و من كلام له (علیه السلام) قاله للبُرج بن مسهر الطائي و قد قال له بحيث يسمعه «لا حكمَ إلا للّه»، و كان من الخوارج:اسْكُتْ، قَبَحَكَ اللَّهُ يَا أَثْرَمُ! فَوَاللَّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ، فَكُنْتَ فِيهِ ضَئِيلًا شَخْصُكَ، خَفِيّاً صَوْتُكَ، حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ، نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ.
قَبَحَكَ اللَّهُ: خدا تو را بشكند، قبحتُ الجَوزَة: گردو را شكستم.اثْرَمَ: كسى كه دندان جلوش افتاده است، دندان شكسته.الضَئِيل: نحيف و لاغر.نَعَرَ: فرياد كشيد.نَجَمْتَ: ظاهر شدى.قَرْنِ الْمَاعِز: شاخ بز.
أثرَم: كسى كه دندان جلويش افتاده استضَئيل: لاغر و ضعيفنَعَر: صدا كرد و فرياد زدنَجَمت: روئيد، بالا آمدماعِز: بز
سخنى از آن حضرت (ع) به برج بن مسهر طايى فرمود، هنگامى كه برج به گونه اى كه امام بشنود گفت: «لا حكم الا للّه»، هيچ داورى جز از آن خدا نيست. و برج از خوارج بود:خاموش شو، اى مردى كه دندانهاى پيشين تو افتاده است. خدا چهره ات را زشت گرداند. به خدا سوگند، حق آشكار شد و در آن وقت حقير و ناتوان و پوشيده آواز بودى. تا آن گاه كه باطل نعره زد، آشكار شدى آنسان كه شاخ بز نر آشكار شود.
از سخنان آن حضرت است به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود و شعار «لا حكم الّا للّه» را آنچنان فرياد كرد كه حضرت مى شنيد، فرمود:ساكت باش، خدا رويت را سياه كند اى بى دندان. به خدا قسم حق آشكار شد در حالى كه تو بى مقدار بودى و صدايت آهسته، تا وقتى كه باطل عربده كشيد آن گاه چون شاخ بز نر به سرعت ظاهر شدى.
(برج بن مسهر طايى از شعراى مشهور خوارج بود و با صداى بلند گفت «حكومت فقط از آن خداست». امام در سال 38 هجرى در كوفه در جواب او فرمود):افشاى منافق:خاموش باش خدا رويت را زشت گرداند، اى دندان پيشين افتاده. به خدا سوگند آنگاه كه حق آشكار شد تو ناتوان بودى، و آواز تو آهسته بود(1) و آن هنگام كه باطل بانگ بر آورد، چونان شاخ بز سر بر آوردى.____________________________________________(1). يعنى شهرتى نداشتى و داراى شخصيّت اجتماعى نبودى.
و از سخنان آن حضرت است كه به برج بن مسهر طايى فرمود [برج چنانكه امام سخن او را مى شنيد گفت: «داورى جز از آن خدا نيست»، و برج از خارجيان بود.]خاموش باش خدايت از خوبى دور گرداناد. اى دندان پيشين افتاده، به خدا حق پديد شد، و تو ناچيز بودى و آوازت آهسته، تا آنكه باطل بانگ برآورد، و تو سر برآوردى همانند شاخ بز، برون جسته.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است به برج ابن مسهر كه از قبيله بنى طىّ و از (شعراء) خوارج بود، هنگاميكه گفت: «لا حكم إلّا للّه» يعنى حكمى نيست جز از جانب خدا، بطوريكه آن حضرت مى شنيد، پس فرمود:(1) اى آنكه دندان جلو تو افتاده (بى خردى كه باطنت مانند كسيكه دندانهاى جلوش افتاده زشت است) خاموش شو خدا ترا زشت گرداند،(2) بخدا سوگند حقّ (كه منظور امام عليه السّلام است) هويدا گشت و تو در آن (بين لشگر) لاغر و ناتوان بودى (اعتنائى بتو نداشتند) و آوازت پنهان بود (گوش به سخنت نمى دادند) تا اينكه باطل فرياد كرد (بر گفتن اين سخنان دلير گشتى، و) آشكار شدى مانند آشكار شدن شاخ بز (امام عليه السّلام از نظر پستى و فرومايگى او را به شاخ بز تشبيه فرمود، و اين در عرب رسم است، و هر چه را بخواهند بزرگ شمارند به چيز نفيس و ارجمند نسبت دهند، چنانكه گويند: «نجم نجوم الكوكب» يعنى پيدا شد مانند آشكار شدن ستاره).
خاموش باش! خداوند رويت را زشت (و سياه) کند اى دندان شکسته! به خدا سوگند حق آشکار شد در حالى که تو شخصى ناچيز و بى مقدار بودى و صدايت به جايى نمى رسيد و آن گاه که باطل، نعره برآورد تو همچون شاخ بزى آشکار شدى!
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 137-133
وَ مِنْ كَلامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ قالَهُ لِلْبُرجِ بْنِ مُسْهِر الطَّائى ، وَ قَدْ قالَ لَهُ بِحَيْثُ يَسْمَعُهُ: «لا حُكْمَ إلّاللَّهِ»، وَ كانَ مِنَ الْخَوارِجِ.از سخنان امام عليه السلام است. اين سخن را امام به برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود فرمود و اين در زمانى بود كه آن شخص با صداى بلند به گونه اى كه امام آن را بشنود شعار خوارج «لا حُكْمَ إِلّا للَّهِ» را سرداد.
خطبه در يك نگاه:مى دانيم جمعيّت خوارج- همان گروه نادان و كم عقل و متعصّبى كه بعد از ماجراى حكمين در صفّين بر امام شوريدند- شعارشان «لا حُكْمَ إلّاللَّهِ» بود و مقصودشان اين بود كه نبايد براى حلّ مشكل جنگ صفين حَكَم و داورى تعيين كرد، چون حَكَم و داور فقط خداست.اين شعار كه كاملًا با معناى انحرافى و نادرست به كار مى رفت از نشانه هاى خوارج بود و هنگامى كه بُرج بن مُسهر طايى در محضر حضرت اين شعار را سرداد امام با كلمات تند و كوبنده اى آن مرد نادان ماجراجو را خاموش كرد تا ديگرى جرأت نكند در محضرش چنين شعارى با چنان محتواى گمراه كننده اى سر دهد (درباره اين شعار و برداشت نادرست خوارج از آن ذيل خطبه چهلم به اندازه كافى شرح داده ايم).
خاموش باش اى روسياه!امام(عليه السلام) در آغاز اين کلام، کوتاه، نخست با لحنى قاطع اين مرد خارجى را وادار به سکوت مى کند. سپس براى اينکه مردم او را به خوبى بشناسند صفات زشت و سابقه سوء او را بر شمرده و مى فرمايد: «خاموش باش! خداوند رويت را زشت (و سياه) کند اى دندان شکسته»; (اسْکُتْ قَبَحَکَ اللهُ يَا أَثْرَمُ).تعبير به «أثرم» که به گفته بعضى از ارباب لغت به کسى گفته مى شود که مشت بر دهانش کوبيده اند و دندانهاى پيشينش شکسته است، نخست اشاره به اين است که دهان و دندان تو نشان مى دهد آدم بدزبانى هستى که پيش از اين، مخالفانت مشت بر دهانت کوبيدند، و ديگر اينکه کسى که دندانهاى پيشين او شکسته باشد نمى تواند به طور فصيح صحبت کند و چنين کسى طبعاً بايد بيشتر سکوت کند و کمتر سخن بگويد.سپس در ادامه سخن به سوابق سوء او اشاره کرده، مى فرمايد: «به خدا سوگند حق آشکار شد در حالى که تو شخصى ناچيز و بى مقدار بودى و صدايت به جايى نمى رسيد و آن گاه که باطل، نعره برآورد تو همچون شاخ بزى آشکار شدى!»; (فَوَاللهِ لَقَدْ ظَهَرَ الْحَقُّ فَکُنْتَ فِيهِ ضَئِيلا(1) شَخْصُکَ، خَفِيّاً صَوْتُکَ ; حَتَّى إِذَا نَعَرَ الْبَاطِلُ نَجَمْتَ(2) نُجُومَ قَرْنِ الْمَاعِزِ(3)).اشاره به اينکه هنگام ظهور اسلام به وسيله پيامبر يا هنگام ظهور ولايت حق به وسيله اميرمؤمنان على(عليه السلام) تو در صحنه حاضر نبودى و هرگز از حق دفاع نکردى، بلکه موجودى ناچيز بودى که کسى به سخنانت توجه نمى کرد; اما اکنون که نعره از حلقوم باطل برخاسته، سينه سپر کرده اى و با آنها هم صدا شده اى و احمقانه شعار آنها را سر مى دهى.با دقت در سوابق اين مرد و گروه هم عقيده او و شرايط موجود آن زمان، روشن مى شود که برخورد سختگيرانه و خشن امام(عليه السلام) و تعبيرات کوبنده و تحقيرآميز آن حضرت بسيار بجا و حکيمانه بوده است و اگر اين کار نمى شد بيم آن مى رفت که افراد ناآگاهى تحت تأثير شعار ظاهرفريب آنان قرار گيرند.خوارج گروهى قشرى، متعصب، نادان و کم عقل بودند که مشکلات عظيمى براى مسلمين به وجود آوردند. بى رحمى و قساوت آنها در تاريخ اسلام، کم نظير است. خوشبختانه در طول تاريخ، جامعه اسلامى آنها را شناخت و عقب زد و هم اکنون شايد گروه کمى وابسته به آنها وجود داشته باشند که آنها هم تظاهر به اعتقاد باطل خود نمى کنند.****نکته:بُرج بن مُسهِر کيست؟ابن ابى الحديد، بُرج بن مُسهر را يکى از شعراى مشهور خوارج مى شمرد و نسب او را به يعرب بن قحطان مى رساند; ولى بعضى معتقدند که برج بن مسهر شاعر، شخص ديگرى است. او از افرادى بود که در زمان جاهليت مى زيست (احتمالا عصر ظهور اسلام را نيز درک کرده) و ابوتمام ابياتى از شعر او را در الحماسة نقل کرده است.(4) و بُرج بن مُسهر طايى خارجى که مورد تحقير على(عليه السلام) قرار گرفته، شخص گمنامى است که در کتب معروف رجال، نامى از او به ميان نيامده است. تعبير اميرمؤمنان على(عليه السلام) که تو شخص ناچيز و گمنامى بودى و ياراى سخن گفتن نداشتى نيز مؤيد همين است.(5)****پی نوشت:1. «ضئيل» از ريشه «ضئولة» بر وزن «کهولت» به معناى کوچک و ناتوان شدن گرفته شده است.2. «نجمت» از ريشه «نجم» به معناى ظاهر و آشکار شدن است و ستارگان را از اين جهت «نجم» گويند که طلوع و ظهور در آسمان دارند.3. «ماعز» به معناى بز است.4. اعلام زرکلى، جلد 2، صفحه 47.5. سند خطبه: در كتاب مصادر نهج البلاغه آمده است كه ابوهلال عسكرى پيش از آنكه نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيّد رضى جمع آورى شود اين كلام را در كتاب خود به نام صناعتين آورده است.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 461).
خطاب به برج بن مسهر:متاسفانه همواره چنين بوده است كه:قرص درخشنده چو پنهان شود شب پره بازيگر ميدان شوددر اين دنيا افرادي هستند كه از هر گونه امتياز و شرف و حيثيت وجودي خود را بيبهره ميسازند و در انتظار روزي مينشينند كه عظما و وارستگان خودساز و سازنده از بين بروند يا به عللي دستشان از تكاپو در ميدان مسابقه حيات كوتاه شود، آنگاه وارد ميدان گردند كه منم طاووس عليين شده!! اينان همان ميكروبهاي ناتوان و مخرب هستند كه به انتظار ضعف نيروهاي مادي و معنوي جامعه كمين ميگيرند تا روزي فرا رسد كه از كمين برخيزند و بگويند: ما هم ميتوانيم وجود خود را با يك جمله فريبنده شيطاني در جامعه اثبات كنيم كه آري- به من نگاه كنيد، من هم هستم!
برج از شاعران مشهور فرقه خوارج است، او به گونه اى كه امير مؤمنان (ع) بشنود شعار خوارج (لا حكم إلّا للّه) را سر داد، امام (ع) او را نهيب زد و تقبيح فرمود و براى اين كه او را سرافكنده و شرمنده كند وى را با ذكر نقصى كه در او بود نام برد، و معمول اين است كه اگر بخواهند كسى را كه داراى عيب و نقصى است اهانت كنند عيب او را بر زبان مى آورند، لاغرى و زبونى شخصيّت اجتماعى وى در دوران ظهور حقّ كنايه از حقارت و گمنامى اوست در زمانى كه عدالت برقرار بوده است، و مقصود از آن دوران قوّت و شوكت اسلام و زمانى است كه فتنه ها پديدار نشده و باطل قدرت نيافته بود، مراد از خفاى صوت، زبونى وى و عدم توجّه مردم به گفته هاى اوست.واژه «نعير» (فرياد) را براى پيدايش باطل استعاره فرموده است، بدين مناسبت كه باطل از نظر ظهور در جامعه و توانمندى مانند مردى نيرومند است كه با گستاخى و دليرى فرياد كشد، و امام (ع) ظاهر شدن اين مرد را در ميان مردم و پديد آمدن آوازه او را در هنگام ظهور و قدرت يافتن باطل به شاخ بز تشبيه فرموده كه با سرعت و ناگهانى نمايان شود، بى آن كه شرف و شجاعتى دارا بوده و سابقه حسن خدمتى به دست آورده باشد، بارى، اين از محاسن بلاغت است كه هنگامى كه سخنگو قصد اهانت مخاطب را دارد او را به چيزى حقير و پست تشبيه كند، و زمانى كه بزرگداشت او را مى خواهد وى را به چيزى بزرگ و گرانقدر همانند سازد. و توفيق از خداوند است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 411
و من كلام له عليه السّلام و هو المأة و الثالث و الثمانون من المختار في باب الخطب قاله للبرج بن مسهر الطّائي و قد قال له بحيث يسمعه: لا حكم إلّا للّه، و كان من الخوارج:أسكت قبّحك اللّه يا أثرم فواللّه لقد ظهر الحقّ فكنت فيه ضئيلا شخصك، خفيّا صوتك، حتّى إذا نعر الباطل نجمت نجوم قرن الماعز. (40265- 40243)اللغة:(البرج) بضمّ الباء الموحّدة و الراء المهملة ثمّ الجيم و (مسهر) بضمّ الميم و كسر الهاء و (قبّحك اللّه) بالتخفيف و التشديد أى نحّاك و قيل: من قبحت الجوزة كسرتها و (الثرم) بالفتح سقوط الاسنان و (ضؤل) الرّجل بالضمّ ضؤلة نحف و حقر، و ضؤل رأيه صغر و (الماعز) واجد المعز من الغنم اسم جنس و هو خلاف الضّأن.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 412
الاعراب:جملة قبّحك اللّه دعائيّة لا محلّ لها من الاعراب و قوله: كنت فيه ضئيلا شخصك:يجوز أن يكون كان ناقصة اسمها تاء الخطاب و ضئيلا خبرها و فيه متعلّقا به مقدّما عليه للتوسّع و شخصك بالرّفع فاعل ضئيلا قام مقام الضمير الرابط للجرّ إلى الاسم من أجل اضافته إلى كاف الخطاب الّذي هو عين الاسم أو أنه بدل من اسم كان.و يجوز أن تكون تامّة و ضئيلا حالا من فاعلها و شخصك فاعل الحال و باضافته إلى كاف الخطاب استغنى أيضا عن الرابط للحال أو أنه حال من شخصك مقدّم على صاحبه و شخصك بدل من فاعل كان، و هذا مبنيّ على ما هو الأصحّ من مذهب علماء الأدبيّة من أنّ العوامل اللّفظيّة كلّها تعمل في الحال إلّا كان و أخواتها و إلّا فيجوز على تقدير كون كان ناقصة جعل ضئيلا حالا أيضا فيكون فيه خبرها و يكون ظرفا مستقرّا، فافهم جيّدا.المعنى:اعلم أنّ هذا الكلام حسبما أشار إليه السيّد (قاله للبرج بن مسهر الطائى) على وجه التعريض و التحقير (و قد قال له) البرج بشعار الخوارج (بحيث يسمعه لا حكم إلّا للّه) أى لا لك، و في نسخة الشارح البحراني لا حكم إلّا اللّه أى لا أنت (و كان) البرج ذلك (من الخوارج) من شعرائهم المشهورة.فقال عليه السّلام (اسكت قبّحك اللّه) أى نحّاك عن الخير أو كسرك (يا أثرم) أى الساقط الثنية دعاه بافته إهانة و تحقيرا كما هو العادة في تنقيص صاحب العاهات و إهانتهم، فيقال: يا أعور و يا أعرج و نحو ذلك (فو اللّه لقد ظهر الحقّ فكنت فيه) أى في ظهور الحقّ و قوّة الاسلام و زمان العدل (ضئيلا شخصك) أى حقيرا خامل الذكر كنايه (خفيّا صوتك) كناية عن عدم التفات أحد إلى أقواله و عدم الاستماع و التوجّه إليها استعاره (حتّى إذا نعر الباطل) أى صاح.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 10، ص: 413
قال الشارح البحراني استعار لفظ النعير لظهور الباطل ملاحظة لشبهه في قوّته و ظهوره بالرجل الضّائل الصائح بكلامه عن جرأة و شجاعة.تشبيه (نجمت نجوم قرن الماعز) أى طلعت بلا شرف و لا سابقة و لا شجاعة و لا قدم، بل بغتة و على غفلة كما يطلع قرن الماعز، و الغرض من التشبيه توهين المشبّه و تحقيره حيث شبّهه بأمر حقير.الترجمة:از جمله كلام آن والامقام است مر برج بن مسهر الطائى را و بتحقيق گفت آن ملعون مر آن حضرت را بحيثى كه مى شنوانيد او را كه: هيچ حكم نيست مگر خداى را و بود آن ملعون از جمله خوارج نهروان آن حضرت فرمود:ساكت باش دور گرداند خدا تو را از خير أى دندان افتاده، پس قسم بخدا كه بتحقيق ظاهر شد حق پس بودى تو در آن حقير و نحيف، شخص تو خفى، و پنهان بود آواز تو تا اين كه نعره زد باطل طلوع كردى و ظاهر شدى مثل ظاهر شدن شاخ بز.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص39
برج بن مسهر طايى كه از خوارج بود به گونه يى كه على عليه السلام بشنود شعار خوارج را بر زبان آورد كه «حكم و فرمان نيست مگر خدا را» و على (ع) فرمود «اسكت قبحك الله يا اثرم» (خاموش شو خدايت از همه چيز زشت و محروم بدارد اى دندان پيشين افتاده) نام پدر اين شخص به ضمه ميم و كسر «ه» است و نسب اش چنين است.
برج بن مسهر بن جلاس بن وهب بن قيس بن عبيد بن طريف بن مالك بن جدعاء بن ذهل بن رومان بن جندب بن خارجة بن سعد بن قطرة بن طى بن داود بن زيد بن يشجب بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبأ بن يشجب بن يعرب بن قحطان است. او شاعرى مشهور از شعراى خوارج است و شعار مخصوص خوارج را آن چنان بر زبان آورد كه امير المؤمنين عليه السلام بشنود و بدين سبب على (ع) او را از سخن گفتن بازداشت، و چون دندانهاى پيشين برج افتاده بود با فراخواندن او با آن لقب [اثرم] خواست او را تحقير كند همان گونه كه اگر به شخص يك چشم «اعور» بگويند در آن تحقير نهفته است.