پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج5، ص: 296-292
افسوس، شما مرد میدان جهاد نیستید!
سپس امام (عليه السلام) به نصيحت و اندرز خوارج مى پردازد که در برابر حق تعصّب و لجاج و ملاحظه منافع شخصى روا ندارند و تسليم حق شوند، مى فرمايد : (بدانيد!) «برترين مردم در پيشگاه خدا کسى است که عمل به حق نزد او محبوب تر از باطل باشد هر چند اين کار از نفع او بکاهد و مشکلاتى براى او پيش آورد، و باطل منافعى به سوى او آورد و بر سود او بيفزايد !» (إنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إلَيْهِ ـ وَإنْ نَقَصَهُ و کَرَثَهُ(1) ـ مِنَ الْبَاطِلِ وَإنْ جَرَّ إلَيْهِ فَائِدَةً وَزادَهُ).
در واقع نشانه مؤمنان حقيقى همين است که بر سر دو راهى ها که حق در يک سو قرار مى گيرد و منافع شخصى آنها در سوى ديگر، به سوى حق آيند و به منافع شخصى پشت کنند و گرنه آن جا که طرفدارى از حق، حافظ منافع انسان باشد، پيروى از حق، افتخارى نيست ومذمتى که قرآن از گروهى از يهود به عمل مى آورد که مى گفتند : «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَکْفُرُ بِبَعْض» در حقيقت همين بود که آنچه را از قوانين الهى موافق ميل و خواسته ها و منافعشان بود، مى پذيرفتند و آنچه مخالف بود کنار مى زدند، چنين جداسازى در واقع خداپرستى نيست هواى پرستى است.
همچنين کسانى که به خاطر تعصب و لجاجت و حمايت از دوستان و وابستگان به طرفدارى باطل برمى خيزند مشمول همين سخن هستند.
در حديثى مى خوانيم که على (عليه السلام) همين سخنان را در پيامى به «عمروعاص» فرمود و افزود : به خدا سوگند ! تو مى دانى حق کجاست ؟ چرا تجاهل مى کنى ؟ و به خاطر منافع کم ارزشى در صف دشمنان خدا و اولياء الله قرار مى گيرى؟!(2).
و در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) بر آنها فرياد مى زند : «چرا حيران و سرگردانتان مى کنند ؟ و چرا شما را فريب داده و تسليم شيطان کرده اند ؟» (فَأَيْنَ يُتَاهُ(3) بِکُمْ! وَمِنْ أَيْنَ أُتِيْتُمْ(4)).
سپس امام (عليه السلام) آنان را دعوت به جهاد با آن قوم ستمگر مى کند و با پنج وصف منفى آنها را معرفى مى فرمايد، مى گويد : «آماده شويد براى حرکت به سوى قومى که از حق روى گردانند، آن را نمى بينند و به ظلم و جور تشويق شده اند (به همين دليل) هرگز از آن باز نمى گردند، افرادى که از کتاب خدا فاصله گرفته واز راه راست منحرف گشته اند» (هر چند قرآنها را بر سر نيزه کردند و دم از حاکميت قرآن زدند) (اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إلَى قَوْم حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ. وَمُوزَعِينَ(5) بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاة عَنِ الْکِتَابِ، نُکُب(6) عَنِ الطَّرِيقِ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) نشان مى دهد که اگر ما مى خواهيم با آنها بجنگيم، پنج دليل قاطع دارد که هر کدام به تنهايى کافى است : آنها از راه راست منحرف شده اند، به قرآن مجيد اهميّت نمى دهند، ظلم و ستم برنامه اصلى آنهاست و گروهى ناآگاه و سرگردان را که چشم هايشان از ديدن حق ناتوان است به دنبال خود کشيده اند.
سپس در آخرين جمله هاى اين خطبه امام (عليه السلام) زبان به گله مى گشايد و آنها را زير تازيانه هاى سرزنش و ملامت قرار مى دهد شايد بيدار شوند و در کار خود، تجديد نظر کنند مى فرمايد :
(افسوس !) «شما ريسمان محکمى نيستيد که بتوان به آن چنگ زد، و ياوران نيرومندى نيستيد که بتوان به آنها پناه برد، و بد وسيله اى هستيد براى افروختن آتش جنگ» (و آغاز کردن جهاد آزادى بخش با دشمن) (مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَة يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرِ(7) عِزٍّ يُعْتَصَمُ إلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ(8) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).
و در پايان اين سخن، ضربات ملامت را شديدتر کرده مى فرمايد : «اف بر شما ! چه ناراحتى ها از شما کشيدم، يک روز با صداى رسا با شما سخن مى گويم وروز ديگر آهسته و به صورت نجوا، نه آزادگان راستگويى به هنگام فرياد رسا هستيد، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا» (أُفٍّ لَکُمْ ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْکُمْ بَرْحاً(9)، يَوْماً أُنَادِيکُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيکُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّدَاءِ، وَلاَ إخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ(10)).
در واقع امام (عليه السلام) اين حقيقت را در لابه لاى چند جمله بالا به خوبى بازگو کرده است که اگر مشکلى در امر جهاد و حکومتش به وجود آمده، به خاطر عدم لياقت و ناکارآيى گروهى از ياران اوست، چرا که امام (عليه السلام) در هر ميدانى قدم مى نهاد ضعف و سُستى نشان مى دادند. به يقين براى آغاز جنگ، جرقه هاى قوى و نيرومند لازم است که بايد از سوى مردانى شجاع و نيرومند و مخلص، ظاهر شود، اين گروه لياقت چنين برنامه اى را نداشتند. از سوى ديگر وقتى رهبر فرياد مى زند : به پيش تازيد! بايد همه به طور هماهنگ حرکت کنند، ولى آنها سُست تر و ناتوان تر از اين بودند و اگر نقشه هاى جنگى را در يک مجلس محرمانه با آنها در ميان مى گذارد بايد در حفظ آن کاملاً بکوشند ولى آنها افراد رازدار و سرّ نگهدار و قابل اعتماد و اعتبارى نبودند.
با وجود چنين افرادى انتظار پيروزى سريع بر دشمن، انتظارى است بيجا، و عجب اين که، اين گونه افراد با اين ضعف هاى بى شمار هنگامى که گرفتار ناکامى مى شدند به جاى اين که به اصلاح نقايص خود بپردازند برون افکنى مى کردند و مشکلات خودرا به گردن امام (عليه السلام) مى انداختند و اين مشکل عظيم ترى بود.
* * * *
پی نوشت:
1. «کرث» از مادّه «کرث» (بر وزن ترس) به معنى شدت و مشقّت و به زحمت افتادن است.
2. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 10، صفحه 363ـ تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 50، طبع الاعلمى بيروت.
3. «يتاه» از مادّه «تيه» (بر وزن قيد) به معنى سرگردانى و حيرانى است و به بيابانهايى که انسان در آن سرگردان مى شود «تيه» (بر وزن پيه) گفته مى شود.
4. «اتيتم» از مادّه «اتيان» معانى مختلفى دارد و در اين جا و مانند آن به معنى فريب خوردن و تسليم باطل شدن است.
5. «موزعين» از مادّه «ايزاع» به معنى تشويق و ايجاد عشق و علاقه نسبت به چيزى است و گاه به معنى الهام کردن و توفيق دادن نيز آمده است و در خطبه بالا به همان معنى اوّل است.
6. «نُکُب» جمع «ناکب» از مادّه «نکب» (بر وزن نفى) به معنى منحرف شدن از چيزى است.
7. «زوافر» جمع «زافره» از مادّه «زفر» (بر وزن فقر) به معنى ناله کردن و فرياد کشيدن است و از آن جا که ياوران انسان به عنوان هم دردى ناله و فرياد دارند واژه «زافره» به يار و ياور اطلاق شده است و در خطبه بالا به همين معناست.
8. «حشاش» جمع «حاشّ» از مادّه «حشّ» (بر وزن شک) به معنى آتش افروختن است و در اين جا به معنى آغازگران و کسانى که ضربات آغازين جنگ را بر دشمن وارد مى کنند مى باشد.
9. «بَرح» به معنى ناراحتى شديد و خشم و غضب آمده است.
10. «نجاء» و «نجوى» به معنى در گوشى گفتن و چيزى را به طور سرّى با ديگرى در ميان گذاشتن است.
افزودن دیدگاه جدید