أُوصِيكُمْ عِبَادَ اللَّهِ بِتَقْوَى اللَّهِ الَّتِي هِيَ الزَّادُ وَ بِهَا الْمَعَاذُ، زَادٌ مُبْلِغٌ وَ مَعَاذٌ مُنْجِحٌ، دَعَا إِلَيْهَا أَسْمَعُ دَاعٍ وَ وَعَاهَا خَيْرُ وَاعٍ، فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا وَ فَازَ وَاعِيهَا. عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ تَقْوَى اللَّهِ حَمَتْ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَالِيَهُمْ وَ أَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ، فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ وَ الرِّيَّ بِالظَّمَإِ، وَ اسْتَقْرَبُوا الْأَجَلَ، فَبَادَرُوا الْعَمَلَ وَ كَذَّبُوا الْأَمَلَ، فَلَاحَظُوا الْأَجَلَ.
وَعَاهَا: آن را فهميد و حفظ كرد.حَمَت: بازداشت، منع كرد.الْهَوَاجِر: جمع «هاجرة»، شدت گرماى روز.النَّصَبَ: سختى، تعب.
مُنجِح: بهدف رسانندهوَاعِى: فهمنده و حفظ كنندهحَمَت: حفظ كردأسهَرَت: بيدار نموده استنَصَب: زحمت و خستگى
اى بندگان خدا، شما را به تقوا سفارش مى كنم كه تقوا توشه و پناهگاه است. توشه اى است كه ما را به منزل مى رساند و پناهگاهى است، رستگارى دهنده. بهترين دعوت كنندگان كه سخن خود به گوش همگان رسانيد، مردم را به تقوا دعوت كرد. و آنكه سخن او دريافت، بهترين درك كننده بود. پس دعوت كننده، دعوت خويش به گوشها رسانيد و شنوندگان از آن دعوت رستگار شدند.اى بندگان خدا، تقوا دوستان خدا را از ارتكاب حرامها نگه داشته و ترس از خدا را در دلهايشان نشانده است، به گونه اى كه، شبها بيدارشان مى دارد و وا مى داردشان كه روزهاى گرم را در تشنگى سپرى سازند. اينان راحت آن جهان را با رنج اين جهان به دست آورده اند و اگر در اين سراى تشنه اند، در آن سراى سيراب اند. مرگ را نزديك انگاشتند و به انجام دادن عمل نيكو مبادرت ورزيدند و آرزوها را دروغ شمردند و مرگ را از نظر دور نداشتند.
اى بندگان خدا، شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم كه توشه سفر است و پناهگاه: توشه اى است رساننده به مقصود، و پناهگاهى است رهاننده، كه شنواننده ترين دعوت كنندگان به آن دعوت نموده، و بهترين حفظ كننده آن را حفظ كرده، دعوت كننده اش آن را به گوش رساند، و حفظ كننده اش رستگار شد.بندگان خدا، تقواى الهى اولياء خدا را از دچار شدن به حرامها باز داشت، و دلهايشان را ملازم ترس از خدا كرد، تا جايى كه آنان را به شب زنده دارى واداشت، و در گرماى روز موفق به روزه نمود، پس راحتى فردا را با سختى امروز، و سيراب شدن فردا را با تشنگى امروز به دست آوردند، مرگ را نزديك دانستند پس به انجام عمل شتافتند، و آرزو را تكذيب كردند پس مرگ را در نظر آوردند.
2. سفارش به تقوى:اى بندگان خدا شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، كه زاد و توشه سفر قيامت است. تقوا توشه اى است كه به منزل رساند، پناهگاهى است كه ايمن مى گرداند. بهترين گوينده آن را به گوش مردم خوانده و بهترين شنونده آن را فرا گرفت، پيامبرى كه بهتر از هر كس سخن را به گوش مردم رساند. پس خواننده، دعوت خود را به خوبى شنواند، و شنونده خود را رستگار گرداند.اى بندگان خدا همانا تقواى الهى دوستان خدا را از انجام محرّمات باز مى دارد، و قلب هايشان را پر از ترس خدا مى سازد، تا آن كه شب هاى آنان با بى خوابى و روزهايشان با تحمل تشنگى و روزه دارى، سپرى مى گردد، كه آسايش آخرت را با رنج دنيا و سيراب شدن آنجا را با تحمل تشنگى دنيا به دست آوردند. اجل و مرگ را نزديك ديده و در اعمال نيكو شتاب كرده اند، آرزوهاى دنيايى را دروغ خواندند و مرگ به درستى نگريستند.
بندگان خدا شما را وصيّت مى كنم به تقوى، و ترس از خدا، كه توشه راه است، و در معاد -شما را- پناهگاه است. توشه اى كه به منزل رساند، پناهگاهى كه ايمن گرداند. آن كه بدان خواند، بهتر از همه دعوت را به گوش -مردم- رساند، و آن كه فرا گرفت بهتر از هر كس سخن را در گوش كشاند، پس خواننده دعوت خود را شنواند، و شنونده خود را رستگار گرداند.بندگان خدا، پرهيز از نافرمانى خدا دوستان او را از در افتادن در حرامهاى او نگاهداشته است، و دل آنان را با ترس وى همراه داشته است، چندان كه شبها بيدارشان مى دارد، و روزهاى گرم را با تشنگى بر آنان به سر مى آرد. آسايش عقبى را با رنج دنيا به دست آورده اند، و سيرابى -آنجا- را با تشنگى خوردن -در اينجا-. اجل را نزديك ديده اند و در عمل پيشدستى كرده اند. آرزو را دروغ خواندند -و براى آن نزيستند-، و مرگ را -حقيقت ديدند- و بدان نگريستند.
(7) بندگان خدا شما را سفارش ميكنم بتقوى و ترس از خدا كه آن تقوى توشه (سفر آخرت) و پناه (از عذاب) است، توشه اى است كه (دارنده اش را بمنزل) مى رساند، و پناهى است كه (از سختيها) مى رهاند،(8) شنواننده ترين دعوت كننده (رسول اكرم) مردم را بآن دعوت فرمود، و بهترين درك كننده (امام عليه السّلام) آنرا درك كرد (و بآن عمل نمود) پس دعوت كننده آنرا شنوانيد، و درك كننده آن رستگار گرديد.(9) بندگان خدا، تقوى و ترس از خدا و دوستان خدا را از ارتكاب حرام باز مى دارد، و خوف و ترس (از عذاب را) در دلهاشان قرار مى دهد، بطوريكه آنان را در شبها (براى نماز) بيدار و در شدّت گرمى روزها (براى روزه) تشنه نگاه مى دارد، پس آسايش (آخرت) را برنج (دنيا) و سيرابى (آنروز) را به تشنگى (امروز) تبديل نمودند، و مرگ را نزديك دانسته بانجام عمل نيكو شتافتند، و آرزو را دروغ پنداشته بسر رسيدن عمر را در نظر گرفتند.
اى بندگان خدا! شما را به تقوا سفارش مى کنم، که هم زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه اى که انسان را به مقصد مى رساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهايى مى بخشد. دعوت کننده اى که سخنانش از همه مؤثرتر است به سوى آن دعوت کرده (خداوند و پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) و همه انبيا و اوليا) و بهترين حافظ (همه عالمان دينى و پرهيزگاران)، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است، اين دعوت کننده به تقوا، دعوت خويش را به گوش همگان رسانيده، و پاسدار آن، در کار خود پيروز بوده است.اى بندگان خدا! (بدانيد) تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته، و قلوبشان را قرين خوف و خشيّت ساخته، تا آن جا که شبهايشان را بيدار، و روزهايشان را گرم و سوزان کرده است، آنها (شب زنده دارند و روزه دار)، مشقت را به جاى استراحت و تشنگى را به جاى سيرابى پذيرفته اند، سرآمد زندگى را نزديک مى دانند، از اين رو در انجام اعمال نيک شتاب دارند و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى شمرند، از اين رو همواره پايان زندگى و مرگ را در نظر دارند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 95-92
برترين فضيلت انسان:امام (عليه السلام) بعد از مقدمه متين و محکم و حساب شده اى که در بخش اوّل اين خطبه بيان فرمود در اين بخش به سراغ مهمترين فضيلت انسان ها مى رود که همان تقوا است. نخست به آثار اخروى آن اشاره کرده مى فرمايد: «اى بندگان خدا ! شما را به تقوا سفارش مى کنم که زاد و توشه (سفر آخرت) است و هم پناهگاه (در برابر عذاب الهى)، زاد و توشه اى که انسان را به مقصد مى رساند، و پناهگاهى که او را (از خطرات) رهايى مى بخشد» (أُوصِيکُمْ، عِبَادَ اللهِ، بِتَقْوَى اللهِ الَّتي هِيَ الزَّادُ وَبِهَا الْمَعَاذُ: زَادٌ مُبْلِغٌ، وَمَعَادٌ مُنْجِحٌ).بديهى است انسان در سفرهاى طولانى و پر خوف و خطر نياز به دو چيز دارد : زاد و توشه کافى و منزلگاه هايى که او را از خطرات حفظ کند.همان گونه که قرآن مجيد مى فرمايد: « (وَتَزَوّدوُا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى); زاد و توشه برگيريد و بهترين زاد و توشه، تقواست»(1) و در داستان يوسف (عليه السلام) هنگامى که بر لب پرتگاه گناه قرار گرفت، از نيروى تقوا براى نجات خود، استفاده کرد، قرآن مى گويد: « (قَالَ مَعَاذَ اللهِ); گفت به خدا پناه مى برم»(2) و راستى تقوا پناهگاهى است، مطمئن و محکم، در برابر سيل خروشان هواى نفس و وسوسه هاى شياطين و پناهگاهى است براى نجات از آتش دوزخ در قيامت و بهترين زاد و توشه ها براى اين سفر پرخوف و خطر است.سپس براى بيان اهميّت تقوا مى افزايد: «دعوت کننده اى که سخنانش از همه نافذتر است به سوى آن دعوت کرده (اشاره به خداوند يا پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) يا همه انبيا و اوليا است) و بهترين نگهدارنده، آن را نگهدارى و پاسدارى نموده است (اشاره به همه پرهيزکاران و پيروان مکتب انبياست) آرى دعوت کننده به سوى تقوا، دعوت خود را به گوش همگان رسانيد و پاسدار آن در کار خود پيروز شد» (دَعَا إلَيْهَا أَسْمَعُ دَاع، وَ وَعَاهَا خَيْرُ وَاع. فَأَسْمَعَ دَاعِيهَا، وَ فَازَ وَاعِيَها).در جمله هاى بالا خوانديم که دعوت کننده به تقوا بهترين دعوت کنندگان بود همان طور که پاسدار تقوا بهترين پاسدار است.بعضى گفته اند: منظور از دعوت کننده به تقوا ذات پاک خداوند يا شخص پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بود که از سوى خدا سخن مى گفت و منظور از پاسدار تقوا على (عليه السلام) است ولى بعيد نيست که هر دو، مفهوم عامى داشته باشد که همه دعوت کنندگان راستين و بزرگ به تقوا و پاسداران آنرا شامل شود هر چند سرچشمه اصلى، ذات پاک خدا و پيامبر او و امام المتقّين على ابن ابى طالب (عليه السلام)است.سپس امام (عليه السلام) به آثار بسيار پرارزش تقوا در بندگان خاص خدا پرداخته چنين مى فرمايد: «اى بندگان خدا ! تقواى الهى دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته و قلبهايشان را قرين خوف و خشيّت ساخته، تا آن جا که شبهايشان را بيدار و روزهايشان را گرم و سوزان کرده است» (عِبَادَ اللهِ، إنَّ تَقْوَى اللهِ حَمَتْ(3) أَوْلِيَاءَ اللهِ مَحَارِمَهُ، وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّى أَسْهَرَتْ لَيَاليَهُمْ، وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ(4)).بديهى است دو تعبير بالا که درباره روز و شب شده، دو تعبير کنايى لطيف است و منظور شب زنده دارانى است که در دل شب به پا مى خيزند و خواب را از خود دريغ داشته به راز و نياز با پروردگار مى پردازند و روزها را روزه مى گيرند و به ياد خدا هستند.اين تعبير، نشان مى دهد که تقواى الهى سرچشمه حرکت به سوى تمام خوبيها و نيکيهاست چرا که وقتى انسان در درون خود احساس مسئوليت کند حرکت او به سوى اطاعت اوامر الهى و ترک معاصى آغاز مى شود، و شب زنده داريها و روزه گرفتنها بخشى از آثار اين خدا ترسى باطنى است که نامش تقوا است.و در ادامه سخن مى افزايد : «آنها (در طريق عبوديّت پروردگار) مشقت را به جاى راحتى و تشنگى را به جاى سيرابى پذيرفته اند، سرآمد زندگى را نزديک مى دانند به همين دليل در انجام اعمال نيک شتاب دارند، و آرزوهاى دور و دراز را دروغ مى شمرند، از اين رو همواره پايان زندگى و مرگ را در نظر دارند» (فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَبِ(5)، والرِّيَّ(6) بِالظَّمَاءِ; وَاسْتَقْرَبُوا الاَْجَلَ فَبَادَرُوا الْعَمَلَ، وَکَذَّبُوا الاَْمَلَ فَلاَحَظُوا الاَْجَلَ).آرى در آن هنگام که راحت طلبان خوش گذران، آلوده انواع گناهانند آنها براى نجات از گناه و انجام مسئوليتها از آسايش چشم مى پوشند، آنها همچون فريفتگان دنيا نيستند که در دام آرزوهاى دور و دراز گرفتار شوند و گذشتن ساعات و روزها و پايان عمر را به فراموشى بسپارند.جمله هاى «فَبَادَرُوا» و «فَلاَحَظُوا» در واقع نتيجه و معلول جمله هاى «وَاسْتَقْرَبُوا» وَ «کَذَّبُوا» مى باشد يعنى آن کسى که سرآمد عمر را نزديک مى بيند، به عمل مى پردازد و آن کسى که آرزوها را تکذيب مى کند به ياد مرگ است، البتّه تحمل ناراحتيهاى اين جهان سبب آرامش و آسايش جاودان آنها مى شود آن گونه که امام (عليه السلام) در جاى ديگر مى فرمايد : «صَبَرُوا أَيَّاماً قَصِيرَةً أَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً; آنها (پرهيزگاران) ايّام کوتاهى را شکيبايى کردند و اين کار راحتى طولانى براى آنها فراهم ساخت»(7).* * *پی نوشت:1. بقره، آيه 197.2. يوسف، آيه 23.3. «حمت» از مادّه «حمايت» به معنى بازداشتن و جلوگيرى کردن است لذا به کسانى که از دشمنان و مخالفان کسى جلوگيرى مى کنند حامى گفته مى شود.4. «هواجر» جمع «هاجرة» به معنى وسط روز در هواى گرم و داغ است.5. «نصب» به معنى رنج و تعب است.6. «الرىّ» به معناى سيراب شدن آمده است.7. خطبه، 193 (همّام).
«اوصيكم عباد الله، بتقوي الله التي هي الزاد و بها المعاذ: زاد مبلغ و معاذ منجح. دعا اليها اسمع داع، و وعاها خير واع. فاسمع داعيها، و فاز واعيها» (اي بندگان خدا، شما را به تقواي الهي توصيه ميكنم كه تنها توشهي معاد است و تنها وسيلهي پناهندگي بخدا. توشهايست رساننده به مقصد و وسيلهي پناهي است واصل كننده به هدف مطلوب. دعوت نموده است بسوي آن تقوي شنوندهترين دعوت كنندگان و پذيرفته است آنرا بهترين پذيرندگان. پس دعوت كنندهاش آنرا شنوانيد و پذيرندهاش به هدف نائل گشت.)فقط تقوي به معناي صيانت تكاملي ذات است كه شايسته توشه بودن براي حيات معقول است كه آغازش بيداري از خواب در گهوارهي طبيعت است و نهايتش ورود به عرصهي سعادت ابدي.در مجلدات گذشتهي اين تفسير مباحثي را پيرامون توصيف ماهيت و لوازم تقوي متذكر شدهايم و همانگونه كه آيات شريفهي قرآن مجيد با كمال صراحت تذكر ميدهد براي حركت در مسير حيات معقول، تقوي كه تنها ملاك كرامت انساني در پيشگاه خدا است -«ان اكرمكم عند الله اتقاكم» وسيلهي منحصري است كه هيچ حقيقتي ديگر نميتواند نتيجهي آنرا بوجود بياورد. لذا نفس آدمي با صيانت تكاملي ذات كه تقوي ناميده ميشود، ميتواند مقصد جاوداني خود را پيش بگيرد و مخاطب به «يا ايتها النفس المطمئنه ارجعي الي ربك راضيه مرضيه فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي» بوده باشد. (اي نفس نائل بمقام اطمينان، برگرد بسوي پروردگارت در حاليكه تو از او خشنود و او از تو راضي است).بحثي در اقسام سه گانه صيانت: صيانت حيات، سيانت ذات مطلوب و صيانت تكاملي ذات:اگر چه در مباحث گذشته مسائل متعددي را پيرامون تقوي مطرح نمودهايم و حتي تفسيري اجمالي دربارهي همين مفهوم (صيانت تكاملي ذات) كه همان تقوي است، متذكر شدهايم. با اينحال بدانجهت كه اين اصلاح را بعنوان تعريف يا توصيفي جديد دربارهي تقوي ميآوريم، لذا نيازي به توضيح آن احساس ميشود كه در مباحث گذشته و آينده مورد بهرهبرداري قرار بگيرد. در اين مبحث براي توضيح صيانت تكاملي ذات، اقسام سه گانه را از نظر ميگذاريم:1- صيانت حيات همانگونه كه ميدانيم هر جانداري از سادهترين جانداران گرفته تا پيچدهترين و كاملترين آنها كه عبارتست از انسان، ميخواهد حيات خود را با هر وسيلهاي كه ممكن است از تباهي و نيستي و حتي كوچكترين اختلال حفظ نمايد. اين فعاليت (صيانت حيات) در حيوانات غير انسان بجهت محدوديت هويت و عوامل و وسايل ادامهي حيات، سادهتر و محدودتر ميباشد، در صورتيكه انسان بجهت داشتن ابعاد و نيروهاي فراوان و استعدادها و هويت بسيار گسترده و عميق حيات، ميتواند فعاليتهاي متنوعي براي صيانت آن داشته باشد. بديهي است انسان باضافهي صيانت حيات دو نوع فعاليت براي صيانت ذات خود دارد كه ميتوان آنها را با دو اصطلاح صيانت ذات مطلوب و صيانت تكامل ذات مطرح نمود.2- صيانت ذات مطلوب اين نوع صيانت را با اصطلاحات ديگري نيز ميتوان مورد تحقيق قرار داد مانند صيات ذات ايدهآل يا صيانت خود ايدهآل، صيانت من ايدهآل. توضيح اين نوع صيانت بدين قرار است كه هر انساني با داشتن مغز سالم و روان معتدل، كوشش جدي در راه صيانت ذات يا بعبارات اصطلاحي (صيانت خود ايدهآل)، (صيانت من ايدهآل) مبذول ميدارد. معناي ذات مطلوب همانگونه كه از لفظ آن برميآيد، شخصيتي است كه انسان ميخواهد داراي آن بوده باشد، مانند شخصيت ادبي (ذات ادبي)، شخضيت هنري (ذات هنري)، شخصيت علمي (ذات علمي)، نظامي، قضائي، مديري، سياسي و غيرذلك. و چنانكه روشن است صفات مزبور پس از رسوخ در ذات (شخصيت يا خود، يا من) حالت منش بخود ميگيرند. اين دو نوع صيانت: (صيانت حيات) (و صيانت ذات مطلوب) وارد منطقهي ارزشها نبوده و دو امر كاملا طبيعي ميباشند. دربارهي هر دو نوع صيانت، مباحثي فراوان بوسيلهي صاحبنظران صورت گرفته است كه در اينجا مورد بحث ما نيست. اينك ميپردازيم به نوع سوم كه عبارتست از صيانت تكاملي ذات.3- صيانت تكاملي ذات در آغاز اين مبحث گفتيم كه تقوي عبارتست از صيانت تكاملي ذات. اين اصطلاح كه اينجانب بتازگي آنرا به عنوان معرف اجمالي تقوي بكار ميبرم، احتياج به توضيحي دارد كه بقرار زير است: اين مطلب براي همه ثابت شده است كه بعد يا ابعاد شخصيت دروني انسان در مجراي تحول و دگرگوني قرار ميگيرد. چند دليل علمي ميتواند اين تحول در شخصيت يا (من يا خود) را اثبات نمايد. كه روشنترين آنها اينست: هر كسي ميتواند در دورانهاي مختلف تبدل و تحولاتي را شاهد باشد كه در درون او انجام ميگيرد. اين يك احساس مستقيم دروني است كه همگان ميتوانند از آن برخوردار باشند. انسان زماني حالت بدبيني دارد و زمان ديگر حالت خوش بيني به روحيهي او غلبه مينمايد. روزي هست كه انسان سخت به مال دنيا ميچسبد روزي ديگر شهوتراني سر راه او را ميگيرد روزي ديگر فرا ميرسد كه شهرت پرستي تمام سطوح درون او را اشغال مينمايد. گاهي ميشود كه اصول عالي ارزشهاي انساني بهيچ وجه براي او نيست، گاهي ديگر آماده است كه در راه يكي از آن اصول از جان خود بگذرد. عروض اين دگرگونيها براي انسان قابل ترديد نيست و اين خود دليل روشني براي اثبات استعداد انعطاف شديد انسان در طول عمري كه سپري ميكند به كيفيت گوناگون ذهني و رواني و رفتاري ميباشد. و با نظر دقيق در استعداد انعطاف پذيري انسان معلوم ميشود همانگونه كه انعطاف ميتواند آدمي را از امتيازات والاي روحي ملكوتي به مراحل پست حيواني تنزل بدهد، همين استعداد ميتواند وي را به عاليترين مراحل ممكن از رشد و كمال نائل بسازد.تقوي كه عبارتست از صيانت تكاملي ذات، جلوگيري شديد از برخورداري از استعداد انعطاف بطرف پليديها و خودكامگيها، و به فعليت رساندن استعداد اعتلاء ذات در مسير حيات معقول رو به جاذبه كمال مطلق. اگر كسي به اين نوع صيانت ذات توفيق نيابد، اولين چيزي را كه از دست خواهد داد هويت شخصيتي خويش است. اين از دست دادن به آن معني نيست كه وجود او به عدم مبدل گردد، بلكه هويت شخصيت كسي كه خود را از تقوي (صيانت تكاملي ذات) محروم نموده است، مانند مادهي قابل انحلال در مايع (مانند شكر و نمك و غيرذلك) در وسائل زندگي محلول ميشود و از فعاليت ميافتد. اين شخصيت كه همان نفس فطري اولي است كه در گذرگاه ابديت به ثمر رسيده و بوسيلهي تقوي ذات خود را با صيانت تكاملي براي ورود به لقاءالله در ابديت آماده كرده است، همان شخصيت است كه بقول اميرالمومنين عليهالسلام در ارتباط با خدا بوسيلهي تقوي (صيانت تكاملي ذات) خود را در جاذبهي پناهندگي بخدا قرار داده است.سپس ميفرمايد: ميدانيد چه كسي انسانها را به تقوي دعوت نموده است و چه كسي شايسته دعوت كردن به تقوي است؟ كسي كه خود او شنوندهترين انسانها است از منادي اصلي تقوي، كه خدا است و سپس شنوندهترين انسانها است از منادي درون خويشتن كه عقل سليم و وجدان پاك او است. پذيرندهي تقوي كيست؟ كسي است كه بهترين پذيرندگان است، زيرا هيچ حقيقتي مانند تقوي براي پذيرفتن شايسته نيست، چنانچه ذات پاك آدمي (نفس فطري اولي او) بهيچ چيزي نيازمندتر از صيانت تكاملي ذات نميباشد. بهمين علت است كه دعوت كننده بسوي تقوي كه دو حجت ظاهري و باطني (پيامبران و اوصياء در ظاهر و عقل سليم و وجدان پاك در باطن) است، اين عامل سازنده را براي همه ابلاغ نمودهاند و از طرف ديگر، شنونده و پذيرندهي اين عامل سارنده بحد كمال خود رسيده و رستگار شده است.****«عباد الله، ان تقوي الله حمت اولياء الله محارمه، و الزمت قلوبهم مخافته، حتي اسهرت لياليهم، و اظمات هواجرهم، فاخذوا الراحه بالنصب، و الري بالظماء. و استقربوا الاجل، فبادروا العمل، و كذبوا الامل فلا حظو الاجل» (اي بندگان خدا، قطعي است كه تقواي الهي اولياي خدا را از ارتكاب محرماتش باز ميدارد و خوف الهي را به دلهاي آنان ملازم مينمايد تا آنانرا به بيداري در شب و به تحمل تشنگي در روزهاي گرم وادار كرد. آنان آسايش در آخرت را با قبول مشقت در دنيا بدست آوردند. و سزايي (از چشمهسارهاي ابديت را) با قبول تشنگي در اين دنياي گذران دريافتند هم آنان پايان عمر را نزديك تلقي نمودند و در نتيجه به عمل پيشدستي كردند و آرزو را تكذيب و پايان روزگار را كه مرگ است، ديدند).مختصات صيانت تكاملي ذات:اميرالمومنين عليهالسلام در سخنان مباركشان بطور فراوان به تقوي و مختصات آن اشاره فرموده است. ما در تفسير جملات فوق، نخست يك مقدمه مختصر در توضيح اصرار بسيار فراوان آن حضرت به تحصيل تقوي بيان مينمائيم و سپس مختصاتي را كه در اين خطبه براي تقوي فرمودهاند متذكر ميشويم. مقدمه اينست كه در طول تاريخ و در جوامع بشري شمارهي آنان كه به عظمت نفس (ذات) آدمي پي برده باشند بسيار اندك است. جريان امر چنين است كه اكثريت قريب به اتفاق مردم بدون اطلاع حقيقي از عظمت نفس و استعدادها و سرمايههاي فوق ارزش آن، زندگي را بسر ميبرند. ادارهي شئون زندگي طبيعي آنهم در قالبي كه فرهنگ تقليدي و عوامل جبري محيط و اجتماع و سيطرهي خشن و انعطاف ناپذير سياستهاي ماكياولي، مجالي نميدهد كه يك انسان معمولي بتواند به تحصيل اطلاع از نفس و استعدادها و سرمايهها و طرق به فعليت رسانندهي آنها بپردازد. حتي ميتوان گفت: اجزاء تشكيل دهندهي قالب پيش ساخته، گاهي بقدري درخشندگي يا قدرت جبري دارد كه اصلا انسان، اطلاعي از اين ندارد كه داراي (من)، (خود)، (شخصيت)، (نفس)، (روح) حتي تعقل و انديشه و احساسات برين نيز ميباشد.وقتي كه اكثريت قريب به اتفاق اين نوع بزرگ از جانداران كه انسان ناميده شده و فرياد ترقي و تعالي و تكاملش باصطلاح معمولي گوش فلك را كر كرده است باين اندازه از ذات خويشتن در غفلت بسر ببرد، آيا تكليف ضروري الهي انسانها اين نيست كه به هر شكلي و وسيلهاي كه ممكن باشد اين غفلت زدگان را بخود باز گردانند، باشد كه لحظاتي هم براي تحصيل آشنائي با خويشتن بنشينند. البته طبيعي است كه قدرت پرستان خودكامهي جوامع به هر وسيلهاي كه در اختيار داشته باشند، نگذارند حتي يك انسان ولو براي يك دقيقه با خويشتن خلوت كند، زيرا اولين ثمرهي اين خلوت كردن و آشنائي با نفس خويشتن او را با اشخاص و مقامات و سياستهاي ماكياولي كه او را از نفس خويشتن گريزانده و از خود بيگانهاش كردهاند، آشنا خواهد ساخت، يعني انسان خواهد فهميد كه چه كساني و كدامين مقامات و جريانات است كه او را از خويشتن جدا كرده و بيگانه ساخته است. و به هر حال علت اصرار و تاكيد اميرالمومنين عليهالسلام و همهي انبياي عظام الهي بر تحصيل تقوي، معلول همين ضرورت شناخت انسان دربارهي خويشتن و رساندن آن به هدف اعلاي زندگي ميباشد. اما برخي از مختصات تقوي كه در جملات مورد تفسير آمده است عبارت است از:1- منع مردمان وارسته الهي از ارتكاب محرمات. يعني يكي از مختصات تقوي اينست كه مردمان وارسته الهي را از ارتكاب محرمات جلوگيري ميكند زيرا برخلاف بعضي از متفكرنماها كه از تكليف ميگريرند و براي توجيه حالت رواني خود فلسفه ميبافند هر چيزي كه در شريعت اسلامي حرام گشته است، قطعا يا موجب ضرر جسماني است مانند خوردن و آشاميدن مواد مضر و يا موجب ضرر روحي است مانند ارتكاب شهوات بدون انطباق با قانون و همچنين قمار و دروغ و قتل نفس و غيرذلك. انسان وارستهي الهي براي صيانت تكاملي ذات از اين عوامل تباهكننده كه در شرع مقدس از ارتكاب آنها جلوگيري شده است، اجتناب ميورزد.2- خوف خداوندي در دلهاي آنان جايگزين شده است. منظور از خوف خداوندي در هر جا كه از آيات قرآني يا سخنان اميرالمومينن و ديگر ائمهي معصومين عليهمالسلام آمده باشد، ترس به آن معناي متداول نيست كه عبارتست از نوعي انقباض رواني كه از قرار گرفتن در سلطهي شكنندهي يك موجود نيرومند بدون اينكه قدرتمند شايستگي و صلاحيت آن شخص را كه ميترسد براي ترساندن در نظر بگيرد و بدون آگاهي به معناي سلطه و ارزيابي آن، و اينكه قدرتمند ذاتا بايد ناتوان را از بين ببرد! مانند ترس خرگوش از شير، ترس آهو از پلنگ و ترس انسانهاي ضعيف از قدرتمندان كه بدون توجه بمعناي ضعف و قدرت، و بدون توجه به مسئوليت در برابر انسانها و غيرذلك. خداوند آن موجود قوي و داراي سلطهي مطلقه است كه موجودات توانا و ناتوان را خود او آفريده است و حكمت بالغه خداوندي همان فيض را كه به موجودات نيرومند افاضه فرموده است، به موجودات ناتوان نيز عنايت فرموده است. همچنين آفرينش مخلوقات چه توانا و چه ناتوان بر مبناي حكمت عاليه و مشيت بالغهي ربوبي است كه به جز خير و صلاح مخلوقات بجريان نيفتاده است. بنابراين ترس بشر از خداوند سبحان بمعناي آن نيست كه خود قدرت و سلطه ذاتا مقتضي پايمال كردن ناتوان است، و نه از براي آنست كه اگر بشر ناتوان را از بين ببرد و يا حيات او را مختل بسازد و دچار نقص كند نفعي بخدا ميرسد و يا ضرري از او دفع ميشود!!نتيجهي اين تحقيق چنين است كه ترس و خوفي كه انسان از خدا بايد داشته باشد به دو موضوع مستند است.الف- علم و قدرت مطلقهي الهي بطوري كه هيچ چيزي از علم او مخفي نيست و هيچ چيزي هم نميتواند از حيطهي حكومت او فرار كند و لا يمكن الفرار من حكومته (و فرار از حكومت خداوندي امكانپذير نيست)ب- پيروي تمامي حركات دروني و عضوي بشري از قاعدهي (عليت) و (عمل و عكسالعمل) اين دو قاعده به اضافهي اينكه مورد مشاهده تجربي همگان است مورد تاكييد قرآن مجيد و ديگر منابع اصلي اسلام نيز ميباشد مانند: فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره. و من يعمل مثقال ذره شرا يره (پس هر كس بمقدار وزن يك ذره خير بجاي بياورد خواهد ديد. و هر كس بمقدار وزن يك ذره شر انجام بدهد خواهد ديد) پس اگر انسان بترسد فقط بايد از نتايج اعمال خود بترسد نه از خدا، زيرا او بهيچ وجه بر بندگانش ستم روا نميدارد. دو موضوع فوق سبب ميشود كه انسان از خدايش بترسد- ترس با آن تفسيري كه متذكر شديم.برخي از مختصات ترس از خدا بقراريست كه اميرالمومنين عليهالسلام در جملات مورد تفسير بيان ميفرمايد.1- شبهاي مردمي كه از خدا ميترسند به بيداري ميگذرد، اين بيداري در فكرت و عبادت صورت ميگيرد و عامل لطافت و تقويت روحي ميگردد.2- امساك و خودداري در گرماي روز از آشاميدن آب سرد و گوارا (مانند ايام ماه مبارك رمضان) و از ديگر لذائذي كه بر قواي حيواني ميافزايد و از حركت روحاني و فعاليتهاي مغزي سازنده جلوگيري مينمايد.3- آنان كه خوف خدا در دلهايشان راه يافته است پايان زندگي را نزذيك تلقي مينمايند و گذشت زمان را با سرخوشيها و آرزوها و آمال بياساس كند نميكنند، سرعت حركت زمان مفهوم حقيقي خود را براي آنان آشكار ساخته است و ميفهمند كه اگر به سازندگي صحيح خویشتن نپردازند روزي سرعت گذشت زمان را خواهند فهميد كه آب از سر و كار از كار احساس سرعت زمان گذشته است. در اين موقع با احساس خسارت روبرو خواهد بود:بدنامي حيات دو روزي نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشتيك روز صرف بستن دل شد باين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت4- احساس سرعت گذشت زمان بجاي اينكه آنان را به افسردگي و نوميدي يا سرخوشي و دم غنيمت شمردن وادار كند، به مسابقه و تكامل براي اعمال صالحه تحريك نموده و در مسير گرديدن تكاملي قرار داد.5- آنان به سبب آن نعمت بزرگ الهي يعني خوف و خشيت از خداوند، حقيقت آرزوهاي بياساس را كه خود را به شكل واقعيات براي انسانها نمايش ميدهند، دريافتند و آنها را از درون خود راندند و پايان حيات را درك و براي ايصال حيات به هدف خود برخاستند.
7- چون منظور آن حضرت از اين كه تقوا توشه و پناه است، آن زاد و توشه اى است كه انسان را در سفر آخرت به سر منزل مقصود مى رساند، و به وسيله آن در قيامت رستگار مى شود، لذا بيان خود را به همين گونه توضيح داده است.8- در جمله «دعا إليها أسمع داع»:منظور كسى است كه در رسانيدن نداى حقّ به گوش مردم، و دعوت و تبليغ از هر كس سخت كوشتر و جدّيتر بوده، و او پيامبر اكرم (ص) است، و مراد در جمله وعاها خير واع كسانى است كه بى درنگ به قبول دعوت إلهى شتافتند، و در ميان آدميان، بهترين پذيرندگانند.9- وجود تقوا در دوستان خدا آثار و نشانه هايى دارد كه امام (ع) آنها را بيان كرده، و اين كه شبها را به بيدارى، و روزهاى گرم را به تشنگى توصيف فرموده به اين سبب است كه شب و روز ظرف زمانند يعنى شب را براى نماز به بيدارى، و روزهاى گرم را براى روزه با تشنگى مى گذرانند. بنا بر اين مجازا صفت مظروف به ظرف داده شده است، چنان كه گفته مى شود: «نهاره صائم و ليله قائم» يعنى روزش روزه، و شبش بر پا ايستاده است. در جمله «فأخذوا الرّاحة» منظور آسايش آخرت است. و نصب، عبارت است از رنج تن به سبب قيام در شب كه با تحمّل اين رنج، آسايش آن جهان را به دست آورده اند، و با صبر در برابر تشنگى روزه قابليّت سير آب شدن از چشمه سلسبيل را يافته اند. و «فا» در واژه هاى «فبادروا و لا حظوا» براى تعليل است زيرا نزديك دانستن مرگ، مستلزم كار و كوشش براى آن و زندگى پس از آن است. همچنين پوچ شمردن آرزوها و بريدن از آنها موجب اين است كه مرگ پيوسته در برابر چشم باشد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 52
أوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه الّتي هي الزّاد، و بها المعاد، زاد مبلّغ، و معاد منجح، دعا إليها أسمع داع، و وعيها خير واع فأسمع داعيها، و فاز واعيها، عباد اللَّه، إنّ تقوى اللَّه حمت أولياء اللَّه محارمه، و ألزمت قلوبهم مخافته، حتّى أسهرت لياليهم، و أظمأت هواجرهم، فأخذوا الرّاحة بالنّصب، و الرّيّ بالظّمآء، و استقربوا الأجل فبادروا العمل، و كذّبوا الأمل، فلاحظوا الأجل.اللغة:و (المعاد) بالدال المهملة مصدر بمعنى العود أى الرّجوع إلى اللَّه سبحانه، و في بعض النسخ بالذال المعجمة بمعنى الملاذ و (النجح) بالضم الظفر بالمطلوب و انجح زيد صار ذا نجح فهو منجح و (أسمع واع) بناء أفعل ههنا من الرباعي أى أشدّ اسماعا، مثل قولهم ما أعطاه للمال و ما أولاه للمعروف و هذا المكان أقفر من غيره، أى أشدّ اقفارا، و في بعض الرّوايات: و احسن واع، بدله و (الظماء) محرّكة العطش أو شدّته و (الهواجر) جمع الهاجرة و هو كالهجر و الهجيرة نصف النهار أو من عند زوال الشمس إلى العصر، لأنّ الناس يستكنون في بيوتهم كأنهم قد تهاجروا، و شدّة الحرّ. و (الرّى) بالكسر اسم من روى من الماء و اللبن ريّا.الاعراب:و داعيها فاعل اسمع، و واعيها فاعل فاز، و الباء في قوله بالنصب و بالظماء للمقابلة.المعنى:ثمّ وصّى عليه السّلام العباد بما لا يزال يوصي به فقال: (اوصيكم عباد اللَّه بتقوى اللَّه
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 58
التي هي) الذّخيرة و (الزاد و بها) المرجع و (المعاد زاد) يتقوّى به إلى طيّ منازل الآخرة و سلوك سبيل الجنان (مبلّغ) إلى غاية الرّضوان (و معاد منجح) يصادف عنده الفوز و النجاح و ينال به منتهى الارباح (دعا اليها) أى إلى التقوى (أسمع داع و وعاها) أى حفظها (خير واع) يحتمل أن يكون المراد بأسمع داع هو اللَّه سبحانه، لأنّه أشدّ المسمعين اسماعا، و قد دعى إليها كثيرا و ندب إليها في غير واحد من الكتب السّماويّة و غير آية من الآيات القرآنيّة و من جملتها قوله سبحانه: «وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى» .و بخير واع هو الأنبياء و المرسلون أو الاعمّ منهم و من ساير المسارعين إلى داعى اللَّه الّذين هم أفضل القوابل الانسانيّة، و أن يكون المراد بأسمع داع رسول اللَّه و بخير واع نفسه عليه السّلام.و يؤيّده قوله تعالى: اذن واعية، بما روى في الكافي عن الصادق عليه السّلام قال: لما نزلت هذه الآية قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم: هي اذنك يا علي. (فاسمع داعيها) أى لم يبق أحد من المكلّفين إلّا أسمعه تلك الدّعوة (و فاز واعيها) المتدبّر فيها الآخذ بها.ثمّ نبّه على آثار التقوى و خواصّها في الأولياء فقال (عباد اللَّه إنّ تقوى اللَّه حمت) أى منعت (أولياء اللَّه) من حماه سبحانه و هو (محارمه) كما قال صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم ألا و إنّ لكلّ ملك حمى و انّ حمى اللَّه محارمه فمن رتع حول الحمى أوشك أن يقع فيه، أى قرب أن يدخله (و الزمت قلوبهم مخافته) و خشيته مجاز (حتى اسهرت لياليهم و اظمأت هواجرهم) نسبة السّهر إلى اللّيالي و الظماء إلى الهواجر من باب التوسّع و المجاز على حدّ قولهم: نهاره صائم و ليله قائم، و المراد أنّ التقوى و شدّة الخوف أوجبت سهرهم في اللّيالي للقيام إلى الصّلاة و الدّوام على المناجاة و عطشهم في الهواجر لملازمتهم بالصّيام و الكفّ عن الشراب و الطعام، فهم عمش العيون من
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 8، ص: 59
البكاء ذبل الشفاه من الدعاء حدب الظهور من القيام خمص البطون من الصّيام، صفر الوجوه من السهر، عليهم غبرة الخاشعين. (فأخذوا الراحة) في الاخرى (بالنصب) و التعب في الدّنيا (و الرّى) من عين سلسبيل (بالظّماء) و العطش في زمان قليل (و استقربوا الأجل فبادروا العمل و كذبوا الأمل فلاحظوا الأجل) يعني أنهم عدوّا الآجال أى مدّة الأعمار قريبا، فسارعوا إلى الأعمال الصّالحة و تهيّأوا زاد الآخرة، و أنهم كذّبوا الآمال الباطلة و لم يغترّوا بالامنيّات العاطلة فلاحظوا الموت.و بما ذكرنا ظهر أنّ الأجل في الفقرة الاولى بمعنى مدّة العمر، و في الثانية بمعنى الموت، فلا تكرار كما ظهر أنّ الفاء في قوله: فبادروا، للسّببية مفيدة لسببيّة ما قبلها لما بعدها، و أمّا في قوله فلاحظوا فيحتمل أن تكون كذلك أى لا فادة سببيّة ما قبلها لما بعدها، و يحتمل العكس فيكون مفادها مفاد لام التعليل كما في قولك أكرم زيدا فانّه فاضل، يعنى أكرمه لكونه فاضلا، فيدلّ على أنّ فضله علّة لاكرامه.و الاحتمالان مبنيّان على أنّ الدّنيا و الآخرة ضرّتان متضادّتان فبقدر التّوجّه إلى إحداهما يغفل عن الاخرى و طول الأمل انّما ينشأ من حبّ الدّنيا و الميل إليها، فلحاظ الآخرة أعنى الاجل و ما بعده و الالتفات إليها و التوجّه لها يستلزم الاعراض عن الدّنيا و عن الآمال الباطلة المتعلّقة بها لا محالة، و هو معني تكذيبها كما أنّ انتزاع محبّة الدّنيا عن القلب و عدم الاغترار بآمالها يستلزم ملاحظة الآخرة، فبين الأمرين ملازمة في الحقيقة يكون تكذيب الآمال سببا لملاحظة الآخرة و باعتبار آخر يكون ملاحظة الآخرة علّة لتكذيب الآمال و أعني بالعلية و السّببيّة الارتباط و الملازمة و ان لم تكن تامة فافهم جيدا.و يمكن أن يراد بالأجل في الفقرة الاولى الموت، و في الثانية مدّة العمر عكس ما قدّمنا و يحتاج حينئذ إلى نوع تكلّف، بأن يراد بملاحظة الأجل ملاحظة قصر مدّة العمر و قلّتها حتّى يستفهم العلية المستفادة من الفاء فتدبّر.الترجمة:وصيّت ميكنم شما را اى بندگان خدا بتقوى و پرهيزكارى از خدا چنان پرهيزكارى كه آن است توشه راه آخرت و با او است رجوع بحضرت ربّ العزّة، چنان توشه كه رساننده است بمقصود، و رجوعى كه ادراك كننده است مطلوب را دعوت نمود بسوى آن تقوى شنواننده ترين دعوت كنندگان، و حفظ نمود و نگاه داشت آنرا بهترين نگاه دارندگان، پس شنوانيد دعوت كننده آن، و فايز شد نگاه دارنده آن.اى بندگان خدا بدرستى كه تقوى و پرهيزكارى از خداى تعالى حفظ نمود دوستان خدا را از محرّمات آن، و لازم گردانيد قلبهاى ايشان را ترس او را تا اين كه بيدار گردانيد آن ترس شبهاى ايشان را بجهة عبادت، و تشنه ساخت روزهاى گرم ايشان را بجهة روزها و كثرت طاعت، پس فرا گرفتند استراحت آخرت را بعوض چند روزها زحمت، و سيرابى را بعوض تشنگى، و نزديك شمردند مدّت عمر را، پس مبادرت نمودند بسوى أعمال صالحه، و تكذيب نمودند آرزوهاى باطله را، پس ملاحظه كردند مرگ را.