و مِنها:وَ لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لَا حَارِسَ لَهَا وَ لَا خَالِفَ عَلَيْهَا وَ لَهَمَّتْ كُلَّ امْرِئٍ مِنْكُمْ نَفْسُهُ لَا يَلْتَفِتُ إِلَى غَيْرِهَا، وَ لَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ وَ تَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ؛ وَ لَوَدِدْتُ أَنَّ اللَّهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ قَوْمٌ وَ اللَّهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ مَتَارِيكُ لِلْبَغْيِ، مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ وَ أَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ وَ الْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ.
الصُّعُدَات: جمع «صعيد»، راهها، يعنى از شدت ترس خانه هاى خود را رها كرده و در مسيرها براه مى افتادند.تَلْتَدِمُون: (مانند زنان مصيبت ديده) به سينه و صورت مى زديد.الخَالِف: جانشين.هَمَّتْ: مشغول كرد، محزون كرد.مَيَامِين: جمع «ميمون»، مبارك.مَرَاجِيح: با وقار، سنگين، وزين.مَقَاوِيل: جمع «مقوال»، خوش گفتار.مَتَارِيك: جمع «متراك»، ترك كنندگان.قُدُماً: پيشتازانه.اوْجَفُوا: بسرعت رفتند، الوَجِيف، نوعى از حركت اسب و شتر است.الْمَحَجَّة: راه مستقيم.
صُعُدات: راهها، خاكهاتَلتَدِمون: از التدام: موقع مصيبت بسينه زدنخالِف: نائب و جانشينحارِس: حافظ و نگهبانتَاهَ: حيران و غائب شدمَيامين: جمع مَيمون: مبارك و خوش يمنمَراجيح: وزين و سنگينمَقاويل: بسيار گويندهمَتاريك: بسيار ترك كننده، جمع متراكأوجَفوا: اسب دوانيدند (بسرعت رفتند)بارِدَة: خنك و گوارا
و از اين خطبه:اگر مى دانستيد چيزى را كه من مى دانم و غيب آن بر شما پوشيده است، سر به صحرا مى گذاشتيد و بر اعمال خود مى گريستيد، و بر سر و سينه خود مى زديد و اموالتان را رها مى كرديد و مى رفتيد، بى آنكه، نگهبانى يا كسى از سوى خود بر آن بگماريد و هر كس در انديشه خويش مى بود و به ديگرى نمى پرداخت.ولى هر اندرز كه شما را داده بودند از ياد برديد و از هر چه شما را بر حذر داشته بودند، خود را ايمن يافتيد. پس، فكرتان سرگشته و كارتان پريشان گرديد. دوست دارم، كه خدا ميان من و شما جدايى افكند و مرا به كسانى ملحق سازد كه از شما به من سزاوارترند.به خدا سوگند، كه مردمى بودند با انديشه هايى خجسته و نيكو و بردبارى بسيار كه سخن حق مى گفتند و از ستمگرى گريزان بودند. در راه راست پيش مى رفتند و طريق روشن را بشتاب مى سپردند. پس به جهان جاويد و نعمت گواراى خداوندى دست يافتند.
از اين خطبه است:از امورى كه بر شما پنهان است آنچه را كه من مى دانم اگر شما مى دانستيد سر به بيابان گذاشته، بر كرده هايتان مى گريستيد، و همچون زنان داغديده بر سر و سينه مى كوبيديد، و اموال خود را بدون نگهبان و سر پرست رها مى كرديد، و هر كس در بند خود مى شد و به ديگران توجه نمى كرد.ولى تذكّراتى كه به شما داده اند فراموش كرده ايد، و نسبت به آنچه شما را ترسانده اند خود را ايمن مى دانيد، پس رأى شما سرگشته، و كارتان بى سر و سامان شده.هر آينه دوست دارم خداوند بين من و شما جدايى افكند، و مرا به كسى كه نسبت به من از شما سزاوارتر است ملحق كند، همان مردمى كه به خدا قسم داراى رأى ميمون و پسنديده، و بردبارى زياد، و گويندگان حق، و تارك ستم و تجاوز، و پيشروان راه حق، و شتابنده به مسير هدايت بودند، كه به نعمت جاويد دنياى ديگر رستگار شدند، و به كرامت گواراى آن شتاب ورزيدند.
(و از همين خطبه است).2. اندرز ياران:مردم اگر شما همانند من از آنچه بر شما پنهان است با خبر بوديد، از خانه ها كوچ مى كرديد، در بيابان ها سرگردان مى شديد، و بر كردارتان اشك مى ريختيد و چونان زنان مصيبت ديده بر سر و سينه مى زديد سرمايه خود را بدون نگهبان و جانشين رها مى كرديد و هر كدام از شما تنها به كار خود مى پرداختيد، و به ديگرى توجّهى نداشتيد. افسوس، آنچه را به شما تذّكر دادند فراموش كرديد، و از آنچه شما را ترساندند، ايمن گشتيد گويا عقل از سرتان پريده، و كارهاى شما آشفته شده است.3. تعريف يارانى كه به شهادت رسيدند:به خدا سوگند، دوست داشتم كه خدا ميان من و شما جدايى اندازد، و مرا به كسى كه نسبت به من سزاوارتر است ملحق فرمايد. به خدا سوگند، آنان مردمى بودند، نيك انديش، ترجيح دهنده بردبارى، گويندگان حق، و ترك كنندگان ستم. پيش از ما به راه راست قدم گذاشته و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگى جاويدان آخرت و كرامت گوارا، پيروز شدند.
از اين خطبه است:اگر آنچه من مى دانم -و غيب آن بر شما پوشيده است- مى دانستيد، به بيابانها بيرون مى شديد، و بر كرده هاى خويش مى گريستيد. به سر و سينه مى زديد، و مالهاى خود را بى نگهبان وامى گذاشتيد، و كسى را بر آن نمى گماشتيد، و هر يك كار خود را مى ساخت و به ديگرى نمى پرداخت.ليكن آنچه را فراياد شما آوردند، به فراموشى سپرديد، و از آنچه تان ترساندند خود را ايمن ديديد. پس انديشه درست از سرتان رفته است، و كارها بر شما آشفته.به خدا، دوست داشتم خدا ميان من و شما جدايى اندازد، و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.به خدا كه، مردمى بودند: مبارك رأى، آراسته به بردبارى، راست گفتار، وانهنده ستم و زشتكارى. پيش افتادند، و راه راست را گرفتند، و در آن راه، شتابان رفتند. پس پيروز شدند به نعمت جاودان، و كرامت گوارا و رايگان.
قسمت دوم از اين خطبه است (كه از پيدايش حجّاج ابن يوسف و تسلّط و ستم او بر اهل كوفه خبر داده، و آنان را از نتيجه كردار زشتشان آگاه ساخته مى فرمايد):(4) اگر بدانيد آنچه من مى دانم از نهان آنچه بر شما آشكار نيست (فتنه حجّاج) هر آينه (از خانه هاى خودتان و خوابيدن بر بالين چشم پوشيده) بسوى خاكها (بيابانها) مى رويد (از اضطراب و نگرانى زندگانى در بيابانها را بر شهرها ترجيح مى دهيد، و) بر كرده هاى (زشت) خويش (پيروى نكردن از دستور امام خود كه به ستم و خونريزى حجّاج منتهى خواهد شد) گريه مى كنيد، و چون زنهاى فرزند مرده لطمه به سينه و رو مى زنيد، و اموال خود را بى نگهبان و بدون سرپرست رها مى نماييد،(5) و هر مردى از شما چنان بخود گرفتار و بيچاره است كه بديگرى متوجّه نمى باشد، ولى (اكنون آسوده نشسته نگران نيستيد، چون آنچه من مى دانم نمى دانيد، و) پند و اندرزى كه بشما داده اند (امريّه رسول اكرم در باره اطاعت و پيروى از امام) فراموش كرديد، و از آنچه شما را بر حذر داشته اند (كه بر اثر رفتار ناپسنديده خلفاء جور و ستمگر بالأخره بر شما مسلّط خواهند شد) ايمن گشتيد، پس رأى و انديشه شما سر در گم و كارتان پراكنده و درهم گرديد (در امور زندگانى نمى دانيد چگونه رفتار نمائيد، و بپاى خود ميان آتش فتنه و فساد رفته و دشمن را بر خويش مسلّط خواهيد نمود)(6) و (چون اين رويّه شما ننگ آور است) دوست دارم كه خدا ميان من و شما را جدائى افكنده و مرا بكسيكه سزاوارتر است از شما بمن (حضرت رسول و حمزه و جعفر و آنهائى كه زير بار ظلم و جور نرفتند) ملحق گرداند(7) (زيرا آنان): بخدا سوگند مردمانى بودند داراى رأى و انديشه هاى پسنديده و حلم و بردبارى بسيار، و گفتار بحقّ و راست كه ظلم و ستم روا نمى داشتند (در راه گمراهى قدم نمى نهادند)(8) بر راه راست رفتند در حالت سبقت و پيشى گرفتن، و بر راه روشن (هدايت و رستگارى) شتافتند، پس بآخرت جاويدان و بعيش و خوشى نيكو و گوارا دست يافتند (بهشت نصيب آنان گشت).
اگر شما همانند من از آنچه پنهان است خبر داشتيد (و آينده تاريک خودرا مى ديديد) از خانه ها بيرون آمده سر به بيابان مى گذاشتيد، بر اعمال خويش گريه مى کرديد، و بر سر و صورت مى زديد، و اموال خودرا بدون نگهبان و بى آن که کسى را جانشين خود در آن قرار دهيد رها مى ساختيد، هر يک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى پرداخت و به ديگرى توجه نداشت ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده فراموش کرده ايد، و از آنچه بر حذر داشته شده ايد، ايمن گشته ايد، در نتيجه عقلتان گمراه و سرگردان شده، و امورتان پراکنده گشته.(به خدا سوگند) دوست داشتم که خدا ميان من و شما جدايى مى افکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شايسته است ملحق مى ساخت، همان قومى که ـ به خدا سوگندـ افکارشان خجسته و پربار و صاحب علم و دانش بودند، همان ها که به حق سخن مى گفتند، و ظلم و ستم را ترک مى کردند آنها که از پيش، در طريق هدايت گام نهادند و در راه روشن، به سرعت پيش رفتند در نتيجه به سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست يافتند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 157-152
آينده تاريکى در انتظار شماست:امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به همه کسانى که در جهاد با دشمن غدّار و مکّار، سستى نشان مى دهند و با عذرتراشى ها، شانه از زير بار مسئوليت تهى مى کنند هشدار مى دهد که آينده اى بسيار تاريک، در پيش داريد، آينده اى که دشمن در آن بر شما مسلّط مى شود و چنان ضربات خودرا بى رحمانه بر پيکر شما وارد مى کند که عقل و هوش را از دست خواهيد داد مى فرمايد :«اگر شما همانند من، از آنچه پنهان است خبر داشتيد (و آينده سياه و ظلمانى خودرا مى ديديد) از خانه ها بيرون آمده، سر به بيابان مى گذاشتيد، بر اعمال خويش گريه مى کرديد و بر سر و صورت مى زديد !» (وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ(1) عَنْکُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إلَى الصُّعُدَاتِ(2) تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ، وَتَلْتَدِمُونَ(3) عَلَى أَنْفُسِکُمْ).وبه اين نيز قناعت نمى کرديد، بلکه «اموال خودرا بدون نگهبان وبى آن که کسى را جانشين خود در آن قرار دهيد رها مى کرديد، هر يک از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى پرداخت و به ديگرى توجّه نداشت !» (وَلَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَلاَ خالِفَ(4) عَلَيْهَا، وَلَهَمَّتْ کُلَّ امْرِىء مِنْکُمْ نَفَسُهُ، لاَ يَلْتَفِتُ إلَى غَيْرِهَا).اين تعبيرات، حال کسى را مجسّم مى کند، که گرفتار مصايب عظيمى شده، به گونه اى که همه چيز را جز نجات جان خويش، فراموش کرده است، سر به بيابان نهاده و پيوسته بر سر وصورت مى زند، اشک مى ريزد، و فرياد مى کشد، اموالى را که آن همه در نظرش اهميّت داشت و در حفظ آن همواره مى کوشيد به کلّى رها کرده و به پشت سرخويش نگاه نمى کند حتى عزيزترين عزيزانش را به دست فراموشى سپرده است.بعضى از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند : اين تعبيرات مربوط به اهوال و وحشتهاى روز قيامت است که در قرآن مجيد در آيات مختلف به آن اشاره شده است ولى با توجه به ذيل خطبه که سخن از جنايات وحشتناک «حجّاج» مى گويد و شأن ورود خطبه، که نظر به سستى مردم «کوفه» در جهاد با دشمن دارد، اين معنى بسيار بعيد است و ظاهر اين است که ناظر به سلطه «بنى اميه» و جنايات عظيم «حجّاج» و امثال او مى باشد.و در ادامه اين سخن امام (عليه السلام) به منشأ و سرچشمه اصلى اين حوادث اشاره مى کند مى فرمايد : «ولى (متأسفانه) تذکراتى را که به شما داده شده بود فراموش کرديد، و از آنچه بر حذر داشته شده بوديد، ايمن گشتيد، در نتيجه عقل شما گمراه و سرگردان شد، و امورتان پراکنده گشت !»(وَلَکِنَّکُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ، وَأَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ(5) عَنْکُمْ رَأْيُکُمْ، وَتَشَتَّتَ عَلَيْکُمْ أَمْرُکُمْ).هرگز تصوّر نکنيد حوادثِ دردناکى که در انتظار شماست، غافلگيرانه است، ابداً چنين نيست، بارها به شما تذکّر داده ام، و حق نصيحت را ادا کرده ام، و گفتنى ها را گفته ام، وهشدار داده ام ولى افسوس ! گوش شنوا در ميان شما نبود، تمام آنچه را گفتم به فراموشى سپرديد، و همه اندرزها را ناديده گرفتيد، به همين دليل، تصميمات لازم را به موقع نگرفتيد، و براى مقابله با دشمنان خطرناکتان، برنامه ريزى نکرديد، و اين است نتيجه کارِ شما، که دشمنان بى رحم و غدّار بر شما مسلّط مى شوند، وبلايى بر سرتان مى آورند که در تاريخ بى سابقه است.سپس امام (عليه السلام) مى فرمايد : «(به خدا سوگند !) دوست داشتم که خدا ميان من و شما، جدايى مى افکند و مرا به کسى که نسبت به من از شما سزاوارتر و شايسته تر است ملحق مى ساخت» (وَلَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَبَيْنَکُمْ، وَأَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْکُمْ).اشاره به اين که اکنون که شما اصلاح ناپذيريد اى کاش ! من از شما جدا شده بودم و اى کاش ! مقدّراتِ الهى، اجازه مى داد به گروهى مى پيوستم که آنها هماهنگ با افکار و برنامه هاى من بودند.و در ادامه اين سخن، به شرح ويژگيهاى قوم و گروهى که آنها را شايسته هم نشينى و همدلى و همگامى خود مى داند، پرداخته، چنين مى فرمايد :«همان ها که به خدا سوگند ! افکارشان خجسته و پربار و صاحب وقار و بردبارى بودند، همان ها که به حقّ سخن مى گفتند و ظلم و ستم را ترک کردند، آنها که از پيش در طريق هدايت گام نهادند و در راه روشنى، به سرعت پيش رفتند، در نتيجه به سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش دست يافتند» (قَوْمٌ وَاللهِ مَيَامِينُ(6) الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ(7) الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِيکُ(8) لِلْبَغْيِ. مَضَوْا قُدُماً(9) عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَأَوْجَفُوا(10) عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَالْکَرَامَةِ الْبَارِدَةِ).اين تعبيرات، اشاره روشنى به پيامبر و گروهى از اصحاب خاص او دارد که داراى ويژگيهاى ششگانه بالا بودند، دو ويژگى در فکر و انديشه (داشتن انديشه هاى پربار و عقل کافى) و دو ويژگى در برنامه هاى زندگى (طرفدارى از حق و مبارزه با ظلم) و دو ويژگى در عمل (گام برداشتن در طريق حق و سرعت براى رسيدن به مقصد) و نتيجه اين ويژگيها را که سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش است نيز بيان فرموده.* * *نکته:مظلوميت امام اميرالمؤمنين (عليه السلام)مظلوميت، تنها در اين نيست که انسان به وسيله گروهى ظالم و جبّار، پيمان شکن و بى وفا و در پيکارى نابرابر، شهيد گردد بلکه، يکى از دردناکترين نمونه هاى مظلوميت اين است که مديرى لايق و فرماندهى توانا و خبير و آگاه و سياستمدارى هوشيار و خوش فکر در ميان گروهى گرفتار شود که شايستگى و لياقت همراهى و همگامى با او را نداشته باشند، هر چه او مى گويد، بر خلاف آن رفتار مى کنند و هر قدر به آنها هشدار مى دهد به حرکت در نمى آيند، جمعيّتى پراکنده، نادان، ضعيف و سست و بى اراده.گرفتار شدن چنان رهبرى، در چنگال چنين پيروانى، سبب مى شود که ارزش مکتب و افکار او فراموش گردد و حتى بعضى از بى خبران او را متّهم به عدم شايستگى کافى در مديريّت و رهبرى کنند.اين يکى از بزرگترين مظلوميت هاست و اين همان است که اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد، و نه تنها در خطبه بالا، بلکه در خطبه هاى متعددى از «نهج البلاغه» به آن اشاره فرموده است.گاه مى گويد : «اى کاش ! معاويه شما را با لشکر خود، معاوضه مى کرد همچون معاوضه درهم و دينار، ده نفر از شما را مى گرفت و يک نفر از شاميان را به من مى داد»(11).و گاه مى فرمايد : «من در خواب پيغمبر خدا را ديدم و از عداوتها و کژيهاى اين قوم، به حضرتش شکايت کردم، فرمود : «به آنها نفرين کن !» عرض کردم : خداوندا ! بهتر از آنان را به من ده ! و شخص بدى را به جاى من بر آنها مسلّط کن»(12).و در جاى ديگر مى فرمايد : «اى مرد نمايانى ! که مردانگى نداريد... به خدا دوست داشتم که هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم»(13).و به راستى شايد نتوانيم در طول تاريخ رهبرِ برگزيده اى از اولياء الله را پيدا کنيم که در مدت کوتاه حکومتش، با اين همه خصومت و کارشکنى و دشمنى و نامهربانى و سرکشى و طغيان، روبه رو شده باشد و اين دردناکترين شکل مظلوميت است و از اين جاست که گفته مى شود : «على (عليه السلام) اوّل مظلوم عالم است».* * *پی نوشت:1. «طُوى» از مادّه «طىّ» به معنى در نور ديدن و کتمان کردن گرفته شده است و در اين جا به همان معنى کتمان است.2. «صعدات» جمع «صعيد» به معنى صفحه زمين و خاک و نقاط مرتفع زمين آمده است و در اين جا اشاره به دشت و کوه و بيابان است (بعضى «صدعات» را جمع «صعد» (بر وزن دهل) و «صعدات» را جمع جمع دانسته اند).3. «تلتدمون» از مادّه «لدم» (بر وزن لفظ) به معنى زدن گرفته شده و «التدام» به معنى خودزنى است.4. «خالف» به معنى جانشين از مادّه «خلوف» (بر وزن وقوف) گرفته شده است. اين واژه به معنى افراد کثير الخلاف نيز آمده ولى در اين جا معنى اوّل مراد است.5. «تاه» از مادّه «تيه» به معنى سرگردان شدن و متحير گشتن گرفته شده است.6. «ميامين» جمع «ميمون» به معنى مبارک است.7. «مراجيح» جمع «مرجاح» (بر وزن مثقال) به معنى کسى است که صاحب حلم و بردبارى است.8. «متاريک» جمع «متراک» (بر وزن مسواک) به معنى کسى است که چيزى را کاملاً ترک مى کند.9. «قدم» از مادّه «قدوم» به معنى پيش روى و سبقت گرفته شده و در اين جا يا معنى ظرفى دارد که به معنى در مسير پيش روى است و يا معنى جمعى دارد که به معنى پيش روان است.10. «اوجفوا» از مادّه «ايجاف» به معنى حرکت کردن با سرعت است.11. نهج البلاغه، خطبه 97.12. نهج البلاغه، خطبه 70.13. نهج البلاغه، خطبه 27.
«و لو تعلمون ما اعلم مما طوي عنكم غيبه. اذا لخرجتم الي الصعدات تبكون علي اعمالكم و تلتدمون علي انفسكم و لتركتم اموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها و لهمت كل امري منكم نفسه لا يلتفت الي غيرها، و لكنكم نسيتم ما ذكرتم و امنتم ما حذرتم فتاه عنكم رايكم، و تشتت عليكم امركم» (اگر ميدانستيد آنچه را كه من ميدانم و غيب آن از شما پوشيده است در آن هنگام از آسايشگاههاي خود بيرون ميرفتيد و در اين راه و در آن راه بهت زده ميگشتيد، گريه بر اعمال خود ميكرديد. و هر كسي از شما را نفس خود مشغول مينمود و به كسي ديگر توجه نداشت. ولي آنچه را كه براي شما تذكر داده شده بود فراموش كرديد و از آنچه كه شما را از آن بيمناك كرده بودند خاطرجمع گشتيد. در نتيجه راي شما از مغزتان گم شد و امور زندگي (مادي و معنوي) شما پراكنده گشت).اگر حقايق پشت پرده را ميدانستيد و آنچه را كه بشما تذكر دادهاند جدي ميگرفتيد، ارتباط شما با امور دنيوي دگرگون ميگشت و به كردارهاي ناشايست خود ميگريستيد و بر اصلاح خويشتن ميپرداختيد. در طول عمر هر سال انساني آگاه، لحظاتي بسيار پرمعني وجود دارد كه اگر آگاهي او از پديدهها و ارتباطات معمولي فراتر برود، از وجود خويشتن و جهان هستي كه در آن زندگي ميكند، حقيقتي را احساس مينمايد كه با درك آن حقيقت ميتواند صداي يك آهنگ بسيار معنادار را از اين جهان بشنود. اين آهنگ با اينكه به يك مفهوم كلي نزديكتر است، ولي دريافت انساني دربارهي او، بسيار مشخص و روشن است كه ميگويد: تو اي انسان نميتواني بگوئي: (من نيستم) زيرا خود با روشنترين درك، وجود خود را درمييابي، و چون هستي، نميتواني بگوئي (من بيهودهام) زيرا ذات هستي يعني قانون يا تبلورگاه قانون.اكنون ببينيم آدمي در برابر اين آهنگي كه ميشنود، در چه موقعيتي زندگي ميكند؟ ميداند كه اكثر اوقات عمر آدمي با ناآگاهي، با احساس آزادي نامعقول، با احساس اينكه بايستگيها و شايستگيهاي من، در همين مسيري است كه براي زندگي خودم انتخاب كردهام! سپري ميگردد و با اين حال توجهي باين ندارد كه اين ناآگاهي و احساس آزادي نامعقول و اينكه بايستگيها و شايستگيهاي من در همين مسير است!! چه بدبختيها و چه نتايج مهلك را ببار ميآورد. اين تلازم را ميتوان در مشاهدهي نتائجي وخيم كه در بياعتنايي به حقائق و امور دنيوي بوجود ميآيد، بخوبي فهيمد.شما ميبينيد يك مسامحهي ناچيز در مجراي قوانين حاكم در ارتباطات دنيوي چه ببار ميآورد. شما كودكي در نزديكي ظرف بنزين كه در آن باز است رها كنيد تا بازي كند، آنگاه يك قوطي كبريت هم در اختيار او بگذاريد و با خاطري آسوده برويد كه كودك شما در خانه مشغول بازي است بدون اينكه بداند اگر شعلهاي به بنزين برسد چه نتيجهاي خواهد داد. ممكن است شما پس از يكساعت برگرديد، از همهي موجوديت خانه و حتي اعضاي خانواده جز تلي از خاكستر چيزي ديگر را مشاهده نكنيد. در اين موقع تصديق خواهيد كرد كه يك بيتوجهي ناچيز بيك پديدهي ناچيز (بازي كوك با كبريت) همهي هستي خانه و اعضاي آنرا به دست آتش سپرده و آنها را به خاكستر مبدل ساخته است. ما انسانها غالبا از اين قضيه غفلت ميورزيم كه يك نمود محدود و متعين در ديدگاه ما ممكن است سرنوشت هزاران واقعيت را در هم بپيچد. همهي ما ميدانيم كه چگونه از يك سخن ناشايست ممكن است خون هزاران انسان بر زمين بريزد و ثروتها و موادي با ارزش كلان و كلان محو و نابود گردد.ظالم آن قومي كه چشمان دوختند و ز سخنها عالمي را سوختندزانكه تاريكست و هر سو پنبهزار در ميان پنبه چون باشد شرارعالمي را يك سخن ويران كند روبهان مرده را شيران كندما رميت اذ رميت فتنهاي صد هزاران خرمن اندر خفنهايآفتابي در يكي ذره نهان ناگهان آن ذره بگشايد دهانذره ذره گردد افلاك و زمين پيش آن خورشيد چون جست از كمينواحد الف است آن نيكو ولي بلكه صد قرن است آن عبدالعلياز تعبيراتي كه در ابيات فوق ديده ميشود و خود شما هم ميتوانيد صدها مثال مانند آنها را بياوريد تصديق خواهيد كرد كه:هر قطرهاي در اين ره صد بحر آتشين است دردا كه اين معما شرح و بيان نداردحال كه چنين است پس بايد پذيرفت كه ممكن است يك سيلي بناحق بر رخسار مظلومي سرنوشت حيات ابدي شما را دگرگون بسازد، چنانكه ممكن است در وضع زندگي يك جامعه تغييراتي به وجود بياورد. تاريخ هرگز فراموش نخواهد كرد كه در دههي دوم همين قرن بيستم يك فرد از همين مردم كه تاكنون شما شايد ميليونها مانند او را ديدهايد، يكي از بزرگترين جوامع دنياي امروزي را بجهت كشتن برادرش بوسيله زمامدار آن جامعه، چنان زيرورو كرد و چنان حوادثي در آن جامعه بوجود آورد كه نظيرش در تاريخ يا وجود ندارد يا قطعا كمنظير است.بنابراين، ما بايد در موارد تعليم و تربيتهاي خود اين قضيه را بگنجانيم كه ناچيزي نمود نبايد تعيينكنندهي همهي واقعيتها و ارزشهاي آنها باشد. لذا اگر منابع ديني ما بگويند: كه اگر بدانيد در پشت پردهي اين نمودهاي ناچيزنما چه ميگذرد، و اگر بدانيد نتايج اعمال ناشايست شما كه اهميتي به آنها نميدهيد چه قدر خطرناك است، بايد راهنمائي عقل و وجدان را بپذيريد.****«و لوددت ان الله فرق بيني و بينكم و الحقني بمن هوا حق بي منكم» (بسيار دوست ميدارم خداوند مابين من و شما جدايي بيندازد و مرا به مردمي ملحق بسازد كه براي من شايستهتر از شما باشند.)رهبر جامعه آرزوي جدائي از مردم نابكار جامعه مينمايد:اينكه اميرالمومنين عليهالسلام از ناهنجاري و ناشايستي مردم جامعهي خود زجرها كشيده و شكنجهها ديده است، بر هيچ كسي پوشيده نسيت. و اين جريان داراي علت طبيعي بود كه عبارت بود از بزرگي فوقالعادهي آن مرد و حقارت و پستي مردم آن جامعه به استثناي افرادي بسيار معدود. براي توضيح اين جريان مراجعه فرماييد به مجلد پنجم خطبهي 25 از ص 120 تا ص 128 و همين مجلد خطبه 27 از ص 36 تا ص 40 و از ص 115 تا 137.****«قوم و الله ميامين الراي، مراجيح الحلم، مقاويل بالحق، متاريك للبغي، مضوا قدما علي الطريقه، و اوجفوا علي المحجه، فظفروا بالعقبي الدائمه و الكرامه البارده» (آزوي دمسازي با مردمي دارم كه داراي بردباري متين، گويندگان برحق، دوري گزيدگان از ستم، براي حركت در راه خدا سبقت بگيرند و در صراط مستقيم حركت سريع نمايند مردماني هستند كه در كسب توشه براي آخرت ابدي خود و كرامت گواراي آن حيات فناناپذير گشتند).آرزويم اينست كه با انسانهايي دمساز ميشدم كه ميفهميدند و عمل ميكردند و اخلاص ميورزيدند:با لب دمساز خود گر جفتمي همچو ني من گفتنيها گفتميچه بايد كرد؟ هر چه پيرامون خود مينگرم، جز مردماني كه راي و نظرشان بر هيچ مبنائي عاقلانه استوار نيست كسي نميبينم! هر كجا مينگرم چهرهائي روياروي خود ميبينم مضطرب و آشفته و دور از تحمل و شكيبايي، نه متانتي در خواستهها و كردارهايشان و نه وقار و حلمي در روانشان. گوئي هيچگونه آشنائي با حق و حقيقت ندارند كه جان خود را با هماهنگي با آن شكوفا بسازند و در بهجت و سرور روحاني غوطهور شوند. خداوندا، اگر حكمت بالغهي تو اقتضاء كند علي را در اين جهان بسيار پرمعني و در اين زندگاني هدفدار با انسانهائي در ارتباط قرار بده كه داراي راي و نظري مبارك باشند و انديشههاي آنان از اصالت و قداست والا برخوردار باشد. از حلم و وقار و متانت روحي بهرهور و هيچ سخني جز حق نگويند. و هيچ راهي براي ستم نپويند، حق و عدالت با جانشان درآميزد و تكاپو در طريق حق و مسابقه در خيرات، همهي لحظات زندگي آنان را فرا بگيرد.ممكن است اين اعتراض بنظر برسد كه رسالت تعليم و تربيتي و سياستي و اخلاقي و ديني اميرالمومنين عليهالسلام در آن دوران، اصلاح حال همان مردمي بود كه در ميان آنان زندگي ميفرمود، و مردمي كه داراي امتيازات مزبور در فوق باشند، در حقيقت شخصيت آنان در مسير رشد و كمال بحركت درآمده است و نيازي به توجيه تعليم و تربيتي ندارند. اين اعتراض صحيح نيست، زيرا هيچ انسان رشد يافتهاي در اين دنيا وجود ندارد كه به كمال مطلق نائل گردد و از هرگونه توجيه معلم و مربي بينياز شود.من غلام آنكه او در هر رباط خويش را واصل نداند بر سماطو آدمي ماداميكه در اين دنيا است نميتواند خود را از كشش به سوي كمال كه اساسيترين عامل آن، عمل صالح است قطع نمايد. در حقيقت آرزوي اميرالمومنين عليهالسلام اينست كه در ميان انسانهايي زندگي كند و تربيت و توجيه كساني را بعهده بگيرد كه شخصيت آنان در سيهچالهاي جهل و حماقت و شهوت پرستي و نيرنگ و خودكامگي سقوط نكرده و آمادهي پذيرش حقائق سازنده ميباشد. و كيست كه معناي كمال و انسانيت را بفهمد و چنين آرزويي در سر نداشته باشد؟! كيست كه درونش خالي از آرزوي پرواز با هم جنس خود بوده باشد؟!
امام (ع) اين بخش از خطبه را در كوفه ايراد فرموده و ضمن آن ياران خويش را به جنگ مردم شام ترغيب، و از سستى آنها در اين امر اظهار دلتنگى مى كند، از اين رو نخست ناآگاهى آنان را به فتنه و آشوبهايى كه در آينده روى خواهد داد و دانستن آنها از دايره توان آنها خارج است يادآورى، و سپس با توجّه به اين كه علم او مأخوذ از خداوند و پيامبرش (ص) مى باشد، گوشزد مى فرمايد كه اگر آنچه را او مى داند آنها مى دانستند، همگى براى رهايى خود به چاره جويى مى افتادند و سراسيمه سر به بيابان مى گذاردند، و بر گناهان و كوتاهى خود در انجام اوامر و احكام خداوند كه تا ابد اساس نظام جهان آفرينش است به گريه و زارى مى پرداختند، و متوجّه مى شدند كه اگر اوامر خداوند را انجام داده بودند دچار چنين فتنه هايى نمى شدند، ليكن آيات خداوند را كه گوشزد آنها شده بود فراموش كردند، و بر آنچه بيم داده شده بودند اطمينان كردند، در نتيجه افكار و انديشه هاى آنان كه پايه نظام امور آنها بود تباهى گرفت و به دنبال آن كارهاى آنها مختلّ و پريشان گشت و دشمن بر شهرهاى آنان چيره شد.گفته شده كه مراد آن حضرت از جمله «ممّا طوي عنكم غيبه يا علمه» (از آنچه راز آن از شما پوشيده شده است) احوال هولناكى است كه گنهكاران در آخرت مشاهده خواهند كرد، ولى معناى نخست با سياق كلام مناسبتر است.امام (ع) در دنبال اين مطلب، دلتنگى و ملالت خود را نسبت به آنها ابراز، و آرزوى جدايى از آنها و پيوستن به برادران خود را مى كند، برادرانى كه دوستان خدا، و از ايمن انديشه، و برترى خرد و بردبارى برخوردار بودند، و جهل جاهلان نمى توانست آنها را از جاى بلغزاند، صداقت و اخلاص در دين شيوه هميشگى آنها بود و هرگز بر نفس خويش يا ديگران ستم نمى كردند، آنها بر همين شيوه پسنديده زيستند و درگذشتند، و در سلوك جادّه حق جز به خدا به چيزى ديگر توجّه و التفات نداشتند، و در نتيجه به ثواب دايم و نعمتهاى جاويد آخرت رسيدند.در جمله «فظفروا بالعقبى الدّائمة» واژه ظفر قرينه براى ثواب است كه حذف شده است. در جمله «و الكرامة الباردة» مطابق رسم عرب است كه نعمت و كرامت را با صفت برد (خنكى) توصيف مى كنند.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 91
منها: و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوى عنكم غيبه إذا لخرجتم إلى الصّعدات تبكون على أعمالكم، و تلتدمون على أنفسكم، و لتركتم أموالكم لا حارس لها و لا خالف عليها، و لهمّت كلّ امرء منكم نفسه، لا يلتفت إلى غيرها، و لكنّكم نسيتم ما ذكّرتم، و أمنتم ما حذّرتم، فتاه عنكم رأيكم، و تشتّت عليكم أمركم، و لوددت أنّ اللّه فرّق بيني و بينكم، و ألحقني بمن هو أحقّ بي منكم، قوم و اللّه ميامين الرّأي، مراجيح الحلم، مقاويل بالحقّ، متاريك للبغي، مضوا قدما على الطّريقة، و أوجفوا على المحجّة، فظفروا بالعقبى الدّائمة، و الكرامة الباردة.اللغة:و (الصّعدات) جمع الصّعد و هو جمع صعيد قال الشارح المعتزلي: الصّعيد التّراب و يقال وجه الأرض و الجمع صعد و صعدات كطريق و طرق و طرقات، و عن النهاية فيه ايّاكم و القعود بالصّعدات هى الطّرق و هى جمع صعد و صعد جمع صعيد كطريق و طرق و طرقات و قيل هي جمع صعدة كظلمة و هى فناء باب الدّار و ممرّ النّاس بين يديه، و منه الحديث لخرجتم إلى الصّعدات تجأرون.و (الالتدام) ضرب النساء وجوههنّ في النّياحة (و لهمّت كلّ امرء) قال الشارح المعتزلي أى أذابته و انحلته، هممت الشّحم أى اذبته، و يروى: و لا همّت كلّ امرء و هو أصحّ من الرّواية الاولى، أهمّنى الأمر اذا حزننى، انتهى. و فيه نظر لأنّ همّ أيضا يكون بمعنى أهمّ قال الفيروز آبادي: همّه الأمر همّا حزنه كأهمّه فاهتمّ و السقم جسمه أذا به و أذهب لحمه و الشّحم أذابه فانهمّ ذاب. (و مراجيح) الحلم قال الجوهرى: راجحته فرجحته أى كنت ارزن منه و منه قوم مراجيح الحلم و (المقاويل) جمع مقوال و (المتاريك) جمع متراك و (قدما) بالضّم و بضمّتين.المعنى:(و الفصل الثاني) اخبار عن الغيب و اظهار لما يبتلى به أهل الكوفة بسوء أعمالهم و قبح فعالهم و هو قوله عليه السّلام (و لو تعلمون ما أعلم ممّا طوى) و اخفى (عنكم غيبه) و باطنه (إذا الخرجتم إلى الصّعدات) أى خرجتم عن البيوت و تركتم الاستراحة و الجلوس على الفرش للقلق و الانزعاج و جلستم في الطريق أو على التراب (تبكون على أعمالكم) التي كان الواجب تركها (و تلتدمون على أنفسكم) للتقصير فيما يجب عليكم فعله (و لتركتم أموالكم لا حارس لها) يحرسها (و لا خالف عليها) يستخلفها (و لهمّت كلّ امرىء منكم نفسه) أى أذابته أو حزنته لا يلتفت إلى غيرها (و لكنّكم نسيتم ما ذكّرتم و أمنتم ما حذّرتم) أراد بذلك ما ذكّرهم عليه السّلام به ممّا فيه نظام امورهم و تحذيرهم مما أوجب إدالة الأعداء منهم و تسلّط الولاة السّوء عليهم، و هو النّفاق و تشتّت الأهواء، و اختلاف الآراء.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 94
(فتاه) «1» أى ضلّ و تخيّر أو هلك و اضطرب (عنكم رأيكم) أى عقلكم و تدبيركم (و تشتّت عليكم أمركم) بغلبة العدوّ على بلادكم.ثمّ تمنّى مفارقتهم بقوله (و لوددت أنّ اللّه فرّق بيني و بينكم و ألحقنى بمن هو أحقّ) و أحرى (بي منكم) أراد به رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و حمزة و جعفر و من لم يفارق الحقّ من الصّحابة (قوم و اللّه ميامين الرأى) و مبارك الآراء (مراجيح الحلم) و ثقال الحلوم لا يستخفنّهم جاهلية الجهلاء (مقاويل بالحقّ متاريك للبغى) أى أكثرون قولا بالحقّ و الصّدق و تركا للبغى و الظلم (مضوا قدما) أى متقدّمين (على الطريقة) الوسطى (و أوجفوا) أي أسرعوا (على المحجّة) البيضاء غير ملتفتين عنها (فظفروا) و فازوا (بالعقبى الدائمة و الكرامة الباردة) التي ليس فيها تعب و لا مشقة حرب.______________________________ (1) تاه فلان يتيه إذا تحيّر و اضطرب و تاه يتوه اذا هلك و اضطرب عقله منه.الترجمة:و اگر بدانيد آنچه من مى دانم از چيزى كه كتمان شده از شما غيب آن در آن هنگام هر آينه خارج مى شديد بسوى راهها يعنى ترك استراحت مى كرديد در خانه ها در حالتى كه گريه مى كرديد بر عملهاى خودتان، و مى زديد بر نفسهاى خود، و هر آينه ترك مى نموديد مالهاى خود را در حالتى كه هيچ مستحفظى نباشد آنها را، و هيچ جانشينى نباشد بر آنها، و هر آينه محزون و غمگين مى ساخت يا اين كه مى گداخت هر مردى را از شما نفس او كه أصلا التفات نمى كند بغير خود، و ليكن شما فراموش گرديد چيزى را كه پند داده شديد بآن، و ايمن گشتيد از چيزى كه ترسانيده شديد از آن، پس حيران گشت از شما انديشه و تدبير شما، و پراكنده شد بر شما كار شما، هر آينه دوست مى دارم اين كه خداى تعالى جدائى افكند ميان من و ميان شما، و لا حق نمايد مرا بكسانى كه ايشان سزاوارترند بمن از شما، ايشان قومى بودند قسم بخدا كه صاحبان رأى مبارك بودند و موصوفان بافزونى بردبارى بسيار سخن گوينده بودند براستى، و زياد ترك كننده بودند ظلم و گمراهى را گذشتند در حالتى كه پيش قدم بودند بر راه راست، و شتافتند بر طريقه درست و فايز شدند بآخرت بى نهايت، و بكرامت خالى از زحمت.