مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا تُدْرِكُونَهُ وَ لَا يَحْزُنُكُمُ الْكَثِيرُ مِنَ الْآخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ وَ يُقْلِقُكُمُ الْيَسِيرُ مِنَ الدُّنْيَا يَفُوتُكُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ ذَلِكَ فِي وُجُوهِكُمْ وَ قِلَّةِ صَبْرِكُمْ عَمَّا زُوِيَ مِنْهَا عَنْكُمْ كَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِكُمْ وَ كَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاقٍ عَلَيْكُمْ. وَ مَا يَمْنَعُ أَحَدَكُمْ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا يَخَافُ مِنْ عَيْبِهِ إِلَّا مَخَافَةُ أَنْ يَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ قَدْ تَصَافَيْتُمْ عَلَى رَفْضِ الْآجِلِ وَ حُبِّ الْعَاجِلِ وَ صَارَ دِينُ أَحَدِكُمْ لُعْقَةً عَلَى لِسَانِهِ صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ وَ أَحْرَزَ [رِضَا] رِضَى سَيِّدِهِ.
زُوِىَ: دور داشته شد، كنار زده شد.لُعْقَة: در اصل بمعنى ليسيدن چيزيست و در اينجا مقصود اظهار زبانى و ظاهرى به دينداريست بى آنكه قلب و روح گواه آن باشد.
لُعقَة: چيز ليسيدنى
چيست كه به اندك چيزى از دنيا، كه به دست مى آوريد، شادمان مى شويد و از آن همه، كه از آخرت از دست مى دهيد، اندوهگين نمى گرديد به اندك متاعى دنيايى، كه از دستتان مى رود، مضطرب مى شويد، آنسان كه نشان آن بر چهره هايتان هويدا مى گردد و به سبب اندك مايه اى كه از كف مى نهيد، صبر و قرار از دلتان رخت بر مى بندد. به گونه اى كه گويى دنيا جاى درنگ هميشگى شماست و نعمت دنيا برايتان ماندنى است.هيچ چيز شما را از گفتن عيب برادرتان، كه از آن بيم دارد، به هنگام ديدار او، باز نمى دارد، مگر آنكه بيم داريد كه او نيز عيب شما را رو در رويتان بر زبان آرد. در ترك آخرت و دوستى دنيا يكدله شده ايد. دين شما اقرار است به زبان نه به دل. در بى التفاتى و آسودگى خاطر نسبت به اوامر خدا، همانند كارگرى هستيد كه كار خود به پايان رسانده و خشنودى سرور خويش حاصل كرده است.
شما را چه شده كه به اندكى از دنيا كه به دست مى آوريد شاد مى شويد، و به بسيارى از آخرت كه از دست مى دهيد غصه دار نمى گرديد چون اندكى از دنيا از دستتان برود شما را پريشان مى كند، تا جايى كه آثار پريشانى در چهره شما آشكار مى گردد و در برابر آنچه از دستتان رفته بيتابى مى كنيد، و گويى دنيا جاى اقامت هميشگى شماست، و گويى متاع آن براى شما دائمى است چيزى شما را از گفتن عيب برادر خود به صورت روياروى باز نمى دارد جز ترس از اينكه او هم به مانند آن عيب را براى شما بگويد.در ترك آخرت و محبّت به دنيا با هم خالصانه دوستى مى ورزيد، و دين هر يك از شما بازيچه زبان اوست. به كسى مى مانيد كه كارش را انجام داده، و خشنودى مولاى خود را به دست آورده است.
شما را چه شده است كه با به دست آوردن متاعى اندك از دنيا شادمان مى گرديد و از متاع بسيار آخرت كه از دست مى دهيد اندوهناك نمى شويد امّا با از دست دادن چيزى اندك از دنيا مضطرب شده كه آثار پريشانى در چهره ها آشكار مى گردد و بى تابى مى كنيد، گويا اين دنيا محل زندگى جاودان شما و وسائل آن براى هميشه از آن شماست.چيزى شما را از عيب جويى برادر دينى باز نمى دارد جز آن كه مى ترسيد مانند آن عيب را در شما به رختان كشند. در بى اعتنايى به آخرت و دوستى دنيا يك دل شده ايد، و هر يك از شما دين را تنها بر سر زبان مى آوريد، و از اين كار خشنوديد همانند كارگرى كه كارش را به پايان رسانده و خشنودى مولاى خود را فراهم كرده است.
شما را چه مى شود كه به اندك دنيا، كه به دست مى آوريد، شاد مى شويد، و از بسيار آخرت، كه از دستتان مى رود، اندوهناك نمى گرديد و اندك دنيا را كه از دست مى دهيد، ناآرامتان مى گرداند، چندان كه اين ناآرامى در چهره هاتان آشكار مى شود، و ناشكيبا بودن از آنچه بدان نرسيده ايد، پديدار.گويى كه دنيا شما را خانه اقامت و قرار است، و كالا و سود آن هميشه براى شما پايدار. چيزى شما را باز نمى دارد، از آنكه عيب برادر -دينى- خود را -كه از آن بيم دارد- روياروى او بگوييد، جز آنكه مى ترسيد، او همچنان عيب را -كه در شماست- به رختان آرد.در واگذاشتن آخرت و دوستى دنيا با هم يك دليد، و هر يك از شما دين را بر سر زبان داريد. چنان از اين كار خشنوديد كه كارگرى كار خود را به پايان آورده، و دوستى خداوند خويش را حاصل كرده.
(10) چه شده است شما را كه اندكى از دنيا را كه مى يابيد شاد مى شويد، و بسيارى از آخرت كه محروم مانده از دست مى دهيد شما را اندوهناك نمى كند و چون كمى از (متاع) دنيا از دستتان برود شما را مضطرب و نگران مى نمايد بطوريكه حالت اضطراب و بيتابى از آنچه از دست شما رفته در روهاى شما و در كمى شكيبائيتان آشكار مى گردد گويا دنيا جاى هميشگى شما است، و گويا متاع آن براى شما باقى و برقرار خواهد ماند(11) و هيچيك از شما را در ملاقات برادر (هم كيش) خود كه مى ترسد از عيب گفتن و بد گوئى از او باز نمى دارد مگر ترس از اينكه او نيز عيب او را روبرو بگويد (پس فاش نكردن عيب يكديگر را روبرو نه از جهت ترس از خدا است، بلكه بجهت ترس فاش شدن عيب خويشتن است، و از اينرو است كه عيب يكديگر را بقصد پند و اندرز و اصلاح روبرو نگوييد و در غياب از خدا نترسيده بقصد افساد فاش مى نماييد)(12) بتحقيق براى از دست دادن آخرت و دوستى دنيا با يكديگر رفيق واقعى گشتيد، و دين هر يك از شما مانند ليسيدن به زبان او است (به زبان اقرار كرده بدل باور نداريد)(13) اين رفتار شما بكار كسى ماند كه از كردار خويش فارغ گشته و رضاء و خوشنودى آقاى خود را فراهم كرده است (از اين جهت با خاطر آسوده هر كارى بخواهيد انجام مى دهيد).
شما را چه شده که با تحصيل مقدار کمى از دنيا مسرور و خوشحال مى شويد، ولى هرگز محروم شدن از مقدار فراوانى از آخرت، شما را غمگين نمى کند؟! از دست رفتن مقدار ناچيزى از متاع دنيا شما را سخت پريشان مى سازد به گونه اى که آثارش در چهره هايتان نمايان مى شود، و به خاطر آنچه از دست داده ايد بى تابى مى کنيد، گويى اين جا سراى اقامت جاودانه شماست و متاع دنيا هميشه براى شما باقى مى ماند.کسى از شما نمى تواند عيب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مى ترسد برادرش نيز همان عيب را درباره او بازگويد! (گويى) همگى دست به دست هم داده ايد که آخرت را کنار بگذاريد و به دنيا عشق ورزيد و دين شما لقلقه زبانتان شده و کارتان شبيه کار کسى است که گويى تمام وظيفه خود را انجام داده و رضايت مولاى خويش را فراهم ساخته است (در حالى که شما نه تنها انجام وظيفه نکرده ايد بلکه خشم مولاى خود را فراهم ساخته ايد).
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 80-78
باز هم سرزنش دنياپرستان:در اين بخش که آخرين بخش خطبه است امام (عليه السلام) بار ديگر دنياپرستان را مخاطب قرار داده و با سرزنشها و ملامتهاى توأم با استدلال، براى بيدار ساختن آنها کوشش مى کند، نخست مى فرمايد: «شما را چه شده که با تحصيل مقدار کمى از دنيا مسرور و خوشحال مى شويد ولى هرگز محروم شدن از مقدار زيادى از آخرت، شما را غمگين نمى کند، از دست رفتن مقدار ناچيزى از متاع دنيا شما را سخت پريشان مى سازد به گونه اى که آثار آن در چهره هايتان نمايان مى شود و به خاطر آنچه از دست داده ايد بى تابى مى کنيد، گويى اين جا سراى اقامت هميشگى شماست و متاع دنيا هميشه براى شما باقى مى ماند» (مَا بَالُکُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا تُدْرِکُونَهُ، وَلاَ يَحْزُنُکُمُ الْکَثِيرُ مِنَ الآخِرَةِ تُحْرَمُونَهُ! وَيُقلِقُکُمُ الْيَسِيرُ مِنَ الدُّنْيَا يَفُوتُکُمْ، حَتَّى يَتَبَيَّنَ ذِلکَ فِي وُجُوهِکُمْ، وَقِلَّةِ صَبْرِکُمْ عَمَّا زُوِيَ(1) مِنْهَا عَنْکُمْ! کَأَنَّهَا دَارُ مُقَامِکُمْ، وَکَأَنَّ مَتَاعَهَا بَاق عَلَيْکُمْ).آرى! چنين است حال بسيارى از مردم دنيا که از دست رفتن امور معنوى سبب پريشانى آنها نمى شود ولى کمترين ضرر مادى آنها را سخت پريشان مى سازد، مثلاً اگر روزهاى متوالى نماز صبح آنها قضا شود هيچ مايه نگرانى آنها نيست يا اگر سالها از فيض عبادتهاى شبانه محروم بمانند غمى ندارند ولى گاهى چند درهم زيان، آنها را برآشفته مى کند و بر سر اطرافيان خود فرياد مى کشند که چرا چنين شده است؟اين تفاوت آشکار شرم آور، از يکى از دو چيز سرچشمه مى گيرد: يا ايمانها نسبت به آخرت و وعده هاى الهى ضعيف است و آن را حلواى نسيه مى دانند که به خاطر آن چشم از سکّه نقد نمى پوشند، و يا على رغم ايمانشان به آخرت آن قدر هوا و هوسها بر قلب و روح آنها چيره شده و غفلت آنها را فراهم آورده که جز متاع دنيا و لذّات زودگذر و گاه موهوم و خيالى را، نمى بينند.و در ادامه اين سخن به يکى ديگر از نقطه هاى ضعف دنياپرستان اشاره کرده مى فرمايد: يکى از بدبختيهاى شما اين است که: «کسى از شما نمى تواند عيب خطرناک برادر خود را (به منظور اصلاح و نهى از منکر) بازگو کند چرا که مى ترسد برادرش نيز همان عيب را درباره او بازگويد» (وَمَا يَمْنَعُ أَحَدَکُمْ أَنْ يَسْتَقْبِلَ أَخَاهُ بِمَا يَخَافُ مِنْ عَيْبهِ، إلاَّ مَخَافَةُ أَنْ يَسْتَقْبِلَهُ بِمِثْلِهِ).اشاره به اين که شما با داشتن آن همه عيوب که از دنياپرستى ناشى مى شود، از اصلاح يکديگر به وسيله تذکّرها و اندرزها محروم هستيد، چرا که هيچ يک از شما جرأت نمى کنيد در اين مقام برآييد چون مى ترسيد شما را سرزنش کنند که اگر اين کار و آن کار بد است چرا خود آلوده ايد؟ و اگر شما طبيب هستيد چرا نخست سرخود را دوا نمى کنيد؟ و آيا صحيح است که ديگها روسياهى را بر ديگچه ها عيب بگيرند؟!و سرانجام امام (عليه السلام) با اين سخن خطبه را پايان مى دهد مى فرمايد: «(گويى) همگى دست به دست هم داده ايد که آخرت را کنار بگذاريد، و به دنيا عشق ورزيد، و دين شما لقلقه زبانتان شده، و کارتان شبيه کار کسى است که گويى تمام وظيفه خود را انجام داده و رضايت مولاى خويش را فراهم ساخته است!» (قَدْ تَصَافَيْتُمْ عَلَى رَفْضِ الاْجِلِ وَ حُبِّ الْعَاجِلِ، وَ صَارَ دِينُ أَحَدِکُمْ لُعْقَةً(2) عَلَى لِسَانِهِ، صَنِيعَ مَنْ قَدْ فَرَغَ مِنْ عَمَلِهِ، وَ أَحْرَزَ رِضَى سَيِّدِهِ).گاه در ميان مردم کارهاى خلافى انجام مى شود که هيچ توافق قبلى بر آن صورت نگرفته ولى چنان هماهنگ است که گويى آنها جلسات متعددى داشته و برنامه ريزى و توافق قبلى صورت گرفته، و اين نيست مگر بخاطر اين که انگيزه ها در اين امور يکسان است. يکى از مصداقهاى روشن آن بى اعتنايى به مسائل مربوط به آخرت و چسبيدن به دنياى مادى است.اين گونه افراد دنياپرست ممکن است ظاهراً دين دار باشند ولى دين آنها در يک سلسله شعارها و ادعاها و لفاظى ها و احياناً کمى از عبادات، خلاصه مى شود تعبير «لعقة» اشاره به همين معناست. و گاه آن چنان از خود راضى هستند که گويى به تمام وظايف الهى و انسانى خود، عمل کرده و به قرب پروردگار و مقام رضاى او رسيده اند و اين به راستى يک انحراف وحشتناک است همان گونه که مولا در پايان اين خطبه به آن اشاره فرموده است.****پی نوشت:1. «زوى» از مادّه «زيّ» (بر وزن حيّ) به معنى جمع کردن و گرفتن و بردن و دور کردن است و با توجه به اين که در عبارت بالا به صورت فعل مجهول و همراه با «عَنْ» ذکر شده به معنى دور کردن و از دست دادن مى باشد.2. «لعقة» از مادّه «لعق» (بر وزن فرق) به معنى ليسيدن گرفته شده و «لعقه» به مقدار مختصرى از غذا گفته مى شود که انسان با سرانگشت يا قاشق کوچکى روى زبان مى گذارد و به زودى آن را فرو مى برد و کنايه از شىء مختصر است.
«ما بالكم تفرحون باليسير من الدنيا تدركونه، و لا يحزنكم الكثير من الاخره تحرمونه و يقلقكم اليسير من الدنيا يفوتكم، حتي يتبين ذلك في وجوهكم و قله صبركم عما زوي منها عنكم! كانها دار مقامكم و كان متاعها باق عليكم» (چه شده به شما كه از اندكي از دنيا كه بيابيد شادمان ميشويد، ولي بسياري از آخرت كه از آن محروم ميگرديد شما را اندوهگين نميسازد و چه شده است به شما كه اگر اندكي از دنيا از شما فوت شود پريشان ميگرديد تا آنجا كه در صورتهايتان نمودار ميشود و تحمل شما دربارهي چيزي از دنيا كه از شما دور شده است كم ميگردد، گويي اين دنيااقامتگاه ابدي و متاع آن براي شما پايدار خواهد ماند.)جاي بسي شگفتي است شاديهاي شما باندكي از دنيا كه مييابيد و بيخيالي شما از آخرت بزرگي كه از دست ميدهيد!چه بيارزش است شاديها و اندوههاي شما در اين زندگاني! كه گويي كودكانيد با باري از ساليان متمادي، بر دوستان. آيا هيچ ميدانيد كه در هر لحظهاي از شاديها، نقدينهاي از عمر گرانبها در اين بازار پر هياهو از دست ميرود؟ ميدهند افيون به مرد زخممند تا كه پيكان از تنش بيرون كنند پس بهر ميلي كه دل خواهي سپرد از تو چيزي در نهاد خواهند برد وانگهي در آنموقع كه دنياي بدست آمده را ارزيابي دقيق مينماييد و ميبينيد كه آن دنيا بسيار ناچيزتر از آن شادي بوده است كه در درون شما بوجود آمده است، به آن تموج و شورش درون خود بنام شادي تاسف ميخوريد كه آيا همين؟ و اگر هرگز به ارزيابي دنياي بدست آمده موفق نشويد، معلوم خواهد شد كه وضع مغزي و رواني شما اندوهبارتر از آن بوده است كه بتوان توصيف نموده، و اگر باين ناتواني مغزي و رواني اين جريان را هم اضافه كنيد كه مقاماتي مهم از آخرت را از دست ميدهيد ولي ناراحتي احساس نميكنيد (كه ناشي از شكست قطعي در ارزيابي آخرت ميباشد) يقين بدانيد كه بدن و لباس زيبايي كه پوشيدهايد، تابوتي است آراسته و متحرك كه عامل حركت آن، احساس و اراده و نيروي كورانه زندگي شماست نه مركبي براي يك روح زنده.****«و ما يمنع احدكم ان يستقبل اخاه بما يخاف من عيبه الا مخافه ان يستقبله بمثله» (و هيچ يك از شما را از رويارويي با برادرش براي اظهار عيب او جلوگيري نميكند مگر ترس از آنكه او هم با اظهار عيبي مانند عيب او رودررو شود.)پوشيدن عيب ديگران براي پوشانديدن عيب خويشتن اين همان سوداگري است كه بر مبناي خودخواهي، افراد انساني را براي ابد از يكديگر جدا نموده و رو درروي هم قرار خواهد داد. احترام ميكنيم تا احترام شويم، محبت ميكنيم تا بما محبت كنند، ضرري را دفع ميكنيم تا ضرري از ما دفع شود. ميبخشيم تا بخشيده شويم. عيبي را ميپوشانيم تا عيب ما پوشيده شود! غافل از اينكه ما اگر احترام ديگران را فقط بدان جهت ادا كنيم كه انسان موجوديست كه به مفادآيه شريفهي: «و لقد كرمنا بنيآدم و …» (بتحقيق ما فرزندان آدم (ع) را اكرام كرديم و … ) شايسته احترام و تكريم است دو نتيجه بسيار مهم خواهد داشت.نتيجه يكم- حصول يك رضايت بسيار پرمعنا در درون كه نظير آن را فقط در حالات جبران يك نقص مخل حيات ميتوان مشاهده نمود، گويي در آنموقع كه به يك انسان از ته دل احترام ميكنيم (نه به انگيزه گرفتن پاداش كه برگرداندن احترام به خود ما، يا اموري ديگر كه براي نفعي داشته باشد) نقصي مخل حيات را از خويشتن برطرف ميسازيم، يا كمالي را كه شخصيت ما در انتظار آن بوده است بدست ميآوريم.نتيجه دوم- عكسالعملي است كه احترام به ديگر انسانها در ما بوجود خواهد آورد. اين نتيجه محصولي از جريان مستمر قانون عمل و عكسالعمل است كه ميتواند انسان آگاه را به آنچه كه در حلقههاي زنجيرهاي حوادث هستي ميگذرد، هشيار بسازد. كسي كه به دو نتيجهي مزبور توجه داشته باشد، پاي بر روي سوداگريها ميگذارد و ميگذرد.****«قد تصافيتم علي رفض الاجل و حب العاجل و صار دين احدكم لعقه علي لسانه صنيع من قد فرغ من عمله و احرز رضي سيده» (اي نابخردان) (دست اتحاد به هم دادهايد كه آخرت را رها و به دنياي زودگذر محبت بورزيد و دين هر يك از شما براي ليسيدن، آن هم يكبار، با زبان پذيرفته شده است! (اين كارهاي شما) مانند كارهاي كسي است كه از عمل خود آسوده و رضايت مولايش را بدست آورده است).علاوه بر تمايلات طبيعي انفرادي كه داريد، بياعتنايي به آخرت و محبت به دنيا را بطور هماهنگي دستهجمعي كار خود ساختهايد! در جملهي مورد تفسير دو احتمال ميرود: احتمال يكم- اينكه مردم ممولي عموما بدون تعمد خاص، به پيروي از تمايلات طبيعي حيواني خود به دنيا محبت ميورزند و به آخرت بياعتنايي مينمايند.احتمال دوم- اينكه اشتغالات عاشقانه مردم به دنيا آگاه يا ناآگاهانه بطوري است كه همديگر را وادار ميكنند كه آخرت را بفراموشي بسپارند. مثلا به قدري امور دنيوي را مورد علاقه و محبت نشان ميدهند و بطوري اين امور را بيكديگر، مطلق تلقين مينمايند كه دنيا را در حد معبود و مورد گرايش و پرستش قرار ميدهند و آخرت را كه بالاخره گذرشان به آن خواهند افتاد و سعادت و يا شقاوت ابدي آنان در آنجا بجريان خواهد افتاد، ناچيز ميانگارند. اين نابكاري نابخردانه است كه موجب ميشود دين بمقدار يك چشيدني بر دهانشان جاري شود و هيچ بهرهاي از آن برداشت ننمايند. اين تشبيه در جملهاي از سرور سروران و پيشتاز شهيدان راه حق و عدالت، محبوب خدا، امام حيسن بن علي عليهالسلام، چنين آمده است: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت به معائشهم و اذا محصوا بالبلاء قل الديانون». (مردم بردگان دنيا هستند و دين به مقدار يك چشيدني بر زبانهايشان جاري ميشود و هنگاميكه با آزمايش خالص شوند مردمي اندكند كه از دين برخوردارند.)آيا دين يك حالت رواني شخصي است و ارتباطي با هيچيك از عناصر و اركان اصلي و فرعي زندگي انسانها ندارد؟ مدتي است طولاني كه پاسخ اين سوال در مغرب زمين هم در قلمرو و نظريات، و هم در ميدان عمل مثبت تلقي داده ميشود. مردم مغرب زمين مساله مزبور را بقدري شايع كردهاند كه آن را بدين شكل بعنوان يك اصل مسلم در همه ابعاد زندگي تصور كردهاند. اينكه چه عاملي موجب شده است كه مردم مغرب زمين باين نتيجه برسند كه دين يك حالت رواني شخصي است و ارتباطي با هيچيك از عناصر و اركان اصلي و فرعي زندگي انسانها ندارند، به تحقيق و كاوشهاي متعددي نيازمند است. آيا مديريت غير منطقي ارباب كليسا و ديگر معابد روي زمين دربارهي دين باعث شده است كه پندار مزبور بصورت يك اصل كلي در آمده و مردم را از دين محروم بساز؟ آن دين كه در تعريفش گفته شده است:چيست دين؟ برخاستن از روي خاك تا كه آگه گردد از خود جان پاك (اقبال لاهوري)و از اين آگاهي بس شريف آگاهي به هستي را بدست آوردن و اين دو آگاهي را با خدا يابي منور ساختن و آنگاه در مسير حيات معقول فردي و اجتماعي رو به كمال قدم برداشتن توانايي تنظيم حيات معقول را ندارد؟ كوتاهي تعليم و تربيت از سازندگي شخصيت آدميان بوسيله دين كه هم اكنون آنرا اجمالا تعريف نموديم و همچنين عوامل ديگر كه هر يك بنوبه خود انسانها را برخورداري دين محروم ساختهاند، تبعيت از اصل ساختگي مزبور دين يك حالت رواني شخصي است و ارتباطي با هيچيك از عناصر و اركان اصلي و فرعي زندگي انسانها ندارد بروز نتايجي را باعث شده است كه در مقدمات مباحث حيات معقول متذكر شديم آن روز كه اميرالمومنين و امام حسين عليهماالسلام بياعتنايي مردم را به دين با آنكه تشبيه كه در سخنانشان بيان فرمودهاند گوشزد نمودند، در حقيقت همان اصل ساختگي را كه بنياد حيات معقول انسانها را متلاشي ميسازد، تذكر دادهاند كه مردم دور ازر تعليم و تربيت، دين را كه گواراترين آب حيات زندگيشان ميباشد فقط بمقدار يك چشيدن ميليسند!!شگفتا با اينكه انسانها مخصوصا آنانكه داراي مغزهاي متفكر هستند، ميدانند كه محروم ساختن مردم از يافتن پاسخ عقيدتي و عملي به چهار سوال اساسي- من كيستم؟ از كجا آمدهام؟ براي چه آمدهام؟ بكجاميروم؟ (كه فقط دين توانايي پاسخ به آنرا دارد) زندگي آنانرا بيمبدا و مقصد و مسير مينمايد و آنانرا در پديدههايي گسيخته از يكديگر بنام ابعاد زندگي گيج و بدون توجيه رها ميسازد. و براي اينكه مردم عذاب سخت و شكنجهي و تلاشي شدن و از همگسيختن ابعاد زندگيشان را احساس ننمايند، انواعي بيشمار از عوامل تخدير عصبي و رواني و روحي را در ميان آنان اشاعه ميدهند و نميگذارند مردم به اين سوال خود كه چگونه ميشود انساني كه همه ابعاد زندگيش در همه شرايط و حالات مستند به حكمت و مشيت متعاليه خداونديست، فقط لحظاتي در روز يكشنبه يا جمعه يا شنبه فقط با خدا ارتباط روحي برقرار نمايد!! و همهي امور و شئون زندگي خود را بركنار از علم محاسبه الهي تلقي كند و از يك انسان قابل ساخته شدن در شخصيت سقراطي، نرون بسازد و از انسانيكه ممكن است ساباكون مصر شود، فرعون الفراعنه استخراج كند و از ابوذر غفاري تيمور لنگ به عرصهي زندگاني وارد كند!شگفتانگيزتر از همهي عجايب دنيا اينكه نابكاراني نابخرد نخست تمايلات و تجاوزات خودخواهانه خود را وسيلهي تسلط بر مردم به نام سياست اجرا مينمايند و آنگاه براي اينكه از طرف مردم با عوامل وجداني و ديني مورد بازخواست و تقبيح قرار نگيرند، يك اصل ساختگي و بشرسوز را در جملهي معروف دين از سياست جداست به زور و دغلكاري به انسانها تلقين مينمايند و سپس ديگر شئون بااهميت انساني را مانند فرهنگ، اقتصاد، حقوق، نظاميگري، مديريت، هنرمندي، و غيرذلك را از يكديگر تفكيك مينمايند. و بدين ترتيب انسان منهاي انسان را مانند توپ فوتبال بازيچهي خود قرار ميدهند!! حتي گاهي اين تجاوزگري را به جايي ميرسانند كه ميگويند: خود بانيان دين گفتهاند، ملكوت را به ما و دنيا را به قيصر (قدرتمندان طبيعي) بسپاريد. و اين افترايي است كه براي تبرئه خود به پيشوايان الهي نسبت ميدهند! خداوند، عذاب شخصيت سوز ناآگاهي را كه براي خود نابخردان به جهت مستيهاي متنوع قابل درك نيست، تقليل فرما كه اين همه به، سوزاندن خود و ديگران خوشحال نباشند.براي تكميل اين مبحث، بعد تطبيقي آنرا با گفتههايي از مونتسكيو در نظر ميگيريم. اين شخصيت پس از ترجيح معتقدات مذهبي مسيح ميگويد: (ليكن اين مذهب كه براي نزديك كردن مردم به يكديگر و توليد محبت در دلها از آسمان نازل شده، مايل است مردم بعد از معتقدات مذهبي، بهترين اصول و قوانين سياسي را داشته باشند كه در سايهي آن بتوانند به راحتي زندگي كنند).فرق بين گفته منتسكيو و مكتب اسلام در اينست كه منتسكيو بهترين اصول و قوانين سياسي را عين مذهب نميداند، بلكه آنها را مورد ميل مذهب معرفي مينمايد، يعني منتسكيو ميگويد: مذهب بدانجهت كه محبت انسانها را به يكديگر، اصل اساسي ميداند، ميل دارد كه مردم بعد از معتقدات مذهبي، بهترين اصول و قوانين سياسي را داشته باشند. از اينجا معلوم ميشود كه باورهاي ساختگي بعضي از پيروان مسيحيت، حتي در منتسكيو كه مرد علم و به اصطلاح بعضيها آزادمنش است، تاثير خود را كرده است. در صورتيكه مكتب اسلام هيچ يك از پديدههاي زندگي آدمي را در ابعاد مختلفي كه دارد، جدا از مذهب نميداند. يعني اسلام در هر يك از آنها حكمي مناسب دارد كه با عمل به آن حركت در ميان حيات معقول رو به كمال امكانپذير ميگردد. سوءاستفاده از مذهب، مربوط به خود مذهب نيست بارها اين حقيقت را كه، بشر از عاليترين وسيله بدترين هدف را ميتواند در نظر بگيرد، مطرح نمودهايم.ما در سرتاسر تاريخ اين حقيقت را شاهد بودهايم و هم اكنون نيز شاهديم كه پول، علم، ادبيات، هنر (باانواعش)، سياست، مديريت، زيبايي و هرگونه قدرتي كه با نظر به ذات آن، بايد گفت، از نعمتهاي خدادادي است، در پليدتريم و وقيحترين مقاصد و بيشرمانهترين اهداف به كار گرفته شده است آيا با اين نابكاريهاي شايع و سوءاستفادههاي وقيحانه ميتوانيم آن امتيازات سازنده را از بين ببريم و هر كس را كه سخني از آنها به ميان آورد، متهم به جهل و بدبختي و سقوط نماييم!! منتسكيو در اين مساله چنين ميگويد: اگر شما بگوئيد، اعتقاد به خدا يا داشتن مذهب وسيلهي جلوگيري از خودسري نيست، بدليل اينكه همواره و همه جا از خودسري افراد بشري جلوگيري مينمايد، به اين مينمايد كه گوييم، وضع قوانين كشوري وسيله جلوگيري ازخودسري اشخاص نيست. زيرا گاه ميشود كه با وجود اين قوانين، باز اشخاص خودسري مينمايند.منتسكيو سپس تاكيد ميكند (آقاي بايل تمام معايبي را كه از مذاهب باطله (يا واقعا و اساسا باطل بوده و يا در اجراي آن، خطا صورت گرفته است) ناشي شده است در كتاب خود جمعآوري كرده در صورتيكه از محاسن آنها هيچ ذكري نكرده است. من اگر بخواهم تمام معايب ناشي از رژيمهاي مختلف استبدادي و جمهوري و سلطنتي و دموكراسي و غيره را ذكر نمايم و از محاسن آنها هيچ اسمي نبرم چنين به نظر ميآيد كه هيچ يك از اين رژيمها به درد اداره زندگي مردم نميخورند) او در امتياز قوانين مذهبي چنين ميگويد: (هر كس از اين اصل استحضار دارد كه قانون زميني غير از قانون آسماني است. ولي اين اصل مطيع و مربوط به اصول ديگري است كه ذيلا شرح ميشود: اول- ماهيت قوانين بشري اينست كه مطيع حوادث و وقايع مختلف ميشود، يعني حوادث در آن تاثير مينمايد و حال آنكه قوانين آسماني بر طبق حوادث و تغيير ارادهي انسان تغيير نمييابد.)متاسفانه منتسكيو اطلاعي از سيستم قوانين اسلامي نداشته است. در اين سيستم تشخيص موضوعات و مصالح براي احكام ثانويه به عهده اطلاعات و ارادهي خود انسانهاي مورد اطمينان ميباشد. قوانين بشري همواره راه حل خوب را مدنظر دارد ولي قوانين ملكوتي بهترين راهحلها را پيدا ميكند. راهحل خوب ممكن است متعدد باشد. زيرا خوبيها جنبههاي مختلف و انواع مختلفي دارند ولي بهترين راهحل منحصر به فرد ميباشد. بنابراين ممكن است قانوني در يك موقع خوب و در موقع ديگر خوب نباشد، اما موسسات مذهبي همواره بهترين قوانين را مدنظر ميگيرند و چون نميتوان بهتر از آن پيدا كرد، لذا غير قابل تغيير است.دوم- كشورهايي وجود دارند كه در آنها قانون داراي ارزش نيست. يعني قانون جز بوالهوسي زمامداران چيز ديگري نميباشد. حال اگر در آنجاها قوانين مذهبي مثل قوانين كشوري باشد، در آن صورت، آن هم بدون ارزش و متزلزل ميشود. در صورتيكه در هر جامعه بايد قوانين و مقررات ثابتي وجود داشته باشد كه دستخوش هوي و هوس زمامداران نشود. اين مقررات ثابت همانا قوانين مذهبي است. سوم- نيروي واقعي قوانين مذهبي در اينست كه مردم به آنها ايمان و اعتقاد دارند و حال آنكه نيروي قوانين كشوري در ترس و وحشتي است كه مردم از آن قوانين دارند. از طرف ديگر قوانين مذهبي هر قدر قديميتر باشند تاثير آنها زيادتر است زيرا تصورات و افكار جديد در آنها رسوخ پيدا نميكند و برعكس نيروي قوانين كشوري در تازه بودن آنهاست، زيرا قانونگزاران با رعايت مقتضيات كنوني و اوضاع فعلي جامعه آنها را وضع مينمايند و هر قدر مقتضيات فعلي بيشتر باشد نيروي كشوري زيادتر ميباشد) در اهميت پاداش و مجازات اخروي مطلبي قابل توجه نقل ميكنند: در مذهب ژاپنيها جهنم و بهشت وجود ندارد و به همين جهت مذاهب خارجي كه به ژاپن ميروند، به سهولت از طرف ژاپنيها پذيرفته ميشود و با حرارت بسيار آن مذهب را قبول نموده و به آن ايمان ميآورند. زيرا آن مذهب داراي پاداش و مجازات است.
چهارم- نكوهش شنوندگان از اين كه دچار احوال و اوضاعى هستند كه براى آخرت آنها زيانبار است زيرا آنها از ياد مرگ غافل، و به آروزهاى دروغين و حالات ديگرى كه خطبه تا آخر مشتمل بر آن است، سرگرم هستند. از نظر نحوى فعلهاى تملكونه، و تحرمونه، و يفوتكم حال و محلا منصوبند، و عبارت «قلّة صبركم» عطف بر وجوهكم مى باشد، يعنى تا اين كه آثار ناآرامى و پريشانى در رخسار شما پديدار مى شود، و عبارت «و في قلّة صبركم عمّا زوي منها عنكم» يعنى: در كم صبرى شما بر آنچه از دسترس شما به دور است.فرموده است: «و ما يمنع أحدكم أن يستقبل اخاه...»:يعنى: چه چيزى شما را باز داشته از اين كه برادر خود را بر عيبى كه دارد سرزنش كنيد، جز اين كه بيم داريد كه او نيز با شما چنين برخورد كند، زيرا شما با او در اين عيب مشاركت داريد، چنان كه امام (ع) در عبارت: «تصافيتم على رفض الآجل» (بر ترك آخرت همدست شده ايد) به اين معنا تصريح فرموده است.واژه لعقة (ليسيدن) را براى آنچه در باره اسلام و دين و شهادتين و امثال آنها گفته و شعار داده مى شود استعاره آورده است، در حالى كه اينها نه در دل ثبات و رسوخ دارد و نه با كردار گوينده برابر است.واژه صنيع مصدر يا مفعول مطلق فعل صنعتم مى باشد كه منصوب است، يعنى مانند كسى رفتار مى كنيد كه دستورهاى آقايش را انجام داده و خشنودى او را به دست آورده است، وجه تشبيه مشترك بودن ترك كسب رضاى مولا، و خوددارى از عمل براى اوست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 42
ما بالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه، و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه، و يقلقلكم اليسير من الدّنيا (حين خ) يفوتكم حتّى يتبيّن ذلك في وجوهكم و قلّة صبركم عمّا زوي منها عنكم، كأنّها دار مقامكم و كأنّ متاعها باق عليكم، و ما يمنع أحدكم أن يستقبل أخاه بما يخاف من عيبه إلّا مخافة أن يستقبله بمثله، قد تصافيتم على رفض الاجل، و حبّ العاجل، و صار دين أحدكم لعقة على لسانه، صنع «صنيع» من قد فرغ من «عن خ» عمله، و أحرز رضى سيّده. (23323- 23073)اللغة:و قوله (ما بالكم) في بعض النسخ بدله مالكم و (اللّعقة) بالضمّ اسم لما يلعق أى تؤكل بالاصبع أو بالملعقة و هي آلة معروفة.الاعراب:و جملة تفرحون و تدركونه و تحرمونه و يفوتكم في محال النصب على الحال، و في بعض النسخ حين يفوتكم، باضافة حين، و قلّة صبركم، بالجرّ عطف على وجوهكم.المعنى:استفهام تقريعى ثمّ استفهم على المخاطبين على سبيل التقريع فقال (ما بالكم تفرحون باليسير من الدّنيا تدركونه و لا يحزنكم الكثير من الآخرة تحرمونه) مع أنّ هذا اليسير فان زائل و ذلك الكثير باق دائم (و يقلقلكم) أى يزعجكم (اليسير من الدّنيا يفوتكم حتّى يتبيّن ذلك) القلق و الاضطراب و يظهر أثره (في وجوهكم و) في (قلّة صبركم عمّا زوى) أى قبض (منها) أى من الدّنيا و خيرها و فضلها (عنكم) فتحزنون و تتأسّفون بذلك (كأنها دار مقامكم و كانّ متاعها باق عليكم) ثمّ ذمّهم على عدم كون محافظتهم على اخوانهم بظهر الغيب عن وجه الخلوص و الصّفاء و على عدم كون كتمانهم لعيوب اخوتهم لمجرّد ملاحظة الصّدقة و الاخاء فقال (و ما يمنع أحدكم أن يستقبل أخاه بما يخاف) الأخ منه (من عيبه إلّا مخافة ان يستقبله) أخوه (بمثله) يعني أنه لا مانع لأحد منكم من مواجهة أخيه باظهار عيوبه التي يخاف الأخ من إظهارها إلّا مخافة أن يواجهه أخوه بمثل ما واجهه به، فيذكر مثالبه و يظهر معايبه، و هو اشارة إلى عدم مبالاتهم في الدين و عدم خوفهم من اللَّه سبحانه في إذاعة سرّ المؤمنين مع أنّ حقّ المؤمن من المؤمن إذا رأى منه عيبا أو عرف منه ذنبا هو الاخفاء و الكتمان، لا الاذاعة و الاعلان، قضاء لحق الاخوّة و رعاية لوظيفة التقوى و المروّة قال اللَّه سبحانه:«إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ» و قال أبو عبد اللَّه عليه السّلام من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروّته ليسقط من أعين الناس أخرجه اللَّه من ولايته إلى ولاية الشّيطان فلا يقبله الشّيطان رواه في الكافي.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 49و فيه أيضا عن زيد عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام قال: فيما جاء في الحديث عورة المؤمن على المؤمن حرام، قال: ما هو أن ينكشف فترى منه شيئا إنّما هو أن تروى عليه أو تعيبه.ثمّ قال (قد تصافيتم على رفض الآجل و حبّ العاجل) أى تواخيتم على ترك الاخرى و محبّة الدّنيا استعاره (و صار دين أحدكم لعقة على لسانه) قال الشارح البحراني استعار لفظ اللعقة لما ينطق به من شعار الاسلام و الدّين كالشّهادتين و نحوهما من دون ثبات ذلك في القلب و رسوخه و العمل على وفقه.و قال الشارح المعتزلي: و أصل اللعقة شيء قليل يؤخذ بالملعقة من الاناء يصف دينهم بالنزارة، و لم يقنع بأن جعله لعقة حتى جعله على ألسنتهم فقط أى ليس في قلوبهم (صنع من) أى صنعهم مثل صنيع من تشبيه (قد فرغ من عمله و أحرز رضى سيّده) باتيان أوامره و أحكامه، و وجه التشبيه الاشتراك في الاعراض من العمل.الترجمة:چيست شأن شما در حالتى كه شاد مى باشيد باندكى از دنيا در حالتى كه در مى يابيد آنرا، و محزون نمى كند شما را بسيارى از آخرت در حالتى كه محروم مى شويد از آن، و مضطرب مى نمايد شما را اندكى از متاع دنيا هنگامى كه فوت مى شود از شما تا آنكه ظاهر مى شود أثر آن اضطراب در بشره رويهاى شما در كمى صبر و شكيبائى شما از آنچه پيچيده شده است از متاع دنيا از شما، گوئيا دنيا سراى اقامت شما است، و گوئيا متاع آن باقى است بر شما، و مانع نمى شود يكى از شما را از اين كه مواجهه كند برادر دينى خود را بچيزى كه مى ترسد برادر از عيب آن مگر ترس آنكه مواجهه نمايد برادر او با او با مثل گفتار او، بتحقيق كه دوستى ورزيده ايد با يكديگر بر ترك آخرت و بر محبّت دنيا، و گرديده است دين يكى از شما آنچه كه بيكار ليسيده مى شود بر زبان، و عمل نموديد ترك در امورات اخروى مثل كار كسى كه فارغ شود از عمل خود، و فراهم آورده باشد خوشنودى و رضاى مولاى خود را.