أئمّة الدين:قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ وَ اعْتَدَلَ مَائِلٌ، وَ اسْتَبْدَلَ اللَّهُ بِقَوْمٍ قَوْماً وَ بِيَوْمٍ يَوْماً وَ انْتَظَرْنَا الْغِيَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ. وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَى عِبَادِهِ، وَ لَا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ، وَ لَا يَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْكَرَهُمْ وَ أَنْكَرُوهُ.
لَاحَ: آشكار شد.الْغِيَر: دگرگونى و تغييرات زمانه.
لاحَ: آشكار و نمايان شدغِيَر: تغييراتمُجدِب: كسى كه گرفتار خشكسالى شدهقُوّام: هميشه قيام كنندگانعُرَفاء: جمع عريف: رئيس و سرپرست قبيله و طائفه
طلوع كننده اى طلوع كرد. درخشنده اى درخشيدن گرفت، آشكار شونده اى آشكار شد و، آنچه كج و منحرف شده بود، راستى يافت. خداوند مردمى را به مردم ديگر بدل نمود و روزى را به روز ديگر. دگرگون شدن روزگار را انتظار مى كشيديم، آنسان، كه قحطى زده چشم به راه باران دارد.جز اين نيست، كه امامان از سوى خدا، كار آفريدگان او را به سامان آورند و از جانب او بر مردم سرورى يافته اند. به بهشت نرود مگر كسى كه آنها را شناخته باشد، و آنها او را شناخته باشند. به دوزخ نرود مگر كسى كه آنها را انكار كرده باشد و آنان نيز او را انكار كرده باشند.
طلوع كننده اى طلوع كرد، و درخشنده اى درخشيد، و آشكار شونده اى آشكار شد، و كجى مستقيم شد، و خداوند قومى را به قوم ديگر، و روزى را به روز ديگر مبدل ساخت. به مانند آنان كه در خشكسالى به انتظار بارانند منتظر حوادث و دگرگونيها بوديم.امامان از اهل بيت از جانب خداوند تدبير كننده امور مردم، و مراقبان حق بر بندگانند. به بهشت وارد نمى شود مگر كسى كه آنان را بشناسد و آنان هم او را بشناسند. و به جهنّم وارد نمى گردد مگر كسى كه آنان را انكار نمايد و آنان هم او را از خود ندانند.
2. عظمت امامان دوازده گانه و قرآن:همانا طلوع كننده اى آشكار شد،(1) و درخشنده اى درخشيد و آشكار شونده اى آشكار گرديد،(2) و آن كه از جادّه حق منحرف شد به راه راست بازگشت، خداوند گروهى را به گروهى تبديل، و روزى را برابر روزى قرار داد، و ما چونان مانده در خشكسالان كه در انتظار بارانند، انتظار چنين روزى را مى كشيديم.همانا امامان دين، از طرف خدا، تدبير كنندگان امور مردم، و كارگزاران آگاه بندگانند، كسى به بهشت نمى رود جز آن كه آنان را شناخته، و آنان او را بشناسند، و كسى در جهنّم سرنگون نگردد جز آن كه منكر آنان باشد و امامان دين هم وى را نپذيرند.__________________________________________(1). حكومت و امامت اهل بيت عليهم السّلام. (2). اشاره به حكومت خود پس از بيعت مردم.
-خورشيد- طلوع كننده -امامت- برآمد. و -ماه- درخشنده -ولايت- پرتو افكند، و كوكب -عدالت- به در آمد. و ناراست راست گرديد، و خدا مردمى را به جاى مردمى ديگر گزيد، و روزى را به روزى بدل گردانيد. چشم مى داشتيم بر دگرگون شدن روزگاران، چنانكه قحطى زده در انتظار باران.همانا امامان از جانب خدا تدبير كننده كار مردمانند، و كارگزاران بندگانند. كسى به بهشت نرود جز آنكه آنان را شناخته باشد، و آنان او را شناخته باشند، و به دوزخ در نشود جز آنكه منكر آنان بود، و آنان وى را نپذيرفته باشند، و محرم نساخته.
قسمت دوم از اين خطبه است (در باره انتقال خلافت بآن بزرگوار و ستودن ائمّه هدى و اندرز بمردم):(7) (آگاه باشيد) خورشيد (خلافت امام عليه السّلام بر حسب ظاهر) طلوع كرد و آشكار شد، و درخشنده (حقّ و عدالت) درخشيد، و ظاهر شونده (آثار فتنه و جنگها كه در زمان حضرتش روى داد) هويدا گرديد، و انحراف و كجى (نادانى و گمراهى) مستقيم و راست شد (از بين رفت) و خداوند گروهى (خلفاء و همراهانشان) را به گروهى (امام عليه السّلام و پيروانش) و روزى را به روزى تبديل فرمود، و ما انتظار تغيير اوضاع و گردش روزگار را (براى ترويج دين اسلام) داشتيم مانند قحطى كشيده و خشكسالى ديده كه منتظر باران است (چشم براه داشتيم كه ايّام نادانى و گمراهى بگذرد و روزگار هدايت و رستگارى برسد)(8) و (امام بحقّ بايستى كه به امور امّت قيام نمايد، و بر امّت واجب است كه دوستى و پيروى از ايشان كند، زيرا) پيشوايان (أئمّه اثنى عشر عليهم السّلام) براى (راهنمائى) خلائق پيرو (امر و نهى) خداوند بوده و او را به بندگانش مى شناسانند (بوسيله آنان خداوند شناخته و پرستيده ميشود، پس از اين جهت) داخل بهشت نمى شود مگر كسيكه آنها را بشناسد (معتقد باشد كه خلفاء بر حقّ و جانشينان پيغمبر اكرم امير المؤمنين و يازده فرزند آن بزرگوار هستند، و دوستدار آنان باشد) و ايشان هم او را بشناسند (كه مطيع و پيرو آنها است، پس بنا بر اين اگر كسى آنان را دوست داشته و باور دارد كه خلفاء بر حقّ هستند و از آنها اطاعت و پيروى نكند، ايشان را نشناخته و از اين دوستى و اعتقاد و سرسرى سودى بدست نمى آورد و داخل بهشت نمى شود مگر آنكه پيش از رفتن از دنيا توبه نمايد يعنى كاملا آنها را بشناسد و آنها هم در قيامت باذن و فرمان خداوند متعال او را همراهى و شفاعت فرمايند، و مؤيّد اين معنى است فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه فرمود: «حبّ علىّ ابن ابى طالب يأكل السّيّئات كما تأكل النّار الحطب» يعنى دوستى علىّ ابن ابى طالب بديها را نابود مى سازد چنانكه آتش هيزم را از بين مى برد) و داخل آتش نمى شود مگر كسيكه منكر آنان باشد و ايشان هم (بسبب عداوت و دشمنيش) او را از آن خويش ندانند (زيرا اعتقاد به ولايت يعنى شناختن ائمّه هدى و اعتراف به امامتشان و باينكه هر يك از اين دوازده تن عليهم السّلام مفترض الطّاعة هستند بزرگترين ركن و پايه ايمان و شرط قبول شدن اعمال است و بدون آن هيچيك از عبادات سودى ندارد، زيرا رفتن بهشت ممكن نيست مگر كسى را كه پيرو شريعت باشد و پيروى از شريعت ممكن نيست مگر كسى را كه با آن آشنا بوده و كيفيّت عمل بر طبق آنرا بداند و اين ممكن نيست مگر آنكه از قول صاحب شريعت اخذ شده باشد و اين ممكن نيست مگر آنگاه كه شخص امام و پيشواى خود را بشناسد تا بيان صاحب شريعت را از او بياموزد. و امّا كسيكه آنان را نشناسد و ليكن ايشان بسبب پاك طينتى يا بجهة اينكه رفتارش طبق منظور آنها است او را منكر نباشند، داخل آتش نمى شود، زيرا چنين شخصى بالأخره به توبه موفّق شده به وسيله اى ايشان را خواهد شناخت).
طلوع کننده اى طلوع کرد. درخشنده اى درخشيد و آشکارشونده اى آشکار شد و آنچه از مسير حق منحرف شده بود، به اعتدال (و مسير صحيح) بازگشت و خداوند، گروهى را به گروه ديگر مبدل ساخت و روزگار ديگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پيش در انتظار دگرگونى ها بوديم; همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد.پيشوايان دين (امامان معصوم) مديران الهى بر مردمند، و رؤسا و عارفان او بر بندگانش. هيچ کس داخل بهشت نمى شود، مگر کسى که آن ها را بشناسد و آنان نيز او را بشناسند و هيچ کس وارد دوزخ نمى شود، مگر کسى که آن ها را انکار کند و آنان نيز انکارش نمايند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج6، ص: 56-52
خلیفه حق آشکار شد:جمعى از شارحان نهج البلاغه ـ چنان که قبلا اشاره شد ـ معتقدند که این خطبه، مخصوصاً این بخش از آن که ناظر به مسائل خلافت است بعد از قتل عثمان و انتقال خلافت به آن حضرت ایراد شده است و تعبیرات این بخش به ویژه آن چه را درباره امامان و پیشوایان مردم بیان فرموده، گواه این مدعا است.به هر حال امام(علیه السلام) در این بخش، نخست به ظهور خلافت حق اشاره مى کند و مى فرماید: «طلوع کننده اى طلوع کرد و درخشنده اى درخشید و آشکارشونده اى آشکار شد و آن چه از مسیر حق منحرف شده بود به اعتدال (و مسیر صحیح) بازگشت» (قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ، وَ لَمَعَ لاَمِعٌ، وَ لاَحَ لاَئِحٌ، وَاعْتَدَلَ مَائِلٌ).این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که زمان حکومت عثمان از دوران هاى تاریک تاریخ اسلام بود; چرا که خویشاوندان او در تمام پست ها و مقام هاى کلیدى سیطره یافتند و اموال بیت المال به ملک خصوصى آن ها درآمد و فریاد محرومان به آسمان بلند شد. بعد از او خورشید فروزان عدالت از پشت ابرهاى تیره نمایان گشت و حکومت اسلامى به شکل حکومت عصر پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) درآمد.در این که جمله هاى سه گانه اوّل، عطف تفسیرى است و یک مطلب را (طلوع خورشید ولایت حق) با چند تعبیر بیان مى کند یا هر یک اشاره به نکته اى است، در میان مفسّران نهج البلاغه گفتگوست; ولى حق این است که هر یک معناى خاص خود را دارد; زیرا خورشید به هنگام طلوع، سه مرحله را مى پیماید: نخست بیرون آمدن از پشت افق، سپس گسترده شدن شعاع آن بر پهنه زمین و سرانجام بالا آمدن و در وسط آسمان قرار گرفتن و آشکار شدن براى همگان است.این جمله هاى سه گانه هر یک اشاره به یکى از این مراحل سه گانه دارد; یعنى خورشید ولایت طلوع کرد و شعاع خود را بر صفحه زمین گسترانید و سپس بالا آمد و در دل آسمان جاى گرفت.و در ادامه مى افزاید: «خداوند گروهى را به گروه دیگر مبدّل ساخت و روزگار دیگرى را به جاى روزگار موجود نشاند و ما از پیش در انتظار دگرگونى هایى بودیم; همچون کسى که در خشکسالى در انتظار باران باشد» (وَاسْتَبْدَلَ اللّهُ بِقَوْم قَوْماً، وَ بِیَوْم یَوْماً; وَانْتَظَرْنَا الْغِیَرَ انْتِظَارَ الْمُجْدِبِ الْمَطَرَ).این تعبیرات به خوبى نشان مى دهد که حوادث مربوط به عثمان، غیر منتظره نبود; زیرا هر شخص هوشیارى پیش بینى مى کرد که این حکومت فامیلى که همه مقدرات یک کشور پهناور را به دست یک فامیل و اقوام وبستگان خود بسپارد پایدار نخواهد ماند، و نطفه یک شورش و قیام عمومى را در دل خود پرورش مى دهد. این یک سنت الهى در تمام طول تاریخ است.آن ها که بر این سخن ایراد گرفته اند که آیا على(علیه السلام) انتظار قتل عثمان را مى کشید؟ از نکته بالا غفلت کرده اند که این گونه حوادث براى هیچ هوشیارى دور از انتظار نیست و به تعبیر دیگر نتیجه طبیعى اعمال خود آن ها بود.اضافه بر این، امام(علیه السلام) نمى فرماید: ما در انتظار قتل عثمان بودیم ـ بلکه به احتمال قوى امام(علیه السلام) راضى به قتل او نبود ـ ما انتظار تغییرات داشتیم، انتظار کسى که در خشکسالى آرزوى باران دارد; چه تعبیر جالبى! سرزمین اسلام به علت ظلم و بیدادگرى بى حدّ و حساب اطرافیان عثمان، گویى به بیابان خشک و سوزانى تبدیل شده بود که به هنگام کنار رفتن عثمان و ظهور حکومت عدل علوى، باران رحمت الهى بر آن نازل شد.«ابن ابى الحدید» معتزلى، در این جا به پرسش و پاسخى پرداخته که ذکر آن مناسب به نظر مى رسد.نخست از خود مى پرسد: آیا بنابر عقیده «معتزله» از اهل سنت صحیح است که على(علیه السلام) انتظار قتل عثمان را بکشد، همچون انتظار باران در خشکسالى؟ و آیا این دلیل بر حقانیّت مذهب شیعه نیست؟بعد در پاسخ مى گوید: امام(علیه السلام) نفرموده که ما انتظار قتل او را داشتیم; بلکه فرموده: انتظار تغییرات یعنى عزل او از خلافت داشتیم; زیرا به عقیده ما على(علیه السلام) او را به علت اعمالش مستحق عزل از خلافت مى دانست; نه مستحق قتل; و این با مذهب ما سازگار است.سپس ایراد دیگرى مطرح مى کند که: آیا «معتزله» از اهل سنت معتقدند که على(علیه السلام) عثمان را فاسق و مستحق عزل از خلافت مى دانست؟ به دلیل فسقش؟در پاسخ مى گوید: ابداً معتزله چنین اعتقادى ندارند; بلکه مى گویند: على(علیه السلام) عثمان را فرد ضعیفى مى دانست که توان تدبیر خلافت را نداشت و به همین دلیل، خویشاوندان او تمام امور وبیت المال مسلمین را به تسخیر خود درآوردند و فریاد مسلمین برخاست.(1)امام(علیه السلام) در ادامه این سخن به سراغ بیان موقعیت امامان و پیشوایان حق مى رود و مقامات آن ها را این گونه بیان مى فرماید: «پیشوایان دین (امامان معصوم) مدبّران الهى بر مردمند و رؤسا و عارفان او بر بندگانش; هیچ کس داخل بهشت نمى شود، مگر کسى که آن ها را بشناسد و آنان نیز او را بشناسد و هیچ کس وارد دوزخ نمى شود، مگر کسى که آن ها را انکار کند و آن ها نیز انکارش نمایند» (وَإِنَّمَا الاَْئِمَّةُ قُوَّامُ اللّهِ عَلَى خَلْقِهِ، وَ عُرَفَاؤُهُ(2) عَلَى عِبَادِهِ; وَلاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ. وَلاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوهُ).این تعبیر نشان مى دهد که امامان و پیشوایان(علیه السلام) از سوى خدا تعیین مى شوند; نه از سوى مردم و اگر بیعت و انتخابى لازم است براى انسجام کار و پیشرفت امور آن هاست.تعبیر به «قوّام» (جمع قائم) اشاره به تدبیر امور خلق است و تعبیر به «عرفاء» (جمع عریف) اشاره به این است که آن ها به علت شناختى که درباره مردم وشرایط زمان و مکان دارند و به مصالح و مفاسد آن ها آشنایند، هر کس را در جاى مناسب مى نشانند و هر کار را در موقع مناسب انجام مى دهند.جمله «لا یدخل الجنة...» و «لا یدخل النار....» تأکیدهایى است بر آن چه در جمله هاى قبل گفته شد; زیرا هنگامى که بپذیریم آن ها از طرف خدا تعیین شدند، کسى که آن ها را به رسمیت بشناسد و آنان اعمالش را صحیح بشناسند به یقین، اهل بهشتند و کسى که آن ها را انکار کند، در واقع، فرمان خدا را انکار کرده، و چنین کسى سزاوار دوزخ است; همچنین کسى که آن ها اعمالش را منکَر بشمرند او نیز دوزخى است.بدیهى است همه این تعبیرات با مذهب شیعه سازگار است که تعیین امام را از سوى خدا به وسیله پیغمبر یا امام پیشین مى دانند و او را معیار تشخیص حق از باطل مى شمرند و به یقین کسى که مردم او را با فکر برگزینند و اى بسا خطاکار و ستمکار از آب درآید داراى چنین مقاماتى نیست. حدیث معروف «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ اِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیْتَةً جَاهِلِیَّةً; کسى که بمیرد و امام زمان خود را نشناسند، مرگ او مرگ جاهلیّت است».(3)عجب این است که «ابن ابى الحدید» در این جا اصرار دارد که جمله هاى بالا درباره تمام خلفا که بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) روى کار آمدند صادق است; در حالى که امام(علیه السلام) در جمله قبل از آن نکوهش شدیدى از حکومت عثمان کرده بود و این مطلب با آن چه «ابن ابى الحدید» استنباط کرده در تناقض آشکار است.چگونه ممکن است پیشواى ضعیفى که تمام مقامات کشور اسلامى و بیت المال را در اختیار اقوام و بستگان فرصت طلب و هواپرست خود گذاشته است و به همین جهت، مسلمانان قیام کردند و خون او را مباح شمردند و غالب صحابه نیز در برابر آن سکوت نمودند، مصداق «قُوّامُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ عُرَفائُهُ عَلَى عِبادِهِ» باشد؟ و هر کس او را انکار کند وارد دوزخ شود و هر کس او را قبول کند وارد بهشت گردد؟در حدیثى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم که به امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «ثَلاَثَةٌ اُقْسِمُ أنَّهُنَّ حَقٌّ، إِنَّکَ وَ الاَْوْصِیاءُ مِنْ بَعْدِکَ عُرَفاءٌ، لاَ یُعْرَفُ اللهَ إِلاَّ بِسَبِیلِ مَعْرِفَتِکُمْ وَ عُرَفاءٌ لاَ یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَنْ عَرَفَکُمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ وَ عُرَفاءٌ لاَ یَدْخُلُ النَّارَ إِلاَّ مَنْ أَنْکَرَکُمْ وَ أَنْکَرْتُمُوهُ; سه چیز است که سوگند یاد مى کنم، همه حق است، تو و امامان بعد از تو عرفاء و سرشناسانى هستید، که خدا را جز از طریق معرفت شما (و راهنمایى و هدایتتان) نمى توان شناخت. و عرفایى هستید که هیچ کس وارد بهشت نمى شود مگر کسى که شما او را شناخته اید و او شما را شناخته، و عرفایى هستید که هیچ کس داخل دوزخ نمى شود، مگر آنها که شما را انکار کنند و شما آنها را انکار کنید».(4)****پی نوشت:1. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 9، صفحه 153 و 154.2. «عرفاء» جمع «عريف» به معناى رييس و سرشناس يک قوم است که همه او را مى شناسند و امورشان را تدبير مى کند.3. اصول کافى، جلد 1، صفحه 371 و 378; بحارالأنوار، جلد 23، صفحه 92; مستدرک الوسائل، جلد 18، صفحه 187.4. خصال صدوق، باب الثلاثه، حديث 183.
فرموده است: «قَدْ طَلَعَ طَالِعٌ وَ لَمَعَ لَامِعٌ وَ لَاحَ لَائِحٌ»:«طلوع طالع» اشاره به فرا رسيدن دوران حكومت آن حضرت، و انتقال خلافت به اوست، و جمله «لمع لامع» كنايه از ظهور خلافت است، از اين نظر كه حقّ اوست، و با بازگشت آن به سوى او انوار عدالت درخشيدن گرفته است، و جمله «لاح لائح» اشاره به فتنه ها و جنگهايى است كه وقوع آنها بر اثر انتقال خلافت به آن بزرگوار وعده داده شده و نشانه هاى آنها اكنون نمودار گشته است. يكى از شارحان گفته است: معناى هر سه جمله مذكور يكى است و مراد انتقال خلافت به آن حضرت است.فرموده است: «و اعتدل مائل»:از نظر امام (ع) مراد از مائل كه به معناى كژ است همان خلافت است، كه از راه حقّ منحرف شده و كسانى پيش از او آن را عهده دار شده بودند، زيرا اعتقاد آن حضرت اين بود كه او به خلافت سزاوارتر است و مقتضاى عدالت اين است كه او خليفه و زمامدار باشد، و اكنون كه خلافت به او منتقل شده، و حقّ به سوى او بازگشته، اين انحراف به اعتدال گراييده است، منظور از «استبدل اللّه» بقوم گروهى است كه بر او و پيروان او پيشى گرفته بودند، و بيوم يوما كنايه از تبديل دوران آنها به اين دوران است.فرموده است: «و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر»:اين عبارت اشاره به انتظار آن حضرت در باره انتقال خلافت به اوست، و مراد از غير تغيير احوال و دگرگونيهاى روزگار است. اگر گفته شود: مگر نه آن حضرت دنيا را طلاق داده و از آن دورى مى گزيد، و اين سخن با سه طلاقه كردن دنيا چگونه سازگار است پاسخ اين است كه آن بزرگوار دنيا را از آن رو كه پست و زبون است طلاق داده و به لذّات آن پشت پا زده است، امّا دنيايى را كه با دفع منكرات، و اظهار عدل و داد، و بر پا داشتن عمود دين و حراست از آن موجب عمران آخرت گردد، طلاق نگفته، و اگر مطالبه خلافت كند براى همين منظور است. چنان كه پيش از اين در شرح گفتار آن حضرت در ذى قار به ابن عبّاس در هنگامى كه به نعلين خود وصله مى زد توضيح داده شد.امام (ع) طىّ عبارت مذكور انتظار خود را براى پديد آمدن دگرگونى در اوضاع، به انتظار قحطى زده اى كه چشم به راه باران دارد تشبيه فرموده است، وجه مشابهت، شدّت توقّع و انتظار است، و ممكن است در اين مناسبت لواحق هر دو امر مورد انتظار نيز در نظر گرفته شود، زيرا آنچه آن بزرگوار از دگرگونى اوضاع و انتقال خلافت به خود مى خواهد، گسترش عدالت، و استقرار حقّ در محلّ خود مى باشد، و اين شبيه است به ريزش باران به سرزمين قحطى زده كه موجب پديد آمدن خيرات و بركات مى باشد.پس از اين امام (ع) به بيان حال ائمّه هدى (ع) و شرح مقام و موقعيّت آنها مى پردازد:فرموده است: «لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه»:معناى اين عبارت اين است كه مردم هر عصرى وارد بهشت نمى شوند مگر اين كه امام زمان خود را بشناسند و او نيز آنان را بشناسد، و منظور از ائمّه (ع) امامانى است كه از نسل اويند، و معرفت آنها عبارت از شناخت حقّ ولايت و صدق امامت آنهاست، حصر دخول در بهشت به كسانى كه آنها را به حقّ بشناسند و ورود در آتش به كسانى كه آنان را انكار كنند از دو نظر است:1- بى شكّ دخول در بهشت براى هيچ يك از افراد امّت اسلام حاصل نمى شود مگر اين كه از شريعت پيروى و به احكام آن عمل كند، و اين هم ميسّر نمى شود مگر اين كه دين را بشناسد و به كيفيّت عمل به احكام آن آگاه باشد، و شناخت دين هم جز به روشنگرى صاحب شريعت، و ارشاد و دستور رهبر امّت به دست نمى آيد، و اين نيز منوط به اين است كه مأموم، امام خود را بشناسد، و به حقّانيّت امامت و صدق ولايت او اعتقاد داشته باشد تا اين كه به وى اقتدا و از او پيروى كند، همچنين امام نيز مأموم خود را بشناسد تا به هدايت و ارشاد او بپردازد، بنا بر اين دخول در بهشت مستلزم اين است كه امام، مأمومان و پيروان خود را بشناسد و آنان نيز نسبت به امام شناخت و معرفت داشته باشند.2- اين كه معرفت ائمّه (ع) بنا بر رأى آن حضرت كه مشهور و منقول است، و اعتقاد به حقّانيّت امامت و صدق ولايت آنها يكى از اركان دين و از استوانه هاى مهمّ ايمان است، بنا بر اين كسى داخل بهشت مى گردد كه دين او بر اين پايه استوار باشد،- و هر كس آنان را به عنوان امام بر حقّ بشناسد- لازم است امامان نيز او را بدين روش بشناسند. اگر گفته شود: ما بسيارى از پيروان و دوستان ائمّه (ع) را مى بينيم، كه نه اين امامان را ديده اند و نه مى شناسند.پاسخ اين است كه شرط نيست امام به فرد فرد دوستان و پيروان خود شناخت شخصى و عينى داشته باشد، و دوستداران و شيعيان آنان نيز چنين معرفتى در باره امامان خود داشته باشند، بلكه آنچه شرط است معرفت به صورت كلّى است و آن عبارت از اين است كه بدانند هر كس معتقد به امامت حقّه آنان باشد، و سيره و طريقه اى را كه از آنان نقل شده پيروى كند او دوستدار آنان، و نگهدارنده اين ركن مهمّ دين است، در اين صورت ائمّه (ع) اينان را كه داراى چنين معرفتى هستند مى شناسند، و اين افراد نيز به سبب شناخت حقّ ولايت ائمّه (ع) و اعتقاد به صحّت گفتار آنها داراى معرفت نسبت به امامان خود مى باشند، هر چند مشاهده و شناخت شخصى شرط نشده باشد.امّا اين سخن كه وارد دوزخ نمى شود مگر كسى كه آنان را انكار كند و آنان نيز او را انكار كنند نيز حقّ است، زيرا دخول در بهشت مستلزم اين است كه نسبت به ائمّه (ع) به گونه اى كه ذكر شد و منحصر در آن است معرفت حاصل شود، بنا بر اين يكايك افرادى كه وارد بهشت مى شوند عارف به حقوق ولايت ائمّه (ع) اند و اين معرفت مستلزم آن است كه در ميان آنها كه داخل بهشت مى شوند يك نفر منكر آنان نباشد، زيرا معرفت به حقّ ولايت امامان و انكار آنان در يك جا جمع نمى شود.پس از اين بايد دانست اين موضوع كه: هر كس آنان را انكار كند، و آنان نيز او را انكار كنند، در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى شوند نمى تواند اعمّ باشد، زيرا اوّلا حديث مشهور: هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليّت مرده است، دلالت دارد بر اين كه انكار ائمّه (ع) مستلزم مردن به حال جاهليّت است كه آن خود مستلزم دخول در دوزخ مى باشد، ثانيا اگر اعمّ باشد لازم مى آيد كه بر بعضى از اهل بهشت نيز صدق كند و گروهى از منكران ائمّه (ع) نيز داخل بهشت شده باشند، و عكس قضيه اين خواهد بود: برخى كه وارد بهشت مى شوند منكر ائمه (ع) اند، در صورتى كه ما روشن كرديم كه هيچ يك از كسانى كه داخل بهشت مى شوند حقّ ولايت آنان را منكر نيستند، بنا بر اين خلاف فرض لازم مى آيد، همچنين اين موضوع در مقايسه با كسانى كه وارد دوزخ مى شوند اخصّ نمى باشد و گرنه لازم مى آيد گروهى كه دوستدار آنانند و به صدق امامت آنها اعتراف دارند وارد دوزخ شوند، و اين باطل است، زيرا پيامبر گرامى (ص) فرموده است: انسان با كسى كه او را دوست مى دارد محشور مى شود.همچنين فرموده است: اگر كسى سنگى را دوست بدارد با همان محشور مى شود، اين حديثها دلالت دارد بر اين كه دوستى انسان نسبت به غير، موجب محشور شدنش با آن است، و ثابت است كه ائمّه (ع) وارد بهشت مى شوند و كسانى كه آنان را دوست داشته، و به حقانيّت و صدق امامت آنها اعتراف دارند نيز محشور در بهشتند، بديهى است چون دخول به بهشت و دوزخ هر دو مانعة الجمع مى باشند ثابت مى گردد هيچ فردى از دوستداران ائمه (ع) و معترفان به حقّ آنان وارد دوزخ نخواهد شد، اينك با توضيحاتى كه داده شد صحّت اين مطلب كه شناخت كلّى در مورد ائمّه (ع) كافى است آشكار، و هم دليل حصر گفتار معصوم (ع) در باره كسانى كه داخل بهشت يا دوزخ مى شوند روشن مى شود.
الفصل الثاني منها:قد طلع طالع، و لمع لامع، و لاح لائح، و اعتدل مائل، و استبدل اللَّه بقوم قوما، و بيوم يوما، و انتظرنا الغير انتظار المجدب المطر، و إنّما الأئمة قوّام اللَّه على خلقه، و عرفائه على عباده، لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه، و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه.اللغة:(الجدب) هو المحل وزنا و معنا و هو انقطاع المطر و يبس الأرض و أجدب القوم اجدابا أصابهم الجدب و (عرفت) على القوم من باب قتل عرافة بالكسر فأنا عارف أى مدبّر أمرهم و قائم بسياستهم، و عرفت عليهم بالضمّ لغة فأنا عريف و الجمع عرفاء، و قيل: العريف هو القيّم بامور القبيلة و الجماعة يلي أمورهم و يتعرّف الأمير منه أحوالهم فعيل بمعنى فاعل.الاعراب:جملة لا يدخل الجنة، بدل من الجملة السابقة عليها، و لشدّة الاتّصال بينهما ترك العاطف على حدّ قوله تعالى: أمدّكم بما تعلمون أمدّكم بأنعام و بنين.المعنى:اعلم أنّ الشارح المعتزلي ذكر في شرح هذا الفصل من كلامه عليه السّلام أنه خطب بذلك بعد قتل عثمان حين أفضت الخلافة إليه.إذا عرفت ذلك فأقول قوله عليه السّلام (قد طلع طالع و لمع لا مع و لاح لائح) يحتمل أن يكون المراد بالجملات الثلاث واحدا، أى طلع شمس الخلافة من مطلعها و سطع أنوار الامامة من منارها، و ظهر كوكب الولاية من افقه، و أن يكون المراد بالاولى ظهور خلافته و أمارته، و بالثّانية ظهورها من حيث هي حقّ له عليه السّلام و سطوع أنوار العدل بصيرورتها إليه، و بالثّالثة ظهور الحروب و الفتن الواقعة بعد انتقال الأمر إليه عليه السّلام (و اعتدل مائل) أى استقام ما اعوج من أركان الدّين و قوائم الشّرع المبين (و استبدل اللَّه بقوم) من أهل الضّلال و الفساد و هم الخلفاء الثلاث و أتباعهم (قوما) من أهل الصّلاح و الرّشاد و هم أمير المؤمنين و تابعوه (و بيوم) انتشر فيه الجور و الاعتساف (يوما) ظهر فيه العدل و الانصاف كنايه- تشبيه (و انتظرنا الغير) أى تغيّرات الدّهر و تقلّبات الزّمان قال العلّامة المجلسيّ (قد): و لعلّ انتظارها كناية عن العلم بوقوعه، أو الرّضا بما قضى اللَّه من ذلك، و المراد بالغير ما جرى قبل ذلك من قتل عثمان و انتقال الأمر اليه أو ما سيأتي من الحروب و الوقايع، و الأوّل أنسب بالتشبيه ب (انتظار المجدب المطر) لدلالته على شدّة شوقه بالتّغيرات و فرط رغبته لانتقال الأمر اليه ليتمكّن من إعلاء كلمة الاسلام و ترويج شرع سيّد الأنام عليه و آله آلاف التّحية و السّلام كما أنّ للمجدب شدّة الاشتياق إلى الأمطار ثمّ أشار إلى أنّ القيام بامور الأمّة وظيفة الأئمة فقط، و أنّ موالاتهم و متابعتهم واجبة فقال (و إنّ الائمة) أراد به نفسه الشّريف و الطيّبين من أولاده (قوّام اللَّه على
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 185
خلقه) أى يقومون بمصالحهم و يدبّرون امورهم، أو أنّهم القائمون بأمر اللَّه و نهيه و أحكامه على خلقه، لكونهم خلفائه في أرضه و حججه على بريّته، و كمال هذا القيام عند ظهور صاحب الأمر عليه السّلام فانّه الزّمان الّذي تجتمع فيه الخلايق على الايمان، و يرتفع الشّرك بالكلّيّة.كما يدلّ عليه ما في الكافي عن أبي خديجة عن أبي عبد اللَّه عليه السّلام أنّه سئل عن القائم، فقال: كلّنا قائم بأمر اللَّه واحدا بعد واحد حتّى يجيء صاحب السّيف فاذا جاء صاحب السّيف جاء بأمر غير الّذي كان (و عرفائه على عباده) كمال قال تعالى «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ» روى في البحار من بصائر الدّرجات مسندا عن الهلقام عن أبي جعفر عليه السّلام في قوله: «و على الأعراف رجال...»، قال عليه السّلام: نحن أولئك الرّجال الأئمة منّا يعرفون من يدخل النّار و من يدخل الجنّة كما تعرفون في قبائلكم الرّجل منكم يعرف من فيها من صالح أو طالح.و فيه عن الهلقام أيضا عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سألته عن قول اللَّه عزّ و جلّ «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ» ما يعني بقوله و على الأعراف رجال؟قال عليه السّلام: ألستم تعرفون عليكم عريفا على قبائلكم لتعرفوا من فيها من صالح أو طالح؟ قلت: بلى، قال: فنحن أولئك الرّجال الّذين يعرفون كلّا بسيماهم.و فيه من كتاب المقتضب لأحمد بن محمّد بن عياش بسنده عن أبان بن عمر ختن آل ميثم قال: كنت عند أبي عبد اللَّه عليه السّلام فدخل عليه سفيان بن مصعب العبدى فقال: جعلنى اللَّه فداك ما تقول في قوله تعالى ذكره «وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ» الآية قال: هم الأوصياء من آل محمّد الاثنا عشر لا يعرف اللَّه إلّا من عرفهم و عرفوه، قال فما الأعراف جعلت فداك؟ قال: كتائب من مسك عليها رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و الأوصياء يعرفون كلّا بسيماهم فقال سفيان: فلا أقول في ذلك شيئا؟ فقال من قصيدة شعرا.أيا ربعهم «1» هل فيك لى اليوم مربع و هل لليالى كنّ لى فيك مرجع ______________________________ (1) الربع الدار و المحلة و المنزل يرتبعون فيه فى الربيع كالمربع، و الريا الريح الطيبة
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 186
و فيها يقول:و أنتم ولاة الحشر و النشر و الجزا و أنتم ليوم المفزع الهول مفزع و أنتم على الأعراف و هى كتائب من المسك رياها بكم يتضوّع ثمانية بالعرش اذ يحملونه و من بعدهم هادون في الأرض أربع (لا يدخل الجنّة إلّا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النّار إلّا من أنكرهم و أنكروه) هذه القضيّة قد نصّت عليها في الأخبار المعتبرة المتظافرة عن أهل بيت العصمة و الطّهارة، و ستطلع عليها و على تحقيق معناها في التّذييل الآتي.الترجمة:از جمله فصلهاى آن خطبه است كه بعد از قتل عثمان و انتقال أمر خلافت بآن برج فلك امامت فرموده كه:بتحقيق طلوع كرد طلوع كننده و درخشيد درخشنده و ظاهر شد ظاهر شونده كه عبارتست از ظهور شمس خلافت از مطلع خود كه وجود مسعود آن بزرگوار است، و مستقيم و معتدل شد چيزى كه منحرف شده بود از اركان دين، و بدل كرد حق سبحانه و تعالى بقومي كه از أهل باطل بودند قومى را از اهل حق، و بروزى كه پر از جور و بدعت بود روزى را كه ظاهر شد در آن انصاف و عدالت، و منتظر بوديم ما تغيرات روزگار را مثل انتظار كشيدن قحطى رسيده بباران.و جز اين نيست كه أئمه طاهرين سلام اللَّه عليهم أجمعين قائمين خدا هستند بر مخلوق او شناساندگان اويند بر بندگان او داخل نمى شود در بهشت عنبر سرشت مگر كسى كه بشناسد أئمه را و أئمه عليهم السّلام او را بشناسند، و داخل نمى شود در آتش سوزان مگر كسى كه نشناسد ايشان را و ايشان او را نشناسند.