شعر مگوی زینب (س)، گو قهرمان کربلا
۲۵ آبان ۱۳۹۴ 0جهان ندیده چو زینب (س) زنی به غمخواری
تبارک الله از آن صبر و عزم و دل داری
مگوی زینب (س) گو قهرمان کربلا
که در بلا به برادر نمود همکاری
عجب عجب چه شهامت عجب شهامت داشت
بعید هست ز نسوان چنان فداکاری
کجا شنیده کسی،خواهری پسرهایش
بدست خود بنماید کفن پی یاری
کند فدای برادر به پیش چشمانش
بخاک و خون طپد از تیغ ناوک کاری
چو شاه تشنه لبان عزم جنگ اعدا کرد
عنان اسب گرفت بر کف از وفاداری
کفی عنان بر فلک به شکوه گشود
که ای فلک تو عجب واژگونه کرداری
کجا رواست شهی موقع سوار شدن
بجای تازه جوان زن کند جلو داری
اگر نبود که حسین (ع) امر کردیش بر صبر
پی برادر خود جان سپرد با زاری
پس از حسین (ع) به بلاها همه تحمل کرد
به کاروان ستم دیده کرد سالاری
یتیم داری و غم خواری و اسیری را
بجان خویش خرید و نکرد بیزاری
ز صبر وعده به بیمار قوت و دارو داد
امام شمع، او چو پروانه در پرستاری
تمام مرحله با رنج و خون دل طی کرد
که تا رسید به شام خراب غم باری
چو گنج رنج کشان در خرابه ماوا کرد
خرابه ایی که نبودش نه سقف و دیواری
به ریخت کاسه صبرش به بارگاه یزید
چو دید بر سر ببریده آن ستمکاری
حسین (ع) و زینب(س) صبر و محبت ای محزون
یزید و ظلم و ستمهایش قهر و قهاری
منبع: دیوان محزون (مدح و مراثی اهل بیت عصمت و طهارت)، حسین ایوبی، تهران: انتشارات وفا، 1392،صص150-151.