وقایع روز هجدهم رمضان
۲۶ آبان ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع۱- نزول زبور از كتب آسمانى به داود پيغمبرعليهالسلام
مسعودى گفته است که : زبور به زبان عبرانىّ و ۱۵۰ سوره بود.
۲- تشویق قَطّام عبدالرحمن بن ملجم مرادى ملعون را به قتل حضرت على بن ابي طالبعليهالسلام
گروهى از خوارج از جمله ابن ملجم بعد از واقعه نهروان در مكه جمع مى شدند و بر كشتگان نهروانى مى گريستند . روزى گفتند : على و معاويه كار اين مردم را پريشان ساختند .اگر اينها را مى كشتيم مردم آسوده مى شدند . مردى گفت : عمر و بن العاص از آنها نيست بلكه اصل فساد است . پس بنا را بر اين نهادند که هر سه نفر را بكشند .ابن ملجم گفت : على را من مى كشم . حجاج بن عبدالله گفت : معاويه را من و عمر و بن بكر تميمى گفت : عمروعاص را من، قرار را بر اين نهادند كه شب نوزدهم رمضان هنگام نماز صبح شروع شود.حجاج راه شا م را و عمرو مصر و ابن ملجم كوفه را به پيش گرفتند.
ابن ملجم وارد كوفه شد و در محلّه بنى كنده كه محل خوارج بود وارد شد و قصد خود را مخفى داشت . روزى به زيارت يكى از دوستان رفت . در آنجا قَطّام اخضر تيميّه را ديد . سخت نيكوروى و مشكين موى كه پدر و برادر او از خوارج بود و به دست حضرت علىعليهالسلام در نهروان كشته شدند و آن زن با حضرت علىعليهالسلام از اين جهت خصومت داشت.چون نظر ابن ملجم به جمال او افتاد دل باخت و خواستگارى نمود . قَطّام گفت : صداق من عبارت است از : سه هزار درهم يا دينار و كنيز و غلامى و كشتن على، ابن مجلم گفت : همه ممكن است . ولى قتل على چگونه امكان دارد ؟ قطّام گفت : وقتى على مشغول به امرى شد ناگهان شمشيرى مى زنى . اگر كشتى قلب مرا شفا دادى و عيش خود را مهيّا ساختى و اگر كشته شدى ثوابهائى كه در آخرت براى تو داده مى شود بهتر است از آنچه در دنيا به تومى رسد.سپس ابن ملجم قصد خود را فاش كرد. زن گفت : عده اى را از قبيله خود با تو همراه مى كنم تا معاونت كنند.
قطام: در خيرات حسان آمده قَطّام با فتح قاف و تشديد طا و مبنى بر كسر و در مجمع البحرين: قطامى بالضمّ اسم مردى است و قطام اسم زنى است و او ازاهالى كوفه و از طايفه خوارج دختر اخضر تيميّه كه در حسن و جمال بى نظير و خبيثه و ملعونه بود كه پدر و برادر و عمويش در جنگ نهروان كشته شده بودند . اين زن نانجيب هم بعد از حضرت علىعليهالسلام به فاصله كمى به دست يكى از محبّان علىعليهالسلام در حال برگشت از مصر سر از بدنش جدا گرديد.
ابن ملجم كيست: در زمان خلافت حضرت علىعليهالسلام حبيب بن منتجب حاكم يمن بود . حضرت نامه اى براى ابقاء او و بيعت گرفتنش از مردم يمن نوشت . حبيب ده نفر نماينده از اهالى يمن را به سرپرستى عبدالرحمن بن ملجم مرادى به كوفه فرستاد .پس از ورود ابن ملجم عرض تبريك مفصلى ايراد كرد تا رسيد به اينجا كه تو امير المؤمنين و وصىّ رسول خدا و وارث علوم او هستى خداوندلعنت كند كسى را كه انكار حق تو را بكند و سه بيت شعر نيز گفت كه مضمونش اينست : با تمام قوا و مردان زيرك در اجراء فرمانت حاضريم . حضرت فرمود : نامت چيست ؟ عرض كرد : عبدالرحمن پسر ملجم مرادى . حضرت فرمود : انّا للّه و انّا اليه راجعون و به او نگاه مى كرد و دست بر دست مى زد و استرجاع مى نمود و مى فرمود : تو مرادى هستى؟ و وقتى هيئت يمنى بيعت كردند حضرت ابن ملجم را دو مرتبه ديگر خواست و از او بيعت گرفت و اين عمل ۳ بار تكرار شد . عرض كرد : يا على چرا با من اينطور معامله مى كنى ؟حضرت فرمود : زيرا مى بينم تو بيعت را ناديده خواهى گرفت و پيمان را خواهى شكست .عرض كرد : دل من مملو از محبت توست دوست دارم در ركابت شمشير زنم . حضرت لبخند زد و سئوالاتى نيز نمود. بالاخره تو قاتل من خواهى بود ابن ملجم گفت : اگر مرا چنين فكر مى كنى تبعيدم كن . حضرت فرمود : به همراه هيئت يمنى به يمن برگرد .ولى پس از سه روز ابن ملجم مريض شد و همراهانش رفتند و او ماند . حضرت به پرستارى ابن ملجم پرداخت و به دست خود دوا و غذا به وى مى خورانيد تا خوب شد . از اين پس ملازم ركاب حضرت بود واين بزرگوار او را به منزل مى برد و پول به وى مرحمت مى كرد و همواره مى فرمود : من زندگانى او را مى خواهم ولى او قتل مرا مى خواهد . ابن ملجم گفت : يا على اگر چنين است مرا بكش . حضرت فرمود : قصاص قبل از جنايت نمى شود .
ولى بعد از جنگ نهروان در مكه جمع شدند و بر كشته شدگان نهروانى مى گريستند و ابن ملجم تصميم به قتل حضرت گرفت .
در تاريخ آمده که : ابن ملجم بعد از آمدن به كوفه روزى در كوچه قدم مى زد . با خود گفت : بروم ببينم على چه مى كند ؟ميثم تمار در حضور حضرت بود . ابن ملجم آمد پشت سر علىعليهالسلام نشست . حضرت توجه فرمود و پرسيد ؟ كجا بودى و چه ميكردى ؟ گفت : در بازار قدم مى زدم . حضرت فرمود : مسجد بهتر از بازار است به مسجد مى رفتى . بعد از صحبت از نزد حضرت بيرون رفت و حضرت از پشت نگاه مى كرد و مى فرمود : اين است مرادى قاتل من كه خوبيهاى بسيار به او نموده ام . اى ميثم پيامبر اسلام به من خبر داده قاتل من اين مرداست . میثم تمارعرض كرد : اجازه فرمائيد او را بكشم . حضرت فرمود : قصاص قبل از جنايت نمى شود.