فرد يا جامعه باشد و بواسطۀ اختلافنظر، بعضى را مالك بشناسد و برخى را نه، ولى اصل مالكيت فى الجمله از امورى است كه بشر ناچار بايد آن را بپذيرد و به همين جهت است كه مىبينيم مكتبهاى مخالفين مالكيت، مانند مكتب «كمونيسم» ، ملك را از فرد مىگيرند و به اجتماع يا به دولت انتقال مىدهند و در عين حال، نمىتوانند ريشۀ مالكيت افراد را كاملا قطع كنند و هرگز قادر بر اين امر نخواهند شد. بنابراين اصل مالكيت فطرى انسان است، و فناى فطرت، فناى انسان است.
مالكيت كار
آدمى براى ادامۀ حيات و زندگى خويش بهطور دايم و مستمر مىكوشد و براى اين منظور در جهان خارج به انواع گوناگون تصرف مىكند و از هر چيزى به نفع خويش استفاده مىنمايد، اين حقيقتى است كه نمىتوان آن را انكار نمود، زيرا انسان براى زندگى و تكامل و ادامۀ حيات، نيازمند به مادۀ خارجى است و بايد اين نيازمندى را با تصرفى كه در آن مىكند، برطرف سازد.
از اينجاست كه انسان خويش را مالك كار و نتيجۀ فعاليتها و تصرفات خود مىداند و البته بايد دانست كه منظور از كار در اين مورد به معنى اعم آن است كه شامل هر فعل و انفعال مىشود و منظور از آن همان رابطهاى است كه در علم الاجتماع براى آن، آثار مخصوصى قايلاند.
بهطور فشرده مىتوان اين سخن را اينگونه بيان كرد كه انسان هر مقدار از ماده را كه مورد تصرف و عمل خويش قرار مىدهد و نتيجه و ثمرهاى كه از اين تصرف به دست مىآورد، از آن خود دانسته، آن را مخصوص و ملك خويش مىشمارد و هرگونه تصرف در آن را براى خود مجاز و مباح مىداند. در اجتماع انسانى براى اين اصل، ارزش و اعتبار قايلاند و اين حق را براى انسان ثابت مىدانند، بلكه مىتوان گفت: اين اصل يكى از پايههاى استوار زندگى اجتماعى است.
از طرف ديگر ما مىدانيم كه انسان بهتنهايى نمىتواند همۀ نيازهاى خويش را با كار و فعاليتهاى خود به دست آورد. دامنۀ زندگى آدمى ميدان وسيعى است كه يك نفر نمىتواند به همۀ كارهاى اين فراخناى وسيع بپردازد. از اينجاست كه احتياج به اجتماع تعاونى و همكارى اجتماعى را احساس مىكند و براى جبران كمبود و نقص، به همكارى و هماهنگى با ديگران مىپردازد و نتيجۀ اين تعاون آن است كه هريك از نتيجۀ زحمات و كار ديگران استفاده كنند و آنچه را خود نمىتوانند بهدست آورند، از راه مبادله بوسيلۀ افراد ديگر فراهم كنند و اين نيازمندى حتمى، احتياج قطعى به تبادل و معاوضه را پديد مىآورد، تا هريك از افراد در قسمتى از حوايج زندگى فعاليت كنند و در يك راه پيشروى نمايند و مقدار نياز خويش را از نتيجۀ كار خود بردارند و آنگاه بقيه را با ديگران مبادله نموده و قسمتهاى ديگر احتياجات خويش را از اين راه تأمين نمايند. اين پايۀ اصلى و ريشه نخستين معاملات است كه روى يك احتياج اجتماعى بنا نهاده و زاييدۀ اصل تعاون و همكارى اجتماعى است.
پول، نمايانگر مالكيت
حقيقتى كه بايد در اينجا بدان توجه كرد اين است كه اموال و متاعهايى كه فراوردۀ اشخاص و نتيجۀ كار آنان است، در يك رديف و يك پايه نيستند، قسمتى از آن بيشتر موردنياز است و بعضى فراوانتر و پارهاى كميابترند و زحمت به دست آوردن همه مساوى نيست و امثال اينگونه تفاوتها در اين مورد مشاهده مىشود.
اين اختلاف و تفاوت؛ مسئلۀ معاوضه را دچار اشكال نمود و براى حل مشكل و از پيش برداشتن آن، اصل ارزش به وجود آمد، ولى تعيين حدود ارزش اشيا نيازمند به مقياسى است كه اساس و پايۀ اين كار قرار گيرد و ارزش اشيا بدان مقياس اندازهگيرى شود.
از اينجاست كه چهرۀ پول نمودار مىشود و انسان براى اندازهگيرى ارزش اشيا به اختراع پول مىپردازد. زيرا اين تنها وسيلهاى بود كه با آن مىتوانستند حدود ارزش اشيا را معلوم كرده، مشكل اساسى معاوضات را از پيش پا بردارند؛ براى اين منظور، پارهاى از اشياى پربها و كمياب، مانند طلا را اساس و پايه كار قرار داده، اشياى ديگر را با معيار آن سنجيدند و براى انواع متاع نيز واحدى از قبيل وزن و كيل قرار دادند و آنگاه واحد جنس را با واحد پول سنجيده، براساس آن معاملات را انجام دادند.
اين پايۀ نخستين اختراع پول بهشمار مىرود و به دنبال آن انواع گوناگون پول، مانند: نقره و مس و برنز و كاغذ و امثال آنها پديد آمد كه در كتابهاى اقتصادى مشروحا بيان شده است. پس از آنكه خريد و فروش رواج پيدا كرد، شغل تجارت پديد آمد، يعنى دستهاى از مردم كار خويش را به معاوضه اختصاص دادند و براى به دست آوردن سود به مبادلۀ انواع متاعها پرداختند.
اينها كارهايى است كه انسان براى رفع نيازمندى زندگى خود بدان دست زده است و بالاخره پول و نقد مدار نيازمندىهاى انسان شمرده شد و جانشين همۀ متاعها و احتياجات زندگى انسان گشت، چون آدمى بوسيلۀ به دست آوردن پول، همه چيز را مىتواند به دست آورده و بر همۀ حوايج و لذايذ زندگى دست يابد.
بنابراين اساس معاوضه و مبادله بر تبديل هر جنس با جنس مغاير آن پىريزى شده است و احتياج به عوض و يا به سود معامله، انسان را به اين كار وامىدارد و مغايرت و دوگانگى دو جنس مورد معامله، پايهاى است كه حيات اجتماعى انسان روى آن نهاده شده است.
ربا، يا نفى مالكيت
اگر دو جنس مشابه را معامله كنند و مقدار مورد معاوضه در دو طرف معامله (ثمن و مثمن) مساوى و برابر باشند، يعنى به صورت معاوضه به مثل درآيد، بسا ممكن است كه در اجتماعات انسانى چنين معاملهاى را معتبر بدانند و براى منظورهايى انجام دهند و اين كار يك خوشبينى و محبتى در اجتماع پديد مىآورد و سبب برآوردن حوايج نيازمندان مىشود و هيچگونه فسادى بر آن مترتب نيست، ولى اگر در اين معاوضه «مبادلۀ دو جنس مشابه» از يك طرف اضافهاى بهعنوان ربح يا بهره گرفته شود، معاملۀ ربوى خواهد بود و سود اضافه را ربا مىنامند.
پس ربا مبادلۀ دو جنس مشابه است كه در يك طرف معامله اضافهاى بهعنوان سود و بهره در نظر گرفته شود. مثلا ده كيلو گندم به دوازده كيلو گندم به فروشند و يا متاعى را به ده تومان فروخته و آنگاه پس از مدتى دوازده تومان بگيرند. البته پيداست كه چنين معاملهاى در صورتى اتفاق مىافتد و مشترى هنگامى بدان اقدام مىكند كه دچار اضطرار و احتياج شديد شود و از روى ناگزيرى دست به چنين كارى بزند و براى اينكه خوب به نتايج سوء و عواقب وخيم اينگونه معاملات پى ببريد آن را در ضمن مثال و نمونهاى بيان مىكنيم:
كسى كه درآمد روزانۀ وى ١٠٠٠ ريال است ولى مخارج زندگى او به ٢٠٠٠ ريال مىرسد، در اين صورت او ناگزير است اين كبود بودجه را از راه قرض تهيه كند و بقيۀ موردنياز خويش را از راه دادن سود ربوى به دست آورد. اكنون فرض مىكنيم كه او براى مخارج يك روز خويش ١٠٠٠ ريال باقىمانده را با سود ٢٠٠ ريال به دست آورد، يعنى ١٠٠٠ ريال را به ١٢٠٠ ريال قرض كند. درنتيجه روز بعد، از درآمد او فقط ٨٠٠ ريال باقى خواهد ماند و ١٢٠٠ ريال كمبود خواهد داشت و ناگزير است كه اين مبلغ را هم با دادن سود و ربا به دست آرد و اين كار همچنان رو به بالا مىرود، تا به جايى كه ناگزير است تمام درآمد روزانۀ خويش را فقط بهعنوان سود پول بپردازد، ولى قضيه به اينجا خاتمه پيدا نمىكند، بلكه ادامۀ اين وضع كار را به آنجا مىرساند كه درآمد يك روز وى حتى براى پرداختن سود قرضها هم كفايت نخواهد كرد.
از طرف ديگر تمام اصل و فرع در يكجا جمع شده، به دست صاحب سرمايه سپرده مىشود. يكى از دو طرف هيچ ندارد و در طرف ديگر سرمايهها روى هم متراكم مىشود و همه حاصل كار و فعاليت يك نفر در دست كس ديگرى جمع مىگردد و دو طبقۀ متمايز و مختلف پديد مىآيد: طبقۀ پولدار كه پول را به ربا مىدهند و طبقۀ بيچارۀ ديگرى كه بايد تلاش كنند تا بتوانند شايد فقط ربح و بهرۀ پول و قرضهاى خود را تهيه نمايند و بسا تنها به پرداختن ربح پول هم موفق نمىشوند، جز اينكه از همۀ نيازمندىهاى خويش صرفنظر كرده، تا شايد قدرى از آن را بپردازند.
علت اصلى انباشته شدن ثروت در يك طرف اين است كه مبادله و معاوضه، بدون عوض مالى انجام شده و پول كه وسيلۀ آسانى مبادلۀ اموال مىباشد، بهعنوان يك جنس و كالا با سود اضافى مورد معامله قرار گرفته و در مقابل ربح و سود اضافى كار و يا كالايى؛ قرار نگرفته بنابراين نتيجۀ ربا نابودى و فناى عدهاى بيچاره و تمركز ثروت در دست طبقۀ
ديگرى است كه از مزاياى ثروت و سرمايه؛ به حد كافى بهرهمند مىباشند. طبقۀ فقير روزبهروز بر بارشان افزوده و طبقۀ رباخوار بر قطر و وسعت سرمايههايشان اضافه مىشود، تا آنچه بخواهند بكنند و به هرطورى كه اراده نمايند با اموال، و حتى نيروى كار مردم بازى كنند و نيروهاى خلاقه و قدرت كار و فعاليت افراد را در راه سير كردن اشتهاهاى سيرناشدنى خويش به كار اندازند و درنتيجه طاقت و تحمل طبقۀ وامانده و بيچاره از حد گذشته، براى دفاع از خويش و انتقام بپاخيزند و به مبارزه با طبقۀ ديگر اقدام مىكنند و بالاخره پايان اين كار به هرجومرج و بىنظمى عجيبى خاتمه پيدا مىكند و اثر نهايى اين درهمپاشيدگى و هرجومرج؛ نابودى تمدن و برهم ريختن زندگى و نظام اجتماعى است.
علاوهبراين بايد يادآور شد كه از اثر فقر و تهىدستى بسا ممكن است اصل سرمايهاى كه به ربا داده شد؛ نابود گردد، زيرا همهكس قدرت اداى چنين قرض و سودهاى سنگينى را ندارد.
ربا، نطفۀ اختلاف طبقات
كسانى كه وارد بحث در مسايل اقتصادى مىشوند، آگاهند كه تنها سبب شيوع كمونيسم و انتشار افكار گمراهكننده و پيشروى مرامهاى اشتراكى؛ همان تراكم فاحش و خارج از اندازۀ سرمايه و ثروت است كه نزد پارهاى از افراد متمركز مىشود و آنان را در مظاهر زندگى و استفاده از مزاياى حيات بر ديگران مقدم مىدارد و در ميان افراد جامعه فاصلههاى بزرگى ايجاد مىكند و در مقابل سه دسته ديگر از در دست داشتن احتياجات زندگى و اوليات ادامۀ بقا، محروم مىشوند؛ آنان همه چيز دارند و اينان فاقد همه چيزند. اين محروميت؛ عقدۀ بزرگى در دلها ايجاد مىكند و سينهها را از كينه و عداوت مملو مىنمايد كه درنتيجه به دنبال هر آهنگى كه (ولو به دروغ) به نام رفاه طبقۀ رنجكشيده برخيزد، محرومين روانه مىشوند؛ به اميد اينكه دردى از دردهاى آنان را علاج كنند و مشكلى از مشكلاتشان را بگشايند.
كمونيستها از اينگونه محروميتها استفادۀ شايانى مىبرند و اصولا ميكروب كمونيسم جز در محيط تنگدستى و فضاى فقر، جاى ديگرى رشد و توليد مثل نمىكند، در جو و فضاى اختلاف طبقاتى است كه آنان الفاظ زيبا و فريبندۀ تمدن و آزادى و عدالت اجتماعى و تساوى و برابرى را مىتوانند بهانه كرده؛ در سايۀ آن، افكار خويش را در مغز افراد رنجكشيده جاى دهند، ولى حقيقت كار برخلاف گفتههاى آنان است. آنان از اين الفاظ استفاده مىكنند، ولى تمام ارتباط آنها با اين الفاظ و معانى آن، فقط همان استفادۀ تبليغاتى است و بس.
طبقات فقير با شنيدن اين آهنگ كه از حلقوم كمونيسم بيرون مىآيد، مىپندارند دريچۀ نجاتى گشوده شد و راه سعادتى بازگشت، ولى چيزى نمىگذرد كه مىفهمند اين صدا لالايى بود كه مىخواستند بوسيلۀ آن؛ اعصاب فرسودۀ آنها را در خواب عميقى فروبرند و خود از نتيجۀ نيروى عظيم آنان استفاده كنند. آن بيچارگان زمانى بيدار مىشوند كه زنجير اسارت به صورت ديگرى دست و پاى آنان را بسته و هرگونه حركت و جنبش آزاد را از آنها گرفته است.
آرى خداوند جهان بر همۀ اسرار هستى آگاه است و نتايج سوء و زندگى بر باد ده ربا و تراكم غلط و نابهجاى سرمايه را مىداند كه چگونه به جمع شدن ميليونها ثروت در دست عدهاى منجر شده و در بانكها از جريان افتاده و از اثر آن عدهاى بيكار بر اريكۀ راحتى تكيه زده، به عياشى و تنپرورى مىپردازند و در مقابل، گروهى از همه چيز محروم خواهند شد و از حق مشروع خود، يعنى استفاده از نتيجه كار خويش كه فطرت انسانى، آن را اصلى مسلّم مىشمارد، محروم مىشوند.
عدهاى برخلاف فطرت از اثر اتراف و تمركز ثروت، بدون كار زندگى مىكنند و گروهى از اثر محروميت حتى با نيروى كار و فعاليت خود قادر به ادامۀ زندگى نخواهند بود. ازاينرو است كه قرآن مقدس به شدت با ربا مبارزه كرده و با اساس اين مبادلۀ ظالمانه جنگيده و آن را جنگ با خداوند دانسته است.
١) . مورچه و زنبورعسل را ملاحظه كنيد؛ اين حيوانات براى خويش لانه و آشيانه مىسازند و به حكم فطرت، آن را از آن خود مىدانند؛ زيرا آنچه از آذقه به دست مىآورند، در لانۀ خويش انبار مىكنند؛ و اين خود دليل بر اين است كه اين حيوانات، براى خود، نسبت به لانهاى كه ساخته و آذوقهاى كه جمعآورى كردهاند حق اختصاص و مالكيت قايل هستند، و در حيوانات ديگر نيز اين خاصيت به خوبى مشهود است. اين حقيقت روشن، در زندگى انسانهاى اوليه و بدويان كه زندگى آنان شبيه به زندگى بشر اولى است، نيز ديده مىشود. بدويان با آنكه بهطور دستهجمعى و قبيلهاى زندگى مىكنند، در عين حال مالكيت خصوصى را محترم و مقدس مىدانند و براى اشخاصى، در اشياى مخصوصى حق تقدم و مالكيت قايلند. فليسين شاله در كتاب «تاريخ مالكيت» مىنويسد: «ميان قبايل بدوى، مالكيت اموال بهطور اشتراكى، مانع از آن نمىشود كه اشخاص مالك اموال خصوصى خود باشند، اين اموال خصوصى شامل اشيايى است كه فرد بدوى شخصا توليد كرده يا ساخته است» . لوى برول مىنويسد: «اين اموال جزو وجود فرد بدوى است و هرگز از او جدا نمىشود، مثلا تصور بهطورىكه، تورنوال نتيجه مشاهدات خود را، بين بوميان گينۀ جديد شرح مىدهد، فرد بدوى با اموال خود و آن چيزى كه در نتيجۀ كار شخصى به دست آورده است، بستگى گسستناپذيرى دارد، بهطورىكه اين اموال نهتنها جزء متعلقات خصوصى، بلكه جزء شخصيت فردى محسوب مىشود، به عبارت ديگر: فرد بدوى با داشتن اين اموال شخصيت خود را بالا برده است» .
معنویت تشیع به ضمیمه چند مقاله دیگر, علامه سید محمد حسین طباطبایی