داستانهای علما: ناصرالدین شاه در خانه مرحوم سبزواری
۱۵ اسفند ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماعدر کتاب ریحانة الادب می گوید:
نگارنده به یک واسطه موثق از خود ناصر الدین شاه نقل می کند که شاه در مسافرت اروپا در تبریز توقف کرد.
در مجلس بازدید یکی از اکابر علمای آن شهر(که آن شخص موثق هم حضور داشت) نقل کرده که در مسافرت مشهد مقدس به هر شهری که وارد می شدیم اهالی آن شهر استقبال می کردند و در موقع حرکت هم بدرقه می نمودند تا در سبزوار معلوم شد هر طبقه وظیفه معمولی خود را انجام دادند و به دیدن ما آمدند فقط حاجی ملا هادی استقبال که سهل است به دیدن ما هم نیامده است.
بعلت آنکه او شاه و وزیر نمی شناسد. شاه گوید من بسیار پسند کرده و گفتم که شاه او را می شناسد. تا اینکه بعد از تعیین وقت، من با یک نفر خدمتکار یک روز نزدیک ناهار به خانه حاجی ملا هادی رفتم و پس از پاره ای مذاکرات من گفتم:
خداوند عالم تمامی نعمتها را در من تکمیل فرموده و هر نعمتی شکر مناسب خود را لازم دارد. چنانچه شکرانه علم تدریس و ارشاد عباد و شکرانه مال، دستگیری فقراء و شکرانه قدرت و سلطنت نیز انجام حوائج اشخاص است من از شما خواهش دارم که به من خدمتی محول فرمائی که آن را انجام داده و ادای شکر این نعمت سلطنت را کرده باشم.
پس حاج ملا هادی اظهار غنا و بی نیازی کرد و اصرار من اثری نکرد.
تا آنکه من خودم پیشنهاد کردم گفتم شنیده ام یک زمینی زراعتی دارید من خواهش می کنم که شما برای آن زمین مالیات دولتی ندهید.
آن را نیز با عذر موجهی رد کرد و فرمود:
کتابچه مالیات دولت هر ایالتی کما و کیفاً یک صورت قطعی گرفته که اساس آن بر هم نمی خورد اینک اگر من (هادی) مالیات ندهم ناچار از طرف اولیای امور مقدار آن به سایر آحاد و رعیت سرشکن شده و ممکن است یک قسمت آن به فلان بیوه زن و یا به یتیمی تحمیل شود. شما راضی نباشید که معافیت مالیات من سبب تحمیل بر یتیمی یا بیوه زنی باشد. علاوه بر این دولت را نیز مخارج لازم است که تهیه آن بر عهده رعایا است که من هم باید سهم خود را بدهم و به دوش دیگران نیندازم.
شاه گوید: من گفتم بفرمائید ناهار بیاورند که ما هم در خدمت شما ناهار بخوریم.
پس آقا بدون آنکه از جای خود حرکت کند خادم خود را امر به ناهار آوردن کرد خادم نیز فوری یک طبق چوبینه با مقداری نمک و دوغ و چند دانه قاشق و چند قرص نان (کوکه) نزد ما گذاشت و رفت .
حاجی اول آن قرصها را با کمال ادب بوسیده و بر روی پیشانی گذاشته و شکرهای بسیار از ته دل به جا آورد پس از آن آنها را ریزه ریزه کرد در میان دوغ ریخته و یک قاشق نیز پیش من گذاشته و گفت: شاها بخور که نان حلال است زراعت و جفت کاری آن دست رنج خودم می باشد.
شاه گوید: من یک قاشق از آن صرف کرده دیدم که خوردن آن خارج از عهده شاه است.
بعد از کسب اجازه بقیه آن قرصها را به دست خود بسته به پیشخدمت دادم که در موقع مریضی یکی از افراد خانواده از آن نان حلال استشفاء نمایند.
شاه بعد از این جمله گریزهائی زد به بعضی از افعال ناشایست بعضی از متلبسن باین لباس روحانیت (ریحانه الادب علی مدرس،ج2،ص157.)
از اشعار دلنشین این حکیم الهی است که می گوید:
ما ز میخانه عشقیم گدایانی چند
باده نوشان و خموشان و خروشانی چند
هر در اسرار كه بر روي دلت بربندند
رو گشايش طلب از همت مرداني چند
منبع: مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، جلد 1.