جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 381
عاقب اخاك بالاحسان اليه، و اردد شرّه بالانعام عليه. «برادرت را با نيكويى كردن به او سرزنش كن و بدى او را با بخشش و ارزانى داشتن نعمت بر او برگردان».
اصل اين سخن گفتار خداوند است كه مى فرمايد: «به هر چه نيكوتر است دفع كن و آن گاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است همچون دوستى گرم و مهربان خواهد شد.» مبرد در الكامل، از قول ابن عايشه، از قول مردى، از شاميان نقل مى كند كه مى گفته است: وارد مدينه شدم، مردى را سوار بر استرى ديدم كه هيچ كس را از لحاظ زيبايى و آراستگى از نظر لباس و مركب چنان نديده بودم، دل من به او مايل شد و پرسيدم كيست، گفتند: حسن بن على است، دلم از كينه او آكنده شد و بر على رشك بردم كه چنين پسرى دارد، پيش او رفتم و گفتم: تو پسر ابو طالبى گفت: من پسر پسر اويم. گفتم: نفرين بر تو و بر پدرت باد. چون سخنم تمام شد، فرمود: گمانم اين است كه در اين شهر غريب هستى. گفتم: آرى. گفت: پيش ما بيا، اگر به منزل نياز دارى، منزلت مى دهيم، اگر به مال نيازمندى، تو را كمك مى كنيم و اگر نياز ديگرى دارى، ياريت مى دهيم. من برگشتم در حالى كه روى زمين هيچ كس در نظرم محبوب تر از او نبود.
محمود وراق هم در اين باره اشعارى سروده است: «من ظلم كسى را كه بر من ستم مى كند، سپاسگزارم و آن را با علم به ستمش بر او مى بخشم...». مبرد مى گويد: محمود وراق اين شعر را از مضمون سخن مردى از قريش گرفته است كه مردى به او گفت: از كنار فلان خاندان گذشتم چنان دشنامى به تو مى دادند كه بر تو رحمت آوردم و برايت آمرزش خواستم. آن مرد گفت: آيا تا كنون شنيده اى كه من جز خير چيزى بگويم. گفت: نه، گفت: براى آنان هم رحمت آور و آمرزش بخواه.
مردى به ابو بكر گفت: چنان دشنامى به تو مى دهم كه در گور هم همراه تو باشد. گفت: به خدا سوگند آن دشنام همراه تو خواهد بود، با من در گورم نخواهد آمد.
افزودن دیدگاه جدید