«ايها القوم الشاهده ابدانهم، الغائبه عنهم عقولهم، المختلفه اهواوهم، المبتلي بهم امراوهم»: (اي مردمي كه بدنهايشان حاضر، و عقولشان از خودشان غائب، تمايلاتشان مختلف، وسيله ابتلاي امرايشان.)
عقولي از كار افتاده در برابر عقل كل و فعال:
جبران خليل جبران در مضمون عبارتي كه از وي معروف شده و جورج جرداق آنرا در كتاب «الامام علي (ع) صوت العداله الانسانيه» نقل كرده است، چنين ميگويد: «مات علي شهيد عظمته و عدله (يا) قتل علي في محرابه لشده عدله، مات علي و الصلوه بين شفتيه. مات علي شان جميع الانبياء الذين ياتون الي بلد ليس ببلدهم و ياتون (و يبعثون) الي قوم ليسوا بقومهم»: علي رخت از اين جهان بربست در حاليكه شهيد عظمت و عدالت خودش بود، (يا) علي در محراب خود به جهت شدت عدالتش كشته شد. علي چشم از اين دنيا بربست در حاليكه نماز ميان دو لبش بود. علي مانند پيامبراني از اين دنيا كوچ كرد كه به شهرهائي ميآمدند كه شهر آنان نبود و به اقوامي مبعوث ميشدند كه اقوام آن پيامبران نبودند.)
با توجه به عبارات فوق و به سرتاسر زندگاني اميرالمومنين عليهالسلام اين حقيقت كه رويارويي آن حضرت با مردم آن جوامع در آن دوران درست روياروئي يك عقل كل و فعال با عقولي از كار افتاده بوده است، كاملا اثبات ميشود. اين كه گفتيم، هيچگونه جاي ترديد نيست. آنچه كه بايد مقداري در پيرامون آن، در اين مبحث بررسي كنيم توضيحي پيرامون اينگونه انحراف رواني است كه موجب ميشود موجوديت طبيعي صاحبان اين گونه روانها در صحنههاي مختلف زندگي حاضر و ديده ميشوند، ولي قدرت تشخيص نيك و بد و تسلط بر خويشتن و تمييز موقت و پايدار و اصيل و غير اصيل و انديشه درباره آينده را دارا نيستند. اگر بخواهيم از يك تشبيه معقول بر محسوس استفاده كنيم، ميگوئيم: دندانههاي چرخ عقول آن مردم سائيده شده و هيچ اصل و قانوني را نميگرفته است. ادامه تعطيل عقل از فعاليتهاي طبيعي خود، آنرا از موجوديت آدمي و مديريت آن، طرد مينمايد و در نتيجه عقل كارساز از صحنه موجوديت آدمي ناپديد ميگردد.
همانگونه كه محسوسات جزئي از مقابل چشمانش عبور ميكنند بدون اينكه عقل آدمي كاري با آنها داشته باشد، هزاران حقايق و واقعيات در ديدگاه آن انسانها كه عقول خود را از كار انداختهاند، قرار ميگيرند، بدون اينكه عقول آنان بتوانند از آن واقعيات بهره بگيرند. يكي از علل اين انحراف رواني همان است كه اميرالمومنين عليهالسلام در جمله بعدي ميفرمايد: «المختلفه اهواوهم»: (تمايلاتشان مختلف است.) اين يكي از علامات سقوط من از مديريت دروني است كه موجب ميشود هر انگيزه و عاملي از جهان بروني و دروني بتواند روان را تحت تاثير خود قرار بدهد بدون اينكه به امضاي خرد و وجدان برسد. امروزه با چنين وضعي در اغلب جوامع دنيا روبرو هستيم. مردم جوامع دنياي امروزي در صحنههاي زندگي با كاملترين نظم ماشيني، حاضر و در حركتند و در برابر همه عواملي كه ميتوانند با آنها ارتباط برقرار كنند با يك وضع حساب شده مادي در جريان تاثير و تاثر با آن عوامل قرار ميگيرند، ولي اگر بخواهيد پاسخي براي سوالاتي كه درباره آن صحنهها و اوضاع از آنان خواهيد كرد، دريافت نمائيد، يقين بدانيد كه جز يك عده مطالب سطحي كه به اصطلاح امروزي، رسانههاي گروهي جامعه براي آنان تلقين نمودهاند، دريافت نخواهيد كرد. حتي اگر شما يك انسان متتبع و دقيق باشيد و در زماني نسبتا مناسب محتويات پر از ضد و نقيض آن رسانهها را به مردم نشان بدهيد و از آنان بخواهيد كه پيرامون تضاد و تناقضگويهاي آن رسانهها تفسير و توجيه منطقي عقلاني براي شما ارائه بدهند، همان تفسير و توجيهكنندگان هم مقداري ضد و نقيض به آن محتويات ضميمه نموده به عنوان تحليل گريهاي اجتماعي و سياسي و اقتصادي و با كمال بدبختي حتي در شكل تحليلگريهاي فلسفي و علمي به شما تحويل خواهند داد!! آيا ميتوان گفت: عقول چنين مردمي تحت مديريت من معتدل انساني در صحنه حاضر و مشغول فعاليت ميباشد؟!
اميرالمومنين عليهالسلام در آخرين جمله از عبارات مورد تفسير چنين ميفرمايد: «المبتلي بهم امراوهم»: (وسيله ابتلاي امرايشان.) مسلم است كه اگر مديريت و سياست اميرالمومنين عليهالسلام مطابق مباني ماكياولي بود، هرگز مبتلا به مشقت و رنج از ناحيه مردم پليد آن دروان نميگشت، بلكه بالعكس مردم مبتلا به مشقت و رنج از طرف آن حضرت ميگشتند. بلي، اينست داستان غمانگيز بشريت با ادعاي پرطمطراق تكامل در مسير تاريخ: اگر حاكم يك جامعه، انسان و انسانشناس و تكاپوگر در ايجاد (حيات معقول) براي مردم اجتماع باشد، مبتلا به رنج و مشقت و شكنجه از طرف مردم خواهد بود، زيرا مردمي كه آماده براي حركت در مسير چنين حياتي نيستند، همانند كه شاعر جامعهشناس ما گفته است:
از پي رد و قبول عامه خود را خر مساز زانكه نبود كار عامي جز خري يا خرخري
گاو را باور كنند اندر خدائي عاميان نوح را باور ندارند از پي پيغمبري
و به قول مولوي:
از كمين سگ سان سوي داود جست عامه ی مظلوم كش ظالم پرست
و اگر حاكم يك جامعه جز اشباع حس خودخواهي و قدرت پرستي، هدفي از مديريت و سياست نداشته باشد، مردم عموما خواه در مسير حيات معقول باشند و خواه در مسير حيات طبيعي خود حركت كنند، مبتلا به رنج و مشقت و شكنجه از طرف حاكم ضد انسان خواهند گشت، با اين تفاوت كه مردم خواهان (حيات معقول) زندگي خود را در مديريت حاكم خود خواه و قدرت پرست، تلختر از مرگ احساس خواهند نمود.
***
«صاحبكم يطيع الله و انتم تعصونه، و صاحب اهل الشام يعصي الله و هم يطيعونه. لوددت و الله ان معاويه صار فني بكم صرف الدينار بالدرهم، فاخذ مني عشره منكم و اعطاني رجلا منهم»: (امير شما خدا را اطاعت ميكند و شما او را معصيت مينمائيد، و امير اهل شام خدا را نافرماني ميكند و آنان او را اطاعت ميكنند. سوگند به خدا، دوست داشتم معاويه درباره شما و يارانش با من معامله صرف ميكرد صرف دينار به درهم، ده نفر از شما را از من ميگرفت و مردي از يارانش را به من ميداد.)
در حقيقت شما بوسيله نافرماني با من، نافرماني با خدا مينمائيد:
اميرالمومنين عليهالسلام در اين جملات نهايت پستي و رذالت مردم آن دوران را (البته به استثناي اقليتي كه بوسيله آن بزرگوار تربيت يافته بودند) بازگو ميفرمايد، بلكه به يك اعتبار پستي و رذالت آن دسته از مردم را از آغاز تاريخ تا پايان آن بيان ميفرمايد كه ميدانند و يا اگر توجه داشته باشند خواهند دانست كه رهبر و راهنمايشان در جاذبه حق و حقيقت و با كمال اخلاص رو به بارگاه خداوندي است و او ميتواند دست آنان را بگيرد و آنان را تا آن بارگاه بالا ببرد. با اين حال، با كمال پستي و خباثت آن رهبر را معصيت ميكنند و از تعليم و تربيت هاي سازنده او ميگريزند، چنانكه در تاريخ انبياي عظام مشاهده ميكنيم كه آن پيشوايان الهي همه و همه و در همه حالات مطيع خدا و در جاذبه كمال مطلق حركت ميكنند، ولي با اين حال هوي پرستان جوامع آن پيامبران عظيمالشان از ارشادها و تعليم و تربيتهاي سازنده آنان فرار كرده، بلكه با آن بزرگواران به مبارزه و پيكار هم برخاستهاند.
ممكن است بعضي از ساده لوحان چنين گمان كنند كه قضيه چنان نيست كه شما ميگوئيد، بلكه واقعيت چنين است كه آنان ارزش و عظمت دعوت پيامبران را نميدانستند و اگر ميدانستند با آنان به مخالفت برنميخاستند. اين گمان بياساس است، زيرا ما در همه دورانهاي تاريخ و در همه جوامع با تبهكاراني روبرو هستيم كه از اصول و قوانين عقلي و وجداني اطلاع دارند و با اين حال با كمال بيخيالي بر خلاف همه آن اصول و قوانين حركت ميكنند. به عنوان نمونه:
1- آيا ترديدي هست در اينكه بيماري خودخواهي (نه صيانت ذات قانوني) كه همه انسانها را وسيله و خود را هدف تلقي ميكند، پليدترين صفتي است كه ميتوان در بني نوع انساني مشاهده كرد؟ قطعا هيچ كس نميتواند در مساله مزبور كمترين ترديدي به خود راه بدهد. با اين حال، آيا چنين نيست كه اكثريت قريب به اتفاق مردم به اين بيماري خود سوز و مزاحم جز خود مبتلا ميباشند؟ آري، اين قضيه هم صد در صد مطابق واقع است، يعني واقعا اكثريت قريب به اتفاق مردم با اينكه كم و بيش و در اشكال مختلف پليدي اين صفت را ميدانند، با اين حال مبتلا به آن هستند.
2- آيا يك انسان آگاه كه در زندگي جمعي شركت دارد، پيدا ميشود كه از وقاحت دروغ و ضرورت راستگوئي بياطلاع باشد؟ مسلم است كه چنين انساني را نميتوان سراغ گرفت، يا حداقل در هر جامعهاي افراد زيادي از انسانها كه وقاحت دروغ و ضرورت راستگوئي را ميدانند، دروغ ميگويند.
3- آيا ستمكاران واقعا تلخي درد و شكنجه را نميدانند؟ يقينا ميدانند، با اين حال چرا اين همه درد و شكنجه به انسانها وارد ميسازند؟
4- آيا دنياپرستان مالدار نميدانند كه:
ده تن از تو زرد روي و بينوا خسبد همي تا به گلگون مي تو روي خويش را گلگون كني (ناصر خسرو)
با اين حال با كدامين دليل براي زندگي خود هدفي جز افزايش مال و اندوختن ثروت كه به بيچارگي و مرگ فقري بينوايان منتهي ميگردد، نميشناسند؟!
سپس اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد: (دوست داشتم معاويه درباره شما و يارانش با من معامله صرف ميكرد- صرف دينار به درهم- ده نفر از شما را از من ميگرفت و مردي از يارانش را به من ميداد).
ممكن است اين توهم پيش بيايد كه مردم شام در آن دوران، اگر انسانهاي عاقل و متدين واقعي بودند، به دور معاويه سر سلسله ماكياوليستها جمع نميشدند، با اين وصف اميرالمومنين عليهالسلام چگونه آرزو ميكند كه آنان را بگيرد و مردمي را كه پيرامون او را گرفته بودند، به معاويه بدهد؟
پاسخ اين توهم روشن است، زيرا ياران اميرالمومنين عليهالسلام با اينكه در محضر آن بزرگوار بودند و آن همه عظمتهاي انساني را از او ميديدند و فروغ رباني را كه درون علي عليهالسلام را روشن ساخته و اشعه آن بر همه زندگي علي عليهالسلام ميتابيده است، مشاهده مينمودند، با اين حال، در برابر آن همه حشمت و جلال انساني الهي، سست عنصري و مخالفت با آن بزرگ بزرگان به راه ميانداختند. در صورتيكه ياران معاويه به استثناي اقليتي آگاه مانند عمر و بن عاص اكثرا بدون اينكه عظمتي خاص از معاويه ببيند، به عنوان امير و حاكم از وي پيروي مينمودند و تبليغات و به اصطلاح امروزي، رسانههاي مختلف معاويه آن اكثريت را به معاويه چنان خوش بين كرده بود كه حس اطاعت آنان را بدون دوروئي و سست عنصري برانگيخته بود. و مسلم است كه از يك جهت ارزش ياران معاويه كه از روي جهل به حقيقت امر، اطاعت از معاويه ميكردند، بالاتر از ارزش آن گروه از ياران علي عليهالسلام بود كه با اينكه اميرالمومنين عليهالسلام را با آن همه حشمت و جمال و جلال انساني ميديدند و ميشناختند، با اين حال روزهاي روشن آن انسان كامل را تيره و تار مينمودند. خلاصه فرق ما بين ياران علي بن ابيطالب عليهالسلام و معاويه، فرق ما بين مجرمي است كه ميداند و مرتكب جرم ميشود، و مجرمي كه اغفال شده و مرتكب جرم ميگردد. به اضافه اينكه مجرم دوم با انجام دادن آنچه كه اغفال شده است، كاري با نيت مثبت صورت ميدهد.