پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 333-323
سپس امام(عليه السلام) در يک نتيجه گيرى از سخنان گذشته اش، مى فرمايد: «شما هرگز مورد اعتماد من نيستيد»: «مَا أَنْتُمْ لي بِثِقَة سَجِيسَ(1) اللَّيَالي».
با توجه به اين که «سجيس الليالى» به معناى «تاريکى شبها» است، مفهوم جمله چنين مى شود که تا شبها تاريکند، من به شما اعتماد نمى کنم و اين کنايه از ابديّت و هميشگى است; چرا که هرگز ظلمت از شب جدا نمى شود.
انتخاب تاريکى شب براى اين تعبير، با توجه به افکار و اعمال سياه و ظلمانى کوفيان، نوعى رعايت مقتضاى حال است که از فنون بلاغت محسوب مى شود و در تأکيد آن مى فرمايد: «و شما هيچ گاه تکيه گاه مطمئنّى نمى باشيد، تا (در برابر دشمنان خونخوار و حيله گر) بتوان بر شما اعتماد کرد;» (وَ مَا أَنْتُمْ بِرُکْن يُمَالُ بِکُمْ) «و نه ياران قدرتمندى هستيد که در نيازها بتوان رو به سوى شما آورد». (وَ لاَ زَوَافِرُ(2) عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْکُمْ).
به اين ترتيب امام(عليه السلام) با جمله هاى کوتاه و کوبنده اش، بى اعتمادى خود را نسبت به اين گروه سُست عنصر و بى اراده اظهار مى دارد و نقاط ضعف آنها را با صراحت برمى شمرد، شايد که اين سخنان وجدان خفته و روح بى درد آنها را بيدار و آگاه سازد تا براى درهم کوبيدن دشمنان خونخوار بپاخيزند و متّحد شوند و شجاعانه وارد ميدان نبرد گردند.
***
دشمن بيدار است و شما در خواب!
در اين بخش از خطبه، امام (عليه السلام) در ادامه توبيخ ها و سرزنش هاى کوبنده و در عين حال منطقى و مستدل، لشکر کوفه را سرزنش هاى جديدى مى کند و مى افزايد: شما به شتران بى ساربان مى مانيد که هر گاه از يک طرف گردآورى شوند، از سوى ديگر پراکنده مى گردند.
(مَا أَنْتُمْ إِلاَّ کَإِبِل ضَلَّ رُعَاتُهَا فَکُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِب انْتَشَرَتْ مِن آخَرَ).
اشاره به اين که، شما اراده اى سست و افکارى متشتّت و پراکنده داريد و مصالح خود را تشخيص نمى دهيد و اتحاد نظر در آن نداريد و با نظم و قدرت براى دفع دشمن به پا نمى خيزيد.
تشبيه به شتران، اشاره به کوتاهى فکر آنها و تعبير به «ضَلَّ رُعاتُها» اشاره به عدم اطاعت آنها از پيشوا و امامشان است.
بديهى است که چنين گروهى، هرگز، نمى توانند ارتش نيرومندى را در برابر دشمن تشکيل دهند.
به همين دليل حضرت در ادامه سخن مى فرمايد: «به خدا سوگند! شما وسيله بدى براى افروختن آتش جنگ (بر ضد دشمنان) هستيد»; (لَبِئْسَ لَعَمْرُ(3) اللهِ سُعْرُ(4) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).
جنگ مسلّماً پديده اى بسيار شوم و نامطلوب است و اثر آن، ويرانى شهرها و نابودى گروهى از انسان ها و ناقص العضو شدن گروهى ديگر و فقر و بدبختى و عقب ماندگى است، ولى همين پديده شوم، گاه به صورت داروى حيات بخش جامعه درمى آيد و اين در صورتى است که دشمنان خونخوارى براى غصب حقوق مظلومان به پاخيزند و آتش فساد و ظلم را برافروزند.
در چنين شرايطى، جز به وسيله جنگ، نمى توان آرامش و عدالت و صلح و صفا را به جوامع انسانى باز گرداند.
از همين رو است که قرآن مجيد مى فرمايد: «(أُذِنَ لِلَّذيِنَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ اِنَّ اَللهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدْيِرٌ)(5); به کسانى که جنگ بر آنان تحميل گرديده، اجازه جهاد داده شده است; چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر يارى آنها توانا است».
و در جاى ديگرى مى فرمايد: «(وَ قاتِلوُا فى سَبيلِ اللهِ الَّذينَ يُقاتِلوُنَکُمْ وَ لاتَعْتَدُوا اِنَّ اللهَ لايُحِبُّ الْمُعْتَدينْ)(6); و در راه خدا با کسانى که با شما مى جنگند نبرد کنيد، ولى از حد تجاوز نکنيد که خدا تعدّى کنندگان را دوست ندارد».
بنابراين، اگر امام (عليه السلام) در اينجا اشاره به افروختن آتش جنگ مى کند، به خاطر آن است که غارتگران خوناشامِ شام، بارها به مرزهاى کشور اسلام تجاوز کرده بودند و خونهايى را ريخته و اموالى را به غارت مى بردند و اصولا، با جانشين پيامبر ـ که همه مردم با او بيعت کرده بودند ـ سر ناسازگارى داشتند و براى رسيدن به خواسته هاى نامشروعشان، راه جنگ را برگزيده بودند.
به همين دليل در ادامه اين سخن، سه جمله، بيان مى فرمايد: که هر کدام گواهى بر اين مدّعا است. نخست مى فرمايد: «نقشه هاى شوم و خطرناکى، بر ضدّ شما کشيده مى شود، امّا شما طرح و نقشه اى در برابر آن نداريد; «تُکَادُونَ وَ لاَتَکيِدُونَ».
ديگر اين که: پيوسته اطراف شما کم مى شود (شهرهاى اطراف شما را مى گيرند و انسان ها را از بين مى برند) و شما هرگز، به خشم نمى آييد و احساس درد و ناراحتى نمى کنيد); «وَ تُنْتَقَصُ أَطْرَافُکُمْ فَلاَ تَمْتَعِضُونَ»!(7)
سوم اين که: ديده دشمن (براى ضربه زدن به شما) به خواب نمى رود، در حالى که شما در غفلت و بى خبرى به سر مى بريد.(لاَيُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ في غَفْلَة سَاهُونَ)!
ناگفته پيدا است که گروهى که در برابر طرح هاى خرابکارانه دشمن طرح صحيح نظامى ندارد و پيوسته شهرها و آباديهايش را در اطراف مرزها از دست او بيرون مى برند و انسانهاى مؤمنش را به قتل مى رسانند و همواره در خواب غفلت است، در حالى که، دشمن، بيدار و هوشيار است، چه سرنوشت شوم و خطرناکى در انتظارشان است! و به همين دليل، پيشواى بيدار و آگاه و مدير و مدبّرى که مى خواهد با اتکاى به آنان، با دشمن خونخوارش پيکار کند، مى سوزد و فرياد مى کشد و از هر وسيله ممکنى، براى بيدار ساختن آنها استفاده مى کند.
چه دردناک است که افرادى، بدون آگاهى از وضع روحى و جسمى لشکر کوفه و نفاق و تمرّد و ضعف و ناتوانى حاکم بر آنان، درباره تدبيرهاى جنگى اميرمؤمنان على (عليه السلام) و تاريخ زندگى او در اين برهه خاص داورى کنند و حضرت را به ضعف مديريت در اين امر متّهم سازند; کسى که هميشه در ميدان جنگ هاى اسلامى، به عنوان بهترين افسر و يار و ياور پيامبر، جنگيده و امتحان لياقت و کفايت خويش را داده است!
سپس در ادامه اين سخن، امام نتيجه کار آنها و آينده خودش را در دو جمله کوتاه و گويا بيان مى کند، مى فرمايد: به خدا سوگند! شکست براى کسانى که دست از يارى هم بردارند، حتمى است; (غُلِبَ وَ اللهِ الْمُتَخَاذِلُونَ).
تنها شما نيستيد که بر اثر نفاق و از دست دادن وحدت و همبستگى و ترک قيام شجاعانه بر ضدّ دشمن گرفتار شکست شده ايد، بلکه اين يک قانون هميشگى و جاودانه است که هر کس، اين گونه، برنامه هايى را که شما داريد دنبال کند، سرنوشتش به يقين ناکامى و ذلّت و شکست است.
امام براى اين که سخنش تأثير بيشترى بر آنان بگذارد، مطلب را به صورت يک موضوع شخصى بيان نمى کند، بلکه به شکل يک حکم عام که در تمام طول بشر حاکم بوده و هست بيان مى دارد.
ديگر اين که مى فرمايد: به خدا قسم! من گمان مى کنم که اگر جنگ سختى درگيرد و حرارت و سوزش مرگ به شما نزديک شود، از فرزند ابوطالب جدا مى شويد، مانند جدا شدن سر (از بدن که التيامى در آن نيست); (وَ ايْمُ(8) اللهِ إِنِّي لاََظُنُّ بِکُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ(9) الْوَغَى(10) وَ اسْتَحَرَّ(11) الْمَوْتُ، قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِي طَالِب انْفِرَاجَ الرَّأْسِ).
امام با اين تشبيه گويا به نکات مختلفى اشاره مى کند.
نخست اين که موقعيت او گرچه مانند موقعيّت سر براى بدن است، ولى آيا سر ـ که مرکز هوش و چشم و گوش و زبان است ـ مى تواند بدون اعضاى ديگر بدن کارى را از پيش ببرد؟
ديگر اين که آيا بدن، اگر از سر جدا شود، حيات و بقايى خواهد داشت، و اگر داشته باشد، بدون چشم و گوش و عقل و هوش کارى را از پيش مى برد و آيا سرنوشتش جز حرکاتى مذبوحانه و سپس براى هميشه از بين رفتن، چيز ديگرى خواهد بود.
و ديگر اين که اگر چنين حادثه اى پيش آيد، تنها زيانش به من نمى رسد، بلکه شما بيشترين زيان را خواهيد ديد.
و ديگر اين که اگر سر از بدن جدا شود، التيام آن عادتاً امکان پذير نيست، در حالى که پيوند ساير اعضا کم و بيش امکان پذير است.
بنابراين مقصود امام اين است که با گرم شدن آتش جنگ، چنان وحشتى شما را فرامى گيرد و از من فرار مى کنيد و دور مى شويد که ديگر به سراغ من نخواهيد آمد!
اين احتمال نيز از سوى بعضى از شارحان داده شده است که منظور از «اِنْفِراجَ الرَّأسِ» شکاف برداشتن سر بر اثر ضربه شمشير يا مانند آن است که غالباً قابل التيام نيست.(12)
***
نکته:
باز هم عوامل ضعف و شکست:
امام (عليه السلام) اين رهبر بزرگ انسانى و سياسى و نظامى، بار ديگر در اين فراز از خطبه به سراغ عوامل شکست و عقب ماندگى مى رود و با تعبيراتى پر معنا بخش مهمى از اين عوامل را بازگو مى کند که نخستين آنها پراکندگى و تفرقه و نداشتن رهبرى واحد است، همان مطلبى که امروز در بعضى از کشورهاى اسلامى ديده مى شود که شکاف و پراکندگى در ميان آنها سبب عمده شکست و ويرانى و نابسامانى شده است.
و جالب اين که همه از وحدت دم مى زنند، در حالى که هر يک به سهم خود، آتش پراکندگى و نفاق مى افروزند.
دوم، نداشتن برنامه و نقشه صحيح در برابر نقشه هاى شوم و حساب شده دشمن است، که در جمله «تُکادُونَ وَ لاتَکْيِدُونَ» به آن اشاره شده است.
سوم ناچيز شمردن حوادث بظاهر کوچک ـ و در واقع بزرگ ـ که در جمله «وَ تَنْتَقَصُ أَطْرافُکُمْ فَلاَ تَمْتَعِضُونَ» به آن اشاره شده است. بسيارى از حوادث کوچک، از مسايل مهم پنهانى پرده برمى دارند. گاه، يک تغيير جزيى در سطح بدن، خبر از ويرانى مهمى در درون مى دهد. در مسائل اجتماعى و سياسى و نظامى نيز همين گونه است.
هنگامى که ببينيم دشمن، به يک منطقه کوچک مرزى حمله ور شده يا شخصيتى را به قتل رسانده، بايد بدانيم که خود را براى درگيرى هاى بزرگ تر آماده کرده و گرنه، چنين جرأت و جسارتى به خود نمى داد. اين نخستين جرقه ها را بايد مهم شمرد و از کانون مهم آتشى که پشت آن نهفته است، غفلت نکرد.
چهارم، اين که دشمن بيدار باشد و دوست در خواب. او پيوسته به تهيه عِدّه و عُدّه مشغول گردد و ما با خوش باورى و ساده انديشى، وضع موجود را صلح آبرومندانه و شرافتمندانه بپنداريم و آنگاه از خواب بيدار شويم که فاصله ميان ما و دشمن، آن اندازه شده باشد که فرصتى براى پر کردن آن نداشته باشيم!
پنجم، ترس از مرگ و فرار از شهادت در راه خدا که در جمله «وَ ايْمُ اللهِ! اِنِّى لاََظُنُّ ...» به آن اشاره شده است.
نوعاً، انسان ها غافل از اين هستند که ترس از مرگ، خود، عامل مرگ است و آمادگى براى ايثار و جانبازى، خود، عامل حفظ جان است.
اين بود بخشى از نکات مهمى که امام اميرالمؤمنين على (عليه السلام) در ارتباط با عوامل ضعف و شکست، به آن اشاره فرموده و در بحث آينده نيز اين مسأله پيگيرى مى شود.
در خطبه 25 (در همين جلد) بحث هاى ديگرى در اين زمينه آمده است و در آنجا نيز امام (عليه السلام) تحليل هاى عميق و ارزنده اى درباره عوامل شکست بيان فرموده است.
***
پی نوشت:
1 ـ «سجيس» از مادّه «سجس» به معناى «تغيير رنگ آب و کدورت آن» است. به همين مناسبت به تاريکى شب «سجيس اللّيالى» اطلاق شده و اين تعبير گاه کنايه از دوام و بقا است، مثل اين که گفته شود «تا شب تاريک است و روز روشن، من به اين کار ادامه مى دهم»; يعنى هميشه اين کار را ادامه مى دهم، و خطبه بالا نيز همين معنا را مى رساند.
2 ـ «زوافر»، جمع «زافرة» در اصل از مادّه «زفر» به معناى «نفس زدن شديد توأم با صدا» است، و به صداى آتش نيز زفير گويند، زافرة به معناى «ياران و مددکاران و قوم و عشيره» به کار مى رود، به خاطر اين که بار سنگين کمک را به دوش مى کشند و گويى، نفس زنان آن را به مقصد مى رسانند.
3 ـ «لَعَمْرُاللهِ»، مفهوم اين کلمه، در اصل سوگند خوردن به عمر و مدّت زندگانى است، ولى از آنجا که عمر و مدت زندگى درباره خداوند معنا ندارد، در اينجا به معناى «سوگند به ذات خدا» است. شرح بيشترى درباره اين سوگند، در آغاز خطبه 24، در همين جلد بيان شده است.
4 ـ «سُعْر» جمع «ساعر» از مادّه «سعر» به معناى «برافروختن آتش» است. و «سُعْر» در اينجا به معناى «شعله هاى برافروزنده آتش» است.
5 ـ سوره حج، آيه 39.
6 ـ سوره بقره، آيه 190.
7 ـ «تمتعضون» از مادّه «معض» به معناى «ناگوار کردن و به درد آوردن و خشمگين کردن» است.
8 ـ «ايم» به اعتقاد بعضى از ارباب لغت جمع «يمين» به معناى قسم است که نون آن ساقط شده است و مبتداى محذوف الخبر است و در تقدير «و ايمن الله قسمى; يعنى به خدا سوگندها مى خورم» است.
9 ـ «حمس»، از مادّه «ح م س» به معناى «شدت يافتن» است و حماسه و تحمُّس به معناى تشديد و تشدّد مخصوصاً در جنگ ها آمده است و اَحْمَس به مرد شجاعى گفته مى شود که در برابر دشمن، با شدّت، ايستادگى مى کند.
10 ـ «وغى» به معناى «سر و صداى ـ مخصوصاً جنگاوران ـ در ميدان نبرد» است. و گاه به خود جنگ نيز، وغى گفته مى شود. و در خطبه بالا، به همين معنا است.
11 ـ «استحرّ»، از مادّه «حرر» و در اينجا به معناى «داغ شدن و شدت گرفتن» است و اشاره به اين است که هنگامى که بازار شهادت داغ شود و جنگ به اوج خود برسد، افراد ضعيف و ناتوان، فرار را بر قرار ترجيح مى دهند.
12 ـ اين احتمال از اين جهت بعيد به نظر مى رسد که در جمله، حتماً تقدير وجود دارد; زيرا، جمله «قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَن ابْنِ اَبى طالِب» ايجاب مى کند که جمله «اِنْفِراجَ الرَّأسِ» در تقدير چنين باشد: «اِنْفِراجَ الرَّأسِ عَنِ الْجَسَدِ» يا «اِنْفِراجَ الْجَسَدِ عَنِ الرَّأسِ» همان گونه که در خطبه 97، در تعبير مشابهى آمده است: «اِنْفَرَجْتُمْ عَنْ عَلىِّ بْنِ اَبى طالِب اِنْفِراجَ الْمَرْأةِ عَنْ قُبُلِها» عجب اين که بعضى از شارحان نهج البلاغه، احتمالات بعيد و نامناسبى در تفسير جمله بالا ذکر کرده اند و گاه به هشت وجه يا بيشتر رسانده اند که نيازى به ذکر آنها نيست.