هرگز مغرور نباش:
امام(عليه السلام) در اين بخش از عهدنامه به هفت توصيه مهم ديگر مى پردازد.
نخست مى فرمايد: «هرگز خود را در مقام نبرد با خدا قرار نده، زيرا تاب کيفر او را ندارى و از عفو و رحمت او بى نياز نيستى»; (وَلاَ تَنْصِبَنَّ نَفْسَکَ، لِحَرْبِ اللهِ فَإِنَّهُ لاَ يَدَ لَکَ بِنِقْمَتِهِ، وَلاَ غِنَى بِکَ عَنْ عَفْوِهِ وَرَحْمَتِهِ).
منظور از جنگ با خدا ـ آن گونه که بسيارى از شارحان نهج البلاغه استنباط کرده اند ـ همان ظلم و ستم بر بندگانش و تضييع حقوق آنهاست نه هرگونه معصيت و گناه. درست است که همه گناهان زشت و ناپسندند; ولى تعبير به «حرب الله» چيزى بيشتر از آن را مى طلبد.
شاهد اين سخن حديثى است که امام صادق(عليه السلام) از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که فرمود: «لَقَدْ أَسْرَى رَبِّي بِي فَأَوْحَى إِلَيَّ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ مَا أَوْحَى وَشَافَهَنِي إِلَى أَنْ قَالَ لِي يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَذَلَّ لِي وَلِيّاً فَقَدْ أَرْصَدَنِي بِالْمُحَارَبَةِ وَمَنْ حَارَبَنِي حَارَبْتُهُ; هنگامى که پروردگارم مرا به معراج برد از پشت حجاب هاى (معنوى) به من آنچه را که مى بايست وحى کرد و در حضور نيز (آنچه بايد بگويد) فرمود(1) تا آنجا که به من گفت: اى محمد کسى که ولىّ مرا خوار و ذليل دارد در مقام جنگ با من بر آمده است و کسى که با من به محاربه برخيزد با او محاربه مى کنم (و او را در هم مى شکنم)».(2)
امام(عليه السلام) دليل عدم جنگ با خدا را در اين عبارت دو چيز گرفته است يکى نياز به عفو و رحمت خدا و ديگرى پرهيز از عقوبت و عذاب الهى.
در دومين و سومين توصيه مى فرمايد: «و هرگز از عفو و بخششى که نموده اى پشيمان نباش و از کيفرى که داده اى به خود مبال و شادى نکن»; (وَلاَ تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْو، وَلاَ تَبْجَحَنَّ(3) بِعُقُوبَة).
اين سخن اشاره به اين است که تا مى توانى جانب عفو را بگير و کمتر مجازات کن، زيرا اگر اثر کيفر در کوتاه مدّت باشد اثر عفو در دراز مدّت خواهد بود.
البته اين حکمى است که در مورد غالب مردم صادق است; ولى در برابر اقليتى که عفو در آنها نتيجه معکوس دارد و بر ترس و ضعف عفو کننده حمل مى شود، بايد شدّت عمل به خرج داد.
در چهارمين توصيه مى افزايد: «هرگز به هنگامى که خشمگين مى شوى و راه چاره اى براى آن مى يابى به انجام اقدام خشن شتاب مکن (و تصميم ناگهانى مگير)»; (وَلاَ تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَة(4) وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً(5)).
به يقين هنگامى که انسان از خشم برافروخته مى شود اعتدال فکرى خود را از دست مى دهد و بارها آزموده ايم که هر تصميمى در آن حال گرفتيم بعداً ثابت شده که خطا بوده است. حتى عاقل ترين اشخاص به هنگام خشم و غضب ممکن است به صورت نادان ترين افراد در آيند. و اين تعبيرى که در ميان عوام معروف است که مى گويند: هنگامى که عصبانى شدم خون چشمانم را گرفت و چيزى را نديدم و مرتکب فلان کار شدم در واقع اشاره به همين حالت است.
لذا در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الْغَضَبُ يُرْدِي صاحِبَهُ وَيُبْدي مَعايِبَهُ; غضب صاحبش را به هلاکت مى افکند و عيوبش را آشکار مى سازد».(6)
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «بِئْسَ الْقَرِينُ الْغَضَبُ يُبْدِي الْمَعَائِبَ وَيُدْنِي الشَّرَّ وَيُبَاعِدُ الْخَيْرَ; غضب بد همنشينى است عيوب انسان را آشکار مى سازد شر را نزديک و خير را دور مى کند».(7)
اين نکته هنگامى روشن تر مى شود که گاه افرادى يک طرفه مى آيند و نزد امرا سخنى مى گويند. اگر آنها در همان حال تصميم بگيرند پشيمان خواهند شد. بايد حوصله کنند و سخنان طرف مقابل را هم بشنوند و چه بسا پس از تحقيق، مطلب دگرگون شود.
بنابراين بايد مطابق ضرب المثل معروف عمل کرد: به هنگام غضب نه تصميم، نه کيفر و نه دستور.
در پنجمين توصيه او را از مسأله غرور و خودکامگى شديداً نهى مى کند، و مى فرمايد: «و هرگز مگو من اميرم; امر مى کنم و از من اطاعت مى شود که اين موجب دخول فساد در دل و ضعف و خرابى دين و نزديک شدن دگرگونى ها (در قدرت تو) است»; (وَلاَ تَقُولَنَّ: إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ، فَإِنَّ ذَلِکَ إِدْغَالٌ(8) فِي الْقَلْبِ، وَمَنْهَکَةٌ(9) لِلدِّينِ وَتَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ(10)).
بى شک يکى از آفات خطرناک حکومت و زمامدارى، غرور و خودبزرگ بينى و استبداد است و همان گونه که امام(عليه السلام) فرموده سه پيامد خطرناک دارد. نخست اينکه فکر انسان را فاسد مى کند و حقايق را آن گونه که هست نمى بيند و تصميمات نابخردانه و غير عادلانه مى گيرد. ديگر اينکه انسان را گرفتار انواع معاصى و گناهان و ظلم و ستم مى سازد و دين او را تضعيف مى کند. سوم اينکه چنين حالتى سبب تغييرات و دگرگونى ها در رابطه حکومت با مردم مى شود. بسيارى از شورش هاى عمومى در طول تاريخ از همين جا سرچشمه گرفته است.
به عکس اگر زمامدار متواضع باشد و باد غرور از سر بيرون کند، هم درست مى انديشد، هم آلوده گناه و ضعف دين نمى شود، و هم رابطه صميمانه با مردم خواهد داشت، همان رابطه اى که پايه هاى حکومت را قدرت مى بخشد.
امام(عليه السلام) در کلمات قصارش در غررالحکم تعبيرات تکان دهنده اى درباره سرنوشت شوم مغروران بيان کرده است. در جايى مى فرمايد: «طُوبى لِمَنْ لَمْ تَقْتُلُهُ قاتِلاتُ الْغُرورِ; خوشا به حال کسى که عوامل نابود کننده غرور وى را به قتل نرسانده است».(11) در جاى ديگر مى فرمايد: «سُکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أبْعَدُ إفاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخُمُورِ; انسان از مستى غفلت و غرور بسيار ديرتر از مستى شراب هوشيار مى شود».(12)
آرى مستى شراب ممکن است يک روز يا يک شب باشد; اما مستى غرور شايد پنجاه سال ادامه پيدا کند.
امام(عليه السلام) در اواخر خطبه دوم نهج البلاغه با اشاره به جمعى از منافقان و گروه هايى که بر ضد حضرتش قيام کرده بودند مى فرمايد: «زَرَعُوا الْفُجُورَ وَسَقَوْهُ الْغُرُورَ وَحَصَدُوا الثُّبُور; آنها بذر فجور پاشيدند و با آب غرور آن را آبيارى کردند و سرانجام بدبختى و هلاکت را درو نمودند».
از آنجا که کار طبيبان آگاه تنها تشخيص و درمان درد نيست، بلکه ارائه طرق درمان نيز از ارکان اصلى برنامه آنهاست، امام(عليه السلام) اين طبيب الهى در ادامه اين عهدنامه پس از ذکر آفات غرور به راه درمان آن اشاره کرده مى فرمايد: «هرگاه بر اثر قدرتى که در اختيار دارى کبر و غرور يا عُجب در تو پديد آيد، به عظمت قدرت خداوند که فوق توست و بر امورى نسبت به تو قادر است که تو درباره خويشتن قدرت آن را ندارى نظر بيافکن، زيرا اين نگاه تو را از آن سرکشى پايين مى آورد و از شدّت و تندى تو مى کاهد و آنچه از نيروى عقلت از دست رفته به تو باز مى گرداند»; (وَإِذَا أَحْدَثَ لَکَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِکَ أُبَّهَةً(13) أَوْ مَخِيلَةً(14)، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْکِ اللهِ فَوْقَکَ، وَقُدْرَتِهِ مِنْکَ عَلَى مَا لاَ تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِکَ، فَإِنَّ ذَلِکَ يُطَامِنُ(15) إِلَيْکَ مِنْ طِمَاحِکَ(16) وَيَکُفُّ عَنْکَ مِنْ غَرْبِکَ(17) وَيَفِيءُ إِلَيْکَ بِمَا عَزَبَ(18) عَنْکَ مِنْ عَقْلِکَ).
امام(عليه السلام) در عبارات بسيار پر معناى خود، نگاه به عظمت ملک خداوند و قدرت وسيع او را، سرچشمه سه اثر براى مغروران به قدرت مى شمارد: آنها را از مرکب غرور پياده مى کند، از شدّت عمل آنها مى کاهد و عقل از دست رفته به سبب غفلت ناشى از غرور را به آنها باز مى گرداند.
آرى قوى ترين انسان ها در برابر بسيارى از حوادث که به امر خدا انجام مى گيرد همچون پر کاهى در برابر طوفان عظيمى هستند. بسيار شنيده ايم که حاکمان زورگو با يک ايست مختصر قلبى همه چيزشان پايان گرفته است و مى دانيم اين عارضه بر اثر گرفتن مويرگ هاى قلب به وسيله قطعه کوچکى از خون لخته شده است. يا از طريق سرطان که چيزى جز طغيان يک سلول ضعيف نيست يا به واسطه يک ميکروب يا ويروسى که با چشم ديده نمى شود از پاى در آمده اند. گاه زلزله اى تمام قصرهاى آنها را ويران کرده و تندبادى همه چيز را در هم کوبيده و سيلابى همه را با خود برده است. اينها همه اشارات کوچکى است از قدرت بى پايان پروردگار. اگر انسان به اين امور بينديشد، در هر مقامى باشد گرفتار غرور نمى شود.
تاريخ، حکومتى بالاتر از حکومت سليمان به خاطر ندارد. قرآن مى گويد هنگامى که زمان مرگ سليمان نبى فرا رسيد اجل به او مهلت نداد که از حالت ايستاده بر زمين بنشيند، بلکه در همان حال که بر عصايش تکيه کرده بود با تمام آنچه در اختيار داشت وداع گفت و هيچ کس از مرگش باخبر نشد، مگر آن زمان که موريانه عصايش را جويد و تعادل او بر هم خورد و بر زمين افتاد.
امام(عليه السلام) در هفتمين توصيه در تأکيد بر مطالبى که در بالا آمد براى فرو نشاندن غرور مغروران و کبر متکبّران از طريق تهديد به کيفر الهى وارد مى شود و مى فرمايد: «از دعوى همتايى با خداوند در عظمتش برحذر باش و از تشبه به او در جبروتش خود را برکنار دار، زيرا خداوند هر جبارى را ذليل و هر فرد خودپسند متکبّرى را خوار مى دارد»; (إِيَّاکَ وَمُسَامَاةَ(19) اللهِ فِي عَظَمَتِهِ، وَالتَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ، فَإِنَّ اللهَ يُذِلُّ کُلَّ جَبَّار، وَيُهِينُ کُلَّ مُخْتَال(20)).
در واقع کسانى که از باد کبر و غرور سرمستند عملاً دعوى همتايى با خدا را دارند در حالى که ذرّه ناچيزى دربرابر اقيانوس عظمت او هستند. کيفر اين گونه بلندپروازىِ بى معنا همان است که خداوند آنها را به ذلت و خوارى بکشاند و اگر متکبّران و مغروران توجّه به پايان کار خويش کنند از مرکب غرور و کبر پايين خواهند آمد.
در اين زمينه احاديث پرمعنايى از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و ساير امامان معصوم(عليهم السلام)نقل شده است.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که از آن حضرت درباره «أَدْنَى الاِْلْحَادِ»; (نخستين مرحله کفر) سؤال شد. امام(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ الْکِبْرَ أَدْنَاهُ; تکبّر مرحله نخست آن است».(21)
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «الْکِبْرُ رِدَاءُ اللهِ فَمَنْ نَازَعَ اللهَ شَيْئاً مِنْ ذَلِکَ أَکَبَّهُ اللهُ فِي النَّارِ; بزرگى، ردايى است که تنها بر قامت کبريايى خداوند موزون است کسى که با خداوند در اين امر به منازعه برخيزد (و خود را بزرگ ببيند) خداوند او را به صورت در آتش دوزخ مى افکند».(22)
البته تمام اينها به علت آثار بسيار منفى فردى و اجتماعى است که دامان شخص مغرور و متکبّر را مى گيرد. در روايات متعدّدى وارد شده است که کبر سبب مى شود که انسان حق را ناديده بگيرد و طرفداران حق را سرزنش کند و حقوق مردم را پايمال سازد.(23)
اين سخن را با حديثى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) پايان مى دهيم، که فرمود: «الْکِبْرُ أَنْ تَتْرُکَ الْحَقَّ وَتَتَجَاوَزَهُ إِلَى غَيْرِهِ وَتَنْظُرَ إِلَى النَّاسِ وَلاَ تَرَى أَنَّ أَحَداً عِرْضُهُ کَعِرْضِکَ وَلاَ دَمُهُ کَدَمِکَ; کبر آن است که حق را ترک گويى و به سراغ باطل روى و به مردم نگاه کنى و آبروى هيچ کس را همچون آبروى خود و خون هيچ کس را داراى ارزش خون خود ندانى».(24)
***
پی نوشت:
1 . مشابه اين تعبير در قرآن مجيد آمده است: (وَما کانَ لِبَشَر أَنْ يُکَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحْياً أَوْ مِنْ وَراىِ حِجاب أَوْ يُرْسِلَ رَسُولاً) (شورى، آيه 51) پيام الهى گاه مستقيما بر قلب پيغمبر نازل مى شد و گاه همچون صدايى که موسى در کوه طور شنيد و گاه از طريق فرستادن فرشته وحى که در روايات بالا تنها به قسمت اوّل و دوم اشاره شده است.
2 . کافى، ج 2، ص 353، ح 10.
3 . «تَبْجَحَنَّ» از ريشه «بَجَح» بر وزن «وجب» به معناى شادى کردن و افتخار نمودن است.
4 . «بادرة» حرکات و افعال شتاب زده اى است که از انسان به هنگام خشم و غضب سر مى زند. از ريشه «بدور» بر وزن «صدور» به معناى سرعت کردن گرفته شده است.
5 . «مندوحة» به معناى وسعت و راه چاره است از ريشه «نَدْح» بر وزن «مدح» به معناى وسعت بخشيدن گرفته شده. اين واژه ممکن است اسم مفعول باشد به معناى جايى که آن را وسيع ساخته اند يا اسم مکان به معناى مکان وسيع و گسترده.
6 . غررالحکم، ح 6892.
7 . همان مدرک، ح 6893.
8 . «اِدْغال» از ريشه «دَغْل» بر وزن «عقل» به معناى داخل شدن در جايى به صورت مخفيانه است. از آنجا که فاسدان و مفسدان معمولاً به اين صورت وارد مى شوند، مفهوم فساد نيز غالباً در آن وجود دارد. و «دَغَل» بر وزن «قمر» به معناى فساد و گاه به معناى شخص مفسد مى آيد و در عبارت بالا نيز معناى فساد مندرج است.
9 . «مَنْهَکَة» از ريشه «نَهْک» بر وزن «مدح» به معناى خسته کردن و ضعيف نمودن گرفته شده و مَنْهَکَة به ضعف و ناتوانى يا اسباب ضعف و ناتوانى اطلاق مى شود.
10 . «غِيَر» به معناى حوادث دگرگون کننده است، جمع «غيرة» بر وزن «غيبة».
11 . غررالحکم، ح 7175.
12 . غررالحکم، ح 5750.
13 . «أبَّهَة» به معناى عظمت و گاه به معناى کبر و غرور آمده و در جمله بالا همين معنا مراد است.
14 . «مَخِيلَة» به معناى عُجب و خودپسندى است.
15 . «يُطامِنُ» از ريشه «طَمأنة» بر وزن «گردنه» به معناى فرو نشاندن و آرام کردن و پايين آوردن گرفته شده است.
16 . «طِماح» به معناى سرکشى است.
17 . «غَرْب» به معناى شدت و تندى است.
18 . «عَزَب» به معناى غايب شدن است.
19 . «مُساماة» به معناى برترى جويى و مقابله کردن است.
20 . «مُخْتال» به معناى متکبّر مغرور است از ريشه «خُيَلاء» بر وزن «جهلاء» به معناى تخيلاتى است که انسان بر اثر آن خود را بزرگ مى بيند.
21 . کافى، ج 2، ص 309، ح 1.
22 . همان مدرک، ح 5.
23 . به کافى، ج 2، باب الکبر مراجعه شود.
24 . بحارالانوار، ج 74، ص 90، ح3.