وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ كُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا وَ اسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا، مَا ضَعُفْتُ وَ لَا جَبُنْتُ وَ لَا خُنْتُ وَ لَا وَهَنْتُ. وَ ايْمُ اللَّهِ لَأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ.[قال السيد الشريف الرضي و قد تقدم مختار هذه الخطبة إلا أنني وجدتها في هذه الرواية على خلاف ما سبق من زيادة و نقصان فأوجبت الحال إثباتها ثانية].
لأَبْقَرَنَّ الْبَاطِلَ: باطل را خواهم شكافت، «البَقر»: شكافتن
استَوثَقَت: وثوق و اطمينان نمودقِياد: رهبرىأبقُرَنّ: حتما خواهم شكافتخاصِرَة: پهلو، ميان شكم و پشت
به خدا سوگند، كه من پيشرو لشكر اسلام بودم و لشكر كفر را مى راندم تا همگى از كيش ديرين خود بازگشتند و فرمانبردار شدند. من، در همه اين احوال، سستى به خرج ندادم و از مرگ نهراسيدم و به خيانت آلوده نشدم و در كارم ناتوانى پديد نيامد. به خدا سوگند، باطل را مى گشايم تا حق را از درون آن بيرون كشم.سید رضی می گوید: گزيده اى از اين خطبه را پيش از اين آورده ايم و اين روايت را از حيث زيادت و نقصان با آن تفاوتهايى بود، از اين رو بر خود لازم دانستيم كه بار ديگر آن را بياوريم.
به خدا سوگند من پيشرو لشگر اسلام بودم تا آنكه ارتش كفر به عقب گريخت، و در سايه پرچم اسلام در آمد، هرگز ناتوان نگشتم و دچار ترس نشدم، و خيانت و سستى ننمودم. به خدا سوگند باطل را مى شكافم تا حق را از پهلوى آن در آورم.سید رضی می گوید: انتخاب شده اين خطبه در گذشته نيز آمد، جز اينكه من آن خطبه را در اين روايت با اندكى اختلاف و كم و زياد ديدم، به همين جهت آن را بار ديگر ذكر كردم.
به خدا سوگند من در دنباله آن سپاه بودم، تا باطل شكست خورد و عقب نشست، و همه رهبرى اسلام را فرمانبردار شدند. در اين راه هرگز ناتوان نشدم، و نترسيدم، و خيانت نكردم، و سستى در من راه نيافت. به خدا سوگند درون باطل را مى شكافم تا حق را از پهلويش بيرون كشم.سید رضی می گوید: (جملات برگزيده اين خطبه را در خطبه 33 نيز آورده ايم، چون در اين نقل اندك تفاوتى وجود داشت بار ديگر جداگانه آن را آورده ام).
به خدا سوگند، من در دنباله آن سپاه بودم تا يكباره پشت كرد، و سر به حكم اسلام در آورد. نه سست شده ام نه ترسانم، نه خيانت كرده ام، نه ناتوانم. به خدا سوگند، درون باطل را چاك مى زنم تا حق را از تهيگاه آن بيرون كنم.
(4) و سوگند بخدا من جلو لشگر اسلام بوده لشگر كفر را مى راندم، تا همگى پشت كردند (از كيش خويش دست بر داشتند) و گرد آمده رام گرديدند (فرمانبردار شدند، و هرگز) ضعيف و ناتوان نگشته نترسيده خيانت و سستى ننمودم،(5) و سوگند بخدا (اكنون در اين جنگ هم) باطل را مى شكافم تا حقّ را از پهلوى آن بيرون آورم (با ايشان زد و خورد ميكنم و از كشتن و كشته شدن باكى ندارم، براى آنكه فتنه جويان دست از فتنه و فساد برداشته حقّ آشكار گردد).سيّد رضىّ فرمايد: اين خطبه پيش از اين بيان شد (خطبه سى و سوّم) و ليكن چون در اين روايت آنرا از جهت زيادى و كمى بر خلاف خطبه مذكوره يافتم، لازم شد دوباره نوشته شود.
به خدا سوگند! من درعقب اين لشکر (لشکر اسلام) حرکت مى کردم، و آنها را به پيش مى بردم، تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند و تحت رهبرى اسلام درآمدند. من (در انجام اين مهم) هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، خيانت ننمودم و سست نگرديدم! (هم اکنون نيز همان راه را مى پيمايم) و به خدا سوگند! شکم باطل را مى شکافم، تا حق را از پهلوى آن خارج کنم.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 441-431
شکم باطل را مى شکافم و حق را بيرون مى آورم!امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، به نقش خود در پيش روى اسلام و شکست لشکر جاهلى اشاره کرده، مى فرمايد: «به خدا سوگند! من دنبال اين لشکر [=لشکر اسلام] بودم و آنها را به پيش روى وا مى داشتم، تا گروه طرفداران باطل به طور کامل پشت کردند (و متلاشى شدند) و تحت رهبرى اسلام درآمدند». (وَ ايْمُ اللهِ، لَقَدْ کُنْتُ مِنْ سَاقَتِهَا حَتَّى تَوَلَّتْ بِحَذَافِيرِهَا(1)، وَاسْتَوْسَقَتْ فِي قِيَادِهَا(2)).«ساقه» جمع «سائق» به معناى راننده است; در گذشته چنين بوده است که براى حرکت مرکب، يا قافله کسى در جلو بوده، به نام «قائد» و کسى در پشت سر به نام «سائق». در مورد لشکرها نيز چنين بوده است، رهبرانى در جلو، و فرماندهانى در قسمت عقبه لشکر بودند و در واقع، امام(عليه السلام)، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را به عنوان «قائد» لشکر معرّفى مى کند و خود را به منزله «سائق»، ولى «سائق» گاه به معناى «قائد» هم آمده. اضافه بر اين، ساقه لشکر به معناى قسمت عقبه لشکر نيز ذکر شده است، که در اين صورت جمع «سائق» نمى باشد.به هر حال، اين تعبير نشان مى دهد که على(عليه السلام) نقش مهمّى در رهبرى و هدايت لشکر اسلام و عقب راندن و شکست لشکر کفر داشته است.در ادامه اين سخن مى فرمايد: «من (در انجام اين مهم) هرگز ناتوان نشدم و نترسيدم، خيانت ننمودم و سست نگرديدم». (مَا ضَعُفْتُ، وَ لاَ جَبُنْتُ، وَ لاَ خُنْتُ، وَ لاَ وَهَنْتُ).در واقع، شکست به سبب يکى از اين چهار عامل است: ضعف، ترس، خيانت و سستى نشان دادن.تفاوت «ضعف» و «وهن» اين است که «ضعف» به معناى ناتوانى است، ولى در «وهن»، توانايى وجود دارد، امّا در بکار گرفتن آن سستى مى شود. بنابراين، هيچ يک از عوامل شکست در وجود مبارک آن حضرت يافت نمى شد. به همين دليل در همه صحنه ها پيروز بود.در پايان مى فرمايد: «(هم اکنون نيز همان راه را مى پيمايم) و به خدا سوگند! شکم باطل را مى شکافم تا حق را از پهلوى آن خارج سازم!». (وَ ايْمُ اللهِ، لأَبْقُرَنَّ الْبَاطِلَ حَتَّى أُخْرِجَ الْحَقَّ مِنْ خَاصِرَتِهِ(3)).اين تعبيرنشان مى دهد که حق همواره در دنيا وجود دارد، هر چند باطل روى آن پرده بيفکند، بنابراين، با شکافتن پرده باطل، حق که در پشت آن پنهان شده، آشکار مى گردد و اين نکته لطيفى است که امام(عليه السلام) با تعبيرات خود آن را بيان فرموده است.***کلام سيّد رضى:قال السيّد الشّريف الرّضى: وَ قَدْ تَقَدَّمَ مُخْتَارُ هذِهِ الْخُطْبَةِ، إِلاَّ أَنَّنِي وَجَدْتُهَا فِي هذِهِ الرِّوايَةِ عَلَى خِلاَفِ مَاسَبَقَ مِنْ زِيَادَة وَ نُقْصَان، فَأَوْجَبَتِ الْحَالُ إِثْبَاتَهَا ثَانِيَةً.شريف رضى مى گويد: جمله هاى برگزيده اين خطبه را قبلا (در خطبه 33) آورديم; ولى چون من همان معنا را در اين روايت (در خطبه بالا) با کمى اختلاف يافتم، لازم بود بار ديگر در اينجا بياورم. (و اين نشان مى دهد که مرحوم سيّد رضى تا چه حد در ذکر خطبه ها دقّت به خرج مى داده، که حتّى تفاوت روايات را از نظر دور نمى داشته است).****پی نوشت:1. «حذافير» جمع «حذفور» (بر وزن مزدور) به معناى گروه زياد است و به معناى جانب نيز آمده است اشاره به اينکه همه گروههاى باطل پشت کردند و متلاشى شدند.2. طبق تفسيرى که در بالا کرديم ضمير در «سَاقَتِها» و «قِيادِهَا» به لشکر اسلام بر مى گردد و در «حَذَافِيرِهَا» به قرينه مقام، به لشکر کفر باز مى گردد.3. «خاصره» به معناى پهلو است.
«و ايم الله لقد كنت من ساقتها حتي تولت بحذافيرها، و استوسقت في قيادها» (و سوگند به خدا، من از جمله رانندگان (طرد كنندگان) جاهليت از جامعه بودم تا آنگاه كه لشكر جاهليت همگي پشت گرداندند و در زير ذلت سلطه مجتمع شدند.)علي عليهالسلام حد اعلاي تلاش و تكاپو را در ريشهكن كردن جاهليت و خودكامگيها از جامعه انجام داده است. چند روز پيش از جنايت ابنملجم مرادي- ملعون ازل و ابد- كه ضربت جانكاه بر سر مبارك آن حضرت وارد آورد، اين جملات را فرموده است: «ايهاالناس، الي قد بثثت لكم المواعظ التي وعظ الانبياء بها اممهم و اديت اليكم ما ادت الاوصياء الي من بعدهم و ادبتكم بسوطي فلم تستقيموا و حدوتكم بالزواجر فلم تستوسقو الله انتم اتتوقعون اماما غيري يطابكم الطريق و يرشدكم السبيل؟» (اي مردم، من بيقين آن پندهائي را كه پيامبران به امتهاي خود نمودهاند، براي شما بيان كردم و آنچه را كه اوصياء به مردم پس از پيامبران ادا كردهاند، بشما ادا نمودم و با تازيانهام شما را تاديب كردم، ولي ادب نپذيرفتيد و استقامت نيافتيد و من شما را با نواهي و عوامل پرهيز راندم ولي براه نيفتاديد. شما را به خدا، امامي جز من توقع داريد كه طريق را براي شما هموار بسازد و شما را براه خدا ارشاد نمايد؟)هيچيك از علماء و مورخين اسلامي از هر فرقه و گروهي كه باشد ترديدي نكرده است كه اميرالمومنين عليهالسلام بعد از خاتم الانبياء صلي الله عليه و آله و سلم بيشترين و تلخترين زحمات و ناگواريها را بدون كمترين ترس و احساس خستگي تحمل فرموده است با اين حال، اگر يك مسلماني بگويد: (من كسي هستم كه سرمايه معارف اسلامي را در اختيار دارم و مردم بايد براي برخورداري از اين سرمايه بيايند و از من بهره بگيرند)!! پاسخش جملاتي از اميرالمومنين است كه اكنون آنها را تفسير ميكنيم:****«ما ضعفت، و لا جبنت، و لا خنت، و لا وهنت، و ايم الله لابقرن الباطل حتي اخرج الحق من خاصرته» (من اكنون ناتوان نشدهام و نميترسم و خيانتي نكردهام و نه سست شدهام و سوگند به خدا باطل را ميشكافم و حق را از پهلوي آن در ميآورم.)من همان علي بن ابيطالبم كه با كمال تجاهل كه درباره من ميورزيد، بخوبي ميتوانيد مرا بشناسيد، بدانيد تا جان در بدن دارم با قدرتي كه از خدا در اختيار دارم باطل را شكافته حق را از پهلوي باطل بيرون خواهم آورد. برويد به قريش بگوييد: هر نعرهاي كه ميخواهد بزند، بهمه خود كامگان كه حق را در زير پردههاي باطل پوشاندهاند اطلاع دهيد و بهمه كامكاران كه باطل را در پشت حجابهاي حق مخفي نمودهاند برسانيد و به آنان بگوئيد: من همان علي بن ابيطالبم كه خواستههاي نفساني و سر و صدا و داد و فريادهاي نابكارانه شما و ميليونها برابر شما نميتواند پنبهاي در گوش من داخل كند كه آهنگ كلي هستي را نشنوم. اي نابخردان، من ناتوان شدهام در حاليكه تكيه قدرت لايزال پروردگارم دارم؟! من عاجز گشتهام، در حاليكه قانون اصلي جان و تن را بخوبي ميشناسم و ميدانم كه لحظات زندگي آدمي در اين دنيا، با جان و تني كه به او عنايت شده است، جديتر از آن است كه با آتش ناتواني و سستي سوخته شود و خاكستر گردد. آيا من ميترسم؟! از چه؟! و از كه؟! و براي چه؟! ترس و هراس از آن كسي است كه از قانون هستي اطلاعي ندارد. و از آن كسي است كه عشق بزندگي چند روزهي اين دنيا، عقل از مغزش ربوده و شرم از دلش و توان از زانوانش. ترس و وحشت از آن كسي است كه اسير شهوات و ماديات و نامجوئي و كامكاريها باشد.شما ميدانيد كه من همان علي بن ابيطالبم كه: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا» (اگر پرده برداشته شود بر يقين من نيفزايد.) و همان انسانم كه خداي ناديده را نپرستيدهام: (لم اعبد ربا لم اره) من كه از آغاز زندگيم با شهوت پرستي و ماديات و نامجوئيها و كامكاريها وداع ابدي كرده و اين عجوزه هزار داماد را مطلقه كردهام، پس از چه بترسم؟! مگر نشنيدهايد كه با سوگند به خدا چنين گفتهام: «اني و الله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها ما باليت و لا استوحشت» (سوگند به خدا، من اگر بتنهائي، آن دشمنان را در حاليكه همه روي زمين را پركرده باشند، روياروي شوم، نه بيمي بخود راه ميدهم و نه وحشتي.) اي مردم ناآگاه، من اشتياق و محبت شديد به ديدار خدايم دارم. درست است كه من در همين زندگاني هم به ديدار خدايم نائل ميگردم، ولي ديدار خدا پس از عبور از اين دنيا معنائي ديگر دارد. آيا با اينوصف كه من مشتاق ديدار پروردگارم ميباشم، از مرگ كه راهي ببارگاه او است، بترسم؟!گر مرگ رسد چرا هراسم كان راه به تست ميشناسماز خورد گهي به خوابگاهي وز خوابگهي به بزم شاهيخوابي كه به بزم تست راهش گردن نكشم ز خوابگاهشچون شوق تو هست خانه خيزم خوش خسيم و شادمانه خيزماين مرگ نه، باغ و بوستانست كاو راه سراي دوستانستتا چند كنم ز مرگ فرياد چون مرگ ازوست مرگ من بادگر بنگرم آنچنانكه رايست اين مرگ نه مرگ، نقل جايست (نظامي گنجوي)ميدانم حق طلبي من شما را بزحمت خواهد انداخت، ولي آنگاه كه رحمت حق را مشاهده كرديد، عظمت حق را دريافته و آرزو خواهيد كرد كه ايكاش همه لحظات عمر را در رنج و شكنجه حقطلبي، حقيابي و حقپذيري سپري ميكرديد.خار ارچه جان بكاهد گل عذر او بخواهد سهل است تلخي مي در جنب ذوق مستي (حافظ)اينكه فرياد ميزنم: من پهلوي باطل را ميشكافم و حق را با كمال قدرت از آن بيرون ميكشم، و اگر باطلي را در زير پردههاي حق نپوشانند، آن پردهها را كنار زده و باطل را آشكار ميسازم، يك تهديد معمولي كه از زمامداران معمولي شنيده و خواهيد شنيد، نيست. از آنموقع كه حق را بمن ارائه نمودهاند و آشنائي با حق پيدا كردهام چنان عظمتي در آن ديدهام كه: «و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها علي ان اعصي الله في نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلت». (سوگند به خدا، اگر همه روي زمين با آنچه كه در زير آسمانها است بمن داده شود كه خدا را در كشيده پوست جوي از دهان مورچهاي معصيت كنم هرگز چنين كاري اقدام نمينمايم.) پس بدانيم كه حق چه عظمتي دارد كه دنيا در برابر اخلال به حق يك مورچه درباره پوست جوي كه بدهان گرفته و براي صيانت ذات كوچك نمايش رهسپار لانهاش گشته است، هيچ ارزشي ندارد. اين واقعيت را بدانيد كه فروغ حق بقدري تابناك و نافذ است كه اگر آنرا در زير هزارها حجاب بپوشانيد، اشعه خود را براي بينايان نشان خواهيد داد. لذا در برابر من، حق را نپوشانيد. من آنرا خواهم ديد و اگر آنرا در شكم بسيار ضخيم باطل بپوشانيد، شعاع نافذ آن حق، مرا بسوي خود رهنمون خواهد گشت. پس:برو اين دام بر مرغ دگر نِه كه عنقا را بلند است آشيانه
و واژه «خاصره» را براى باطل استعاره آورده و با ذكر «لأبقرنّ» آن را ترشيح داده است، و اين به ملاحظه شباهت باطل است به حيوانى كه آنچه را گرانبهاتر از خود اوست مى بلعد، و كنايه بر جدا شدن حقّ از باطل دارد. و توفيق از خداوند است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 212
و أيّم اللّه لقد كنت في ساقتها حتّى تولّت بحذافيرها، و استوسقت في قيادها، ما ضعفت و لا جبنت، و لا خنت و لا وهنت، و أيم اللّه لأبقرنّ الباطل حتّى أخرج الحقّ من خاصرته. (20225- 20128)اللغة:و (استوسقت) الابل اجتمعت و (قياد) و زان كتاب حبل يقاد و مضى تفسير ساير الألفاظ في شرح الخطبة المشار إليها المتقدّمة.المعنى:(و أيم اللّه لقد كنت في ساقتها حتى تولّت بحذافيرها) قال الشّارح المعتزلي هذا الضّمير المؤنّث يرجع إلى غير مذكور لفظا، و المراد الجاهليّة كأنها جعلها مثل كتيبة مصادمة لكتيبة الاسلام، و جعل نفسه من الحاملين عليها بسيفه حتى فرّت و أدبرت و أتبعها يسوقها سوقا و هى مولية بين يديه حتى أدبرت بحذافيرها أى كلّها عن آخرها (و استوسقت في قيادها) أى اجتمعت في ذلّ الانقياد كالابل التي تستوثق في قيادها.ثمّ أشار عليه السّلام إلى شجاعته و أمانته بقوله: (ما ضعفت) في القتال (و لا جبنت) من لقاء الأبطال (و لا خنت) في تبليغ أمر اللّه (و لا وهنت) في إقامة دين اللّه (و أيم اللّه) سبحانه (لأبقرنّ الباطل حتى اخرج الحقّ من خاصرته) تقدّم معناه فيما سبق فليراجع ثمة.تكملة:هذه الخطبة رويها المحدّث العلامة المجلسيّ (ره) في البحار من ارشاد الشيخ بنحو آخر أوجبت الحال ايرادها قال:لما توجّه أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه إلى البصرة نزل الرّبذه فلقاه بها
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 213
آخر الحاجّ فاجتمعوا ليسمعوا من كلامه و هو في خبائه قال ابن عباس رضى اللّه عنه فأتيته فوجدته يخصف نعلا فقلت له عليه السّلام: نحن إلى أن تصلح أمرنا أحوج منا إلى ما تصنع فلم يكلّمني حتى فرغ من نعله ثمّ ضمّها إلى صاحبتها و قال عليه السّلام لي:قوّمهما، فقلت: ليس لهما قيمة، قال: على ذلك «1» قلت: كسر درهم، قال عليه السّلام:و اللّه لهما أحبّ إلىّ من أمركم هذا إلّا أن اقيم حقا أو أدفع باطلا، قلت: إنّ الحاجّ اجتمعوا ليستمعوا من كلامك فتأذن لى أن أتكلّم فان كان حسنا كان منك و إن كان غير ذلك كان منّى، قال عليه السّلام: لا، أنا أتكلّم، ثمّ وضع عليه السّلام يده على صدرى و كان شثن الكفّين فالمنى ثمّ قام فأخذت بثوبه و قلت: نشدتك «2» اللّه و الرّحم قال عليه السّلام: لا تنشدني ثمّ خرج فاجتمعوا عليه فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال:أمّا بعد فانّ اللّه بعث محمّدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ليس في العرب أحد يقرأ كتابا و لا يدّعى نبوّة فساق الناس إلى منجاتهم، أم و اللّه ما زلت في ساقتها ما غيّرت و لا بدّلت و لا خنت حتى تولّت بحذا فيرها، مالى و لقريش، أم و اللّه لقد قاتلتهم كافرين و لاقاتلنّهم مفتونين، و إنّ مسيرى هذا عن عهد إلىّ فيه، أم و اللّه لأبقرنّ الباطل حتى يخرج الحقّ من خاصرته، ما تنقم منّا قريش إلّا أنّ اللّه اختارنا عليهم فادخلناهم في حيّزنا و أنشد:أدمت لعمرى شربك المحض خالصا و أكلك بالزّبد المقشرة التمرا و نحن و هبناك العلاء و لم تكن عليا و حطنا حولك الجرد و السمرا «3» و لمّا نزل عليه السّلام بذى قار أخذ البيعة على من حضره، ثمّ تكلّم فأكثر من الحمد للّه و الثناء عليه و الصلاة على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ قال:قد جرت امور صبرنا عليها و في أعيننا القذى تسليما لأمر اللّه______________________________ (1) أى على ذلك التحقير الذى تظهره، بحار. (2) لعله نشده على أن يدع الكلام اليه ظنا منه أن المصلحة فى ذلك (3) الجرد فضاء لانبات فيه و السمرة بالضم من شجر الطلح و الجمع سمر و مضى فى شرح الخطبة الثالثة و الثلاثين لهما معنى آخر أحسن من ذلك فليتذكر، منه
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 214
فيما امتحننا به رجاء الثّواب على ذلك و كان الصّبر عليها أمثل من أن يتفرّق المسلمون و يسفك دمائهم نحن أهل البيت و عترة الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و أحقّ الخلق بسلطان الرّسالة و معدن الكرامة الّتي ابتدأ اللّه بها هذه الأمّة، و هذه طلحة و الزّبير ليسا من أهل النّبوة و لا من ذرّية الرّسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم حين رأيا أنّ اللّه قد ردّ علينا حقّنا بعد أعصر لم يصبرا حولا واحدا و لا شهرا كاملا حتّى وثبا علىّ دأب الماضين قبلهما ليذهبا بحقى و يفرّقا جماعة المسلمين عنّى ثمّ دعا عليه السّلام عليهما.الترجمة:و سوگند بخدا بتحقيق كه بودم من از جمله راننده هاى لشكر جهالت و ضلالت تا اين كه باز گشتند آن لشكر بتمامى، و مجتمع شدند در قيد و ريسمان خودشان كه جامع ايشان بود در حالتي كه ضعيف نشدم و نترسيدم و خيانت ننمودم و سستى نكردم، و قسم بخدا هر آينه البته مى شكافم باطل را تا اين كه بيرون آورم حق را از تهى گاه آن.